محل تبلیغات شما

هزاران مطلب



یعنی در دوران وزارت اطلاعات علی یونسی خبری از شنود نبود؟

شنود همیشه هست ولی نه برای خودی‌ها، مردم و مسئولان و نه برای همه پرونده‌ها و سوژه‌ها، بلکه برای افراد خاص، مثل تروریست‌ها – جاسوسان و خیانتکاران به بیت‌المال - یا قاچاق‌فروشان مواد مخدر – آدم‌ربایان. از همان اول اشتغالم به کار قضایی در اوین بر سر همین مسأله و شیوه بازجویی‌ها و اجرای احکام با مسئول وقت آن درگیر شدم. درگیری آن‌قدر بالا گرفت که ماجرا را به پیش امام کشاندم و خوشبختانه با دستور حضرت امام راحل آن مشکل حل شد.

دادستان وقت چه کسی بود؟

اسم نبریم بهتر است. اینجا مصلحت نیست بگویم.

چطور به گوش امام رساندید؟

ابتدا این وضعیت را برای شورای قضایی و آقای اردبیلی شرح دادم. ایشان گفتند ما قرار است بزودی با امام ملاقاتی داشته باشیم و شما می‌توانید همراه ما بیایید و حرف‌هایتان را با امام در میان بگذارید. اوایل اسفند سال ۶۱ یا ۶۲ بود که خدمت امام رسیدیم. بعد از آنکه شورای قضایی گزارششان درباره سیستم قضایی را به اطلاع امام رساندند، آقای اردبیلی به امام اشاره کردند و گفتند بعضی قضات حرف دارند امام فرمودند بگویید. من هم قضایا را شرح دادم و گفتم تعداد زیاد متهمان به تروریسم در زندان‌ها و تراکم شدید پرونده‌ها سبب شده است تا اتفاقاتی رخ دهد که ممکن است در آینده برای ما مشکل‌ساز شود و آن اینکه، به بهانه رسیدگی به نوبت به پرونده‌ها، ممکن است ظلمی به برخی افراد صورت گیرد. ایشان توضیح بیشتر خواستند در جواب گفتم در بین دستگیرشدگان افرادی هستند که وقتی نیروهای مسئول برای دستگیری فلان فرد منافق رفته‌‌اند، آن‌ها را هم دستگیر کرده و آورده‌اند. چرا؟ چون مثلاً در یک ساختمان، همسایه یا از اعضای خانواده او بودند. آن موقع‌ها اصولاً وقتی می‌رفتند منافقان را دستگیر کنند، چون نمی‌دانستند متهم اصلی چه کسی است همه را دستگیر می‌کردند و می‌آوردند. خدمت امام توضیح دادم که در چنین شرایطی باید سریعاً مقدمات رسیدگی به این پرونده‌ها فراهم شود و غربال صورت گیرد تا متهم اصلی بازداشت و محاکمه شود و مابقی آزاد شوند نه اینکه پیرمرد، زن باردار یا بچه در میان بازداشت‌شده‌ها باشند تا نوبت رسیدگی به پرونده برسد. به امام عرض کردم فشار اصلی ما باید متوجه تروریسم باشد نه کسانی که اشتباهی دستگیر شده‌اند. امام خیلی تعجب کردند که چرا چنین شرایطی وجود دارد. ایشان فرمودند باید این کار انجام بگیرد اما مسئولان گفتند این آقایان [یونسی و امثال او] تازه از قم آمده‌‌اند و نمی‌دانند دادسرا نظم دارد؛ ما نمی‌توانیم بدون نوبت رسیدگی کنیم، چون رسیدگی به پرونده‌ها به هم می‌خورد. همین شد که امام به من اختیار دادند و فرمودند بروید این کار را انجام دهید. با این اختیار موقت، بنده با همکاری قضات دادسرای اوین حدود ۶۰۰ نفر افراد دستگیر شده را شناسایی کردیم که عمدتاً هم آزاد شدند و پیگیری و اصرار من در این‌گونه امور سبب شد که عذر من را در اوین خواستند.

وقتی از جانب امام اختیار داشتید، چرا باید کسی مخالفت می‌کرد؟

به هرحال نمی‌توانستم با همه مقامات قضایی درگیر شوم. بنده معتقد بودم می‌شود با تروریسم، فساد، آشوب و ناهنجاری‌ها مبارزه کرد، اما در عین حال مسائل اخلاقی را هم رعایت کرد. من خودم در دوران مسئولیتم در وزارت اطلاعات، این‌گونه رفتار کردم. این روش حتی دشمن را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد، پس اینکه برخی می‌گویند شدنی نیست، درست نیست.

با خروج از هیأت هفت نفره به تهران آمدید و پست جدید گرفتید.

به اینجا که آمدم، به عنوان اولین سمت، به دادگاه انقلاب رفتم.

کارتان چه بود؟

چهار نفر بودیم که پرونده‌های آقای خلخالی را تجدیدنظر می‌کردیم. آقایان رازینی، سلیمی، رهبرپور و من. همگی از شاگردان مدرسه حقانی بودیم.

چرا تجدیدنظر؟

امام دستور داده بودند همه پرونده‌های مواد مخدر تجدیدنظر شود. برای این مأموریت، حدوداً شش ماه در زندان مستقر شدیم و پرونده‌ها را بازبینی کردیم که در نتیجه آن، بعضی از متهمان تبرئه و آزاد شدند. امام درباره اینکه ممکن بود در حق برخی اجحاف صورت گیرد، نگران بودند و این تجدیدنظرها، نگرانی ایشان را رفع کرد. پس از مدتی، فهمیدم که پرونده‌های سنگین را به نفرات دیگر و پرونده‌های سبک‌تر را به من می‌سپارند. دوستان همکار وقتی تعریف می‌کردند، می‌گفتند چه تعداد پرونده اعدامی در اختیار داشتند ولی آن‌هایی که زیر نظر من بود همه به آزادی ختم می‌شد و همین باعث شد تا در زندان به قاضی ارحم‌الراحمین معروف شوم. وقتی علت نسپردن پرونده‌های سنگین به خودم را جویا شدم گفتند چون شما گذشت می‌کنید، ترجیح می‌دهیم اصلاً پرونده سنگین به شما ندهیم. در همان زمان، یک روز رئیس زندان آمد و گفت یک نفر اینجا هست و می‌ترسد شما ببینیدش چون گویا کسی بوده که شما را پیش از انقلاب شکنجه داده بود. اسمش سرهنگ دارابی بود. وقتی پیش من آوردندش ابتدا وانمود می‌کرد که من را نمی‌شناسد. به او گفتم شما من را نمی‌شناسید ولی من شما را خوب به یاد دارم؛ گفتم خاطرت هست آن شب اسلحه را روی شقیقه من گذاشتی و چه ناسزاهای رکیکی گفتی؟ گفتم هیچ وقت فکر می‌کردی یک روز جایمان عوض شود؟ تصور دارابی این بود که من قصد انتقام‌گیری دارم ولی به او گفتم من حتی از تو شکایت هم نکرده‌‌ام و اگر اختیار تو دست من باشد، آزادت می‌کنم. بعد از آن هم به رئیس زندان گفتم کمکش کنید و در اولین فرصت در لیست عفو قرارش دهید.

بالاخره آزاد شد؟

بله آزاد شد و شنیدم تا چند سال پیش یک بنگاه معاملاتی در تهران داشت. الان هم نمی‌دانم کجاست؟ در قید حیات هست یا نیست نمی‌دانم.

بعد از پایان رسیدگی به پرونده‌های تجدیدنظر، مشغول چه کاری شدید؟

بعد از آن، مدتی قاضی مواد مخدر بودم که آن قصه هم خیلی طولانی است و واردش نمی‌شوم. ما در مبارزه با مواد مخدر از همان روزهای اول بعد انقلاب درگیر شدیم و همچنان درگیر هستیم و خسارت می‌دهیم. به نظرم استراتژی ما در مبارزه با مواد مخدر اشتباه است. ما بزرگترین و بیشترین خسارت‌ها را در زمینه مواد مخدر داشته‌‌ایم و بیش‌ترین تعداد معتاد و بیشترین شهید در مبارزه با قاچاقچیان. در این مسیر ناموفق بودیم و حاضر هم نیستیم با آسیب‌شناسی، تاکتیک‌ها، استراتژی‌ها و اهدافمان را اصلاح کنیم، به همین خاطر وضعیت همچنان وخیم‌تر می‌شود. خلاصه اینکه از بخش مواد مخدر هم بیرون آمدم چون تصورم این بود قضاوت در آنجا کار عبثی است. از آنجا، به اوین رفتم. مدتی در دادگاه اوین مشغول بودم اما پس از مدتی با مجموعه درگیر شدم. آن‌ها معتقد بودند باید نسبت به گروه‌های تروریستی سختگیری بسیاری صورت گیرد، درحالی که من می‌گفتم برخوردهای ما باید اسلامی و اخلاقی باشد. برخی از مقامات این را قبول نداشتند. همین مسأله موجب شد با مسئولان زندان درگیر شوم و آن‌ها عذرم را خواستند.

به کجا منتقل شدید؟

می‌خواستم به قم برگردم اما آیت‌الله اردبیلی اجازه ندادند. از زندان به دادگاه ارتش رفتم و معاون آقای ری‌شهری شدم. آنجا بودم که وزارت اطلاعات تشکیل شد. آقای ری‌شهری از من خواستند به وزارت اطلاعات بروم، ولی قبول نکردم. پس از مدتی، از آنجایی که چندین دادگاه متفرقه در حوزه نیروهای مسلح وجود داشت و همه هم با یکدیگر مشکل داشتند، پیشنهاد تشکیل سازمان قضایی نیروهای مسلح را مطرح کردم. این پیشنهاد تصویب شد و خودم هم مسئولش شدم. بعد از آن هم، دادستان تهران شدم. وقتی به دادسرای تهران رفتم، چون قبل از آن نماینده رهبر معظم انقلاب در ارتش بودم، خدمت ایشان رسیدم و گفتم اگر رهنمودی دارید بفرمایید. ایشان فرمودند آقای یونسی! فکر نکنید خیلی‌ها که در این دادگستری هستند و سنشان بالاست و قیافه، تیپ و ادبیاتشان به ما نمی‌خورد طاغوتی هستند، بلکه بین آن‌ها آدم‌های سالم زیاد است. بعضی از این‌ها هنوز خانه ندارند، ماشین شخصی ندارند و اول تا آخر نقطه ضعفی از نظر قضایی ندارند و سالم کار کرده‌‌اند، ضمن اینکه دانش قضایی هم دارند. هوای این‌ها را داشته باشید.»

در چند سالگی دادستان شدید؟

حدوداً ۳۶ ساله و جوان‌ترین دادستان بودم. آنجا هم باز درگیر شدم.

اساساً با هیچکس سازگار نبودید!

من ایده‌هایم را دنبال می‌کردم. یکی از دلایل این درگیری بر سر آن بود که آیت‌الله یزدی، رئیس وقت قوه قضائیه نهاد دادستانی را قبول نداشتند و آن را خلاف شرع می‌دانستند. به اعتقاد ایشان، در اسلام فقط قاضی وجود دارد و دادستان و بازپرس مشروعیت ندارد. ایشان این نظرشان را به مجلس فرستادند و با تصویب مجلس، عنوان دادستانی حذف شد.

بقیه دلایل چه بود؟

بحث آقای کرباسچی بود. ایشان تازه از اصفهان آمده و شهردار تهران شده بود. آقای یزدی می‌گفتند بروید جلوی آقای کرباسچی را بگیرید. من می‌گفتم همین‌طور که نمی‌شود رفت جلوی کسی را گرفت، باید شهردار خلافی انجام دهد تا با او برخورد شود، تازه آن هم قانونی.

از چه لحاظ می‌خواستند جلوی آقای کرباسچی گرفته شود؟

فکر می‌کردند شهردار تهران با کارهایی که انجام می‌دهد، عملاً به دنبال آن است تا رئیس‌جمهوری شود. آقای کرباسچی در شهرداری تهران خیلی سریع درخشید و تحلیل مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی و آیت‌الله یزدی و خیلی از شخصیت‌های این بود که آقای هاشمی رفسنجانی ایشان را به شهرداری تهران آورده تا او بعداً رئیس‌جمهوری شود و به همین خاطر دادستان تهران باید جلویش را بگیرد. از نظر آن‌ها خیلی از کارهای آقای کرباسچی خلاف بود.

مثلاً؟

مثلاً می‌گفتند ایشان چرا در شمال برج‌سازی می‌کند و با برج‌سازی بافت شمال تهران را نابود می‌کند. چرا برای احداث اتوبان‌ها خانه‌های مردم، موقوفات و ابنیه قدیمی را خراب می‌کنند یا چرا فرهنگسرا می‌سازند و…

این استدلال‌ها بهانه بود یا واقعاً جرم؟

بیشترش بهانه بود، البته بعضی موارد هم جرم بود اما کدام شهردار است که جرم نداشته باشد؟! تأکید من در آن زمان این بود که باید از کرباسچی حمایت کنیم، زیرا تهران آن زمان داشت از دست می‌رفت و نابود می‌شد. باید پایتخت را نجات می‌دادیم. واقعاً آقای کرباسچی بزرگترین خدمت را به اصلاح مدیریت شهری کرد و تا قبل از او، مدیریت شهرداری‌ها و شهری معنی دیگری داشت، اما کرباسچی که آمد تهران را نجات داد. منطقه جوادیه آن موقع کشتارگاه بود و در میدان شوش و امثالهم انواع و اقسام آلودگی‌های مواد مخدر، محیط زیستی و همه چیز وجود داشت. هر روز در دادسرا شاهد این بودیم که در بیغوله‌های داخل تهران، فراوان آدم می‌کشتند، مواد مخدر و روسپی توزیع می‌کردند و کسی جرأت نمی‌کرد با آن‌ها برخورد کند، اما آقای کرباسچی آمد و صورت مسأله را پاک کرد و کشتارگاه تهران را به پارک بهمن تبدیل کرد. وقتی به عنوان دادستان می‌دیدم کرباسچی در حال خدمت به تهران و جلوگیری از فساد است، احساس می‌کردم باید از شهردار حمایت کنم و در عین حال می‌گفتم اگر جایی هم خلافی صورت گرفته گزارش بدهید تا با آن برخورد کنیم نه اینکه دستش را آزاد بگذاریم ایشان هر کاری می‌خواهد بکند. می‌گفتم هر مجرم را باید به دلیل اینکه خلافی انجام داده بازخواست کرد، اما آن‌ها می‌گفتند اصلاً خود کرباسچی را باید بگیریم و ببندیم و آخر هم همین کار را کردند. تا وقتی من دادستان تهران بودم نشد ولی وقتی رفتم، شد. همچنین در روزهای حضورم در دادستانی، یکی از بزرگترین مشکلات اقتصادی بروز کرده بود و آن ظهور بانک‌ها و مؤسسات اعتباری بود. این مؤسسات ابتدا به نام شرکت مضاربه‌‌ای شروع به فعالیت کرده بودند که ما با آن‌ها درگیر شدیم و بسیاری را تعطیل کردیم. اما بعد از دوران بنده، متأسفانه فعالیت این مؤسسات تقویت و به فاجعه‌‌ای که امروز می‌بینیم بدل شد. فاجعه آن‌قدر بالا گرفت که کل سیستم مملکت را آلوده کرد، به گونه‌‌ای که نیروهای نظامی، انتظامی، اطلاعاتی و قضایی به تأسیس بانک اقدام کردند و همه برای خودشان مؤسسه داشتند. حالا ببینید این مؤسسات چه خساراتی به باور آورده‌‌اند و حالا این دولت است که در حال پرداخت بیش از سی هزار میلیارد تومان کسری این مؤسسات است. اگر همان موقع فرآیندی را که من در تعطیلی این مؤسسات شروع کرده بودم ادامه می‌دادند، امروز این فاجعه را نداشتیم. بنده وقتی وزیر اطلاعات هم شدم به سهم خود در تعطیل کردن تمام کارهای اقتصادی وزارت اطلاعات، شرکت‌های زیرمجموعه آن و بانک امین اقدام کردم.

بعد از شما هم این مسیر در وزارت اطلاعات ادامه پیدا کرد؟

به جز تعاونی وزارت اطلاعات که مربوط به بازنشستگان است، سایر امور اقتصادی تعطیل شد، چون هم دولت مخالف بود و هم مقام معظم رهبری. ای کاش سایر نهادها مثل سپاه، نیروی انتظامی و سایر ارگان‌ها هم آنچه را که ما در وزارت اطلاعات انجام دادیم عمل می‌کردند. امروز هم اگر می‌خواهیم اقتصاد کشور شکوفا شود باید دست حاکمیت را از بازار و کار اقتصادی قطع کنیم. حاکمیت باید کار حاکمیتی بکند و مردم کار اقتصاد. اگر چنانچه بخشی از حاکمیت آمد کار اقتصادی کرد، هیچ کسی نمی‌تواند با او رقابت و او را بازخواست کند. این فاجعه‌‌ای است که در حال حاضر از آن رنج می‌بریم.

بالاخره مخالفت‌ها با رئیس، کار دستتان داد و از دادستانی تهران برکنار شدید.

همان‌طور که گفتم مخالف نظرات آقای یزدی بودم. همین شد که ایشان من را برکنار کرد. مدتی خانه‌نشین شدم و بعد از آن به دستور مقام معظم رهبری، به سازمان قضایی نیروهای مسلح برگشتم و مجدداً رئیس این بخش شدم و تا زمان رفتن به وزارت اطلاعات آنجا بودم.

چطور شخصی بدون سابقه اطلاعاتی می‌تواند وزیر اطلاعات شود؟

سابقه اطلاعاتی داشتم، اما نه آن‌گونه که همه بدانند. در واقع در تمام مدتی که به کار قضایی مشغول بودم، کار اطلاعاتی هم انجام می‌دادم. یکی از دلایل درگیری‌هایم هم همین بود. پیش از انقلاب هم، همه افرادی که فعالیت چریکی و انقلابی داشتند، به نوعی درگیر امور اطلاعاتی بودند. البته بنده در خارج، دوره‌های مبارزه مخفی، ساخت اسلحه و مهمات را آموزش دیده بودم، لذا در دو سال پیش از انقلاب با وجود اینکه مدام سخنرانی‌های ضد رژیم داشتم، جز یکبار، دیگر دستگیر نشدم، چون راه فرار کردن را آموزش دیده بودم.

نام مستعار علی ادریسی» را هم همان موقع‌ها انتخاب کردید؟

نمی‌دانم اصلاً این اسم از کجا درآمد. آن زمان، افراد ناشناخته همگی اسم مستعار داشتند، اما ون نه. چنانچه می‌بینید نه آقای فلاحیان و نه آقای ری‌شهری اسم مستعار ندارند. من هم شناخته شده بودم و نیاز به اسم مستعار نداشتم. در ادامه فعالیت‌های اطلاعاتی‌‌ام باید بگویم، بعد از انقلاب، زمانی که در زندان اوین مشغول کار بودم هم با افرادی که کارهای اطلاعاتی انجام می‌دادند، در ارتباط و از پشت صحنه پرونده‌ها باخبر بودم. در دادگاه ارتش هم، امور دفتر تحقیقات اطلاعات ارتش که مسئولیتی شبیه وزارت اطلاعات در ارتش داشت، عملاً زیر نظر من بود. آن زمان آیت‌الله ‌‌ای طی حکم بلندبالایی، حفاظت اطلاعات ارتش را موظف کرده بودند تا در جمیع امور با بنده هماهنگ باشند و در جذب، گزینش و آموزش نیروی انسانی و مأموریت‌های اطلاعاتی زیر نظر من عمل کنند. زمانی که وزارت اطلاعات تشکیل شد هم گرچه قبول نکردم معاون امنیتی آقای ری‌شهری بشوم، ولی برای راه‌اندازی این وزارتخانه، شش ماه کمک و مشاوره دادم و مدتی هم مسئول آموزش اطلاعات بودم. لذا وقتی به وزارت اطلاعات رفتم هم مدیران بالا تا پایین، هم ساختار و هم تشکیلات آن مجموعه را می‌شناختم. همین ارتباط و شناخت موجب شده بود تا بعد از رفتن آقای دری نجف‌آبادی، مدیران ارشد وزارت اطلاعات به رئیس‌جمهوری و رهبری پیشنهاد رفتن من به وزارتخانه را داده بودند.

گویا در سال ۷۶ و آغاز دولت اصلاحات هم جزو گزینه‌های وزارت اطلاعات بودید اما با آن مخالفت شده بود. مخالفت از جانب چه کسی؟

هم رهبر معظم انقلاب پیشنهاد داده بودند و آقای خاتمی قبول نکرده بود و هم آقای و خوئینی‌ها پیشنهاد داده بودند و باز ایشان قبول نکرده بود.

چرا؟
 

معتقد بود چون من طلبه حقانی هستم و معروف شده بود که نوعاً طلبه‌های حقانی افراطی هستند.

پس چرا یکسال بعد به وزارت شما رضایت دادند؟

بازهم به توصیه آقای و آقای خوئینی‌ها. آن‌ها گفته بودند گرچه یونسی طلبه حقانی است اما کارش درست است؛ یعنی افراطی و تندرو نیست. قبل از رفتن به وزارت اطلاعات، وقتی قصه قتل‌های زنجیره‌‌ای پیش آمد من، آقای سرمدی و آقای علی ربیعی بنا به پیشنهاد رئیس‌جمهوری وقت آقای خاتمی به رهبر معظم انقلاب مبنی بر تشکیل یک هیأت برای بررسی قتل‌ها، مسئول رسیدگی به پرونده شدیم.

چرا شما سه نفر؟

من که از قبل در سازمان قضایی بودم و با این‌گونه مسائل آشنایی داشتم، آقای سرمدی هم معاون سابق و مشاور وزیر اطلاعات بود و آقای ربیعی هم که از قدیمی‌های وزارت اطلاعات بود، مشاور رئیس‌جمهوری بود. ما سه نفر همان هفته اول مأموریتمان، ماجرا را روشن کردیم و معلوم شد این قتل‌ها توسط وزارت اطلاعات و قاتلانش صد درصد از پرسنل این وزارتخانه بودند. این گزارش را به رئیس‌جمهوری دادیم و ایشان هم از وزیر وقت خواست تا استعفا بدهد. آقای دری استعفا داد و وزارت اطلاعات هم آن اطلاعیه معروف را که در تاریخ سازمان‌های اطلاعاتی بی‌نظیر یا کم‌نظیر است منتشر کرد و رسماً این تقصیر را پذیرفت. از نظر خیلی‌ها این یک فاجعه بود و از نظر خیلی‌ها هنوز هم محل اختلاف است که آیا صدور این اطلاعیه کار درستی بود یا نبود. برخی می‌گفتند بالاخره اشتباهی یا جنایتی صورت گرفته بود، اما اعتراف کردن چه ومی دارد. خیلی‌ها این مسأله را صحیح نمی‌دانستند اما رئیس‌جمهوری وقت صلاح می‌دانست که وزارتخانه اطلاعیه بدهد. آن زمان، تعدادی دستگیر شدند و بنا بود بقیه افراد هم دستگیر شوند. از نظر من پرونده خیلی روشن بود؛ یعنی می‌شد حداکثر ظرف یک الی دو ماه پرونده را آماده کرد و به دادگاه فرستاد، چون موضوع اصلاً پیچیده نبود. در چنین مواردی معتقد هستم باید با مسأله آن‌طور که اتفاق افتاده برخورد کرد و با مسائل ی پیچیده‌‌اش نکرد. درست مثل پرونده آقای دکتر نجفی شهردار سابق تهران.

قتل‌های زنجیره‌‌ای به این سادگی‌ها هم نبود.

از نظر من ساده بود و باید زود تمامش می‌کردیم، ولی وقتی من از سازمان قضایی بیرون رفتم مدیران بعدی ترجیح دادند مسأله را دنباله‌دار کنند و بزرگترین اشتباه را مرتکب شدند و کاری را که چند سال بعد انجام دادند باید چند ماه بعد انجام می‌دادند؛ یعنی موضوع را خیلی پیچیده کردند.


خودتان فکر می‌کردید روزی وزیر اطلاعات بشوید؟ یا اصلاً تلاشی برای آن کردید؟

از همان روز استعفای آقای دری، از دیگران می‌شنیدم که ممکن است بنده گزینه پیشنهادی برای وزارت اطلاعات باشم. ابتدا جدی نمی‌گرفتم اما بعد از مدتی دیدم هر کسی از راه می‌رسد این موضوع را مطرح می‌کند. وقتی دیدم خطر دارد جدی می‌شود، ترجیح دادم چند روزی گوشه‌‌ای پنهان شوم.

مگر تمایل نداشتید؟ به هر حال این شانسی بود که نصیب هر کسی نمی‌شد.

نه تنها تمایل نداشتم که مخالف هم بودم. به هیچکدام از سمت‌هایی که تا امروز داشتم، مایل نبودم و بواسطه شرایط ناچار به پذیرش آن‌ها شدم. باورم این بود که در هر جایگاهی قرار می‌گیرم روش اخلاقی خود را حفظ کنم و از آن پست و جایگاه به نفع مردم و مظلومان استفاده کنم، اما وقتی بحث رفتن به وزارت اطلاعات مطرح شد، نگران شدم که به دلیل پیچیدگی‌های این کار نتوانم به وظیفه خود عمل کنم و تحت تأثیر فضا قرار گیرم. ببینید، در دستگاه قضایی همه چیز کشف است و بالاخره آدم می‌تواند بگوید فلان پرونده را قبول نمی‌کنم، ولی در سیستم اطلاعاتی کار سخت و پیچیده است. به همین خاطر ترجیح دادم چند روزی از نظرها دور باشم چون تصور می‌کردم این‌گونه چند روزی دنبال من می‌گردند و وقتی می‌فهمند فلانی نیست، بی‌خیال می‌شوند و می‌روند سراغ گزینه‌‌ای دیگر. با خودم گفتم دورتر از چابهار در ایران نداریم و بهتر است به همانجا بروم. به همسرم سفارش کردم به هیچکس نگوید که من کجا رفته‌ام. به قصد سفر یک هفته‌‌ای به چابهار رفتم و در خانه‌های سازمانی ارتش اقامت کردم. یکی دو شب که گذشت، یک مرتبه دیدم فرمانده پایگاه سراسیمه پیش آمد و گفت از دفتر فرمانده کل قوا زنگ زده‌‌اند و با ما دعوا کرده‌‌اند که چرا نگفتید فلانی در چابهار است.

از کجا فهمیده بودند؟

ما با مسئول دفتر رهبر معظم انقلاب آقای گلپایگانی ارتباط خانوادگی داشتیم و هنوز هم خانواده‌شان با ما رفت‌وآمد دارند. در هر حال، با منزل ما تماس گرفته و سراغ من را گرفته بودند، خانم هم ابراز بی‌اطلاعی کرده بودند. آقای محمدی گلپایگانی سابقاً در نیروی هوایی بودند و اصلاً از همانجا هم با حضرت آقا آشنا شده بودند. ایشان پیش خودشان حدس زده بودند که من یا به مشهد رفته‌‌ام یا به چابهار. به همین خاطر با نیروی هوایی تماس گرفته و متوجه شده بودند. از دفتر فرمانده کل قوا گفته بودند همین امشب یونسی را به تهران بیاورید. مسئولان پایگاه ترسیده بودند و تصور می‌کردند قرار است من بازداشت شوم. خلاصه فردای آن روز با هواپیمای اختصاصی من را به تهران آوردند و همان صبح از دفتر رهبر معظم انقلاب تماس گرفتند و گفتند ایشان می‌خواهند با شما صحبت کنند. وقتی به محضرشان رسیدم، گفتند ما با آقای خاتمی برای وزارت اطلاعات روی شما توافق کردیم. این را هم فرمودند که دوره قبل هم من نظرم روی شما بود ولی آقای خاتمی قبول نداشت». گفتند فردا بروید پیش آقای خاتمی و با ایشان صحبت کنید. با آقای خاتمی مفصل صحبت کردم. ایشان گفتند من از شما یک سؤال و یک درخواست دارم: سؤال اینکه علت مشکلی که در ماجرای قتل‌های زنجیره‌‌ای برای وزارت اطلاعات پیش آمد چه بود و چرا وزارت اطلاعات یک دانشمند را می‌کشد؟ پاسخ دادم که گرچه وزارت اطلاعات در حال حاضر یک نهاد امنیتی است اما اساس این وزارتخانه یک نهاد نظامی است و از دل نظامی‌ها درآمده است. عمده‌‌اش از سپاه آمده و بخشی هم از ارتش. این نیروها به اینجا نیامده تا کار اطلاعاتی بکنند، بلکه آمده‌‌اند تا کار عملیاتی بکنند؛ آمده‌‌اند بجنگند؛ آمده‌‌اند بروند جبهه و شهید شوند؛ آمده‌‌اند ضد انقلاب را بگیرند و بکشند. آقای خاتمی از این حرف‌ها خیلی تعجب کرد و گفت ما اشتباه کردیم که از ابتدا وزارت اطلاعات را به شما پیشنهاد نکردیم.


بهناز عابدی

صدای ممتد تلفن پایگاه ارتش در چابهار خبر می‌رساند که او بزودی باید بر صدر وزارتخانه‌‌ای بنشیند که غل و زنجیر بحران قتل‌های زنجیره‌‌ای بر دست‌وپایش بسته شده است. حاکم شرع، قاضی اوین و دادستان تهران بودن گرچه رزومه‌‌ای قضایی را به نام او کرده اما رفتن به اطلاعاتی‌ترین سازمان برای او به مثابه بازگشت به خانه است، چه علی یونسی خود از اعضای اتاق فکر ایجاد وزارت اطلاعات بوده است. تا وقتی جامه قضاوت بر تن دارد راست‌گرا خوانده می‌شود و همین که رخت وزارت می‌پوشد، چپ‌روی پیشه می‌کند. در جوانی، انقلابی گری، طلبگی و ت پیشگی را از نهاوند آغاز می‌کند، اما آشنایی‌‌اش با مدرسه حقانی کافی است تا هر سه را در قم به کمال برساند. با رفتنش به حوزه نوین، آیت‌الله مصباح را رفتنی می‌کند تا شاگرد پیروز جدال طلبگی با استاد باشد. تاریخ را می‌توان دوباره خواند، در روایت‌های علی یونسی از دستگاه قضایی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی متولد شده از انقلاب اسلامی. رسیدن به این خوانش اما قریب به بیست ماه انتظاری را رقم می‌زند که گفت‌وگوی پنج‌ساعته با او، نقطه پایانش است. دیداری در ی‌ترین خیابان ایران و چهره در چهره نشستن با یکی از رمزآلودترین مردان پاستورنشین.

تولد در روستا که به هر لحاظ، محرومیت‌های خود را دارد. چگونه علی یونسی را به این جایگاه رسانده است؟

من در روستایی به نام گنبد کبود در نزدیکی شهر نهاوند به دنیا آمدم و تا پایان دوران ابتدایی هم آنجا بودم، اما بعد از آن، مهاجرت کردیم و بیشتر زندگی‌‌ام در قم و تهران گذشت.

چرا مهاجرت؟

وقتی پدرم فوت کرد، برادرانم به تهران آمدند و من هم از روستا آمدم و طلبه شدم.

فرزند چندم خانواده بودید؟

آخر. سه برادر هستیم و یک خواهر هم داشتیم که در دوران طفولیت فوت کرد.

رسمتان بود که نام علی» بخشی از اسم همه مردان خانواده‌تان باشد؟ هم شما، هم پدر؟

بله. برادرانم محمدعلی و احمدعلی و خودم هم که مهرعلی.

اولین قاب ذهنی علی یونسی از خانه پدری‌‌اش به چه زمانی بازمی‌گردد؟

به حدود شش سالگی. تصویر خانه روستایی ساده که خاطره‌انگیزترین و زیباترین تصویر ممکن در ذهن من است و هیچ چیز جای آن را نمی‌گیرد. دو اتاق داشتیم که همراه با چند همسایه در یک حیاط نسبتاً بزرگ زندگی می‌کردیم. تک درختی در حیاط خانه بود و نهر آبی که در طول سال از وسط آن رد می‌شد و تفریحات و بازی‌های کودکی ما کنار این نهر بود.

از آنجایی که چهره‌های اطلاعاتی اصولاً شخصیت‌های مرموزی دارند، این خصیصه چقدر در کودکی شما نمود داشت؟

مرموز نبودم، ولی از بچگی من را شیخ» صدا می‌زدند.

چرا شیخ؟

چون پیش از آنکه مدرسه‌‌ای در کار باشد و به سن مدرسه رفتن برسم، درس خواندن را شروع کرده بودم. در روستای ما مدرسه وجود نداشت و سپاه دانش هم هنوز نیامده بود. آنجا فقط چند ملا وجود داشت که یکی از آن‌ها پدرم بود. ایشان فردی متدین، مذهبی و تنها قاری قرآن روستا بود. رفتار ایشان من را تحت تأثیر قرار داد تا شبیه ایشان رفتار کنم. در مجموعه بچه‌ها، چون رفتار من با بقیه متفاوت بود، برای آن‌ها بیگانه بودم و به همین دلیل شیخ صدایم می‌زدند. طوری بود که سعی می‌کردند پیش چشم من رفتارهای زشت بچگانه بروز ندهند. خودم هم کمتر دوست داشتم با بچه‌ها مأنوس باشم و بیشتر ترجیح می‌دادم پیش بزرگترها بروم.

با این تفاسیر، یعنی خیلی زود بزرگ شدید و بچگی نکردید.

بله. درست است درسم را هم جهشی خواندم، به طوری که با یک سال درس خواندن در مدرسه توانستم امتحان بدهم و مدرک ششم ابتدایی را بگیرم. در همان دوران ابتدایی، با مسئولان سپاه دانش درگیر شدم، چون آن‌ها از شاه حمایت می‌کردند و دانش آموزان را وادار می‌کردند که شعار جاوید شاه سر بدهند؛ یا برای مثال از دانش آموزان می‌خواستند که در جشن‌های شاهنشاهی شرکت کنند، اما من شرکت نمی‌کردم. به نوعی، از همان دوران دبستان مخالفت با رژیم شاه را آغاز کردم. این برای خود من هم هنوز عجیب است که چرا در آن سن احساس می‌کردم باید با شاه مخالفت کنم و عاشق امام خمینی (ره) باشم.

فضای خانواده القا می‌کرد؟

فضای خانواده این‌طور نبود، اما چون آن موقع با تبعید امام خمینی همزمان بود و خبرهای آن را می‌شنیدم، احتمالاً تحت تأثیرش قرار گرفته بودم.

آن موقع که در روستاها نه تلویزیونی بود و نه رادیویی، چطور از خبرها مطلع می‌شدید؟

فقط دو سه خانواده در روستا رادیو داشتند. همسایه ما خانی بود که رادیو داشت و من با بچه خان، رفیق بودم و به این طریق با رادیو آشنا شدم و در ایام کودکی همیشه فکر می‌کردیم لابد آدم‌های کوچکی درون رادیو هستند و حرف می‌زنند. برایمان سؤال بود این صداهای درون رادیو از کجا می‌آید. از طرفی، زمستان‌ها، مردم در روستاها بیکار بودند و دور هم می‌نشستند و مسائل را تجزیه و تحلیل می‌کردند. من تنها بچه‌‌ای بودم که به این جمع بزرگانه می‌رفتم و به حرف‌های آن‌ها گوش می‌دادم. حضور در این جمع‌ها هم منبع دیگری برای کسب اخبار بود. بعد از آن، کم کم پایم به مسجد باز شد و حدود ۱۰ ساله بودم که در آنجا اذان می‌گفتم. روستا شروع به آموزش قرآن به من کرد اما نمی‌توانست، چون آموزشش به سبک قدیم و خیلی سخت بود و آموزنده ابتدا باید حروف ابجد را یاد می‌گرفت. از آنجایی که من حروف الفبا را می‌دانستم، نمی‌توانستم به سبک قدیم یاد بگیرم، ولی کم کم با پیگیری و خودآموزی قدری یاد گرفتم و بعد هم وقتی به شهر نهاوند آمدم فرد دیگری پیدا کردم که قرآن را بخوبی به من یاد داد.

همزمان با تحصیل، کار هم می‌کردید؟ مثلاً اینکه همراه با پدر سر زمین کشاورزی بروید؟

به صورت حاشیه‌‌ای بله، اما از آنجایی که از هفت، هشت سالگی به طور جدی وارد فضای درس و بحث شدم، عملاً نمی‌توانستم کار جدی داشته باشم.

وضع اقتصادی خانواده چطور بود؟

معمولی. چون هم پدر و هم برادرانم کار می‌کردند، وضعیتمان ساده روستایی و قابل تحمل بود.

چه شد که از مدرسه حقانی سر درآوردید؟

این هم از خوش‌شانسی‌های من بود. من تنها طلبه‌‌ای بودم که در مدرسه علمیه نهاوند تحصیل می‌کردم و جز من هیچکس نبود. بعد از مدتی، فرد دیگری به نام شیخ طاهر احمدوند که اخیراً مرحوم شدند هم به مدرسه آمد که او سنش از من خیلی بیشتر بود و زن و بچه داشت. او حدوداً سی ساله بود و من حدوداً ۱۳ ساله.

چرا اقبال نهاوندی‌ها به طلبگی این قدر کم بود؟

نه فقط در نهاوند که در آن سال‌ها، همه از طلبگی گریزان بودند، چون طلبه‌ها را به سربازی می‌بردند و دستگیر می‌کردند. در واقع همزمانی این دوران با دستگیری حضرت امام، شرایط را بسیار سخت کرده بود. وقتی همه از ی فرار می‌کردند، من رفتم شدم [می‌خندد.] دو سالی در نهاوند زیر نظر آیت‌الله علی مرادیان درس خواندم. ایشان دانشمند و شایسته‌‌ای بود و وقتی دید دیگر استادان سطح دانششان آن‌قدر نیست که به من تدریس کنند، خودش حاضر شد استادم شود و با اینکه آیت‌الله بود حاضر شد دروس سطح پایین را تدریس کند. خاطرم هست مقدمات ادبیات عرب را پیش ایشان خواندم و پس از یک هفته وقتی دید من خیلی خوب دروس را می‌فهمم، علاقه‌مند شد تا وقت بیشتری برایم بگذارد. همین موجب شد تا ظرف مدت کوتاهی، مقدمات را بگذرانم. وضعیت تدریس به گونه‌‌ای بود که من حس می‌کردم خیلی بهتر و بیشتر از افرادی که پیش از من این دروس را گذرانده‌‌اند، مسائل را می‌فهمم. حتی خود استاد گاهی برای ضرب شست نشان دادن به رقبایش، از آن‌ها سؤالی می‌کرد که نمی‌توانستند پاسخ دهند چون فراموششان شده بود و من سریع وارد بحث می‌شدم و پاسخ می‌گفتم. استعداد من در ظرف مدت دو سال حضور در نهاوند، بشدت به چشم ون و یون آن منطقه آمد. از همین جا بود که وارد فاز ی شدم و بعداً با گروه ابوذر در نهاوند آشنا شدم. گروه ابوذر از گروه‌های مبارز و ضدشاه بود که در نهاوند فعالیت می‌کرد. در سن نوجوانی، با جریان‌های ی و ون مشهور ارتباط برقرار کردم و در نهایت با شهید قدوسی آشنا شدم. از ایشان چگونگی رفتن به قم را جویا شدم که ایشان گفتند به مدرسه خودمان (حقانی) بیا. سال ۱۳۴۵ بود که به قم رفتم. ولی چون وسط سال بود، مقررات اجازه نمی‌داد که یک‌راست به حقانی بروم، همین شد که به مدرسه آیت‌الله گلپایگانی رفتم و در آنجا هم به عنوان طلبه موفق شناخته شدم. اما پس از حدود یکسال، با مدیریت مدرسه درگیر شدم.

درگیری بر سر چه؟

من جوانی انقلابی و مقلد حضرت امام خمینی بودم، اما مدرسه آیت‌الله گلپایگانی از طرفی از پذیرش طلبه‌های شلوغ و شر خوشش نمی‌آمد و از طرفی دیگر، رئیس مدرسه گفته بود هر کس هزار بیت شعر سیوطی را از بر کند، برای هر بیت، هزار تومان جایزه به او داده می‌شود. من بسرعت ۵۰۰ بیت را حفظ کردم؛ وقتی می‌خواستند جایزه بدهند، متوجه شدند که من مقلد امام هستم، از دادن جایزه به من خودداری کردند و این تبعیض من را بسیار آزرد و ناچار مدرسه را ترک کرده و به مدرسه حقانی آمدم.

مشکلشان با مقلدین امام خمینی چه بود؟

مدیر آنجا مشکل داشت.

مدیرش که بود؟

یادم نیست اما می‌گفت فرزند آیت‌الله گلپایگانی (آقا مهدی گلپایگانی که در تصادف از دنیا رفت) اعلام کرده کسانی که مقلد آیت‌الله گلپایگانی نیستند، در آن مدرسه نباشند چون مدرسه وقف مقلدین ایشان بود.

و رفتید حقانی.

باز هم وسط سال بود که رفتم سراغ آقای قدوسی. ایشان گفت چون سه ماه از سال گذشته، باید امتحان این درس‌ها را بدهی، اگر قبول شدی، می‌توانی به حقانی بیایی. استاد ما آیت‌الله فاضل بود. نه آیت‌الله‌العظمی فاضل لنکرانی، بلکه ایشان اهل اصفهان بود. ایشان که کتاب سیوطی را تدریس می‌کرد، از من امتحان گرفت و وقتی دید همه چیز را از بر هستم، به آقای قدوسی گزارش داد و گفت فلانی حتی از طلبه‌های ما هم جلوتر است. آقای قدوسی از اینکه من در امتحان قبول شده‌‌ام، خوشحال شد. زمانی که به مدرسه حقانی رفتم سطحم از خیلی از طلبه‌های هم‌دوره‌ام بالاتر بود.

در کل اعتماد به نفس بالایی داشتید!

اعتماد به نفس که هیچ، اعتمادم به سقف بود [می‌خندد]. خلاصه اینکه حقانی مدرسه‌‌ای انقلابی بود و با ایده‌ها و اندیشه‌های من جور درمی‌آمد.

در دوره‌‌ای، تنشی جدی میان طلبه‌های حقانی رخ می‌دهد و کار آن‌قدر بالا می‌گیرد که حتی پای اخراج برخی هم به میان می‌آید. گفته می‌شود جدال اصلی میان مریدان آقای مصباح یزدی با دیگر طلبه‌ها بوده است.

ابتدا بگذارید کمی درباره خود مدرسه توضیح دهم. این مدرسه اولین قدم و تجربه نوسازی حوزه علمیه و ایده شهید بهشتی بود. البته ایشان این ایده را در چند جا (مدرسه، دانشگاه و حوزه) کلید زد. برای مثال، مدرسه دین و دانش که در تهران، قم و چند شهر دیگر راه‌اندازی شد، از همین دست بود و تحول در دبیرستان‌ها شروع شد. سپس انواع مدارسی که کمتر زیر نظر رژیم شاه بود شکل گرفت. شهید بهشتی همچنین تلاش کرد حوزه را بتدریج نوسازی و با اقتضائات و شرایط روز، طلبه تربیت کند. بودجه حقانی را آیت‌الله میلانی تأمین می‌کرد و مدرسه با نظارت عالی شهید بهشتی و مدیریت شهید قدوسی به سوی اهدافش پیش می‌رفت. در این مدرسه تلاش می‌شد، علوم اسلامی وسیع‌تر از آنچه، آن زمان در حوزه متداول بود، برای طلبه‌ها ارائه شود. درس‌های جدیدی که آن زمان چندان باب نبود از جمله تاریخ، معارف اسلامی و فلسفه، ادبیات فارسی، نجوم، زبان‌های خارجی و غیره هم آنجا تدریس می‌شد. البته طلبه‌هایی که مستعد بودند، سعی می‌کردند در حاشیه دروس حوزوی، به دبیرستان و دانشگاه هم بروند که من هم از جمله آن‌ها بودم.

در همان قم؟

دوره دبیرستان و کارشناسی بله، ولی فوق‌لیسانس و دکترا در تهران مدرسه حقانی یک مجتمع کوچک ولی فعال بود که به نوعی همه جریانات فکری و ی ایران را نمایندگی می‌کرد. آن زمان، میان گروه‌های مخالف شاه رقابت بود: مرتجعین و روشنفکران، انقلابیون و غیرانقلابیون، کمونیست‌ها و مذهبی‌ها این دعواها در مدرسه حقانی هم بروز و ظهور داشت و آنچه در تهران، حسینیه ارشاد، زندان، حوزه و غیره می‌گذشت، در حقانی هم قابل مشاهده بود، لذا طلبه‌های حقانی آگاه بودند. همان‌طور که گفتید، دعوایی در حقانی رخ داد که به نوعی داشت مدرسه را به بن‌بست می‌کشاند. دعوایی که یک طرف آن آیت‌الله مصباح یزدی بود.

گفته می‌شد پای اندیشه‌های شریعتی هم در میان بود.

آیت‌الله مصباح بشدت مخالف اندیشه‌های شریعتی بود. ایشان فلسفه، معارف اسلامی و تفسیر قرآن تدریس می‌کرد و من هم در همه این درس‌هایشان شرکت کردم. اما بسیاری از طلبه‌هایی که شاگرد ایشان بودند، ضمن حفظ احترام استادی، مدام با آیت‌الله مصباح دچار چالش بودند.

چه چالشی؟

بر سر شیوه برخورد ایشان با دیدگاه‌های مخالف. ما طلبه‌ها معتقد بودیم ایشان به عنوان استاد حق داشت هر نظری داشته باشد یا نظر هر کسی را رد کند اما اینکه ایشان مخالف خود را متهم، تفسیق یا تکفیر می‌کرد برای ما قابل قبول نبود. فضا به گونه‌‌ای بود که طلبه‌های شاخص مدرسه و شخص شهید قدوسی هم به این نحوه برخورد واکنش نشان می‌دادند و مخالف بودند. اما ایشان بشدت به اعتقادات و شیوه کار خود مصر بودند. در نهایت دعوا بالا گرفت و ماجرا به داوری آیت‌الله بهشتی منجر شد چون کار به جایی رسیده بود که یا باید تعداد زیادی از طلبه‌ها از مدرسه بیرون می‌رفتند یا ایشان. در واقع یا جای آن طلبه‌ها بود یا جای آیت‌الله مصباح. شهید بهشتی چهار نفر از طلبه‌ها شامل من، شهید شاهچراغی، دکتر علی مقدم و آقای جواد محدثی را به عنوان نماینده مخالفان به خانه شهید قدوسی دعوت کرد و علت مخالفت با آیت‌الله مصباح که جزو بهترین استادان و درسشان جزو بهترین دروس بود، جویا شد. ما هم قبول داشتیم که درس ایشان بهترین است اما مجادله‌شان احسن نبود، که اگر می‌بود حتماً تأثیر بیشتری می‌گذاشت اما شیوه ایشان به گونه‌‌ای بود که افرادی بشدت دفع می‌شدند و افرادی هم بشدت جذب. البته ایشان استاد من بوده و احترامشان همیشه برایم واجب است. حرف ما به شهید بهشتی این بود که هر استاد حق دارد نظر خود را اثبات و نظر دیگران را رد کند اما چرا ایشان به خودش حق می‌دهد درباره صاحب‌نظر هم صحبت کند. به طور مشخص، ایشان مکرراً درباره مرحوم بازرگان صحبت می‌کرد و شریعتی را هم با تعابیر بسیار تند رد می‌کرد. از نظر ما مشکلی نداشت اگر آیت‌الله مصباح نظر سحابی که در کتابی درباره تکامل انسان، با کمی تفاوت نظریه داروین را پذیرفته و نوشته بود این نظریه با قرآن خیلی مغایرت ندارد و قابل جمع است، رد کند اما نه برای ایشان و نه هیچکس دیگر این حق را قائل نبودیم که آن شخصیت‌ها را نامسلمان بخواند.

و نتیجه داوری؟

آقای بهشتی خیلی از این مدل استدلال ما خوشحال شد و گفت باعث مباهات است که طلبه‌های حقانی این قدر منطقی صحبت می‌کنند. از طرفی خیلی محترمانه درباره برخوردهای آیت‌الله مصباح اظهار تأسف کرد و گفت: از برادرمان آیت‌الله مصباح جای تعجب است که چرا این‌طور نیست.» در نتیجه به شهید قدوسی گفت که مدرسه ناچار است از این پس از آیت‌الله مصباح استفاده نکند. در نهایت، ما در آن جدال پیروز شدیم و اعتمادبه‌نفس‌مان زیاد شد. آقای مصباح هم از مدرسه حقانی رفتند و تشکیلات وسیع خود ابتدا در مؤسسه راه حق و بعد از انقلاب هم در مؤسسه امام خمینی را راه انداختند.

جدای از قضاوت صاحب‌نظر، درباره اندیشه‌های شریعتی چقدر با آیت‌الله مصباح موافق بودید؟

شخصاً در تعطیلات، از حوزه به تهران می‌آمدم و پای سخنرانی‌های شریعتی می‌رفتم و تمام جزوه‌ها و کتاب‌های ایشان و شهید مطهری و دیگر انقلابیون را می‌خواندم و تکثیر می‌کردم. شخصاً عاشق مطهری بودم و احساس می‌کردم آنچه ما می‌خواهیم، در وجود مطهری هست. او می‌توانست عطش ما را نسبت به حقیقت، اسلام و زندگی اجتماعی اشباع کند. البته شور انقلابی شریعتی هم مؤثر بود اما آثار مطهری از عمق لازم برخوردار بود و در مسائل کلامی، حقوقی، فلسفی، اجتماعی و تاریخی جواب همه سؤال‌های آن زمان را داشت. هنوز هم معتقدم، فقط این آثار مطهری است که امروز می‌تواند پاسخگوی بسیاری از سؤالات ما باشد. ما امروز به مطهری‌ها نیاز داریم. البته مطهری اگر امروز بود با مطهری دیروز خیلی تفاوت داشت.

در قم هم با گروه یا تشکیلات ی ارتباط داشتید؟

با چند گروه مخفی. یکی از آن‌ها گروهی بود که علی جنتی و شهید محمد منتظری هم در آن بودند. در مجموع، دوست داشتم با گروه‌های مخفی انقلابی ارتباط برقرار کنم. ارتباطات و فعالیت‌های انقلابی‌‌ام به جایی رسید که لو رفتم و سال ۵۵ ناچار شدم از ایران فرار کنم و به پاکستان بروم.

چرا پاکستان؟

می‌خواستم از آنجا به لبنان و فلسطین بروم. از ایران به صورت قاچاقی و با سختی زیاد به پاکستان رفتم.

قبل از انقلاب زندان هم رفتید؟

در آستانه انقلاب، سال ۵۶، به خاطر سخنرانی‌هایی که در نهاوند داشتم دستگیر و به همدان منتقل شدم. قبل از آنکه من را به همدان منتقل کنند، اولین شب زندانی شدن در نهاوند، منتظر بودیم تا رئیس ساواک بیاید. حدس می‌زدم که آن شب پذیرایی جانانه‌‌ای از من خواهند کرد و همین‌طور هم شد و کتک مفصلی به من زدند. فردی که قائم‌مقام رئیس ساواک بود جمشیدی نام داشت که بعد از انقلاب هم اعدام شد. آن فرد هنگام شام برایم غذا آورد و گفت این غذایی که به شما می‌دهم، همان غذایی است که به زن و بچه خودم هم می‌دهم. می‌خواست من خیال نکنم در غذا سم یا چیز خطرناکی ریخته است. گفت تو میهمان ما هستی، من خودم هم از این غذا می‌خورم تا مطمئن شوی. آن موقع فکر می‌کردیم این‌ها به طور کلی دروغ می‌گویند و حتی ممکن است این حرکت یک خدعه و تاکتیکی باشد. البته آن شب به دلیل شرایط نامساعد روحی اصلاً نمی‌توانستم غذا بخورم.
ساعت حدود ۳ نصف شب بود که رئیس ساواک آمد. او هم تا صبح کتکم زد و چانه‌‌ام را شکست. خلاصه فردای آن روز مرا به ساواک همدان فرستادند. این گذشت و انقلاب شد و جمشیدی را دستگیر کردند و می‌خواستند اعدام کنند. خودش گفته بود پرونده‌‌ام را به دست یونسی بدهید. وقتی او را پیش من آوردند، گفت آقای یونسی! آن شبی که شما اسیر من بودید من با شما چگونه رفتار کردم؟ گفتم شما محبت کردید و غذا دادید. گفت حالا تو من را نجات بده و نگذار اعدامم کنند. تا زمانی که من در نهاوند بودم اعدام نشد. اما زمانی که من از نهاوند به قم منتقل شدم، متأسفانه دادگاه سیاری از قم به آن منطقه رفت و تعداد زیادی را اعدام کرد که جمشیدی هم یکی از آن‌ها بود.


پس احتمالاً ممکن است خیلی‌های دیگر هم شبیه او مجازاتشان اعدام نبود ولی اعدام شدند.


نه فقط ایشان، بلکه تعداد افراد دیگری که اعدام شدند، مجازاتشان در حد اعدام نبود. البته باید مجازات می‌شدند اما نه اعدام. هر انقلابی شرایط و قانون خاص خود را دارد و با معیارهای فعلی نمی‌شود عملکرد انقلابی آن زمان را قضاوت
کرد.

فرزند ارشد علی یونسی فقط ۱۸ سال با پدرش اختلاف سنی دارد! خودتان برای ازدواج این قدر عجله داشتید یا اصرار خانواده بود؟

اتفاقاً خانواده و آقای قدوسی مخالف بودند. حدوداً ۱۷ ساله بودم که ازدواج کردم. حتی قانون هم آن زمان اجازه ازدواج در این سن را نمی‌داد و باید حکم دادگاه را می‌گرفتیم. همین ازدواج زود باعث شد زود هم بچه‌دار شویم.

با همسرتان چطور آشنا شدید؟

ازدواج ما صد درصد سنتی بود. من با پدر ایشان که یک شخصیتی شناخته شده و محل رجوعی برای اهالی محل بود، آشنا بودم. دوستان طلبه‌‌ام اصرار داشتند که ازدواج کنم و من هم تحت تأثیر آن‌ها قرار گرفتم. آن زمان اعتقاد داشتم ازدواج باید بسیار ساده صورت گیرد، به همین دلیل یک خانواده ساده و مذهبی انتخاب کردم که مانع درس و بحثم نشود و همین‌طور هم شد.

بچگی که نکردید، جوانی چطور؟

آن هم نه. وقتی آدم بچگی نکند، جوانی هم نمی‌کند. من از همان بچگی تصور می‌کردم بزرگ شده‌‌ام و همان‌طور که گفتم مدام با افراد مسن نشست‌وبرخاست داشتم. شاید به همین خاطر هم زود ازدواج کردم، چون فکر می‌کردم بزرگ شده‌ام. از طرفی طلبه‌ها اصلاً جوانی نمی‌کنند، چون همواره درگیر درس و بحث و فعالیت دینی هستند.

پشیمان نیستید؟

این انتخاب ما نبود، بلکه شرایط زمان بود. من سعی کردم میدان بچگی کردن را به فرزندان خودم بدهم ولی به سن جوانی که می‌رسیدند، متأسفانه به سمت مدل خودم سوقشان می‌دادم به طوری که هم حسن و هم زینب را برای درس به قم فرستادم که خب اشتباه کردم. اینکه بخواهیم یک بچه را قبل از دیپلم به حوزه بفرستیم اشتباه است. باید بگذاریم درس و مدرسه‌‌اش را تمام کند و بعد ببینیم آیا اساساً به این فضا علاقه‌مند است؟ اگر نباشد خیلی زود آن را رها می‌کند. انتظار اینکه فرزندان ما هم مانند ما در تمام امور زندگی رفتار کنند انتظار بی‌جایی است.

و انقلاب پیروز شد و پا به تشکیلات دولتی گذاشتید. اولین سمتتان چه بود؟

ابتدا بگذارید این را بگویم که دو مسأله انگیزه و موتور محرک ما برای فعالیت‌های انقلابی بود؛ نخست مبارزه با رژیم شاه در قالب نهضت امام خمینی بود، لذا در تمام سال‌های قبل از انقلاب روزی نبود که در این راستا حرکتی و اقدامی نکنم، چراکه به بخش مهمی از زندگی‌‌ام بدل شده بود. از سال‌های قبل از انقلاب، با آیت‌الله ‌‌ای (رهبر معظم انقلاب)، مرحوم هاشمی رفسنجانی، بسیاری از ون و یون شاخص آن زمان، شهدای معروف و خیلی از گروه‌های چریکی ارتباط داشتم. دومین مسأله، هدفی بود که شهید بهشتی و قدوسی برای ما تعیین کرده بودند و تحققش را از ما می‌خواستند. آن‌ها می‌گفتند ما تا قبل از اینکه به ۳۰ سالگی برسیم، باید دو امتیاز علمی را به دست آورده باشیم: اول درجه اجتهاد در حوزه علمیه و دوم مدرک دکتری از یکی از دانشگاه‌های معتبر دنیا. برای این اهداف به طور دقیق برنامه‌ریزی‌شده بود.

چقدر از این اهداف برای شخص شما محقق شد؟

بخش اول که مربوط به حوزه بود تقریباً ۹۰ درصدش محقق شد، به طوری که اولین حکمی که در سال ۵۹ گرفتم، دستخط آیت‌الله مشکینی و آیت‌الله منتظری برای تأیید حاکم شرع بود. آن زمان قرار بود حاکم شرعِ هیأت واگذاری زمین در قم بشوم. بعداً هم برای حضور در رأس وزارت اطلاعات، سه نفر از علما، اجتهادم را تأیید کردند. در بخش دانشگاه، طبق برنامه‌ریزی‌های حقانی، ما باید در طول سال‌های ۵۷، ۵۸ و ۵۹ به خارج اعزام می‌شدیم و چند سالی در کانادا، امریکا، آلمان، لبنان یا جاهای دیگر که شهید بهشتی تدارک دیده بود، می‌ماندیم و تحصیل می‌کردیم. اما انقلاب که پیروز شد این برنامه محقق نشد. اگر این دوره با انقلاب مصادف نمی‌شد، در همه این دانشگاه‌های معتبر کرسی درس داشتیم و در ایران هم مدل بهشتی‌ها، مفتح‌ها و مطهری‌ها تکثیر می‌شد. اما بالاخره نشد و از همان روزهای اول انقلاب همه ما درگیر مسئولیت‌ها و مأموریت‌هایی شدیم که از شهید بهشتی گرفتیم.

و مأموریت شما؟

اولین مأموریتی که ایشان به من سپردند، تأسیس شاخه حزب جمهوری اسلامی در نهاوند بود و همکاری در کمیته انقلاب در همان شهر. تا اواسط ۵۹ در نهاوند به این امور مشغول بودم و بعد برای کار به تهران دعوت شدم. البته پیش از آن هم مدتی در قم حاکم شرع هیأت هفت نفرِ واگذاری زمین بودم. خودم به این نتیجه رسیدم که این کار خوبی نیست. واگذاری زمین یکی از اشتباه‌ها بود. وقتی حاکم شرع این هیأت بودم، یک روز در ملاقات‌های عمومی، پیرمردی ۷۰ ساله آمد و گفت که آقای قاضی! عده‌‌ای آمده‌‌اند زمین‌های من را بگیرند، لطفاً نگذارید. من در این اراضی برای دام‌ها، علوفه کشت می‌کنم و تأمین بخش عمده‌‌ای از گوشت قم هم با من است. عشقم این است به مردم قم گوشت سالمی بدهم ولی این‌ها می‌خواهند زمین را تقسیم و تکه پاره کنند. این زمین را از من بگیرید و به هر کس که می‌دهید آن را تقسیم نکنید و از بین نبرید چون وقتی این زمین تجزیه و تقسیم شود، هم مزرعه از بین می‌رود و هم دام. نمی‌گویم زمین را نگیرید، بگیرید اما تقسیمش نکنید.» وقتی از زمین بازدید کردم، دیدم طرف حرفش حسابی است و این مانند پتکی بر سر من خورد و بیدارم کرد. از همین جا تصمیم گرفتم تلاش کنم تا شاید بتوانم این اشتباه را تصحیح کنم، اما دیدم در حدی نیستم که بتوانم تأثیر بگذارم و اصل قانون را تغییر دهم چون این قانون از قوانینی بود که شورای انقلاب تصویب کرده بود. وقتی مأیوس شدم و دیدم نمی‌توانم کاری بکنم تصمیم گرفتم از آنجا بیرون بیایم. تقسیم اراضی کشاورزی یک عمل اشتباه بود که بیشتر متأثر از کمونیست بود تا اسلام.

دقیقاً در کدام بخش؟

این سختگیری‌هایی که الان در بین بعضی جاها و بخش‌ها وجود دارد، افشاگری‌ها، آبروریزی‌ها و شکل مبارزه با مفاسد اقتصادی، مدل کمونیست‌هاست که ابتدا مجاهدین خلق از آن متأثر شدند و بعد به مسلمانان نفوذ کرد.

یعنی مدل اسلامی می‌گوید نباید مفاسد را افشا کرد؟

مدل اسلامی می‌گوید حتی درباره دشمن‌مان هم نباید آبروریزی کنیم، مگر در موارد خاص.

اما این تأکید معصومین هست که اگر کسی دستی به بیت‌المال برد حتی باید در شهر چرخاندش تا همه او را بشناسند.

این همان موارد خاص است. کسی که به مردم خیانت می‌کند قطعاً در موارد خاص می‌گنجد، اما تفاوت زیادی وجود دارد بین کسی که به بیت‌المال یا امنیت مردم خیانت می‌کند و خیانتش ثابتش می‌شود با کسی که جرم شخصی دارد. وقتی انقلاب پیروز شده بود، گروه فرقان اولین گروه مذهبی بود که دست به ترور زد و شهید مطهری را از ما گرفت، وقتی نیروهای این گروه دستگیر شدند، هیچیک از ما به خودمان اجازه نمی‌دادیم یک سیلی به آن‌ها بزنیم، اما فضای الان به گونه‌‌ای شده است که مذهبی و غیرمذهبی از خشونت برخی می‌ترسند. این درحالی است که آن زمان اوج انقلاب و انقلابگری بود و ما این چنین مراعات افراد را می‌کردیم. روی منبرها، همواره به کمونیست‌ها سرکوفت می‌زدیم و می‌گفتیم از نظر شما، هدف وسیله را توجیه می‌کند اما ما مسلمان‌ها برای رسیدن به هدف، به هر وسیله‌‌ای متوسل نمی‌شویم. بعد هم مثال حضرت علی (ع) را برای آن‌ها می‌زدیم و می‌گفتیم ایشان برای ابن ملجم هم حق قائل بود و می‌گفت کسی حق ندارد جز مجازات شرعی و قانونی، چیزی فراتر بر او تحمیل کند. حضرت علی (ع) می‌گفت، از همین غذا که به من می‌دهید، به او هم بدهید. در هرحال، تنگ نظری‌ها و رفتارهای خشن که به آن گرفتار شده‌‌ایم فضا را به گونه‌‌ای کرده که برخی منکرات به معروف تبدیل شده است و دیگر کسی هم نمی‌تواند با این افراد مخالفت کند. این مسأله به اسلام و انقلاب ضربه زیادی زده است چون برای رسیدن به هدف، به وسیله‌های نامشروع متوسل می‌شوند.

مثلاً؟

مثلاً شکنجه. ما برای شکنجه هیچ توجیهی نداریم؛ نه توجیه شرعی و نه قانونی. مثلاً شنود، مثلاً سختگیری، مثلاً دروغ گفتن به متهم، مثلاً سختگیری‌های بی‌جا و انواع و اقسام چیزهایی که امروز متأسفانه گاهی رخ می‌دهد. من وقتی در وزارت اطلاعات بودم همه این‌ها را تعطیل کردم.

یعنی در دوران وزارت اطلاعات علی یونسی خبری از شنود نبود؟


عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی با اشاره به مشی مبارزاتی امام خمینی (س) و ابراز اینکه امام با دستور صریح حضرت ولی‌عصر (عج) انقلاب را شروع کرد، افزود: چه شد که امام جمهوری اسلامی را تشکیل داد و گفت سه مرحله دارد؟ مرحله اول اسلامی شدن کشور، مرحله دوم کشورهای اسلامی و مرحله سوم جهانی شدن است. الآن در مرحله سوم هستیم. زکزاکی ۳۰ میلیون شیعه درست می‌کند. جامعه المصطفی از ۱۲۰ کشور جهان می‌آیند.

ابوالفضل توکلی‌بینا در نشستی به مناسبت سالروز ورود امام خمینی (س) به نوفل‌لوشاتو در پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، با اشاره به رابطه حسنه بین شاه و صدام، گفت: به امام فشار آوردند که یا باید سکوت کنید و یا عراق را ترک کنید. حضرت امام در پاسخ فرمودند اگر من فرودگاه به فرودگاه بروم هم این رژیم فساد پهلوی را برملا می‌کنم. آیت‌الله مهری که از شاگردان حضرت امام بودند؛ ویزای کویت را می‌گیرند. در مرز کویت از ورود امام جلوگیری می‌کنند. در عین حال وزیر معارف عراق می‌گوید اگر می‌خواهید برگردید مانعی ندارد. امام نمی‌پذیرد و از آنجا به بصره می‌روند.

عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی ادامه داد: فردای آن روز امام عزم رفتن به پاریس می‌کنند. در آن موقع، هر کس می‌توانست بدون ویزا سه ماه در فرانسه اقامت داشته باشد. مرحوم دکتر حبیبی و یک عده برای استقبال امام به فرودگاه می‌آیند. حضرت امام سه روز در حومه پاریس بودند. شاه به این دولت‌ها باج می‌داد که هوای او را داشته باشند. به او تلفن می‌کنند که آیت‌الله خمینی به اینجا آمده است. شاه چون از یک طرف می‌ترسید که امام به ایران بیاید و از طرف دیگر تزش این بود که آنجا یک کشور مسیحی است و امام نمی‌تواند کاری انجام دهد، می‌گوید من مخالفتی ندارم.

صاحبخانه امام در نوفل‌لوشاتو چه کسی بود؟

وی یادآور شد: آقایی به نام عسکری که در نوفل‌لوشاتو خانه ویلایی داشت، به امام پیشنهاد می‌دهد که من حاضرم آن را در اختیار شما بگذارم. همه اعضای دفتر مخالفت می‌کنند و می‌گویند فاصله با پاریس زیاد است. خود امام می‌روند و موافقت می‌کنند. ما روز چهارم به آن‌ها ملحق شدیم. من دو روز قبل به شهید عراقی زنگ زدم و گفتم افراد ضد انقلاب دارند به پاریس می‌آیند. این‌ها ذهن امام را خراب می‌کنند.

توکلی‌بینا گفت: من بلیط پاریس گرفتم و در فرودگاه فرانسه پیاده شدم. پای برج ایفل هتلی بود؛ به آنجا رفتیم. در خیابان کشان دفتری به امام داده بودند. به آنجا زنگ زدم و آقای محمد هاشمی (برادر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی) گوشی را برداشت. گفت کجایی؟ گفتم من هتل ایفل هستم. گفت من با یک استیشن بچه‌ها را به نوفل‌لوشاتو می‌برم. ما به نوفل‌لوشاتو رسیدیم. یک ساختمان بود که یک اتاق بزرگ داشت. هر شب امام سخنرانی می‌کردند. ما یک گوشه نشستیم. دیدم یک نوجوان عمامه سیاه آمد و گفت آقای توکلی شما اینجا چه کار می‌کنی؟ من گفتم شما را نمی‌شناسم. گفت من سیدحسین (نوه امام) هستم. با آقای عراقی پیش پدر من می‌آمدید.

عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی اظهار داشت: روزانه بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ خبرنگار در تردد بودند. ما ظهر و شب به آن‌ها غذا می‌دادیم. آبگوشت درست می‌کردیم، سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آب‌پز می‌کردیم. هر کس می‌آمد را غذا می‌دادیم. حدود ۶۰۰ تا ۷۰۰ نفر غذا درست می‌کردیم. فرح دو جلد کتاب نوشته و در جلد دوم نوشته است نمی‌دانم در سیمای این مرد چه بود که کل دنیا را به خودش جلب کرد.

وی تأکید کرد: بی‌شک چهار ماهی که امام در پاریس بود به کل دوران مبارزه می‌چربید. آن دوران بود که امام کل دنیا را به خودش جلب کرد. کلارک (دادستان اسبق آمریکا) وقت گرفت و به دیدن امام آمد. وقتی از اتاق بیرون آمد من به محمد هاشمی گفتم او را نگه دارید. به او بگویید نظرت در مورد امام چیست؟ کمی فکر کرد و گفت این یک مرد استثنایی تاریخ است.

تکذیب ادعای ابراهیم یزدی در خصوص پیشنهاد پاریس به امام

توکلی‌بینا در پاسخ به سؤالی در خصوص اینکه مرحوم ابراهیم یزدی در خاطرات خود ادعا کرده که پاریس را او به امام پیشنهاد داده، با تکذیب این ادعا گفت: امام شب از مرز کویت به بصره می‌آیند. صبح که از خواب بیدار می‌شوند، خود امام به حاج احمد آقا می‌گویند که به پاریس می‌رویم. چون سه ماه آنجا بدون ویزا می‌توانستید اقامت کنید. آقای یزدی آنجا نبود.

خلخالی، هویدا را کشت

وی در پاسخ به سؤالی در خصوص اعدام هویدا گفت: هویدا خیلی آدم حرّافی بود. من در مدرسه رفاه او را به یک اتاق جدا برده بودم. حاج احمد آقا به من گفت می‌خواهم هویدا را ببینم. به او گفت این چه کارهایی است که کرده‌ای؟ گفت من کاره‌‌ای نبودم؛ سیستم بود. خیلی آدم کثیفی بود. حتی بازرگان از امام نامه می‌گیرد که فعلاً هویدا را نکشند. آقای خلخالی خبر می‌شود و قبل از اینکه بازرگان وارد زندان قصر شود او را می‌کشد و می‌گوید دیر آمده‌اید.

امام، شهید بهشتی، شهید مطهری و آقای هاشمی آدم‌های منصفی بودند

توکلی‌بینا با اشاره به اینکه آقای خلخالی سال ۴۱ مسئول دفتر امام بود، گفت: هر یکشنبه من به عنوان رابط مؤتلفه خدمت حضرت امام می‌آمدم. یک روز آمدم و گفتند امام منزل حاج آقا مصطفی است. حرف‌های تشکیلاتی که تمام شد، گفتم بعضی‌ها در دفتر شما هستند که صلاحیت ندارند. گفت چه کسی را می‌گویید؟ گفتم خلخالی. گفت از چه بابی می‌گویید؟ گفتم تمام اساتید دانشگاه، فرهیختگان، تجار و بازرگانان که می‌آیند، تازه مسلمان هستند و یک نفر می‌خواهد که روابط عمومی خوبی داشته باشد و تغییر و تحول کند. امام بلافاصله چند نفر را در دفتر تغییر داد. آدم خیلی منطقی و منصفی بود. من در زندگی خود چند نفر منصف دیده‌ام. بعد از امام، شهید بهشتی، مطهری و آقای هاشمی آدم‌های منصفی بودند که اگر یک بچه هم حرف حساب می‌زد می‌گفتند این درست است.

بازرگان تفکر خاص نزدیک به اهل سنت داشت

وی در پاسخ به سؤالی در خصوص منشأ زاویه گرفتن نهضت آزادی با اعضای دفتر امام در نوفل‌لوشاتو، تأکید کرد: این انحراف را از قبل داشتند و نه اینکه بگوییم دفعتا اتفاق افتاد. چند نفری بودند که برای تحصیلات به فرانسه رفتند و برگشتند. آدم‌های خوبی بودند؛ ولی یک نوع تفکر خاص از اول داشتند. مثلاً بازرگان تفکر خاص نزدیک به اهل سنت داشت. مهندس بازرگان آدم متدینی بود اما انقلابی نبود. او معتقد بود که ما بدون قدرت خارجی نمی‌توانیم کشور را اداره کنیم. وقتی انقلاب پیروز شد مرحوم مطهری و بهشتی این گروه را معرفی کردند که این‌ها تشکیلات دارند. غربی‌ها دیدند چون که صد آمد نود هم پیش ما است». همین پیشنهادی که قبلاً داشتند این آدم بیاید، حالا آمده است. کشور سامان نداشت و شهربانی و ژاندارمری نداشتیم. حتی بعضی‌ها بلد نبودند اسلحه دست بگیرند و خودشان را از بین می‌بردند. حتی غربی‌ها می‌گویند امام به ما ترفند زد. در آن اوضاع و احوال سخت همین افراد را انتخاب کرد.

وی با تأکید بر اینکه امام مشی خودش را داشت، تصریح کرد: تمام کلیساهای جنوب فرانسه پنج زن را برای خوش‌آمدگویی به امام فرستاده بودند. امام گفت برای آن‌ها گل و کادو بگیرید. خانمی که رئیس آن‌ها بود گفت ‌‌ای امام! ای کسی که آمده‌‌ای حاکمیت خدا را بر زمین برقرار کنی». بچه‌ها گریه شوق می‌کردند. امام با دستور صریح حضرت ولی عصر (عج) انقلاب را شروع کرد. چه شد که امام جمهوری اسلامی را تشکیل داد و گفت سه مرحله دارد؟ مرحله اول اسلامی شدن کشور، مرحله دوم کشورهای اسلامی و مرحله سوم جهانی شدن است. الآن در مرحله سوم هستیم. زکزاکی ۳۰ میلیون شیعه درست می‌کند. جامعه المصطفی از ۱۲۰ کشور جهان می‌آیند.

ماجرای ترور حسنعلی منصور علی‌رغم مخالفت امام

عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی در خصوص ترور حسنعلی منصور، علی‌رغم مخالفت امام، نیز گفت: اکثر اعضای شورای مرکزی ما مثل مرحوم امانی فقیه بودند و همه ما درس حوزوی خوانده بودیم. ولی برای اینکه فردای تاریخ نگویند چند نفر جوان حکم قتل صادر کردند، خدمت آیت‌الله میلانی آمدیم و از آیت‌الله میلانی جواز گرفتیم و عمل کردیم. امام با ترور و قیام مسلحانه مخالف بودند. اما ما هم یک وظیفه داشتیم و خودمان اجتهاد کردیم. یکی از مسائلی که باعث شد امام یک سال بیشتر در ترکیه نماند همین ترور منصور بود. محمد بخارایی در دادگاه می‌گوید تا زمانی که امام ما در تبعید است تک تک شما تحت نظر هستید و به سزای اعمالتان می‌رسید.

ماجرای املاک آیت‌الله هاشمی در قم

وی همچنین در پاسخ به سؤالی در خصوص خرید و فروش زمین آیت‌الله هاشمی رفسنجانی اظهار داشت: من قبل از انقلاب وکیل رسمی آقای هاشمی بودم. ما بعد از اینکه آزاد شدیم دیدیم که وضع پولی بد است. زمینی از تولیت قم گرفتیم که شهرک بسازیم و از درآمد آن بتوانیم برای کمک به انقلاب پول داشته باشیم. زمین خرید و فروش نمی‌کردیم. اما سال ۵۵ من به آقای هاشمی گفتم که طلیعه پیروزی پیدا است. با مرحوم میناچی صحبت کردیم که به تولیت احاله کنیم. سال ۵۵ رها کردیم و به دنبال انقلاب رفتیم.

انتقاد توکلی‌بینا از ‌نژاد

توکلی‌بینا افزود: در دولت آقای هاشمی من به عنوان مشاور اقتصاد اسلامی منصوب شدم و در دولت آقای خاتمی با توصیه رهبری به کارم ادامه دادم. وقتی ‌نژاد آمد من دیدم هرچه آدم حسابی در نهاد هست را دارد بیرون می‌کند. به دیدار رهبری رفتم و گفتم این همه حمایت از ‌نژاد مشکل ایجاد نمی‌کند؟! بزرگان فکر می‌کردند او دارد کار فرهنگی می‌کند اما او کلاه سر همه گذاشت. بازنشستگی من را زد. من یک شب مسجد قبا بودم که نوه‌‌ام آمد و گفت تلفن با شما کار دارد. مدیرکل دفتر رئیس‌جمهور گفت اشتباه شده و ما می‌خواهیم از م شما استفاده کنیم.

منبع: جماران   http://www.tarikhirani.ir/fa/news/8239
خونسردی ، اینگونه مکرون را گیج کرد /نیویورک پایان راه بود؟

محمد قوچانی در رومه سازندگی نوشت: این گزارش یک گزارش تحلیلی است و هر آن‌چه در آن آمده است براساس گمانه‌زنی‌های ی و کنار هم گذاشتن اخبار رسمی است.

چگونه رئیس‌جمهور به نمایندگی از حاکمیت ملی کشور ابزار مذاکره را از دستان ترامپ گرفت و چه کسی در آخرین لحظه پای میز نیامد؟  آیا مکرون شکست خورد؟ چگونه بیانیه اروپا درباره دخالت ایران در ماجرای آرامکو را بی اعتبار ساخت؟ چرا اصولگرایان عاقل از مواضع تشکر کردند و چرا اصولگرایان جوان دچار هیجان و سردرگمی شدند؟ و معنای بیشتر در برابر بیشتر» چه می‌تواند باشد؟

هنوز بر فراز آسمان بود که بیانیه سه کشور اروپایی؛ انگلیس، آلمان و فرانسه علیه ایران منتشر شد و هنوز بر زمین فرود نیامده بود که برخی خود را باخته بودند و فکر می کردند بازی تمام است و دیگر راهی برای دیپلماسی وجود ندارد. اما رئیس جمهور خونسرد بود و اهمیتی برای بیانیه اروپا قائل نبود و هنوز به دیپلماسی امید داشت. حق هم با او بود. نه تنها دیپلماسی پایان نیافته بود که تازه شروع شده بود و بازی به اوج خود رسیده بود. 

۱۵ دیدار رؤسای دولت های جهان با رئیس دولت ایران در حالی که به جز معدودی از آن ها همه در محل اقامت صورت گرفت و همه برای ایران یک پیام داشتند: دعوت به گفت وگو. از رئیس دولت پاکستان که پیام آور دولت عربستان بود تا رئیس دولت سوئد که در پی تقویت مناسبات صنعتی ایران و سوئد بود و فعال ترین مرد از میان تمداران امانوئل مکرون جوان ترین رئیس جمهور فرانسه بود که از فرط هیجان زدگی در میان محل اقامت دولت ایران و آمریکا در هروله بود و هرچه میدوید کمتر می رسید.

مکرون» جوان است و جویای نام و سعی می کرد با خوش بینی افراطی پیام های طرفین را به یکدیگر برساند؛ بر همین اساس از کند کردن لبه انتظارات طرفین از یکدیگر ابایی نداشت تا مذاکره جوش بخورد. اما با اعتماد به نفسی بالا از موضعی بالاتر برخورد می کرد. در دیدار با آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان با یادآوری روزگاری که او در مقام رهبر حزب اقلیت آلمان با دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران () دیدار کرد و با تحسین رشد ی و موفقیت مرکل، یخ دیدار را شکست. آنچه در این برخورد انجام داد نمادی از یک مذاکره حرفه ای بود: تلاش برای عادی سازی و صمیمی شدن و عدم اضطراب و خشم از بیانیه اروپا بدون کاستن از موقعیت شخصی خویش. نشان دادن قدمت حضور در ت و به رخ کشیدن تجربه و این که صدراعظم آلمان با یک رئیس جمهور مقتدر سخن می گوید. هرچه مرکل خواست از موضع محکم جواب داد. بعداً در گفت وگو با فاکس نیوز بخشی از آن گفت وگو را فاش ساخت: ما به مطالبات انسان دوستانه آمریکا از ایران پاسخ مثبت دادیم، اما آن ها فقط تشکر کردند. تشکر کافی نیست. باید پاسخ انسان دوستی، انسان دوستی باشد.

در دیدار با عمران خان نخست وزیر پاکستان هم پیام مذاکره با عربستان با استقبال مواجه شد، اما این جا هم از موضعی مقتدرانه و بالاتر از یک واسطه به عربستان پیام داد: واسطه مهم نیست ایران می تواند صلح را در خلیج فارس تضمین کند. آن جا که در نطقش گفت: ما همسایه شما هستیم نه آمریکا و در روز واقعه ما تنها هستیم. بدیهی بود که موضوع حمله یمن به آرامکو موضوع اصلی همه گفت وگوها بود. همان که در بیانیه اروپایی ها آمده بود. بیانیه ای که دقیق و مؤثر نبود و همان طور که در هواپیما گفته بود چیز مهمی نبود. هیچ یک از سران اروپا هم اصراری بر آن نداشتند. آن قدر استناداتشان ضعیف بود که هر یک آن را بر گردن دیگری و سرانجام فرانسه می انداختند و می گفتند مستقلاً تحقیقاتی درباره آرامکو انجام نداده اند و متکی به آمریکایی ها بوده اند و شاید بتوان در مقام تحلیل به این نکته اشاره کرد که این باج امانوئل مکرون بود به دونالد ترامپ یا بن سلمان که با تلاش مکرون برای حل ماجرا مخالفت نکنند. این گونه شد که آن بیانیه جز یک بیانیه نبود و هم به فرنگی ها گفت در تهران خیابان پاستور منتظر استنادات آنان درباره آرامت. درواقع اعتبار بیانیه اروپا را زیر سؤال برد و حتی آنان را به پس گرفتن بیانیه با حمایت از طرح صلح» هرمز دعوت کرد.

اما خنده های که قرار بود ترامپ و بن سلمان را عصبانی کند بیش از همه رقیبان ی اش را خشمگین کرد. وقتی نخست وزیر انگلیس او را به گلاسکو (محل تحصیل ) دعوت کرد یا زمانی که مکرون ۱۴ دقیقه از وقت جانسون را گرفت و نخست وزیر انگلیس را ۱۴ دقیقه پشت در نگه داشت تا رضایت برای مذاکره را به دست آورد تنها راه بی اهمیت ساختن موضوعی که او با هیجان از آن سخن می گفت؛ خنده بود. وقتی جانسون پس از معطلی بسیار وارد اتاق شد مکرون هنوز بر مذاکره اصرار می کرد و جانسون یک ضرب المثل انگلیسی به کار برد: شما هر دو (ترامپ و ) تا لب استخر آمده اید کافی است که یک نفر شما را هول بدهد تا به آب بزنید! آن یک نفر مکرون بود یا دلش می خواست باشد، اما کسی نبود که هول شود؛ به قول یک کارشناس مسائل استراتژیک شاید استخر خالی بود!»

برخورد در اوج حرفه ای گری بود. با گارد باز و از موضع مختار. نشان می داد که با اختیارات کامل سخن می گوید. برخلاف اپوزیسیون ایرانی که در گوش ترامپ خوانده بود که رئیس جمهور در ایران کاره ای نیست و برخلاف اصول گرایان تندرو که در تهران می خواستند همین معنا را القاء کنند، در چارچوب نقشه راه مقام رهبری سخن می گفت: اول بازگشت به معاهده هسته ای و آنگاه مذاکره در چارچوب ۱+۵.

مکرون شگفت زده شده بود: واقعاً همین؟ و جواب روشن بود: همین. مکرون می پرسید که چه زمان؟ می گفت: همین الان. بعداً در گفت وگوی خبری خود در تهران گفت هر وقت به من می گفتند کی مذاکره کنیم میگفتیم ۱۰ دقیقه دیگر. البته پس از اعلام لغو تحریم ها! با خونسردی و شفافیت خیره کننده دیگر این مکرون بود که در راهروها رفت و آمد می کرد.

اما همچنان خونسرد در اقامتگاه خود در نیویورک نشسته بود و با رؤسای دولت ها دیدار می کرد. پیام ها مشابه بود و پاسخ ها نیز مشابه و خنده ها هم. وقتی جانسون با اعتمادبه نفس را به مذاکره می خواند از احتمال سقوط جانسون در اثر اختلافات در انگلیس بر سر برگزیت می پرسید و جانسون گفت: مشکلی نیست؛ خودم حلش می کنم. وقتی جانسون مطالبه ای از طرح کرد گفت دخالت شما کار را بدتر می کند. و مکرون همچنان در راهروهای ساختمان های سران سازمان ملل متحد در هروله بود.

سرانجام مکرون پس از رفت و برگشت و دیدار با ترامپ به یک صفحه کاغذ رسید. نمی توان گفت در آن صفحه چه نوشته شده بود، اما می توان حدس زد که این مبنای یک تفاهم اولیه» بود برای بازگشت به معاهده هسته ای و آن گاه برگزاری نشست ۱+۵؛ نشستی که نمی توانست در جایی جز محل اقامت برگزار شود، چراکه رئیس جمهوری ایران استدلال کرده بود که به علت محدودیت های اعمال شده دولت آمریکا او نمی تواند محل اقامت خود را ترک کند و حتی به عیادت مجید تخت روانچی نماینده ایران در سازمان ملل متحد برود. پس این آمریکا بود که باید در معیت ۱+۵ به دیدار ایران می آمد. نمی توان گفت که چرا مکرون به هدف خود نرسید، اما می توان گفت که قطعاً این نبود که میز را بر هم زد و قطعاً می توان گفت که چون همیشه این دونالد ترامپ بود که بازی را بر هم زد. همان طور که در آخرین روزهای حضور آمریکا در برجام خلف وعده کرد و راه پیشنهادی فرانسه (برای گفت وگو درون برجام») را با خروج نابهنگام و بی اطلاع پاریس، از بین برد.

ما از میزان صحت و دقت نقل قول های امانوئل مکرون اطلاعی نداریم. فقط می توانیم فرض کنیم که او در پی جوش دادن معاهده بود. اما آن چه روشن است مطالبات ایران بود: اول ـ لغو تحریم ها دوم ـ فروش نفت ایران. خواست طرف مقابل را هم می توانیم حدس بزنیم: اول ـ نساختن سلاح هسته ای دوم ـ مدیریت بحران منطقه. پاسخ ایران به مطالبات طرف مقابل روشن بود: از همان زمان که رهبری ایران ساخت سلاح هسته ای را حرام اعلام کرده بودند و این پیام را در نطق سازمان ملل هم بیان کرد و از آن فراتر در برابر تصویب معاهده هسته ای در مجلس آمریکا ایران هم می توانست فتوای رهبری را در مجلس به قانون بدل کند و در برابر مدیریت بحران منطقه هم ایران گذشته از آمادگی برای به کار بردن نفوذ ی خود برای پایان دادن به جنگ یمن، این پیام را در نطق رئیس جمهور در سازمان ملل مخابره کرد که آماده معاهده صلح با عربستان هم هست.

گامی جلوتر از خط قرمز مقام رهبری برنداشته بود: مذاکره فقط در چارچوب معاهده هسته ای در صورت بندی ۱+۵ تنها زمانی امکان داشت که طبق معاهده هسته ای تحریم ها لغو و فروش نفت ایران آزاد شود. حتی هنگامی که از بیشتر در برابر بیشتر» گفته بود و نیز در محتوای فنی بحث ها، یک لحظه بر سر توان بازدارندگی ایران (به خصوص موشک ها) چانه نزده بود. بیشتر» ایران در برابر بیشتر» آنان می توانست همان چیزی باشد که محمدجواد ظریف گفته بود: امضای پروتکل الحاقی و تبدیل فتوای رهبری به قانون در مجلس ایران در برابر لغو دائمی و ابدی تحریم ها در کنگره آ مریکا.

این گونه بود که در مقام رئیس جمهوری اسلامی ایران به عنوان نماد حاکمیت ملی سخن می گفت، پیام هایی که اصولگرایان تندرو یا اپوزیسیون به او می فرستادند هیچ یک در رئیس جمهور اثری نداشت و هیچ نیرویی جز عقل ی مانع از آن شکل مذاکره نبود.

همان عقلانیتی که مانع از چکِ سفید امضا» به مکرون می شد چراکه او نتوانسته بود حتی اجازه ۱۵ میلیارد دلار تسهیلات مالی برای ایران را از آمریکا بگیرد، چیزی که ولادیمیر پوتین در آن تردید کرده بود و آ نگلا مرکل درباره منابع آن از فرانسه سؤال کرده بود. به ترامپ هم اعتماد ندارد چراکه تجربه کره شمالی را در نظر داشت و موقعیت ی متزل ترامپ در آمریکا (قرار گرفتن در معرض استیضاح) و موقعیت اخلاقی متزل تر او (در عمل به تعهدات) سبب میشد که نتواند قبل از اعلام به اقدام ترامپ اعتماد کند.

مهم ترین نقد بر بی توجهی او به خوب و بد نزد افکار عمومی است، اما این مهم ترین نقطه قوت اوست. بی توجه به هیجان زدگی، جوزدگی و بی هراس از محبوبیت های بادآورده از راست و چپ به آن چه تشخیص میدهد در توازن قوا و با لحاظ کردن اوج بدبینی مذاکره حرفه ای را انجام می دهد. هیچ خنده یا شوخی یا خشم یا عصبانیتی نیست که از دست در رفته باشد یا دست کم در این سفر آن چه رخ داد غیرارادی نبود. زبان بدن در درجه اول دشمنان ایران از تل آویو تا ریاض را در قلب نیویورک عصبانی می کرد: مردی که قرار بود اجازه ورودش به نیویورک داده نشود، مردی که مجبور شد کم ترین سطح همراهان را با خود به آمریکا برد و مردی که کشورش با وجود شدیدترین تحریم های تاریخ همچنان رئیس دولت ـ ملت ایران است، می خندد! مهم ترین ضعف این است که پوپولیست نیست که اگر پوپولیست بود مانند محمود در آمریکا سفرهای پیامبرانه می کرد تا مردم آمریکا را به اسلام فرابخواند. محمود ۷۰ نفر را با خود به آمریکا می برد و ۷ نفر را از دفتر خویش بیشتر همراه نبرد.

محمود برای تبدیل خود به منجی جهان تلاش می کرد و هاله ی نور را دور سر خویش می دید، اما بدون آن که ذره ای از مقام رهبری خرج کند در چارچوب راهبرد حاکمیت جمهوری اسلامی ایران با طرف مقابل مواجه شد. البته نمی دانست که در تهران یک تندرو او را دیوانه می خواند و حتی هنگامی که نطق با استقبال تندروترین اصولگرای تهران مواجه می شود، اصولگرایان جوان تر به پیر خویش طعنه می زنند و او را هیجان زده می خوانند که ماهیت ژانوسی (دوگانه) را نشناخته است و او نیز (که دیگر در عصر جوان سالاری اصولگرایان مرجعیت ی سابق را ندارد) مجبور به توضیح می شود که البته توضیحش نشان می دهد دفاعیه اش از بی منطق نبوده است، اصول گرایان جوان ظاهراً چون کار را پایان یافته می دانند، فکر می کنند نزدیکی به حاکمیت در نهایت به ضرر آنان در انتخابات سال ۱۴۰۰ است، اما دیگر به انتخابات فکر نمی کند. او حتی به آینده ی خود فکر نمی کند و همین رهایی به اجازه می دهد که طبق عقلانیت ی و نه هیجان های ی تصمیم گیری کند.

می توانست به نیویورک نرود و هزینه عدم سفر خود به آمریکا را به گردن همین اصولگرایان بیندازد و سفر به نیویورک را نوشدارو نشان دهد که نبود. می توانست در نیویورک هم جاخالی دهد و تیر عدم مذاکره را روانه اصولگرایان کند. اما چنین نکرد چون رئیس جمهور همه ایرانیان است. از سوی دیگر می توانست در مقام یک اصولگرای رادیکال باب هر نوع مذاکره را ببندد و در مقام قهرمان مقاومت از همان ابتدا مکرون را راه ندهد یا با جانسون دیدار نکند یا با مرکل به سبب بیانیه سه جانبه ترش رویی کند. در این صورت برنده نیویورک ترامپ بود: قهرمان مذاکره در برابر کشوری که به مذاکره تن نمی دهد و متهم به نفوذ در پرونده آرامکو هم هست، اما هم سلاح مذاکره را از ترامپ گرفت و او را متهم اصلی فرار از مذاکره اعلام کرد و در این راه حتی به اسم برجام ـ که نماد عصر اوست ـ اصرار نورزید و به رسم آن بسنده کرد و از آن فراتر بیانیه اروپا را درباره آرامکو به چالش کشید و با برخورد فعال و انتقادی با آن اروپا را دچار چالش کرد و به یاد آنان آورد که گرچه راه ارسال سلاح به یمن بسته است اما در خاورمیانه هر کشوری هر سلاحی را بخواهد به دست می آورد به خصوص کشوری مانند یمن که بر میراث سلاح های به جا مانده از دوران اتحاد جماهیر شوروی نشسته است. اروپایی ها می توانند سلاح های عربستان را تشخیص دهند چون خود آن ها را به سعودی ها داده اند، اما در تشخیص سلاح های حوثی ها تخصصی ندارند!

در مهرماه ۱۳۹۸ در نیویورک وکیل تام الاختیار و همه جانبه ی جمهوری اسلامی ایران بود، از اصلاح طلبان تا اصول گرایان، از دیپلمات ها تا سرداران، از صلح گرایان تا سلحشوران، از حاکمیت تا ملت. آمریکا حتی اگر در جغرافیا، پایان جهان باشد در تاریخ، پایان جهان نیست. برخلاف آن چه امانوئل مکرون گفت نیویورک آخرین فرصت نبود. پایان راه نبود. می تواند آغاز راه باشد اگر اصولگرایان و اصلاح طلبان اندکی از ظرفیتی که در تقوای دیپلماتیک از خود نشان داد به حاکمیت ملی، مصلحت ملی و منفعت ملی کشور خویش پای بند باشند عجله نمی کنند، تهمت نمی زنند و توهین نمی کنند. این داستان تمام نشده است.

https://www.khabaronline.ir/news/1305890



پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ انتخاب» / فهیمه نظری:

۱۲ آبان ۱۳۶۵ گزارشی در مجله لبنانی الشراع منتشر شد که خواندنش چشم مخاطبان را از تعجب گرد کرد، چراکه از مذاکرات مخفی ایران با آمریکا در طول یک سال گذشته (از بهار ۶۴) پرده برمی‌داشت. این گزارش فاش کرد که دولت آمریکا در طی این مدت به طور مخفیانه به ایران تسلیحات ارسال می‌کرده تا در قبال آن گروگان‌های خود در در لبنان را آزاد کند و در ضمن پول دریافتی از ایران بابت سلاح‌های ارسالی را برای کمک به کنتراها، مخالفان حکومت کمونیستی نیکاراگوئه، ارسال کند. رابط دور اول مذاکرات دلال اسلحه‌ای به نام منوچهر قربانی‌فر بود که محسن کنگرلو، معاون امنیتی نخست‌وزیر وقت، از طریق او با آمریکایی‌ها وارد مذاکره شد. به دنبال افشای این مذاکرات، در کنگره آمریکا کمیته‌ای برای تحقیقات به ریاست سناتور جان تاور تشکیل شد. این کمیته در مدت سه ماه بر روی همه زوایای این ماجرا کار و در نهایت نتایج بررسی‌های خود را در گزارشی ۲۰۰ صفحه‌ای در تاریخ ۲۶ فوریه ۱۹۸۷ (۷ اسفند ۱۳۶۵) به رونالد ریگان عرضه کرد. ماجرای مک فارلین به حدی برای ریگان، ریاست‌جمهوری آمریکا، در کنگره رسوایی به بار آورد که از نظر رسانه‌ها به واترگیت دوم معروف شد. بر اساس این گزارش آمریکا در طول سال‌های ۶۴ تا مهر ۱۳۶۵ طی هفت مرحله ۲۵۰۰ موشک تاو و ۲۰۰ موشک هاوک به ایران فرستاد و در قبال آن از ۵ گروگان خود در لبنان توانست ۳ نفر را با وساطت ایران آزاد کند. اما دور اول این مذاکرات عملا در پی سفر هیات مک فارلین (نماینده ویژه ریاست‌جمهوری آمریکا و مشاور امنیت ملی سابق که خود بانی این مذاکرات بود) به ایران و عدم ملاقات سرآمدان ی کشور از جمله هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس، با این هیات به بن‌بست رسید. در ۲۵ شهریور ۶۵ دوباره مقامات آمریکایی توانستند از طریق رابط‌های خود با علی هاشمی، برادرزاده جوان آقای هاشمی، در بلژیک ملاقات کنند و مذاکرات را از سر بگیرند. در نهایت افشای ماجرا توسط مجله الشراع لبنان که خبر را از طریق طرفداران سید مهدی هاشمی، برادر داماد آیت‌الله منتظری، به دست آورده بود، میخ آخری بود بر تابوت این مذاکرات پنهانی.

برای اطلاع از جزئیات بیش‌تر مذاکرات موسوم به مک فارلین، با علی هاشمی، فردی که در دور دوم مذاکرات به عنوان واسط ایرانی طرف ملاقات آمریکایی‌ها قرار می‌گیرد به گفتگو نشستیم. حاصل این گفتگو را در پی می‌خوانید:

حتی برجام هم به یک دیپلماسی نهان برمی‌گردد

انتخاب»: جناب هاشمی، پیش از این‌که وارد بحث شویم، به عنوان یکی از افرادی که در جریان مذاکرات مک‌فارلین بوده‌اید، این ماجرا را چطور توجیه می‌کنید؟

هاشمی: اصولا دیپلماسی نهان نه در ایران بلکه در تمام دنیا بر عهده نهادهایی، چون شورای عالی امنیت، سازمان‌های اطلاعاتی، رابط‌های تجاری و نظیر این‌ها است. نوع دیپلماسی‌ای هم که با آقای مک فارلین صورت گرفت، دیپلماسی نهان بود. در جریان انقلاب ایران نیز این دیپلماسی به طور خیلی گسترده کار کرده است؛ مثلا در موضوع اشغال افغانستان به وسیله آمریکا و حمله این کشور به عراق و در پی آن سرنگونی صدام حسین، همکاری‌های منظمی میان دو کشور وجود داشته است. حتی همین برجام به یک دیپلماسی نهان برمی‌گردد که قبل از آن در حال کار بوده است.

انتخاب»: اما یکی از رابطان مذاکره با آمریکا در این ماجرا شخصی به نام منوچهر قربانی‌فر و قاچاقچی معروف اسلحه بود، آیا قاچاقچیان اسلحه هم می‌توانند به عنوان میانجی در دیپلماسی نهان مورد استفاده قرار گیرند؟

هاشمی: بالاخره بازرگانان به دنبال منافع خود هستند. دیپلماسی نهان یک سرفصل است.

دیپلماسی نهان هیچ حد و مرزی ندارد

انتخاب»: پس با این توضیح می‌توان گفت: دیپلماسی نهان هیچ حد و مرزی ندارد؟

هاشمی: هیچ حد و مرزی ندارد. در همه جای دنیا هم همین‌طور است.

از سال ۶۸ کنترل دیپلماسی نهان به دست شورای عالی امنیت ملی افتاد

انتخاب»: در بحث مک فارلین شخصی، چون منوچهر قربانی‌فر که پیش از انقلاب افسر ساواک بوده و بعد از انقلاب عامل موساد و در عین حال قاچاقچی اسلحه معروفی هم هست، رابط اولیه مذاکرات است. این فرد سابقه‌اش مشخص بوده و حتما سازمان‌های امنیتی و اطلاعاتی ما در آن دوره از پیشینه ایشان باخبر بوده‌اند، چنین شخصی چطور توانسته با محسن کنگرلو، مشاور امنیتی نخست‌وزیر وقت، ارتباط برقرار کند؟

هاشمی: اولا آقای کنگرلو خودش مقام امنیتی، یعنی مشاور امنیتی نخست‌وزیر بود. ایشان قبل از انقلاب نیز با سازمان فداییان اسلام کار می‌کرد. ضمن این‌که آقای کنگرلو تمام مبانی را با مقام‌های آن دوره از آقای هاشمی گرفته تا شورایی که جنگ را اداره می‌کردند در میان می‌گذاشت.

لازم است در این‌جا توضیحی بدهم؛ در قانون اساسی جدید که در سال ۶۸ تصویب شد امور این‌چنینی به طور کلی به شورای عالی امنیت ملی سپرده شد؛ یعنی در قانون اساسی، نهادی به نام شورای عالی امنیت تعریف شد که دو نماینده رهبری در آن عضویت دارند. شورای عالی امنیت ملی اکنون در مقاطعی پس از امضای رهبری حتی حق قانون‌گذاری دارد. قاعدتا از همان سال ۶۸ دیگر کنترل دیپلماسی نهان به دست این نهاد افتاد، اما تا قبل از آن اصلا چیزی به عنوان دیپلماسی نهان در قانون اساسی ایران پیش‌بینی نشده بود. این‌که می‌گویید آیا دیپلماسی نهان حد و مرز دارد، شما نگاه کنید سخت‌ترین جنگی که بشر پشت سر گذاشته است، جنگ دوم جهانی است که منجر به کشته شدن ۶۰ میلیون نفر شد. حتی در این جنگ و در اوج درگیری‌ها، متفقین با ارتش آلمان در ارتباط بودند؛ یعنی متفقین با متحدین ارتباطات اطلاعاتی داشتند و به طور مثال مبادله اسیر می‌کردند. چون بحثی که همیشه در دیپلماسی پنهان مطرح می‌شود، مبادله اسراست. در روابط جنگ سرد نیز که جنگی صد درصد ایدئولوژیک بود (چون در یکسو کمونیست‌ها و در سوی دیگر سرمایه‌داران بودند) تبادل اسرا به طور مرتب انجام می‌شد.

در دیپلماسی نهان شما به هیچ وجه واقعیت موضوع را متوجه نخواهید شد

انتخاب»: در جنگ سرد هیچ‌کدام از طرف‌ها ایدئولوژیک به معنای دینی نبودند، ما در جمهوری اسلامی از همان ابتدا یک سری خطوطی را برای خودمان تعریف و پس از تسخیر سفارت رابطه‌مان را با آمریکا قطع کردیم، از آن سو آمریکا هم ایران را تحریم کرد.

هاشمی: بله قطع رابطه ی علنی شده بود. منتها در زمانی که مسئله مک فارلین پیش آمد، شورای عالی امنیت ملی وجود نداشت، بیش‌تر هم به خاطر جنگ و این‌که به هر حال خود حضرت امام حضور داشتند. مسئولان وقت با تماس با امام و نظراتی که از ایشان می‌گرفتند مسیرشان را مشخص می‌کردند.

دیپلماسی نهان هم مانند دیپلماسی آشکار همیشه در حال کار و انجام وظیفه است، اما شدت و ضعف دارد. ممکن است زمانی افشا شود، یا هیچ وقت افشا نشود. شما به هیچ وجه واقعیت موضوع را در دیپلماسی نهان متوجه نخواهی شد.

انتخاب»: در بهار ۶۴، یعنی در نخستین گام این مذاکرات منوچهر قربانی‌فر با شخصی به نام تئودور شاکلی در آلمان وارد مذاکره می‌شود. شما در این باره اطلاعی دارید؟ ضمن این‌که آقای سید محمد ‌ای در مصاحبه‌ای با نشریه رمز عبور» ادعا کرده‌اند که یکی از رابط‌های آقای هاشمی با آمریکایی‌ها حضرتعالی بودید. دقیقا گفته‌اند: برادرزاده هاشمی که به‌بهانه تهیه اسلحه با قربانی‌فر آشنایی پیدا کرده بود و مورد توجه آمریکایی‌ها و امید آن‌ها به وساطت مستقیم قرار گرفته بود.»

هاشمی: نه. من قربانی‌فر را هم نمی‌شناسم و تماسی با آن‌ها نداشتم.

انتخاب»: قربانی‌فر با یک قاچاقاچی اسلحه سعودی به نان عدنان خاشقچی در همین زمینه همکاری داشته است. ایشان را هم نمی‌شناسید؟ همه این‌ها قبل از سفر مک فارلین به ایران و مربوط به مرحله اول مذاکرات است.

هاشمی: خاشقچی خوب معروف بود و همه می‌شناختندش. یک همسر ایرانی هم داشت با نام خانوادگی زنگنه.

انتخاب»: شما در مصاحبه‌ای با مجله شهروند امروز» در مورد علت شروع این مذاکرات گفتید ما آن زمان در جنگ دست بالا را داشتیم، چون به عراق وارد شده بودیم و آمریکایی‌ها محتاج به مذاکره با ما بودند.» در حالی که نیرو‌های ما در عملیات بدر (۱۹ تا ۲۶ اسفند ۱۳۶۳) پیشروی کمی در مواضع عراق تا شرق دجله داشتند و به دلیل ناتوانی آتشباری مناسب و کمبود امکانات و ناکامی در عبور از دجله بعد از یک هفته مجبور به عقب‌نشینی از بیش از نیمی از مناطق متصرف‌شده می‌شوند. در عملیات بعدی آن، یعنی والفجر ۸ (۲۰ بهمن ۶۴ تا ۲۹ فروردین ۶۵) که توانستیم فاو را تصرف کنیم، با استفاده از همان اطلاعتی بود که آمریکا در مورد استقرار نیرو‌های عراقی در مرز ایران در اختیار ما گذاشته بود و اتفاقا بر مبنای همین مذاکراتی که به مک فارلین منتهی شد. می‌خواهم بگویم که این مذاکرات در تصرف فاو تاثیر زیادی داشت، در حالی که صحبت شما در آن مصاحبه در تناقض با این واقعیت است و اتفاقا وقتی ما وارد مذاکرات پنهان با آمریکایی‌ها شدیم دست بالا را نداشتیم.

هاشمی: این‌که آمریکایی‌ها بر اساس چه تحلیلی می‌خواستند با ایران رابطه برقرار کنند، به طور مفصل در گزارش تاور (این گزارش را دادستان آمریکا تهیه کرده و تحویل کنگره داده است قاعدتا هم از همه دست‌اندرکار در این زمینه بازجویی کرده‌اند) آمده است. من البته این گزارش را نخوانده‌ام؛ ولی قاعدتا آمریکایی‌ها در پی حل دو سه مسئله با ایران بودند؛ از جمله مسئله لبنان، افغانستان و جنگ ایران و عراق که به سمت جنگی گسترده می‌رفت و عراق به نوعی در حال سیطره یافتن در آن بود. این نکته برای آمریکایی‌ها خطرناک بود. مسئله شرق، یعنی روسیه نیز مطرح بود. ایران هم در مقابل مسائلی داشت، از جمله این‌که در زمان شاه یکسری تسلحیات آمریکایی خریداری شده بود که در آن مقطع نیاز به قطعات یدکی داشتند. مثلا لامپ‌های موشک‌های هاوگ یا قطعات موشک‌های ضدتانک را نداشتیم. یعنی دو طرف به نقطه‌ای رسیده بودند که نیاز به صحبت با یکدیگر داشتند.

از اتیوپی و اردن F-۴ خریدیم

انتخاب»: چرا در دور اول دلال‌های اسلحه واسطه شدند؟

هاشمی: برای این‌که دلال‌های اسلحه بیش‌تر دنبال این بودند که با انتقال سلاح‌های مورد نیاز کشور ما درآمدی برای خودشان کسب کنند. البته این‌ها دلال اسلحه نبودند، فروشنده‌های اسلحه بودند؛ کمپانی‌های تسلیحاتی همیشه برای فروش سلاح‌های خود یکسری افراد را جلو می‌اندازند و آن‌ها را در دنیا علامت‌دار می‌کنند. مثلا به یاد می‌آورم که یکی از همین افراد پیشنهادی برای ایران آورد مبنی بر این‌که چند فروند F-۴ را در اتیوپی که مورد استفاده خودشان نبود، خریداری کنیم. ایران هم موافقت آمریکایی‌ها را برای انتقال این هواپیما‌ها گرفت. یا حتی اردن که آن زمان متحد عراق بود می‌خواست F-۴ هایش را به ایران بفروشد. خوب ایران هم شرایطش را بررسی کرد و این عملیات انجام شد؛ چون آن زمان سیستم تسلیحاتی جمهوری اسلامی با حالا خیلی متفاوت بود. الان سیستم جمهوری اسلامی بر مبنای سلاح‌هایی است که خودش می‌سازد و کمتر بر مبنای سلاح‌های خارجی است. اما آن زمان بخش بزرگی از تجهیزات نیروی هوایی ما آمریکایی، بخشی انگلیسی و بخش کوچکی هم ایتالیایی بود. به همین دلیل هم دستیابی به این تجهیزات برای ایران مهم بود.

به نظر من احتیاج هر دو طرف باعث شروع مذاکرات شد. آن‌ها یکسری نیاز‌هایی داشتند و در مقابل ما هم همین‌طور. این نیاز‌ها درنقطه‌ای به نام مذاکرات مک فارلین همدیگر را قطع کردند، پس از آن وارد مرحله دوم شد، بعد مجددا ادامه یافت تا سرانجام به قطع‌نامه انجامید.

در جریان سفر مک فارلین به تهران، آمریکایی ها از طریق قربانی‌فر نتوانستند با آیت الله هاشمی ملاقات کنند؛ بنابراین به سراغ من آمدند

انتخاب»: چرا مقام‌های آمریکایی به سراغ شما آمدند؟

هاشمی: احساس‌شان این بود که افرادی، چون قربانی‌فر صادقانه عمل نکرده‌اند. به این نتیجه رسیده بودند که از طریق آقای قربانی‌فر نمی‌توانند به ت‌شان دست پیدا کنند؛ مثلا یکی از استدلال‌های‌شان این بود که قربانی‌فر گفته زمانی که به تهران بروید با آقای هاشمی، رئیس‌جمهور و وزیر خارجه ملاقات می‌کنید؛ در حالی که زمانی که مک فارلین و هیات همراهش به ایران آمدند، هیچ‌کدام از مقام‌های ارشد ایرانی با آن‌ها ملاقات نکرد، بلکه چند افسر اطلاعاتی به اضافه آقای و آقای دکتر هادی البته همه هم با نام مستعار با آن‌ها ملاقات کردند.

انتخاب»: در خاطرات روز چهارم خرداد ۶۵ آقای هاشمی که مصادف با روزی است که مک فارلین و هیات همراهش به ایران می‌رسند، ایشان به این ماجرا اشاره می‌کند و می‌نویسد به آقای گفتم که برای کنترل قطعات و اداره مسائل ی و مذاکرات همکاری کنند و بعد می‌نویسد که آقای کنگر لو و وحیدی مسئول سپاه آمدند در افطار همان روز گزارش وضعیت هیات آمریکایی را دادند یک چهارم قطعات هاک درخواستی را آوردند. این نشان می‌دهد که آقای هاشمی کاملا و از قبل در جریان سفر این هیات قرار داشته‌اند، منظورم این است که این سفر بدون هماهنگی انجام نشده بود؛ پس چه اتفاقی می‌افتد که با آن‌ها ملاقات نمی‌کند؟

هاشمی: به هر حال این‌ها تحلیل‌های جمهوری اسلامی بوده که ملاقاتی در حد مقام‌های ارشد نظام صورت نگیرد. قربانی‌فر ظاهرا ملاقات در سطح مقام‌های عالی‌رتبه در ایران را به آن‌ها قول داده بود، در حالی که مسئولان جمهوری اسلامی چنین تصمیمی نداشتند. در ت همیشه یکسری علائم وجود دارد و یک سری واقعیت‌ها. الان ممکن است کسی ادعا کند که مثلا با فرمانده سپاه آشناست و می‌تواند ترتیب ملاقاتی را با وی فراهم کند، خوب برای دستیابی به این مقصود باید مذاکراتی را انجام دهد، با پیغام که کار پیش نمی‌رود. آمریکایی‌ها به دنبال پایان جنگ در منطقه بودند و تشخیص‌شان این بود که از طریق کانال قربانی‌فر فقط در حد یک تبادل سلاح و گروگان کار را پیش برده‌اند.

انتخاب»: حتی در مورد آزادی گروگان‌ها هم آن‌ها چندان به خواسته‌های‌شان نرسیدند، چون در تمام ماجرای مک فارلین فقط ۳ گروگان آمریکایی آزاد شدند.

هاشمی: مهم این بود که طرفداران ایران در آن مقطع گروگان‌گیری جدیدی نکردند.

هدف آمریکا آن بود که مذاکرات مک فارلین، به دیپلماسی آشکار منجر شود اما طرف ایرانی نمی‌خواست 

انتخاب»: هدف آمریکایی‌ها از ملاقات هیات مک فارلین با مقام‌های ارشد ایرانی چه بود؟

هاشمی: آن‌ها به دنبال این بودند که این مذاکرات به دیپلماسی آشکار منجر شود؛ چون نمی‌توان دیپلماسی نهان را تا ابد ادامه داد، باید یک جایی به دیپلماسی آشکار تبدیل شود؛ اما طرف ایرانی نمی‌خواست این اتفاق بیفتد. به هر حال آن زمان شورای عالی امنیت وجود نداشت و سران سه قوه با م حضرت امام در این زمینه تصمیم‌گیری می‌کردند؛ یعنی حضرت امام نقش شورای امنیت ملی را به سران قوا سپرده بود و آن‌ها تصمیم می‌گرفتند. قاعدتا آن زمان هم به این نتیجه رسیده بودند که کسی از شخصیت‌ها با هیات مک فارلین ملاقات نکند و ملاقات تنها در حد واحد‌های عملیاتی و اطلاعاتی باشد.

حضور یک  اسرائیلی در هیات مک فارلین خیلی غریب نیست؛ اگر هم بوده با پاسپورت اسراییلی نیامده؛ همه  پاسپورت ایرلندی داشتند

انتخاب»: دکتر ابراهیم یزدی در مصاحبه‌ای گفته‌اند که یک اسراییلی هم در هیات مک فارلین حضور داشته است؟

هاشمی: اگر هم بوده با پاسپورت اسراییلی نیامده، همه این‌ها با پاسپورت ایرلندی آمده بودند. این هم خیلی غریب نیست، چون اسراییل در همه زمینه‌هایی که بین ایران و آمریکا باشد حتما دخالت می‌کند و فعال است.

برای معالجه چشمم به بلژیک رفته بودم که آمریکایی ها با من ارتباط گرفتند

انتخاب»: در شهریور ۶۵ شما در بلژیک حضور داشتید و طرف‌های آمریکایی توانستند با شما در این کشور ارتباط برقرار کنند، در این کشور تحصیل می‌کردید؟

هاشمی: نه. هم برای معالجه چشمم رفته بودم و هم برای این‌که اگر بشود آن‌جا ادامه تحصیل بدهم، چون پسر عمویم آن‌جا تحصیل می‌کرد. در بلژیک یکی از دوستان تماس گرفت و گفت: مطلب مهمی را می‌خواهم با شما در میان بگذارم و آن ملاقات انجام شد.

انتخاب»: آن موقع پست ی داشتید؟

هاشمی: نه دانشجو بودم و مدت زیادی هم به جبهه رفته بودم.

با هیات مک فارلین در ایران مثل زندانی‌ها برخورد شد، نه مهمان

انتخاب»: هدف‌شان از این ملاقات چه بود؟ از شما چه می‌خواستند؟

هاشمی: آن‌ها کل قضیه را توضیح دادند و گفتند که ما می‌خواستیم به ایران کمک کنیم. از قربانی‌فر منفی می‌گفتند که ایشان چیز‌هایی که ما می‌خواستیم را نمی‌تواند اجرا کند. می‌گفتند ایران در وضعیت دشواری قرار دارد؛ چون عراق از سلاح‌های شیمیایی استفاده می‌کند، موشک‌های جدید گرفته و قصد دارد خارک را از کار بیندازد و صادرات نفت شما را قطع کند. می‌گفتند ما قصد کمک داشتیم، ولی نتیجه‌ای نگرفتیم.‌

می‌گفتند قصدمان ملاقات با آقای هاشمی بوده، اما با چهار نفر به نام افسر اطلاعاتی ملاقات کردیم.» از این قضیه خیلی شاکی بودند. خوب این هیات وقتی به ایران آمده بود، تقریبا در هتل مثل زندانی‌ها با آن‌ها برخورد شد و نه مثل مهمان؛ چون یک طبقه هتل را بسته بودند و این‌ها فقط در آن‌جا بودند از آن‌جا هم مستقیم به فرودگاه منتقل شدند؛ یعنی تحت تدابیر شدید امنیتی. حتی می‌گفتند: شیشه‌های ماشین ما را دودی کرده بودند.» و گله دیگرشان این بود که مسئولان ایرانی را که در ایران به ملاقات‌شان رفته بود، از نظر چهره شناسایی کرده بودند، ولی می‌گفتند که با اسامی مستعار با ما صحبت کردند.»

آمریکایی ها در بلژیک به من گفتند کشور‌های عربی را قانع می‌کنیم به شما خسارت بپردازند

در این ملاقات بحث زیادی در مورد استفاده عراق از سلاح‌های شیمیایی شد. آن زمان قدرت‌های بزرگ جهانی از قبیل: آلمان، هلند و فرانسه عراق را به تسلیحات شیمیایی تجهیز کرده بودند، حرف ملاقات‌کنندگان این بود که شما تجهیزات مقابله با سلاح شیمیایی را ندارید. درست هم می‌گفتند؛ عراق از سال ۶۲ به بعد شروع به استفاده از تسلیحات شیمیایی کرد، اما اوج آن در خیبر، مجنون و فاو بود. وقتی فاو را از ما پس گرفتند، کلا شیمیایی زدند.

در مجموع آن‌ها پیشنهادهای زیادی داشتند مثلا می‌گفتند ما رابطه شما را با کشور‌های عربی اصلاح می‌کنیم و قانع‌شان می‌کنیم که به شما خسارت بپردازند.

من در طول این ملاقات همه صحبت‌های‌شان را نوت‌برداری کردم در ۷ یا ۸ صفحه و تحویل دادم به حاج آقا [هاشمی رفسنجانی].

انتخاب»: افرادی که با شما در بلژیک صحبت کردند، از آقای هاشمی هم گله‌مند بودند که با آن‌ها ملاقات نکرده است؟

هاشمی: نه نمی‌دانستند که این موضوع اصلا به آقای هاشمی انعکاس یافته یا نه، فکر می‌کرند که ایشان در جریان نیست.

انتخاب»: شما چطور چنین ملاقاتی را پذیرفتید؟ نگران این نبودید که در صورت آگاهی نیرو‌های اطلاعاتی ایران از این جلسه، چه اتفاقی ممکن است برای‌تان بیفتد؟

هاشمی: آن موقع هم مثل الان بیش‌تر مقام‌های رسمی کشور از ملاقات ممنوع بودند؛ اما من نگرانی نداشتم، چون نسبت به اوضاعی که در جنگ می‌گذشت نگران بودم. خودم جزو رزمندگانی بودم که هم حضوری مستمر در جنگ داشتم و هم زخمی شده بودم. نگران بودم که اوضاع جنگ تا این اندازه بر علیه ایران است و ایران نمی‌تواند هیچ کاری بکند، ما در چندین عملیات موفق نبویم و ناچار همه را هم پیروزی تلقی می‌کردیم. بر همین اساس نسبت به جنگ و سرنوشت جنگ بی‌تفاوت نبودم که بخواهم از این ملاقات بترسم. می‌خواستم اگر کمکی از دستم برمی‌آید انجام دهم که در جنگ موفقیتی حاصل شود. اوضاع جنگ خیلی نامناسب بود. ما در عملیات بیت‌المقدس یک گردان ۲۰۰ نفری بودیم که اتفاقا پیروز هم شدیم، اما فکر می‌کنم فقط ۱۲ نفرمان برگشتیم. در عمیلات خیبر که من هم از لشکر ثارالله در آن شرکت کرده بودم، عراقی‌ها یک روز شیمیایی استفاده کردند، نصف بچه‌ها شیمیایی شدند. طبیعی بود که احساس مسئولیت کنم.

انتخاب»: در میان افرادی که در بلژیک با شما ملاقات کردند، دیگر دلال اسلحه نبود؟ چه کسانی بودند؟

هاشمی: نه دلال اسلحه نبود. یکی از آن‌ها آلبرت حکیم نام داشت که مترجم‌شان بود. حکیم فردی ایرانی بود که در آمریکا زندگی می‌کرد.

انتخاب»: این افراد از چه طریق توانستند با شما ارتباط پیدا کنند؟

هاشمی: از طریق یکی از دوستانی که در کار دیپلماسی بود و با او ارتباط داشتند.

اگر آمریکایی ها می‌توانستند با هاشمی ملاقات کنند، تمام مسائل‌شان را با ایران حل می‌کردند / آنها به دنبال یک عمق استراتژیک بودند، نه رد کردن چند هزار موشک تاو

انتخاب»: در مصاحبه‌تان با شهروند امروز» فرموده بودید آمریکایی‌ها به خاطر روابط قربانی‌فر با اسرائیلی‌ها به او شک کرده بودند و نگران بودند که اسراییل در این مذاکرات سنگ‌اندازی کند، در حالی که بر اساس گزارش تاور اسراییل اتفاقا از این مذاکرات منتفع می‌شده؛ چراکه انبار‌های تسلیحاتی‌اش پر از موشک‌های تاو بود که دیگر استفاده‌ای برایش نداشت، به همین دلیل هم با آمریکا به توافق می‌رسد که موشک‌ها را به ایران بدهد و در مقابل تسلیحات جدید از آمریکا بگیرد. پولی را هم که بابت موشک‌های تاو از ایران می‌گیرد، به آمریکا بدهد برای کمک به کنترا‌ها [مخالفان دولت نیکاراگوئه].

هاشمی: چون عمیلات مک فارلین شکست خورده بود، می‌خواستند دلایل این شکست را بررسی کنند. یکی از نکاتی که به ذهن‌شان می‌رسید این بود که اسراییل نگذارد رابطه خیلی عمیق شود. چون برای طرف آمریکایی در این مذاکرات علاوه بر انتفاع مالی، هدف مهم‌تر کسب عمق رابطه استراتژیک با ایران بود. آن‌ها اگر می‌توانستند با آقای هاشمی ملاقات کنند، تمام مسائل‌شان را با ایران حل می‌کردند و ماجرا خیلی متفاوت می‌شد. آمریکایی‌ها در واقع به دنبال یک عمق استراتژیک بودند، نه مثلا رد کردن چند هزار موشک تاو؛ بنابراین به اهداف‌شان نرسیده بودند و دنبال دلیل شکست بودند. یکی از دلایلی که می‌شد روی آن فکر کرد، این بود که ممکن است اسراییل سنگ‌اندازی کرده است.

انتخاب»: هدف اصلی آمریکایی‌ها از این مذاکرات آزادی گروگان‌های‌شان در لبنان بود؟

هاشمی: به نظر من آن‌ها بیش‌تر از آزادی گروگان‌ها در بحث انتخابات‌شان استفاده می‌کردند، اما نهایتا تصمیم‌شان این بود که از نظر استراتژیک به ایران نزدیک شوند.

انتخاب»: آقای یکی از افرادی بودند که از طرف آقای هاشمی برای دیدار هیات مک فارلین انتخاب می‌شوند، ایشان آن زمان علاوه بر نمایندگی مجلس چه سمتی داشت؟

هاشمی: رئیس قرارگاه خاتم هم بود.

در مذاکره با مک فارلین، لباس ت نپوشیده بود

انتخاب»: آقای با لباس ت به این ملاقات رفته بود؟

هاشمی: نه هیچ کس با لباس ت نرفته بود.

از اول به شیخ دیپلمات معروف بود

انتخاب»: نقش آقای در قضیه مک فارلین چه بود؟

هاشمی: من وقتی گزارشم را به آقای هاشمی دادم، ایشان همان گزارش را به آقای داد، اما ایشان هیچ‌وقت در این رابطه با من تماس نگرفت. آقای دست راست آقای هاشمی در جنگ بود و تقریبا در همه جلسات عملیات‌ها که برای ملاقات با آقای هاشمی می‌رفتیم، آقای کنار ایشان حضور داشت و در حقیقت نقش دستیار ویژه داشت. آقای از اول به شیخ دیپلمات معروف بود و نظرات خوبی هم داشت، به خوبی متوجه می‌شد که ت به چه سمتی می‌رود و باید چه کرد.

انتخاب»: بن‌بست مذاکرات در دور اول دقیقا از کجا آغاز شد؟

هاشمی: نقطه شکست‌شان در ملاقات تهران در جریان سفر هیات مک فارلین به ایران بود، بعد از آن رابطه‌شان با ایران قطع می‌شود.

انتخاب»: دور دوم مذاکرات از ملاقات با شما در شهریور ۶۵ آغاز می‌شود، مک فارلین چهارم خرداد سال ۶۵ به ایران آمده بود، بر اساس گزارش تاور یک محموله تسلیحاتی دیگر، یک ماه بعد از سفر مک فارلین به ایران در تیر ۶۵ به ایران می‌آید. این صحت دارد؟

هاشمی: نه اشتباه است. آن‌ها در این فاصله هیچ محموله‌ای نفرستادند، مذاکرات را به طور کامل قطع کردند و بعد از صحبت با من دوباره از سر گرفته شد.

امام درمورد مذاکرات مک فارلین گفته بودند باید مشت‌تان بسته باشد و آن‌ها نبینند که شما می‌خواهید چه کنید»

انتخاب»: حضرت امام از ابتدا در جریان این مذاکرات بودند؟

هاشمی: من دور اول را خبر ندارم، اما بعد از آن آقای محسن رضایی، که بیش‌تر با ایشان در ارتباط بودم، به من گفتند که امام در جریان است. در مذاکرات مک فارلین آقای رضایی از قول حضرت امام برای من نقل می‌کردند که امام فرمودند: باید مشت‌تان بسته باشد و آن‌ها نبینند که شما می‌خواهید چه کنید.» ضمن این‌که اگر ایشان در جریان نبودند، وقتی بعد از افشای مک فارلین چند تن از نمایندگان مجلس (که همه آن‌ها امروز در طیف اصولگرایان هستند و آن زمان به راستی‌ها معروف بودند، از جمله آقایان ان، فهیم، سید محمد ‌ای و. که اتفاقا همه هم جزو ۹۰ نفری بودند که در مجلس علیه نخست‌وزیری میرحسین رای منفی داده بودند) سوال از وزیر خارجه وقت، آقای ولایتی را مطرح کردند، آن‌طور بر آن‌ها نمی‌تاختند. حتی فرمودند که این‌ها از اسراییل بدترند و دشمنی این‌ها با ما دو برابر اسراییل است. این تعابیر شوخی نبود. در حمایت از سخنان امام، مردم تظاهرات کردند و حتی خواستار به زندان افتادن و رد صلاحیت این چند نماینده شدند. حتی نگرانی وجود داشت که مردم از شدت خشم ممکن است این‌ها را به قتل برسانند.

انتخاب»: در مصاحبه‌تان با شهروند امروز گفته‌اید، زمانی که شما گزارش ملاقات بلژیک را به آقای هاشمی دادید، ایشان چنین مذاکراتی را از اساس تکذیب کردند، بنابراین به دفتر امام و سپس به سراغ آقای محسن رضایی رفتید و رونوشتی از آن گزارش را به ایشان تحویل داده‌اید.

هاشمی: بله به دفتر حضرت امام رفتم و گفتم، افرادی ادعا می‌کنند که می‌توانند در جنگ به ما کمک کنند.

انتخاب»: در دفتر امام با چه شخصی صحبت کردید؟

هاشمی: یادم نیست، ما آن‌جا ارتباطات و رفت و آمد زیادی داشتیم.

انتخاب»: واکنش دفتر امام به این گزارش چه بود؟

هاشمی: از دفتر حضرت امام من را به آقای رضایی معرفی کردند، چون ایشان مسئول وقت سپاه و جنگ بودند. وقتی جریان را به ایشان توضیح دادم، متوجه شدم که به طور کامل از همه چیز خبر دارند.

یک جلسه در واشنگتن شرکت کردم

انتخاب»: پس از این‌که شما گزارش ملاقات بلژیک را در اختیار آقای محسن رضایی گذاشتید، قرار شد یک سری از فرمانده‌های سپاه را با آمریکایی‌ها ارتباط دهید درست است؟

هاشمی: بله، ولی خودم نقشی در آن نداشتم، فقط یک جلسه در واشنگتن شرکت کردم.

اسامی آن فرماندهان سپاه را که به آمریکایی‌ها ارتباط دادم، محرمانه است؛ چون هنوز هم مشغول کار هستند 

انتخاب»: این فرماندهان چه کسانی بودند؟

هاشمی: اسامی آن‌ها محرمانه است، چون هنوز هم مشغول کار هستند.

هاشمی درباره ملاقات بلژیک گفت که کار خطرناکی است؛ گفت چرا ادامه دادی و به من نگفتی؟

انتخاب»: بعد از این‌که گزارش ملاقات بلژیک را به آقای رضایی دادید، واکنش آقای هاشمی چه بود؟

هاشمی: ایشان ناراحت شدند، می‌گفتند: چرا این کار را کردی، این کار خطرناکی است. چرا ادامه دادی و واقعیت را به من نگفتی؟» خوب من هم یک رزمنده بودم و نمی‌توانستم بی‌تفاوت باشم. با فرماندهان سپاه هم رابطه داشتم و آن‌ها مرا در جنگ می‌شناختند. ضمن این‌که کار خلافی نکردند، بلکه جریان را به یک کانال اطلاعاتی وارد کردند، همان سخنی که در ابتدا گفتم؛ دیپلماسی نهان کارش در سازمان‌های اطلاعاتی است، نه در سازمان‌های عادی. ولی آقای هاشمی کم‌کم از این موضوع به حاشیه رفتند. البته ماموران سپاه مستقیما به آقای هاشمی گزارش می‌دادند. نقش محسن کنگرلو هم دیگر کمی ضعیف شد.

نمی دانم میرحسین از موضوع خبر داشت یا نه؛ مشاورش در جریان بود

انتخاب»: میرحسین ، نخست‌وزیر وقت، از این جریان خبر داشت؟

هاشمی: من اطلاع ندارم، اما به هر حال محسن کنگرلو مشاور امنیتی نخست وزیر بود.

انتخاب»: تصور من این است که تنها خود آقای هاشمی به مناسبت این‌که فرمانده جنگ بودند، بیت رهبری و فرماندهان ارشد سپاه از این ماجرا خبر داشتند درست است؟

هاشمی: نه، آقای دکتر هادی و آقای نماینده مجلس بودند.

انتخاب»: خوب این‌ها در سپاه هم بودند.

هاشمی: بله در قرارگاه بودند.

سوریه مخالف مذاکرات مک فارلین بود؛ نظر حافظ اسد این بود که این موضوع افشا شود

انتخاب»: تقریبا در همه جا گفته شده که نخستین بار از این مذاکرات در ۱۱ آبان ۶۵ در مجله الشراع لبنان پرده برداشته شده و طرفداران سید مهدی هاشمی این اطلاعات را در اختیار این مجله قرار داده است. در حالی که آقای هاشمی در خاطرات روز ۲۴ مهر ۶۵ خود نوشته‌اند: یک شایعاتی شده است راجع به مک فارلین که باید خودمان را آماده کنیم که پاسخ بدهیم.» بر این اساس قبل از تاریخ ۱۱ آبان و مجله الشراع این موضوع افشا شده بود.

هاشمی: اتفاقا حسن صبرا، سردبیر مجله الشراع، چند وقت پیش در مصاحبه‌ای با بی. بی. سی در این رابطه این‌طور توضیح می‌داد که کاردار سوریه در ایران با او تماس می‌گیرد و می‌گوید گروهی از ایران می‌آیند که مطلبی بسیار سری را به شما بگویند. صبرا در پاسخ می‌گوید: نه، وقت دارم.» ظاهرا پیش از ایشان می‌خواستند مطلب را در اختیار رومه دیگری به نام النهار» بگذراند که، چون راجع به ایران بوده قبول‌شان نکرده است. طبق گفته حسن صبرا این افراد از طرفداران سید مهدی هاشمی بودند که به لبنان می‌روند و مطلب را با ایشان در میان می‌گذارند. البته ایشان اسامی آن‌ها را فاش نمی‌کند. بعد هم توضیح می‌دهد که، چون ایشان در ت با سوریه طرف بوده است، بعد از شنیدن این مطلب با سوریه تماس می‌گیرد تا نظر حافظ اسد را در این باره جویا شود، حسن صبرا در آن مصاحبه می‌گوید، که نظر حافظ اسد این بود که مطلب افشا بشود. بر این اساس معلوم می‌شود که سوریه هم مخالف این مذاکرات بوده است.

طرفداران سید مهدی هاشمی شبنامه توزیع کردند که دکتر هادی و خیانت کرده‌اند و باید محاکمه شوند

انتخاب»: یعنی صحبت‌هایی که پیش از انتشار این مطلب در الشراع شده بود، به ایران رسیده و آقای هاشمی برای همین در خاطراتش به آن اشاره می‌کند؟

هاشمی: نه اولین بار الشراع این خبر را منتشر کرد. بعد طرفداران سید مهدی هاشمی اطلاعیه‌ای را به صورت شبنامه در مجلس توزیع کردند که در آن نوشته شده بود دکتر هادی و به مملکت و خانواده شهدا خیانت کرده‌اند و باید محاکمه بشوند. این پچ‌پچه‌ها دیگر شروع شده بود و مخصوصا در مورد دکتر هادی، رئیس کمیسیون خارجی مجلس، و دکتر ، رئیس کمیسیون دفاعی، بیش از همه بود.

هاشمی به سپاه زنگ زد که من می‌خواهم توضیح بدهم، برای شما که مشکلی درست نمی‌شود؟»؛ آن‌ها هم موافقت کردند

انتخاب»: می‌فرمایید که این شبنامه و پچ‌پچه‌ها بعد از افشای الشراع لبنان بود؟

هاشمی: نه ببینید همه این‌ها همزمان اتفاق افتاد. شرایط الان با آن زمان خیلی متفاوت است، آن زمان حتی موبایل هم وجود نداشت، در بیرون شایع شده بود و مثلا افراد به یکدیگر می‌گفتند: شنیدی با آمریکا مذاکره شده؟!» بنابراین آقای هاشمی تصمیم گرفت که پاسخی تهیه کند؛ اما واکنش آمریکایی‌ها متفاوت بود، آن‌ها در وهله اول تکذیب کردند.

آقای هاشمی در روز دوازدهم آبان به سپاه زنگ زد که من می‌خواهم توضیح بدهم، برای شما که مشکلی درست نمی‌شود؟» آن‌ها هم موافقت کردند. بعد ایشان در ۱۳ آبان در سخنرانی‌اش به مناسبت روز سیزدهم آبان، گفت که ما اصلا این‌ها را راه ندادیم. سلاح می‌خواستیم که گرفتیم.» آن‌چه آقای هاشمی گفت: به نظر من واقعیت بود؛ چون ایران عمق استراتژیک با آمریکا برقرار نکرد. درست مثل الان که ترامپ تلویحا می‌گوید روح برجام به معنای همکاری دو کشور است و وقتی در پی برجام این اتفاق نیفتاد، توافق را برهم زد. در مذاکرات مک فارلین هم یک استراتژی وجود داشت که عبارت بود از تحویل سلاح و در مقابل آزادی گروگان‌های آمریکایی در لبنان، اما هدف اساسی آن‌ها برقراری ارتباط و عوض کردن عمق استراتژی عراق و احتمالا شکست این کشور بود. به نظر من حافظ اسد هم، چون در عمق استراتژی طرفدار روسیه بود، با افشای این مطلب موافقت کرده است.

انتخاب»: اما حافظ اسد جزو حاکمانی بود که از ابتدای جنگ طرف ایران را گرفت.

هاشمی: آیا این طرفداری می‌توانست بدون اجازه شوروی باشد؟ حتی اگر بود، امکان بروز آن وجود داشت؟! وقتی کشوری سلاح، هواپیما و به طور کل همه استراتژی‌اش با شوروی بود، مگر می‌توانست بدون خواست آن کشور کاری انجام دهد. بر همین اساس هم به حسن صبرا می‌گوید این مطلب مهم است و باید منتشرش کنی.

آیت الله از آقای هاشمی گله کرده بود که چرا به من اطلاع ندادید

انتخاب»: انگیزه طرفداران سید مهدی هاشمی از افشای این مذاکرات چه بود؟ قربانی‌فر که مشخص است، چون نتوانسته بود به کارش ادامه دهد و منفعت مالی بیش‌تری ببرد. سید محمد ‌ای در مصاحبه با رمز عبور» در این رابطه گفته‌اند: سفر مک فارلین را بیت منتظری قاپیدن آمریکا توسط رقیب می‌دانستند و لذا پته هاشمی را بر آب زدند تا به تصور آن‌ها از طرف امام مطرود و منزوی و حتی محاکمه و رسوا شود و خودشان در مقام طرف معامله با آمریکا باقی بمانند.»

هاشمی: سید مهدی هاشمی از شخصیت‌هایی بود که از اول انقلاب در جریان دیپلماسی نهان ایران قرار داشت و رئیس نهضت‌های آزادی‌بخش سپاه بود. برای همین هم از این‌که از این جریان دور مانده ناراحت بودند. از طرفی هم دلخور بودند که چرا به آقای منتظری که قائم‌مقام رهبری است، اطلاع ندادند.

بعد‌ها آقای منتظری به آقای هاشمی گفته بودند که آقای امید نجف‌آبادی با قربانی‌فر ارتباط داشته، بنابراین قربانی‌فر به ایشان گفته و ایشان هم جریان مذاکرات را به آقای منتظری منتقل کرده است. آقای منتظری بعد از شنیدن این خبر در جلسه‌ای از آقای هاشمی گله می‌کند که چرا به من اطلاع ندادید. آقای هاشمی هم پاسخ می‌دهند که کار هنوز به جایی نرسیده بود که بخواهند اطلاع بدهند.

تحلیل سید محمد ‌ای درباره ارتباط موضوع مک فارلین به بحث جانشینی امام درست نیست

انتخاب»: آقای سید محمد ‌ای در مصاحبه‌ای با نشریه رمز عبور» هدف این مذاکرات را به بحث جانشینی امام پیوند زده و گفته‌اند: به طور طبیعی همه آگاهان می‌دانستند که جانشین امام یا شهید مطهری یا آقای منتظری و یا آقای بهشتی است و دشمن فکر می‌کرد در صورتی که راهی با توافق با آن‌ها پیدا نشود باید آن‌ها را از سر راه برداشت، پس از شهادت استاد مطهری. گزینه مورد نظر فقط هاشمی و بیت مرحوم منتظری بود. چون آمریکا طبق معمول همواره بیش از یک گزینه و نامزد را در نظر می‌گیرد و مستقلاً و بدون اطلاع دیگری روی او مطالعه می‌کند. موضوع اصلی ملاقات مک فارلین. موضوع حفظ آینده ایران بعد از امام موضوعی فوق‌سری بود.»

هاشمی: این تحلیل ایشان است، اما واقعیت این است که آقای هاشمی مسئول جنگ بودند و طبیعی بود که ایشان نگران اوضاع و در پی راه برون‌رفتی از این وضعیت باشند. اگر بحث جانشینی هم مطرح بود که بعد از رحلت حضرت امام و با آن خاطره‌ای که از جانب آقای هاشمی نقل شد، آقای ‌ای جانشین ایشان شدند. پس تحلیل سید محمد ‌ای درست نیست، چون اتفاقا برادر ایشان به رهبری رسید که در مواجهه با آمریکا مشابه حضرت امام عمل می‌کنند.

بعد از افشای مک فارلین، مذاکرات تا دو ماه ادامه داشت

انتخاب»: بعد از افشای مک فارلین، مذاکرات به یکباره قطع شد؟

هاشمی: خیر تا دو ماه بعد از آن هم ادامه داشت، منتها وارد کانال‌های رسمی شد، چون آمریکا دیگر حاضر به پذیرش ریسک مذاکرات پنهان نبود.

انتخاب»: نگاه جریان اصلاح‌طلب کنونی به این مذاکرات چه بود؟

هاشمی: این جریان آن موقع به نیرو‌های خط امام معروف و بخشی از آن‌ها دانشجویان بودند. آن‌ها کاملا بر طبق نظر حضرت امام عمل می‌کردند.

موشک‌های تاو ارسالی برای ایران بی ایراد نبودند

انتخاب»: از آغاز تا پایان این مذاکرات ما ۲۵۰۰ موشک تاو و ۲۰۰ موشک هاوک از آن‌ها گرفتیم و در مقابل تنها سه گروگان آمریکایی را آزاد کردیم. به نظر می‌رسد برد ایران در این مذاکرات بیش از آمریکا بود.

هاشمی: این میزان سلاح اصلا در جنگ عدد زیادی نیست، ضمن این‌که موشک‌های تاو ارسالی بی ایراد هم نبودند.

انتخاب»: در مجموع تحلیل شما از مک فارلین چیست، ماجرایی که در یک طرف ماجرا یک رسوایی در حد واترگیت برای ریگان به وجود آورد و در این سو هم بعد از افشای آن شرایط جنگ برای ایران بسیار سخت شد، آمریکایی‌ها دیگر کاری نداشتند که عراق سلاح شیمیایی استفاده می‌کند یا نه و در واقع از آن مقطع به بعد همه قدرت‌های بزرگ به نوعی به پشتیبانی از عراق درآمدند از روسیه گرفته تا آلمان و هلند و خود آمریکا. با این توصیف شما بازنده این ماجرا را ایران می‌دانید یا آمریکا؟

هاشمی: هر دو، چون ماجرا به هیچ نقطه استراتژیکی ختم نشد، سید محمد ‌ای می‌خواهد بگوید که طرفین مذاکره به یک نقطه استراتژیک رسیدند و راجع به رهبری بحث کردند، در حالی که به نظر من به این عمق نرسیدند که اگر رسیده بودند، خیلی چیز‌ها عوض می‌شد. بعد از این افشاگری دیگر آمریکایی‌ها خود را کنار کشیدند و بلافاصله بعد از آن رامسفلد، نماینده وقت ایالات متحده در ناتو، به عراق رفت و احتمالا از پس آن ملاقات، آمریکا به عراقی یک سری تجهیزات یا اطلاعات داد.

در ملاقات‌های ما با آمریکایی‌ها نظر آن‌ها این بود که ایران باید جنگ را تمام کند، چون توان ادامه ندارد، پیشنهاد قطعنامه را هم دادند و گفتند باید جنگ با یک صلح شرافتمندانه به پایان برسد. قطعنامه ۵۹۸ یک تعهد برد برد برای ایران بود، چون در آن ذکر شد که در سازمان ملل م تعیین شود و خسارت بدهد. سازمان ملل هم رسما در نامه‌ای به عراق نوشته است. هدف استراتژیک آمریکا از مذاکرات مک فارلین این نبود که ایران پیروز شود و بغداد را فتح کند، در هیچ گزارشی هم چنین چیزی نیامده، بلکه عمق استراتژی آن‌ها قطعنامه بود که وقتی با مذاکرات موفق به وصول به آن نشدند، با تهدید، ارعاب و ارسال سلاح‌های شیمیایی به عراق، ایران را مجبور به پذیرش قطعنامه کردند. بعد از افشای مذاکرات مک فارلین زدن کشتی‌ها و جنگ نفتکش‌ها آغاز شد و سخت‌ترین روز‌ها بر ایران گذشت؛ یعنی به نوعی خود آمریکا با ایران وارد جنگ شد.

https://www.entekhab.ir/fa/news/503271



نام صادق طباطبایی با پرواز ١٢ بهمن ٥٧ که به پرواز انقلاب» معروف است، گره خورده است. او ٣٦ سال بعد در دوم اسفند ٩٣ بر اثر بیماری سرطان در آلمان درگذشت.
خبرگزاری ایسنا: نام صادق طباطبایی با پرواز ١٢ بهمن ٥٧ که به پرواز انقلاب» معروف است، گره خورده است. او ٣٦ سال بعد در دوم اسفند ٩٣ بر اثر بیماری سرطان در آلمان درگذشت.

 صادق طباطبایی در دولت موقت معاونت وزارت کشور و مسئولیت برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی را بر عهده داشت و مدتی هم سخنگوی دولت موقت بود.»


 ازدواج خواهر صادق طباطبایی با مرحوم احمد خمینی و ازدواج خودش با فرزند سیدمهدی صدر و خواهرزاده امام‌ موسی‌صدر باعث شده بین خانواده امام‌خمینی(ره) و امام موسی‌صدر پیوند فامیلی برقرار شود. در یکی از شب‌های زمستانی با فاطمه صدر در اتاق کار و کتابخانه مرحوم صادق طباطبایی به گفت‌وگو نشستیم.

 او نیز مانند همسرش علاقه‌مند به فعالیت‌های اجتماعی است و اکنون در مؤسسه امام موسی‌صدر به عنوان عضو هیأت‌مدیره کانون گفت‌وگو و عضو کمیسیون ن بنیاد باران فعالیت می‌کند.»

متن گفت‌وگوی فاطمه صدر (طباطبایی) با رومه شرق در زیر می‌آید:

لطفا درباره پیشینه خانوادگی‌تان توضیح دهید.

من در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شدم. پدرم سیدمهدی صدرعاملی هم درس حوزه و هم درس دانشگاهی خوانده بودند. با چند واسطه م که از فامیل صدر بودند، فامیل می‌شدند. پدربزرگ من هم آقای صدرالدین صدر از مراجع قم بودند.

شغل پدر شما چه بود؟

پدرم در عین این که بودند در دبیرستان به عنوان دبیر تدریس می‌کردند.

تحصیلات شما چیست؟

دوره ابتدایی را در یک مدرسه گذراندم. قبل از انقلاب شرایط اجتماعی با حال حاضر فرق داشت. دبیرستان دخترانه‌ای که مورد قبول مذهبیون باشد از نظر پدر من وجود نداشت. از این‌ رو به من اجازه رفتن به دبیرستان را ندادند. برایم نرفتن به مدرسه خیلی سخت بود ولی خصوصی درس می‌خواندم و امتحان می‌دادم.

دیپلمم را هم به صورت متفرقه امتحان دادم. درباره این موضوع با دایی بزرگوارم امام موسی‌صدر درددل می‌کردم. ایشان با پدرم صحبت کردند و گفتند زندگی مانند رودی است که ما در جریان آن هستیم. باید به فرزندانمان شنا بیاموزیم و در کنارشان باشیم.

علاقه داشتم تحصیلاتم را ادامه دهم و وقتی قرار شد با دکتر ازدواج کنم، برایم این امکان هم جذاب بود که می‌توانم در اروپا ادامه تحصیل دهم. در آلمان رشته تعلیم و تربیت را در دانشگاه بوخوم تا مقطع کارشناسی ارشد خواندم. برای دکترا نزد استادی در برلین کارهایی انجام داده‌ام اما هنوز رساله خود را تحویل نداده‌ام.

چند خواهر و برادر دارید؟

من دو برادر و یک خواهر دارم که در ایران زندگی می‌کنند. یکی از برادرانم پزشک متخصص قلب در بیمارستان شهید رجایی است و برادر دیگرم مهندس است که پیش از انقلاب در فعالیت‌های مبارزاتی شرکت داشتند و اکنون به کارهای فرهنگی مشغولند.



شما با آقای طباطبایی فامیل هستید. اولین خاطره ذهنی‌تان از ایشان مربوط به چه زمانی است؟

ما مانند بقیه خانواده‌ها مذهبی نبودیم که پسر و دختر از هم جدا باشند و هر وقت به قم می‌رفتیم دور هم بودیم و همان‌طور که با بقیه پسرخاله‌ها و دخترخاله‌ها و فامیل در ارتباط بودیم، ایشان را هم می‌دیدم.

 حتی یادم هست خانم ربابه صدر که الان مدیر مؤسسات امام موسی‌صدر در لبنان هستند نیز در جمع فامیلی ما حضور داشتند. آقای طباطبایی بعد از گرفتن دیپلم به آلمان رفت و بعد از حدود سه سال برگشت و پدر و مادرها با هم صحبت کردند و قرار شد ما با هم ازدواج کنیم. من هم دو سال بعد به آلمان رفتم.

این ازدواج انتخاب خودشان بود یا تصمیم پدرومادرها؟

هر دو. بعد از موافقت پدرومادرم من هم موافقت کردم. قبل از ایشان کسان دیگری هم مطرح بودند اما جواب رد داده بودم و خیال ازدواج در آن موقع نداشتم ولی در مورد ایشان موقعیت جالبی بود.

هم خود آقای طباطبایی از هر جهت برجسته بود و هم این که چون در ایران نتوانسته بودم به دانشگاه بروم، دوست داشتم از این طریق بتوانم در غرب تحصیل کنم و خود را به عنوان مسلمان معتقد برای خدمت به کشورم آماده کنم.

 زیرا قبل از انقلاب ما مذهبیون زیر فشار بودیم و متجددین ما را که مذهبی بودیم، مرتجع می‌خواندند. من از این مسئله و این نوع نگاه رنج می‌بردم و دوست داشتم خود را توانا کنم تا در حد خود این نگاه را تغییر دهم.

قبل از ازدواج جلسه‌ای برای آشنایی بیشتر با دکتر طباطبایی داشتید؟

حضور ذهن ندارم اما همدیگر را می‌شناختیم و من خاطرم جمع بود که ایشان با ادامه تحصیل من موافق هستند و از نظر احساس مسئولیت نسبت به جامعه افکارمان یکی است. ممکن است درباره جزئیاتی صحبت کرده باشیم ولی به خاطر ندارم.

 ایشان اشاره کردند که هنوز آنجا دانشجو هستند و وضع مالی چندان خوبی ندارند و باید کار کنند. به‌ طور کلی به دلیل شناخت فامیلی و امتیازات شخصیتی که او داشت، احتیاج نبود موضوع زیادی برای آشنایی مطرح شود.

در زمان ازدواج، ایشان در چه مقطعی و چه رشته‌ای درس می‌خواندند؟

در زمان ازدواج دکتر طباطبایی دانشجوی رشته شیمی در شهر آخن بودند. البته قبل از آن رشته معدن می‌خواندند اما یک تصادف باعث شد ایشان به رشته شیمی روی بیاورند و وقتی هم که از ایران برای ادامه تحصیل مهاجرت کردند تازه دیپلم متوسطه را گرفته بودند.

برای افراد مذهبی زندگی در کشورهای اروپایی مشکل است. زندگی برای شما در آلمان چگونه بود؟

من پیش از این که به آلمان بروم به لبنان رفتم و کارهای سفرم به آلمان را امام موسی صدر انجام دادند. لبنان مدتی منزل امام موسی صدر بودم و از این که از فامیل و خانواده جدا شده بودم، ناراحت بودم. امام موسی صدر و خانواده ایشان خیلی مراقب من بودند و می‌دانستند که یکی از اهداف من از رفتن به آلمان تحصیل برای خدمت به اجتماع بود و این شعر را به عنوان تسلی برایم می‌خواندند:

در بیابان ‌گر به شوق کعبه خواهی زد قدم//سرزنش‌ها ‌گر کند خار مغیلان غم مخور»

حدود یک‌ماهی در لبنان بودم و وسایلی را که لازم داشتم برایم مهیا کردند. روزی هم در ایوان منزل امام موسی صدر در بیروت که مشرف به دریا بود، کنار امام موسی صدر نشسته بودم. موج‌های دریا را به من نشان دادند و گفتند ببین زندگی از تلاش و سختی‌ها تشکیل شده است و بعد این شعر را برایم خواندند: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم//موجیم که آسودگی ما عدم ماست»

به‌ این‌ ترتیب و از این طریق سعی می‌کردند من را قوی کنند. مقدمات سفر که فراهم شد به آلمان رفتم. سالی که به آلمان رفتم، سال ١٩٦٨ بود که به عنوان اوج فعالیت‌های دانشجویی در آلمان مشهور است. آقای طباطبایی در فرودگاه فرانکفورت دنبالم آمد و به آخن رفتیم و در خانه کوچکی زندگی مشترک خود را شروع کردیم.

در همان روز‌های اول، رفت‌وآمد ما با دانشجویان اتحادیه انجمن‌های اسلامی در شهر آخن شروع شد. در سفرم به لبنان دکتر شهیدبهشتی و خانواده‌شان هم در لبنان بودند و از نزدیک با آنان آشنا شدم و وقتی به آلمان رفتم خوشحال بودم که آنان هم در آنجا هستند.



با یکی از دوستان آقای طباطبایی - آقای دکتر مهدی طارمی - که با آقای بهشتی در هامبورگ فعالیت داشتند، بسیار نزدیک بودیم و کمبود فامیل به‌ وسیله ایشان برای ما جبران می‌شد. در ایران قبل از رفتن به آلمان در مؤسسه گوته، زبان آلمانی را تا حدودی آموزش دیده بودم.

 در آلمان نیز آموزش زبان را در کالج ادامه دادم و سپس تحصیل رشته روانشناسی در دانشگاه آخن را شروع کردم. به خاطر دارم که همه مقدمات شروع تحصیل را آقای طباطبایی انجام می‌داد و به یاد دارم زمانی که من کارت دانشجویی‌ام را در آنجا گرفتم، آقای طباطبایی یک کیف به عنوان هدیه برای من گرفت.

حدود سه سال بعد تغییر رشته دادم و به تحصیل در رشته تعلیم و تربیت با گرایش فرعی روانشناسی پرداختم. مدتی نگذشت که آقای طباطبایی باید در چارچوب فعالیت در اتحادیه، گاهی به عراق برای دیدن امام خمینی (قدس سره) می‌رفت و زمانی که او به اولین سفر رفت برای من خیلی سخت بود که تنها بمانم اما دفعات بعد دیگر چندان مشکل نبود.

با دانشجویان انجمن اسلامی هم رفت‌وآمد داشتیم و هم همکاری. هفته‌ای یک‌بار جلسه با دانشجویان بود که از کتاب مهندس بازرگان می‌خواندیم یا خود اعضا مطلبی برای ارائه تهیه می‌کردند.

آقای طباطبایی می‌گفت من نظریه ترمودینامیک را به وسیله کتاب عشق و پرستش» نوشته مهندس بازرگان بهتر فهمیدم. البته من این کتاب را دقیق نخواندم اما کتاب‌های دیگری را مثل اسلام جوان یا راه طی شده و.

 از مهندس بازرگان خوانده‌ام. یکی از فامیل‌ها به هنگام آمادگی سفر به لبنان چند عدد از آثار آقای بازرگان را به من هدیه داده بودند. به یاد دارم زمانی که در لبنان بودم شبی خواب دیدم که مهندس بازرگان به من یک سیب می‌دهند.

 من خواب را برای امام موسی صدر گفتم و ایشان در تعبیر خواب گفتند، صادق فرد مشهوری خواهد شد. البته آن‌ موقع در دل خود گفتم من خواب دیده‌ام ولی بعد‌ها متوجه شدم که تعبیر ایشان درست بوده است.

به‌ هر ترتیب این کتاب‌ها و کتاب‌های مشابه را می‌خواندیم و جلسات نه‌ تنها در شهر آخن بود بلکه در شهر‌های دیگر هم جلسات و فعالیت‌های مشابهی وجود داشت.

 گاهی اوقات سمینارهایی از شرکت چند انجمن تشکیل می‌شد و به شهر‌های دیگر می‌رفتیم. به قول یکی از اعضای اتحادیه انجمن اسلامی - آقای دکتر مهدی نواب – ما به همه شهرهای اروپا رفتیم اما فقط راه‌آهن آن شهر را دیدیم و خانه جوانانش را. چون فقط برای حضور در جلسات می‌رفتیم.

آیا با دکتر طباطبایی به جلساتی که شهید بهشتی داشتند، می‌رفتید؟

البته هامبورگ از آخن دور بود اما گاهی در جلسات ایشان شرکت می‌کردم؛ به‌ ویژه وقتی جلسات عمومی بود یک‌ بار شهید بهشتی و آقای شبستری کلاس‌هایی راجع به دین به مدت یک هفته برپا کردند. مطالب آن کلاس‌ها را خودمان به عنوان عضو اتحادیه به صورت جزوه چاپ می‌کردیم و در اختیار دیگران قرار می‌دادیم.

 البته به دلیل دوری راه سعی می‌شد کلاس‌ها پشت‌ سر هم و در یک هفته برگزار شود. برخی مواقع نیز جلسات دانشجویی در آخن برگزار می‌شد و از شهید دکتر بهشتی یا آقای شبستری دعوت می‌شد که بیایند و سخنرانی کنند.

به خاطر دارم در یکی از جلسات عمومی از آقای دکتر بهشتی دعوت شده بود به زبان آلمانی سخنرانی کنند، موضوع سخنرانی، زن در اسلام بود. دانشجویان چپی در آن سمینار شرکت و انتقاد زیادی کردند که حقوق ن در اسلام از مرد‌ها کمتر است.



 زمان ورود من به آلمان مصادف با آغاز فعالیت انجمن‌های اسلامی دانشجویان بود و قبل از آن همه چیز در دست کنفدراسیون بود و چون انجمن اسلامی دانشجویان مسلمان تازه به وجود آمده بود دانشجویان چپ خیلی انتقاد می‌کردند و هر وقت ما به سالن غذاخوری دانشگاه می‌رفتیم آنها دور آقای طباطبایی جمع می‌شدند و انتقاد می‌کردند.

 من عادت به چنین بحث‌هایی نداشتم و برایم سخت بود ولی رفته‌رفته اتحادیه انجمن‌های اسلامی رشد کرد و فعال‌تر از سازمان‌های دانشجویی دیگر شد.

 دانشجویان مسلمان در مقابل چپی‌ها دچار کمبود الگو در مبارزه بودند زیرا آنها چگوارا و مائو و از این قبیل را داشتند. دکتر شریعتی در ایران برای رفع این کمبود مدرسان بود اما کتاب‌هایش در دسترس نبود و به همین جهت از تنها کتابی که وجود داشت کپی می‌کردیم، منگنه می‌زدیم و منتشر می‌کردیم و می‌خواندیم. بعدها هم امام‌خمینی به فعالیت دانشجویان مسلمان نیرو بخشیدند.

روابط شما با خانواده دکتر چگونه بود؟

بسیار خوب بود اما در هنگام اقامت خواهر آقای طباطبایی (همسر حاج‌ احمد‌آقا) در عراق نه ایشان به آلمان آمدند و نه من به عراق رفتم.

 سفرهایی که به ایران می‌آمدم، می‌توانستم ایشان و حاج‌ احمدآقا را ببینم. حاج‌ احمدآقا گاهی مطالبی را که نمی‌شد در ایران منتشر شود در جلد کتابی جاسازی می‌کردند و برای ما با پست می‌فرستاد تا در آلمان منتشر شود.

از فعالان ی آن زمان در ایران چه کسانی به آلمان آمدند؟

حاج‌ احمد‌آقا بعد از انقلاب یک‌ بار به دیدار ما آمدند. آقای هاشمی‌رفسنجانی به منزل ما آمدند. آقایان حبیبی، بنی‌صدر و قطب‌زاده هم از دوستان آقای طباطبایی بودند و به خانه ما رفت‌وآمد داشتند. دکتر چمران هم به هنگام مراجعت از آمریکا و رفتن به لبنان سر راه به منزل ما آمدند و روزهای خوبی بود.

 یک شب شهید چمران به همراه آقای طباطبایی به جلسه انجمن اسلامی رفتند و من و همسر شهید چمران در خانه بودیم و وقتی برگشتند دکتر چمران حالت روحی خاصی داشتند و تحت‌تأثیر جلسه دانشجویان قرار گرفته بودند.

 می‌گفت دوست ندارم امشب بخوابم و میل دارم با خاطره شیرین ملاقات بچه‌های متعهد در انجمن ساعت‌ها به سر برم. چند روزی منزل ما بودند و سپس به همراه خانواده به لبنان رفتند. آقای گل‌زاده غفوری هم یک‌ بار در آلمان به منزل‌مان آمدند. آقای شبستری هم در زمان فعالیت در مرکز اسلامی هامبورگ افتخار می‌دادند و گاهی به ما سر می‌زدند.



اولین بار امام خمینی را چه زمانی دیدید؟

اولین باری که امام را دیدم بعد از انقلاب بود، من نمی‌توانستم در سفر‌هایی که آقای طباطبایی به عراق می‌رفت، شرکت کنم. زیرا آقای طباطبایی برای دیدن امام به عراق می‌رفت و انجمن اسلامی دانشجویان پول سفرشان را می‌دادند و به خاطر هزینه نمی‌توانستم بروم. اتحادیه بدون حمایت مالی از جایی، فعالیت می‌کرد و همه اعضای انجمن‌های اسلامی موظف بودند در کنار حق عضویت پول یک روز کار خود را برای انجمن اختصاص دهند.

 آقای طباطبایی به دلیل فعالیت‌های ی و م با امام برای دیدار امام خمینی به نجف می‌رفت. در یکی از سفرهایی که به ایران آمده بودم در سال‌های اول انقلاب یک‌ بار که به منزل خواهر آقای دکتر رفته بودم از من پرسید دوست ‌داری آقای خمینی را ببینی و من هم پاسخ مثبت دادم و مرا نزد امام بردند. از دیدارشان خیلی خوشحال شدم. از ایشان خواستم مرا نصیحتی کنند.

 ایشان به من گفتند شما احتیاج به نصیحت ندارید. خجالت می‌کشیدم طولانی در محضر امام باشم و چون آقای طباطبایی هم به دلیل کاری از اتاق بیرون رفته بود من زود خداحافظی کردم. در آن دیدار علی‌آقا، پسر سوم حاج‌ احمدآقا در کنار امام بود. امام خیلی باشخصیت و مهربان بودند.

از لحاظ امنیتی، ساواک در رفت‌وآمد به ایران برای شما مشکلی به وجود نمی‌آورد؟

خیر، البته یک‌ بار که قبل از سفر به ایران به لبنان رفته بودم که از آنجا با دختر چند ماهه‌ام به ایران بیاییم باخبر شدیم که برادرم را در چارچوب فعالیت‌های مبارزاتی دستگیر کرده‌اند و پیغام داده بودند که از برادرم در مورد من پرسیده بودند.

 مسئله آن بود که من یک‌ بار، دو جلد کتابی را که دکتر شریعتی از فرانتس فانون ترجمه کرده بودند با خود به ایران برده بودم. نام کتاب: دوزخیان روی زمین» بود و ساواک از این کار اطلاع یافته بود.

 خبر دادند که بهتر است به ایران نروم اما امام موسی صدر گفتند نه، از سفر به ایران صرف‌نظر نکن. نمی‌شود تسلیم شد و اگر هم با رفتنت مشکلی پیش بیاید از پس حل آن بر می‌آییم. بنابراین من به همراه دخترم که حدود یک سال داشت به ایران آمدم و خوشبختانه اتفاقی هم نیفتاد.

با اسم مستعار به ایران سفر می‌کردید؟

خیر کسی با خانم‌هایی که شوهرشان مبارز بودند، کاری نداشت. حتی همسر امام خمینی هم به ایران رفت‌وآمد داشتند.

از زندگی مشترک با آقای طباطبایی چند فرزند دارید؟

دو تا، یک دختر و یک پسر. نام دخترم غزاله است و آقای طباطبایی نام او را انتخاب کرد. در کتاب دکتر شریعتی خوانده بودند که امکان دارد نام همسر امام‌ حسین(ع) غزاله بوده باشد. بنابراین با این انگیزه مذهبی نام دخترمان را غزاله گذاشت.

دکتر شریعتی به روایتی که اسم همسر امام‌ حسین (ع) را شهربانو اعلام می‌کرد، انتقاد داشت و می‌گفت می‌خواهند پادشاهی را به امامت متصل کنند. اسم پسرم را نیز امام موسی صدر گذاشتند که عدنان است. غزاله متولد ١٣٥٢ و عدنان متولد ١٣٥٦ هستند و در حال حاضر نیز خارج از کشور به‌سر می‌برند و یک نوه دارم که اسم نوه‌مان را نیز خود دکتر طباطبایی انتخاب کرد.



آقای طباطبایی همراه امام از عراق به پاریس رفتند؟

خیر، هنگام رفتن امام به فرانسه دکتر یزدی همراه امام بودند و دکتر طباطبایی فورا به پاریس رفت. در دوران اقامت امام در پاریس مرتبا در رفت‌وآمد بود. آقای حبیبی در تدوین قانون اساسی با دکتر طباطبایی همفکری می‌کردند.

دکتر طباطبایی در ایام اقامت امام در پاریس بیشتر آنجا بود و زمانی که پسرمان عدنان در اواخر آذرماه به دنیا آمد آقای دکتر پاریس بود و در واقع خبر تولد عدنان را امام‌ خمینی به صادق داده بودند. زمانی که امام‌ خمینی در پاریس بود عدنان خیلی کوچک بود و برای من سفر با یک نوزاد چندماهه مشکل بود و ازاین‌رو نتوانستم ایشان را در پاریس ملاقات کنم.

آقای طباطبایی به همراه امام‌ خمینی به ایران آمد و من و بچه‌ها حدود یک سال بعد به دکتر پیوستیم. برای ما افتخار‌آمیز بود که اولین رفراندوم ایران را آقای دکتر طباطبایی برگزار کرد.

علت این که به آقای دکتر صادق خوشگله» می‌گفتند، چه بود؟

خوب چون واقعا خوش‌لباس و شیک‌پوش و زیبا بود. یک روز خانم اعظم طالقانی به دیدن خاله‌ام آمده بودند و نمی‌دانستند که من همسر دکتر طباطبایی هستم. به خاله‌ام گفتند به آقای طباطبایی بگویید این‌قدر خوب لباس نپوشد. تمام دخترهای مدرسه عاشق‌اش هستند.

چطور شد که آقای طباطبایی نامزد ریاست‌جمهوری شد؟

زمانی که دکتر طباطبایی کاندیدای انتخابات ریاست‌جمهوری شد، من در آلمان به سر می‌بردم. دکتر می‌گفتند می‌خواهند بعدا به‌نفع آقای حبیبی کناره‌گیری کنند، چون فکر می‌کردند احتمال دارد انتخابات به دور دوم کشیده شود و می‌خواستند در دور دوم به نفع آقای حبیبی کناره‌گیری کنند. در آن انتخابات برای رأی‌ دادن به بن رفتیم و رأی دادیم.

 ناگفته نماند در دوران دانشجویی آقایان بنی‌صدر، قطب‌زاده و حبیبی با هم فعالیت می‌کردند و محلِ اتکای دانشجویان جوان بودند و با کنایه به رمان الکساندر دوما»، برخی آنان را سه تفنگدار می‌نامیدند اما بعدها رفته‌رفته خط‌شان از هم جدا شد.



آقای طباطبایی برای حل مشکل قطب‌زاده رایزنی نکرد؟

چرا و مسلما ناراحت بود که آقای قطب‌زاده ظاهرا دست به کاری خلاف زده بودند اما دکتر دوستی‌ها را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کرد و سعی کرد که کار ایشان به اعدام نرسد.

ارتباط دکتر در زمان معاون‌ اولی آقای حبیبی با ایشان چطور بود؟

با آقای حبیبی در ارتباط بودند اما من نمی‌دانم چند وقت یک‌بار همدیگر را می‌دیدند. خود من هنوز با خانم آقای حبیبی در ارتباط هستم. وقتی که اوایل انقلاب برای آقای دکتر طباطبایی مشکلی پیش آمده بود.

من پیش دکتر حبیبی رفتم، چون از زمان دانشجویی با آقای حبیبی آشنا بودیم، بعد از ابراز نگرانی‌های من، آقای حبیبی به من گفتند بعضی‌ها هستند که نمی‌توانند دکتر طباطبایی را ببینند و بنابراین برای او مشکل ایجاد کرده‌اند و باید تحمل کرد و کناره گرفت و اضافه کردند قطب‌زاده می‌خواست زیاد فعالیت کند، سرش را به باد داد. بنابراین طبیعی است و همیشه در روند انقلاب مسائلی پیش می‌آید.

ارتباط ایشان با مهندس بازرگان و دیگر فعالان ملی، مذهبی چگونه بود؟

ارتباط ایشان با مهندس بازرگان بسیار خوب و احترام‌آمیز بود در دوران فعالیت دولت موقت باهم بودند. همیشه از تقوا، نظم و توانایی‌های والای مهندس بازرگان سخن می‌گفتند. از کناره‌گیری ایشان هم بسیار ناراحت شدند.

 همیشه می‌گفتند اگر درایت و تلاش مهندس بازرگان و همکاران ایشان نبود، دوران پس از رفتن شاه و به‌ دست‌ گرفتن سکان کشتی توفان‌زده کشور به این خوبی میسر نمی‌شد. با دکتر یزدی و خانواده‌اش در تماس بودیم که همچنان ادامه دارد. مفتخرم که با دختر مهندس بازرگان، فرشته خانم در تماس هستم.

علت این که دکتر طباطبایی بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری فعالیت ی چشمگیری نداشتند، چه بود؟

درست است که ایشان در سمتی نبودند و فعالیت ی چشمگیری نداشتند اما همچنان با مسئولان ارتباط داشتند و نظرات خود را به آنان می‌رساندند اما نمی‌دانم چرا از فعالیت‌های ی کناره گرفتند. من هم از ایشان سؤالی نمی‌پرسیدم.

 آقای دکتر بیشتر کارهای فرهنگی می‌کرد و در همایش‌ها شرکت می‌کرد، کتاب ترجمه می‌کرد و علاوه بر سه جلد کتاب خاطراتش، از پستمن که یک نویسنده آمریکایی است، یک کتاب سه‌ جلدی را ترجمه کردند. کتاب‌ها بیشتر انتقاد به فرهنگ غرب است و چند بار چاپ شده است.

گفته می‌شود دکتر طباطبایی در دوران جنگ در تأمین تسلیحات مورد نیاز کشور دست داشت. این درست است؟

اگر چنین چیزی هم بوده دکتر به ما چیزی نمی‌گفت و اطلاع موثقی در این‌ باره ندارم.

در دهه ٦٠ ماجرای دستگیری ایشان در فرودگان آلمان هم پیش آمد. از آن واقعه چیزی به یاد دارید؟

بله، ما آنجا بودیم و سخت بود تا توانستیم ثابت کنیم توطئه بوده است اما رومه‌ها مسئله را خیلی بزرگ و زندگی را برای من و فرزندانم سخت کردند.

از ایران هم کسی از این ماجرا باخبر شد؟

بله، تمام فامیل در جریان این اتفاق بودند.



حاج‌ احمد‌آقا خمینی که همسر خواهر دکتر بودند، برای حل این مشکل کمکی کردند؟

من در جریان این مسائل نبودم و اطلاع ندارم. فقط وکیلی که به پیشنهاد یک دوست آلمانی در آلمان داشتیم کارها را پیش برد و به من گفت به تو باید نمره خوبی داد؛،چون خیلی خوب این اوضاع را تحمل کردی.

 در ایران هم احتمالا از طریق اخبار این ماجرا را فهمیده بودند، چون همان‌ گونه که پیش از این گفتم رومه‌ها دراین‌باره غوغا کردند.

بعد از انقلاب ارتباط ایشان با امام خمینی و مسئولان مملکتی چگونه بود؟

با امام که همیشه ملاقات داشتند و رابطه خوبی هم با حاج‌ احمدآقا داشتند و هر وقت می‌خواستند به دیدار امام بروند، به منزل خواهرشان می‌رفتند و از آنجا به دیدار امام می‌رفتند. بعد از رحلت امام هر وقت رهبری یا آقای رفسنجانی را می‌دیدند، رابطه دوستانه بود.

‌نظر ایشان درباره اوضاع ی کشور چه بود؟

دکتر نگران بود انقلاب از مسیر خود منحرف شود اما معمولا می‌گفت راه دیگری جز این نبوده است و ایران بالاخره افتان‌وخیزان به هدفش می‌رسد. از تحریم‌ها خیلی ناراحت بود و می‌گفت برداشتن تحریم‌ها خیلی مشکل خواهد بود.

‌آیا شد از کارهایی که انجام داده‌اند پشیمان شوند؟

خیر، به‌ هیچ‌ وجه. اصلا اهل این نوع حرف‌ها نبود. شخصیت ایشان طوری نبود که از چیزی پشیمان شوند. شاید هم ابراز نمی‌کردند.

 می‌گفتند اگر به گذشته برگردم، باز هم در زندگی همین مسیر را می‌روم که رفته‌ام. اوایل انقلاب انتقاد غرب به انقلاب اسلامی زیاد بود. آقای دکتر سعی می‌کرد تصویر بهتری از ایران ارائه دهد و معمولا هم موفق بود.

 وقتی که بیش‌ از حد از انتقادات به ایران و انقلاب صدمه می‌خوردیم به خود می‌گفتم چرا نمی‌توانیم کمی هم به زندگی فردی‌مان دل‌خوش کنیم و دائما باید نگران وضعیت ایران و انقلاب اسلامی و برداشت دنیا باشیم.

‌دیگر به خارج از کشور مهاجرت نکردند؟

سفر به خارج از کشور داشتند اما تا زمان فوتشان در همین ایران ساکن بودند. من هم در ١٤ سال اخیر بیشتر ساکن ایران بودم و فقط گاهی برای دیدن بچه‌ها به آلمان می‌رفتم.

‌کاندیدای ریاست‌ جمهوری‌ شدن در سال ٨٤ واقعی بود یا فقط حرف رسانه‌ها بود؟

البته بعضی‌ها به او می‌گفتند که کاندیدا شود اما او نپذیرفت و علاقه‌مند نبود. در سال ١٣٨٤ که برای اولین‌ بار آقای محسن رضایی، کاندیدای ریاست‌جمهوری شده بودند مدتی از ایشان حمایت کردند و بعد هم که آقای رضایی انصراف دادند.

‌از دوران بیماری‌شان بگویید.

سیگاری بودند اما دو سال قبل از این که بیماری‌شان مشخص شود سیگار کشیدن را ترک کرده بودند. در هر صورت حالشان در ایران خیلی بد بود ریه‌شان ناراحت بود و مشکل تنفسی داشتند. من به خواهرشان گفتم آقای طباطبایی حالش خیلی بد است اگر شما پیش او آمدید بپرسید که چه مشکلی دارند زیرا به ما اصل ماجرا را نمی‌گویند.

 سال ١٣٩٢ که برای تولد ٤٠ سالگی دخترم به آلمان رفتیم و قرار بود میهمانی برگزار شود که در همان آلمان نزد یک پزشک رفتیم که به ایشان گفته بودند بهتر است در بیمارستان بستری شوند اما دکتر طباطبایی گفته بود می‌خواهد در تولد دخترش شرکت کند اما وقتی از مطب دکتر برگشتیم حالشان بدتر شد و به ایشان گفتند که باید بستری شوند اما می‌توانند برای تولد دخترشان برای دو ساعت بروند اما وقتی در بیمارستان گفته شد که بیماری آقای طباطبایی سرطان است دیگر در تولد دخترم شرکت نکردند. بعد از این که شیمی‌درمانی اولیه انجام شد، حدود چهار ماه بعد به ایران بازگشتند.

 پس از بازگشت بیماری ایشان حادتر شد و برای درمان به آلمان برگشتیم و یک ماه بعد در آلمان فوت شدند. در روزهایی که با این بیماری دست‌وپنجه نرم می‌کردند خیلی صبور بودند. رفتارش به نوعی بود که فکر نمی‌کردی در کنار یک بیمار هستی.



 طی یک‌ سال بیماری ایشان در آلمان ما بیشتر تنها بودیم و بچه‌ها می‌آمدند. خواهر و برادرشان توانستند یک‌بار به دیدن ایشان بیایند. دکتر خیلی صبور و امیدوار بود و به دعا خیلی عقیده داشت و می‌گفت اگر هم دکتر‌ها از بی‌ علاج‌ بودن بیماری بگویند می‌دانم که دعا مؤثر و مفید است.

 درمان اولیه ایشان شیمی‌درمانی و سپس پرتودرمانی بود که برایشان سخت بود اما واقعا صبور بود وقتی برای آخرین‌بار به بیمارستان رفتیم ٤٨ ساعت بیشتر طول نکشید و دکتر به آرامی دار فانی را وداع گفت. در دوران بیماری زندگی عادی خود را ادامه می‌داد.

‌از علایق شخصی ایشان بگویید.

دکتر طباطبایی به موسیقی و شعر خیلی علاقه داشت و آخرین کتابی که با خود به بیمارستان برد، دیوان حافظ بود و دستگاه‌های موسیقی را به‌ خوبی می‌شناخت و خوب پیانو می‌نواخت. زمانی که ما آخن بودیم، یک خانواده آلمانی دوست خانوادگی ما بودند. تصمیم گرفتند برای چندسالی به لبنان بروند و در مدرسه آلمانی آنجا تدریس کنند.

 پیانوی خود را به منزل ما آوردند و این کار فرصتی به دکتر داد که دانسته‌های خود را تمرین کند. با بعضی از موسیقی‌دانان از جمله آقایان شجریان، مشکاتیان، ، فرهنگ شریف، پرویز یاحقی، بدیعی و . ارتباط داشت. آنان نیز که علاقه و میزان فهم دکتر را نسبت به موسیقی می‌دانستند بااشتیاق به دیدنش می‌آمدند.»

https://www.bartarinha.ir/fa/news/300598

حجت الاسلام سید صادق شیرازی، فرزند مرحوم آیت الله سید محمدباقر شیرازی و نواده بزرگ مرحوم آیت الله العظمی سید عبدالله شیرازی است.وی از یاران دیرین امام خمینی در نجف بوده و در مبارزات منتهی به انقلاب نیز، فعالیت‌های گسترده‌ای داشته است.

به گزارش مشرق، حجت الاسلام سید صادق شیرازی، فرزند مرحوم آیت الله سید محمدباقر شیرازی و نواده بزرگ مرحوم آیت الله العظمی سید عبدالله شیرازی است.وی از یاران دیرین امام خمینی در نجف بوده و در مبارزات منتهی به انقلاب نیز، فعالیت‌های گسترده‌ای داشته است. وی در گفت‌وگویی ازخاطرات امام در نجف و پاریس و ایران گفته است که مشروح این مصاحبه را می‌خوانید.


نقطه آغاز آشنایی شما با امام از چه دوره ای بود؟ خاطره نخستین دیدار خود با ایشان را نقل کنید؟

از بدو زندگی در فضای بیت مرجعیت رشدونمو کرده‌ام، و چون جد بزرگوار من مرحوم آیت الله العظمی سید عبد الله شیرازی از مراجع شناخته شده نجف اشرف بودند و ایشان در ارتباط و رفت و آمد با دیگر مراجع آن زمان مرحوم آیت الله حکیم و مرحوم آیت الله سید محمود شاهرودی و مرحوم آیت الله سید ابوالقاسم خویی بودند و فضای حوزه نجف اشرف هم بسیار کوچک بود، لذا آشنایی زیادی با بیوتات مراجع آن زمان داشتم و حتی در مکتب شیخ عبد الله نیشابوری رحمت الله علیه که من و اغلب فرزندان علما و طلاب نزد ایشان خواندن و نوشتن و قرائت قرآن کریم را فرا می‌گرفتم با هم از آن دوران آشنا و دوست می شدم، از این رو با بعضی از فرزندان علمای انقلابی آشنا و از این راه با پدران آنها ارتباط برقرار کردم.

و دیگر اینکه منزل مرحوم جد ما محل اجتماع بسیاری از علما و فضلا بود چه در جلسات استفتاء و مباحثات علمی یا در مجالس محتلف عزاداری ائمه اطهار علیهم السلام که ایشان برگزار می‌کردند و نیز گعده‌های معمولی و حتی در اثنای پیاده روی گروهی علما و طلاب از نجف اشرف به کربلای معلی در مناسبت های عاشورا و اربعین، و نیز حضور روزهای جمعه تابستان گرم نجف در کنار شط کوفه جهت شنا، وگاهی سفر به سامرا و تجمع در حسینیه مرحوم آیت الله بروجردی در آنجا، که همیشه این تجمعات و نشست ها حاوی گفت وگوهای مختلف علمی و ی نیز بود.

از جمله یکی از فضلای آن دوران مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی صاحب تفسیر الفرقان بودند که خیلی انقلابی و کاملاً طرفدار امام خمینی رضوان الله علیه و القا کننده خطبه های بسیار حماسی به زبان فارسی و عربی فصیح در مناسبت های استثنائی بودند، و علیرغم فضای بسیار بسته نجف آن روز ایشان کانون فعالیت بسیاری از نسل نوجوان و جوان حوزه امثال اینجانب بودند، و در یکی از جلساتی که ایشان در منزل مرحوم جد بودند و بحث های داغ ی مطرح شد و من هم شاهد بودم اینجانب شیفته منطق انقلابی ایشان گشتم.

و چون زمینه انقلابی در درون خانواده نیز موجود بود، و مرحوم جد و مرحوم والد به علت فعالیت انقلابی در دوران رضا پهلوی در مشهد مقدس و جریان مشهور مسجد گوهرشاد و نیز در شیراز از ایران فرار و در نجف اشرف مستقر شده بودند، لذا از همان سنین آغاز نوجوانی که حدود ٩ سالگی بود در فضای نهضت انقلابی امام خمینی قرار گرفتم.

و لذا از لحظه ای که امام از ترکیه وارد عراق شدند و خبر آن را شنیدم مشتاقانه برای دیدار با ایشان لحظه شماری می‌کردم، و وقتی که پس از اقامت چند روزه در کربلا و استقبال بسیار گرم از ایشان توسط سید محمد شیرازی که در آن زمان چهره فعال شهر کربلا و روستاهای اطراف و محور کارهای فرهنگی اسلامی بود و تعدادی زیادی از جوانان پر شور مجذوب ایشان شده بودند، برای استقبال از ایشان با شوق غیر قابل وصفی تا خان النص» که نقطه وسط بین کربلا و نجف است به همراه جمع کثیری از طلاب و فضلا رفتم و شاهد صحنه‌ای تکرار نشدنی گشتم، چونکه بدرقه کنندگان از کربلا که جمع عظیمی بودند و استقبال کنندگان از نجف که حدود ١٥٠ وسیله نقلیه مملو از طلاب و دیگر مشتاقان بود همگی در همان منطقه خان النص» تجمع کرده بودند، و این صحنه بیانگر عظمت شخصیت حضرت امام بود، و بر همین اساس مسئولین مجبور شدند حرم امیرالمؤمنین علیه السلام را برای ایشان قرق» کنند و تنها ایشان و تعداد بسیار کمی از افراد مجاز بودند در داخل حرم حضور داشته باشند، ولی اینجانب که در آن زمان تقریباً کوچکترین عمامه به سر در نجف اشرف بودم توانستم به حرم وارد شوم و خودم را به حضرت امام رسانده و در حین اقامه نماز زیارت در قسمت بالای سر دست ایشان گرفته و ببوسم، و از آن روز ارتباط تنگاتنگ من با امام رضوان الله علیه به طور کامل و جدی آغاز گشت، و در چرخه فعالیت‌های انقلابی پیروان ایشان قرار گرفتم، و از راه فرزند برومند ایشان مرحوم حاج آقا مصطفی و پس از رحلت ایشان با ارتباط با مرحوم حاج احمد آقا فعالیت انقلابی خود را انجام می دادم.

و جالب است که در یک جلسه با حضور تعداد محدودی از اعضای دفتر امام در حیاط دفتر مرحوم احمد آقا با زبان شوخی گفت: من طرفدار پدرم هستم و سید حواد گلپایگانی طرفدار پدرش است و سید محمود مرعشی طرفدار پدرش است، و تنها کسی که پدرش مرجع بوده و در مسیر حرکت یک مرجع دیگر قرار گرفته و از خدا برنگشته سید صادق است.

از روابط و مناسبات پدربزرگ خود مرحوم آیت الله العظمی سید عبدالله شیرازی با امام چه خاطراتی دارید؟

همان طور که قبلاً عرض کردم مرحوم جد اینجانب خود یکی از انقلابیون دوران خود بود و به علت مشارکت در فعالیت‌های انقلابی و معارضه با نقشه های ضد اسلامی رضا شاه ملعون و مشارکت در حرکت علماء آن زمان که نمونه بارز آن تجمع در مسجد گوهر شاد مشهد مقدس بود که انبوه مردم حاضر در آن مکان بیت الله و جوار مرقد ثامن الأئمه مورد هجوم دژخیمان رژیم قرار گرفته و تعداد کثیری از مردم غیور به شهادت رسیدند، و مرحوم شیخ بهلول فرار کرده و سالیانی در افغانستان زندان می‌شود، و مرحوم آبت الله العظمی شیرازی و مرحوم سید یونس اردبیلی دستگیر شده و روانه زندان می‌گردند. جالب است که مرحوم جد می‌گفتند که سربازی که مامور دستگیری ما بود اول دستان هر دوی ما را بوسید بعد زنجیر را به دستمان بست.

مرحوم آبت الله العظمی شیرازی و مرحوم سید یونس اردبیلی دستگیر شده و روانه زندان می‌گردند. جالب است که مرحوم جد می‌گفتند که سربازی که مامور دستگیری ما بود اول دستان هر دوی ما را بوسید بعد زنجیر را به دستمان بست.

بعد از تحمل سختی های فراوان ایشان بطور قاچاق به عراق رفته و در آنجا مستقر شدند، و پس از آن خانواده ایشان از جمله مرحوم والد اینجانب و والده و بقیه از راه بوشهر و نخلستان بصره بطور قاچاق نیز به ایشان ملحق می‌شوند، که بارها والده مکرمه اینجانب جریانات خطرات زیادی را که در طول مسیر با آنها مواجه شده بودند را بیان می‌کنند.

جالب است بدانید مرحوم جد ما نقل می‌کردند وقتی می‌خواستند از نقطه مرزی خارج شوند افسر مستقر در در پاسگاه ایشان شناخته و به ایشان می‌گوید که از تهران برای ما تلگراف آمده که شما را در صورت رؤیت بازداشت کنیم ولی سید شما سریع برو و من می‌گویم که تلگراف دیر به دست ما رسید، و بدین وسیله در آخرین لحظه موفق به خروج از ایران می‌شوند.

لذا ایشان سابقه بسیار درخشانی در فعالیت انقلابی داشتند، و بر همین اساس ایشان از حضور حضرت امام خمینی رضوان علیه در نجف اشرف بسیار خرسند بودند، و از اولین کسانی بودند که تعدادی وسیله نقلیه را آماده تا که طلاب برای استقبال از امام به منطقه خان النص» بروند، و پس از ایشان دیگر مراجع نیز هرکدام تعدادی وسیله نقلیه را تهیه و در اختیار طلاب قرار دادند.

ارتباط بسیار صمیمی میان مرحوم جد بزرگوار و حضرت امام از لحظه ورود به نجف آغاز گشت، و اولین مرجعی که به دیدار امام بعد از رسیدن به نجف اشرف رفت مرحوم آیت الله العظمی سید عبد الله شیرازی بودند، و آخرین دیدار وداع با مراجع نجف قبل از بازگشت به ایران بر اثر فشارهای بعثی ها نیز با امام خمینی رضوان الله علیه بود، که مرحوم والد می‌گفتند: پس از خروج مرحوم جد حضرت امام ایشان را ابقا می‌کنند و می‌گویند: درست است که وقت نماز است و من مقید به حضور برای اقامه جماعت هستم و تعدادی از افراد منتظر من هستند و هیچ وقت و در هیچ شرایطی نماز اول وقت را تاخیر نیانداخته‌ام لیکن به علت اهمیت موضوع این کار را می‌کنم، سپس مشروحاً شرایط ایران و امکان سوء استفاده رژیم از موقعیت مرجعیتی مرحوم آیت الله شیرازی را بیان نموده و ایشان را شخصاً مکلف به همراهی و عدم جدایی از مرحوم جد نمودند تا که مانع تأثیر بعضی از نزدیکان در تصمیمات ایشان شوند.

و پس از استقرار در مشهد مقدس یک بار که بطور قاچاق من ایران آمدم و قبل از آن امام رضوان الله علیه را مطلع نمودم ایشان پیام مهمی را توسط اینجانب برای ایشان ارسال کردند، و من هم پیام امام را به مرحوم جد ابلاغ نمودم.

لذا مؤکداً می‌گویم که ارتباط بسیار صمیمانه میان مرحوم حضرت امام رضوان الله علیه و مرحوم آیت الله العظمی سید عبد الله شیرازی از بدو ورود امام به نجف اشرف تا آخرین لحظه حیات ایشان در سال ١٣٦٣ مستحکم بوده، و پیام ها توسط مرحوم حاج احمد آقا از سوی امام به ایشان انتقال می یافت و هرگونه نظراتی که مرحوم جد ما داشتند نیز به راحتی به ایشان می رسید و با احترام کامل از آن استقبال می نمودند.

نحوه تعامل مراجع وقت نجف از جمله آیات: سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودی وسید ابوالقاسم در خویی با امام چه فراز وفرودهایی داشت؟

بسیار سخت است که شرایط آن دوران را بیان نمود، چون که تحولات در طول زمان و چرخش در موضع‌گیری ها و وفات و شهادت بسیاری از افراد برای بنده که شاهد خیلی از ظلم‌ها به حضرت امام بودم کار را مشکل می‌کند لذا نمی‌خواهم به تفصیل مطالبی را بیان کنم، فقط یک مورد را عرض می‌کنم تا به اختصار فضای مخالفت با امام برای شما و خوانندگان روشن شود.

طرفداران امام رضوان الله علیه درصدد بودند که فرصتی بدست آید تا که تصویر همه مراجع مذکورین در سؤال شما و حضرت امام در یک قاب قرار گیرد، و در مجلس ختم یکی از علما بنام سید جواد تبریزی رحمة الله علیه در مسجد هندی که از مساجد معروف نجف اشرف است این صحنه به وجود آمد و عکسی توسط عکاسی بنام اسدی گرفته شد ولی مخالفین حضور امام در یک قاب با مراجع تقلید نجف و رسمیت گرفتن مرجعیت امام در حوزه نجف اشرف فوراً فیلم تصویر را به زور از عکاس گرفته و آن را در مقابل نور قرار داده و سوزاندند تا مبادا یک سندی وجود داشته باشد گویای قبول کردن حوزه علمیه نجف اشرف مرجعیت امام را در کنار بقیه مراجع عظام تقلید شیعیان.

در نجف برای امام و طیف همراه با ایشان، تا چه حد امکان فعالیت ی وجود داشت؟

قبلاً نیز عرض کردم فضای نجف علیرغم سابقه انقلابیش در مقابله با استعمار انگلیس، در دوره اخیر در رکود کامل قرار و نگاه صد در صد منفی نسبت به هرگونه فعالیت ی داشت، و به علت اینکه کشور ایران را تنها کشور شیعی می دانستند، و شاه ایران را تنها شاه شیعه می پنداشتند لهذا نسبت به هرگونه فعالیت بر ضد رژیم شاه حساسیت شدید و ویژه ای نشان می دادند، و نیروهای نفوذی ساواک نیز شبانه روز تلاش می‌کردند شایعه های مختلف علیه امام و نهضت ایشان ساخته و در سطح حوزه و میان طلاب و فضلا و حتی مراجع پخش کنند، و متاسفانه تا حد زیادی در توطئه شان موفق بودند و در اوج حرکت امواج خروشان مردم ایران فضای نجف بیشترین محدودیت را نسبت به امام داشت تا جایی که امام به جای اقامه نماز جماعت در مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی در منزل خود و با حضور تعداد اندکی فریضه مغرب و عشا را ادا می کردند.


و در آن ایام که اتفاقاً این جانب با گذرنامه جعلی که متداول بین تمام مبارزین بود به نجف رفته بودم و آن روز اتفاقاً سفارت ایران در بغداد برنامه‌ای را تهیه دیده بود تا که مجموعه کارمندان و وابستگان به ارگانهای ایرانی در حرم امیر المؤمنین علیه السلام تجمع کرده و پس از مراسم زیارت برای شاه دعا کنند و از این مراسم فیلمبرداری کنند، همان تعداد محدود از طرفداران حضرت امام مطلع شده و در حرم بطور متفرقه حضور یافتند و شاهد سناریو بودند و پس از قرائت زیارت امین الله و به مجرد اینکه دعا برای شاه را شروع کردند از سوی این چند نفر مورد حمله قرار گرفتند و مراسم آنان ناتمام ماند، ولی من وقتی از یکی طلاب در آغاز ورود به نجف سؤال کردم چه خبر، او در پاسخ گفت امروز طرفداران آقای خمینی هتک حرمت امیر المؤمنین کردند و افرادی که مشغول زیارت بودند را مورد هجوم قرار دادند. و حتی توسط بعضی نیز تهمت کمونیستی یا ارتباط با کمونیست‌ها را به شخص امام رضوان الله علیه یا مرتبطین به ایشان می زدند.

و برای همین باید این خاطره ها برای نسل جوان جدید که دشواری‌های دوران قبل از پیروزی انقلاب را نمی‌دانند بطور مفصل از سوی همان تعداد بسیار محدود پیروان امام در نجف اشرف در مناسبت های گوناگون گفته شود تا که تازه به دوران رسیده‌ها امام رضوان الله علیه را مصادره ننمایند، و خود را امام شناس و تعیین کننده معیارهای خط فکری امام و وارثان حقیقی آن شخصیت استثنائی تاریخ قرار ندهند، همانطور که در تاریخ صدر اسلام نیز مؤمنین بعد الفتح و حتی منافقین با فضا سازی توانستند امیرالمؤمنین و اهل بیت نبوت علیهم السلام را در نظر مردم کوچک و با فضلیت سازی افراد کوچک و منحرف را امیر المؤمنین و در تاریخ قهرمان وانمود نمایند و خود را وارث حقیقی و مشروع رسول الله (ص) تثبیت کرده و روش بدعتی خود را اسلام حق و اصیل جلوه دهند.

از زمینه ها و چگونگی هجرت امام از نجف چه خاطراتی دارید؟

من در پاسخ به سؤال قبل مقداری از شرایط بسیار سخت امام و یارانشان در نجف هم زمان با اوج گیری نهضت در ایران بیان کردم. و ضمن توافقات قرارداد الجزایر میان رژیم شاه و رژیم بعث و بر اثر فشارهای رژیم شاه بر رژیم عراق برای توقف یا محدود کردن فعالیت‌های امام نماینده‌ای از سوی رژیم بعث خدمت امام رسیده و ایشان را از ادامه فعالیت ی بر حذر می‌دارد، ولی در پاسخ امام قاطعانه می‌گویند این تکلیف من است و من باید ادای تکلیف نمایم و اگر موافق نیستید من از کشور شما خارج می‌شوم.


و پس از آن با مرحوم آیت الله سید عباس مهری که از علمای بزرگ و مورد احترام کویت بود تماس گرفته شد و ایشان که تابعیت کویت را داشت دعوتنامه برای امام می فرستد و فرزند ایشان سید احمد مهری با اتومبیل خود به نجف آمده و ایشان را سوار نموده و به سوی کویت حرکت می‌کند، و بعد از خروج از عراق و زده شدن مهر ورود به کویت در گذرنامه امام بدون توجه به شخص ایشان چون اسم فامیلی ایشان در شناسنامه و گذرنامه مصطفوی بود و نیز اتمام مراحل، ایشان ناگهان تصمیم بر پیاده شدن از اتومبیل را می گیرند، لیکن همراهان خواهان مقداری صبر تا خروج از محوطه را خواستار شدند، لیکن امام متقاعد نشدند، و بمجرد اینکه امام پیاده شدند و نیروهای امنیتی کویتی ایشان را شناختند گذرنامه ایشان را خواسته و مهر ورود را باطل و ایشان را دوباره به عراق بازگرداندند.

و پس از بازگشت به شهر بصره و تصمیم قطعی بر عدم بازگشت به نجف، حضرت امام و با م مرحوم حاج احمد آقا به دنبال مقصد و کشوری می‌گشتند که احتیاج به ویزا نداشته باشد و ضمناً کسی آشنا نیز در آنجا باشد، فرانسه انتخاب شد و برای آن مقصد از راه ژنو بلیط تهیه شد و امام و مرحوم احمد آقا و مرحوم فردوسی پور سوار هواپیما شدند و حرکت بسوی پاریس، ولی دو نفری که در پاریس حضور داشتند و امام را می شناختند یعنی ابوالحسن بنی صدر و صادق قطب زاده خبری از حرکت امام نداشتند و امکان رساندن پیامی در آن زمان نبود، لذا مرحوم فردوسی پور از توقف هواپیما در ژنو برای سوختگیری استفاده نموده و به بهانه مشکل قلبی برای لحظاتی از هواپیما پیاده شده و طی تماسی به آنان اطلاع می‌دهد، و با رسیدن امام و همراهان به فرودگاه پاریس هردو خود را به فرودگاه رسانده اما بنی صدر با راننده آمده و وی در ماشین مرتب حرکت می‌کرده تا از سوی پلیس راهنمایی جریمه نشود ولی قطب زاده اتومبیل خود را در پارکینگ فرودگاه پارک می کند، اما کسی که گذرنامه امام را برده و با سرعت مهر ورود را بدون حضور شخص امام زده و گذرنامه را آورده قطب زاده بود لیکن بنی صدر که خود بطور ثابت مقیم پاریس بود نیز بطور سریع منزلی نزدیکی منزل خود در منطقه کاشان که صاحب آن آقای غضنفر پور نام داشت و یکی دوستانش بود را تهیه و آماده کرده بود، و به مجرد خروج امام از فرودگاه راننده اتومبیل بنی صدر رسید و سریعاً امام سوار شده که مبادا اینجا هم مثل کویت شناسایی شوند، و اینجا مرحوم احمد آقا خود به اینجانب گفت: من دلم برای قطب زاده سوخت که زحمت را برای تسریع اجراءات ورود را او کشید ولی بهره برداری از آن بنی صدر شد، لذا به امام گفتم من با آقای قطب زاده می‌آیم.

لحظه وصول امام به منزل تهیه شده خبر میان دانشجویان منتشر شد و سر از پا نشناخته برای دیدار با امام شتافتند، و این رفت و آمد ها با پاسی از شب ادامه داشت، و به علت اینکه پله‌های ساختمان چوبی بود و باعث ایجاد سر و صدا و مزاحم آرامش همسایگان شده بود آنها به پلیس تلفن زدند و پلیس حاضر شد و فقط آنجا دولت فرانسه اطلاع پیدا کرد که امام در پاریس حضور یافته اند، و امام نیز به علت ایجاد مزاحمت برای همسایگان سریعاً خواستار تغییر محل ستشان شدند که به روستای نوفل لوشاتو و در منزل یکی از ایرانیان بنام دکتر عسگری مستقر شدند، و از آن زمان اسم این روستا با اسم امام و شهره آفاق گردید.

 

شما چگونه در نوفل لوشاتو به امام ملحق شدید و از روزهای اولیه حضور امام در آن دهکده و نحوه تعامل ایشان با مردم وجوانان آن منطقه چه خاطراتی دارید؟

راستش وقتی فهمیدیم که امام از ورود به کویت منع شده اند، یکی از گزینه ها انتقال ایشان به لبنان بود، چون یک کشور محوری در منطقه عربی بود ولی می بایست اول سوریه می آمدند، لذا این جانب و آقای محتشمی و هادی غفاری که آن زمان در لبنان بود و نیز علی جنتی خود را به فرودگاه رساندیم و منتظر یک پرواز که از بغداد می آمد بودیم و چون نمی توانستیم اسم امام را بیاوریم تا آخرین نفر منتظر ماندیم شاید امام جزو مسافرین این پرواز باشند، ولی خبری نشد.

پس از بازگشت به محل ست در شام متوجه شدیم ایشان به پاریس رفته اند لذا سریعاً آقاً محتشمی و بعد از آن نیز بنده و نیز آقای غفاری به پاریس رفتیم و از اولین کسانی بودیم که در خدمت امام قرار گرفتیم.

لیکن اینجانب در رفت و آمد بین پاریس و سوریه و لبنان بودم تا که دوستان خبرنگار لبنانی که با اکثرشان ارتباط داشتم را مطلع و برای مصاحبه با امام به نوفل لوشاتو راهنمایی نمایم، و بر اساس ضرورت همیشه خودم را از فضای تصویری دور می‌کردم تا که شناخته نشوم و مشکلی در رفت و آمدم پیش نیاید، و حتی وقتی بعضی از بستگان خانواده سؤال می‌کردند این مدت کجا بودی اگر از راه فرودگاه بیروت سفر کرده بودم می‌گفتم طرف جنوب لبنان بودم چون فرودگاه جنوب بیروت است، و اگر از فرودگاه دمشق سفر کرده بودم می‌گفتم طرف بقاع و بعلبک بودم چون حتماً از آنجا باید عبور می‌کردم، تا روزی اتفاقاً تصویری از اینجانب در تلویزیون در کنار امام پخش شد و برادر خانواده رؤیت می‌کند و آنجا متوجه می‌شود که من در پاریس حضور دارم.

اما دولت فرانسه که در مقابل انجام شده قرار گرفته بود، و امام بطور قانونی وارد شده بودند و اخراج ایشان پی آمد هایی داشت، و به علت حضور جمعیت کثیری از مردم ایران در محوطه سفارت فرانسه در تهران و اهدای گل و تشکر از کشور فرانسه جهت پذیرایی از امام دیگر کاری ساخته نبود، و فقط نماینده دولت فرانسه به امام اعلام کرد که شما حق فعالیت ی ندارید، و حضرت امام در پاسخ گفتند من فقط برای دوستان حاضر بعد ادای نماز صحبتی می‌کنم که برای آنان ابعاد این کلام مفهوم نبود، و مانعی نداشتند، غافل از اینکه این سخنان در حضور تعداد بسیار اندک بود لیکن مخاطبین واقعی آن میلیون‌ها انسان در سرتاسر ایران بوده است، و پس از پایان صحبت امام که توسط یک دستگاه ضبط صوت معمولی ضبط می‌شد از راه تلفن موجود در منزل محله کاشان و با وسائل ارتباط بسیار معمولی و سخت به ایران مخابره می‌شد، و آنجا تکثیر و مردم شهرهای مختلف استماع و بر اساس آن رهنمودها حرکت می‌کردند، و حتی یک روز من و یکی از دوستان بنام آقای صداقت رفتیم مغازه ای و از او پرسیدیم نوار ضبط صوت داری گفت آری چند تا می‌خواهید، و تمام تصور او این بود که یک یا دو نوار می‌خواهیم، لیکن ما پرسیدیم چند تا داری؟ و او گفت ٢٠ تا دارم ما هم گفتیم همه را بیاور، و او با تعجب نگاه کرد که ٢٠ نوار بسیار زیاد است و او تصور نمی‌کرد این تعداد به این زودی و یکجا بفروش برسد.

به هر حال این تعداد را خریدیم و آقای صداقت تعدادی از سخنرانی های امام را ضبط کرده و دوباره نوارها را در نایلون خود قرار داده و هیچ نشان نمی‌داد که استفاده ای شده است و یکی از مسافران به ایران مجموعه نوارها را به عنوان نوار خام همراه خود به ایران برد و آنجا تکثیر و میان مردم توزیع شد.

مردم آن روستا هم در روزهای اول متوجه حضور یک میهمان استثنائی نشدند، چون اول صبح می‌روند سر کار و آخر روز به منازل باز می‌گردند، لیکن با هجوم خبرنگاران و دانشجویان از سراسر اروپا و انعکاس اخبار در وسایل خبری فرانسه از حدوث رخداد ویژه با خبر شدند.

نخستین مصاحبه رسمی امام با یک رومه مهم اروپایی با مجله تایمز لندن تا آنجا که نامش را یاد دارم، و رئیس تحریریه آن رومه با اتومبیل روزرایس و با لباس بسیار شیک به خانه محله کاشان مراجعه می‌کند.

اتفاقاً یکی برادران عزیز و ون عاشق امام و انقلابی حجت الاسلام املایی، که در روزهای نخستین پیروزی در راه تهران قم تصادف کرده و به رحمت خدا رفت، در آنجا و بدون لباس در کنار تلفن نشسته بود و هیچ توجهی به آقای رئیس تحریریه نمی‌کند.

آقای رئیس تحریریه با عصبانیت می‌گوید: شاه ایران بیشترین احترامات را برای من انجام می‌دهد، و شما این طور برخورد می‌کنید؟. مرحوم املایی نیز با کمال آرامش پاسخ می‌دهد: و ما هم برای همین انقلاب می‌کنیم که شاه ما در مقابل شماها اینطور ذلیل نباشد، ولی او چون دنبال انجام مصاحبه با امام بود کوتاه آمد و مرحوم املایی به او شرط کرد که شما همراه دانشجویان و نه با اتومبیل رورویس خود بلکه در اتومبیل فولکس واگنی که جهت انتقال دانشجویان جدیداً خریداری شده بود به نوفل لوشاتو رفته و سخنرانی امام را ضبط و ما آنرا ترجمه می‌کنیم و شما آنرا به عنوان مصاحبه و عکس امام پشت جلد قرار می‌گرد، و تمام این شروط را پذیرفته و همراه جمع کثیری از دانشجویان که اتفاقاً آن روز حضور پیدا کرده بودند به نوفل لوشاتو رفت و امام در جریان فرار گرفتند و سخنرانی شان را طوری انجام دادند که باصطلاح پاسخ های این خبرنگار هم باشد، و این سخنرانی ترجمه شده و در اختیار این رئیس تحریریه قرار می‌گیرد و او نیز طبق شرط عمل می‌کند، و زمانی که این باصطلاح مصاحبه در لندن چاپ می‌شود از طرف مقامات فرانسه اعتراض می‌شود که شما بر خلاف تعهدتان عمل کردید، لیکن جواب این بود که این آقای رئیس تحریریه متن سخنرانی امام را به عنوان مصاحبه چاپ کرده ولی مصاحبه‌ای بعنوان واقعی انجام نگرفته و تعهد نقض نشده است که از همین وقت دیگر راه مصاحبه‌ها باز شد و خبرنگاران سراسیمه روانه نوفل لوشاتو شدند و روزانه امام با ١٠ یا بیشتر از خبرنگاران رسانه های مهم جهانی گفت‌وگو می‌کرد و پس از آن نیز شخصیت ها از ایران و سرتاسر دنیا درخواست ملاقات با امام را می‌دادند که به علت رفت و آمد اینجانب به لبنان و سوریه گاهی در بعضی از ملاقات‌ها در محل حضور نداشتم.

امام چند ملاقات مهم ی با رهبران برخی گروه‌های ملی گرای ایرانی از قبیل مهندس مهدی بازرگان و دکتر کریم سنجابی داشتند. از حاشیه و متن این دیدارها چه نکاتی به خاطر دارید؟

همانطور که عرض کردم الان بدرستی یاد ندارم که آن روز در نوفل لوشاتو بودم یا نه یا اصلاً در پاریس حضور داشتم یا نه، چون کار ترجمه تمام پیام ها و سخنرانی ها و مصاحبه های امام به زبان عربی با من بود، که می بایست پس از انجام آنها را خودم تایپ کرده و چاپ می‌شد و برادران دیگر توزیع را انجام می‌دادند و نیز بعلت برنامه ریزی برای تعلیمات نظامی و غیره تعدادی از جوانان مبارز ایرانی در لبنان نزد گروهای فلسطینی با همکاری مرحوم شهید محمد منتظری و شهید محمد صالح حسینی می بایست در لبنان حضور می داشتم.

ولی درست به یاد دارم که کریم سنجابی مردم را به راهپیمایی در روز شنبه در همان ایام دعوت کرد و سریعاً امام دعوت به تظاهرات در روز چهارشنبه همان هفته نمودند که در نتیجه دعوت روز قبل لغو و همگی به دعوت امام تظاهرات کردند، بعضی در آن وقت که هنوز یقینی برای رسیدن به پیروزی وجود نداشت برایشان تعجب شد که چرا امام و بدون مناسبت خاصی دعوت به تظاهرات کردند، وقتی از ایشان سؤال شد ایشان در پاسخ گفتند: برای اینکه اگر مردم آماده، به دعوت ملی گراها به خیابان ها بریزند فردا آنها ادعای محبوبیت مردمی می‌کنند و تصاویر تظاهر کنندگان را سند نشان می‌دهند و برای خود سهم می‌خواهند، و من با این کار این فرصت سوء استفاده از عواطف مردمی را از آنها گرفتم.

و نیز اصرار داشتند که برگه ای بر دیوار منزل چسپانیده شود با خط بزرگ و خوانا که امام سخنگو ندارند، تا که بعضی از افرادی که آنجا حضور داشتند امثال ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده و ابوالحسن بنی صدر و حسن حبیبی و غیرهم نتوانند مطلبی به رسانه گفته و آن را منتسب به امام کنند، و یک روزی که به علت باران شدید این برگه افتاده بود امام با حساسیت فرمودند سریعاً یک برگه دیگر الصاق نمایید.

 

ظاهراً شما از نزدیک در جریان دیدار سیدجلال تهرانی با امام و استعفای وی از شورای سلطنت بوده اید. ماجرا به چه شکل اتفاق افتاد؟

بله اتفاقاً در آن زمان من حضور داشتم. ببینید شاه در اواخر می‌خواست از همه فرصت ها برای متوقف کردن نهضت استفاده کند که از جمله تعیین سید جلال تهرانی بود، چون ایشان از رفقای قدیمی امام بوده و سید هم بود، و حتی در دوران کودکی نیز با امام در یک مکتب بودند، و امام رضوان الله احترام خاصی برای دوستان دوران نوجوانی و جوانی و طلبگی خود قائل بودند، لذا شاه امید داشت که ایشان بتواند در فاصله نبود او و ریاستش بر شورای سلطنت امام را متقاعد کند که حرکت خود را متوقف یا از شتاب آن بکاهد، و بر همین اساس پس از خروج شاه آقای تهرانی از امام درخواست ملاقات نمود، لیکن امام فرمودند: تا از شورای سلطنت استعفا ندهد او را نمی پذیرم، و پس از مذاکرات و بعد از اینکه شرایط او را مجبور به نوشتن استعفا نامه کرد، او به پاریس آمده و متنی را آماده نموده بود و به نوفل لوشاتو آمد و او را به مرحوم احمد آقا نشان داد لیکن در آن متن نام. از امام نیامده بود و اشاره ای به عدم مشروعیت رژیم شاهنشاهی نکرده بود، و چون خود استعفا تحول مهمی بود و معلوم نبود که آیا سید جلال تهرانی راضی به این دو اضافه خواهد شد یا نه، لذا مرحوم احمد آقا از استعفا نامه کپی گرفته که در صورت عدم رضایت آقای تهرانی و شاید عقب نشینی از اصل استعفا سندی در دست باشد.


پس از آن مرحوم حاج احمد آقا به همراه سید جلال به یکی از کافه رستوران های اطراف رفتند و آنجا مرحوم احمد آقا به وی گفت امام این استعفا نامه را کافی نمی‌دانند و تنها با قید عدم مشروعیت نظام شاهنشاهی و اینکه طبق نظر امام خمینی این استعفا نامه تنظیم و تقدیم می‌شود، در یک لحظه آقای تهرانی مقداری عصبانی میشود ولی مرحوم احمد آقا او را آرام می‌کند و در نتیجه به این شرط قبول می‌کند که تقدیم فقط در حضور امام و بدون پوشش خبری انجام شود، که مرحوم احمد آقا موافقت می‌کند و در آنجا متن مطلوب با خط نستعلیق شکسته زیبا توسط خو د سید جلال تهرانی نوشته و به سید احمد خمینی تسلیم می‌شود و با هم عازم بیت امام می‌شوند ولی به مجرد اینکه به محوطه منزل امام می‌رسند با هجوم خبرنگاران مواجه می‌شوند که با ناراحتی آقای تهرانی می‌گوید این چی است؟ و مرحوم احمد آقا می‌گوید من و شما با هم بودیم و من نقشی در احضار خبرنگاران نداشتم، ولی کار از کار گذشته و در نتیجه آقای تهرانی خدمت امام رسیده و متن استعفا نامه را قرائت می‌کند و امام آن را می پذیرند، و بدین ترتیب نظام شاهنشاهی ٢٥٠٠ ساله پایان می یابد.

نگاه امام به چهره‌هایی از قبیل: ابوالحسن بنی صدر، صادق قطب زاده و ابراهیم یزدی که عملاً به عنوان برخی اطرافیان ایشان در نوفل لوشاتو مطرح بودند چگونه بود؟

من قبلاً عرض کردم که امام رضوان الله علیه وقتی عازم فرانسه شدند و در آن شرایط بسیار سخت در پاریس به جز بنی صدر و قطب زاده کسی وجود نداشت که از امام استقبال کند، و دکتر یزدی نیز بطور اتفاقی بر حسب قولی به نجف رسیده و همراه امام عازم پاریس می‌شود، و اجباراً آنها در کنار امام قرار می‌گیرند، و در آن دوران غربت برای ارتباط با جهان و وسائل ارتباط جمعی کسی دیگر وجود نداشتً، لیکن از همان اول امام اعلام نمودند که کسی سخنگوی ایشان نیست، و اتفاقاً در چند مورد بین اینجانب و قطب زاده مثلاً بر انتخاب عبارت ترجمه اختلاف نظر پیدا می‌شد و نظر من مقبول امام می‌شد، و روزی که من آنجا نبودم کسی یک پیام امام را ترجمه به عربی نمود و عبارت مستضعفین وارده در متن پیام امام را به کادحین ترجمه کرد، که امام آنرا خط زده و دوباره مستضعفین را نوشتند، و فرمودند دیگر ایشان ترجمه نکند و فقط اینجانب ترجمه را انجام دهم.

ولی افراد مذکور تلاش هایی داشتند برای باب الخمینی» معرفی کردن خود، که از جمله قطب زاده این نگاه را در رابطه با مقامات الجزایر تاحد زیادی تثبیت کرده بود، لذا وقتی نماینده رئیس جمهور وقت الجزایر هواری بومدین آمد برای دیدار با امام و ابلاغ پیام او اول از من پرسید آقای قطب زاده کجاست، و من وقتی متوجه شدم که نماینده رئیس جمهور الجزایر هست سریعاً توسط مرحوم آقای فردوسی پور به امام خبر رساندیم و ایشان با دیدار موافقت نمودند و من به همراه او به خدمت ایشان رسیدیم و ایشان پیام بومدین را ابلاغ و من ترجمه کردم و خارج شد و رفت، دقایقی بعد آقای قطب زاده آمد و پرسید کسی سراغ من را نگرفت؟ که به او پاسخ دادم نماینده رئیس جمهور الجزایر آمد و ملاقات کرد و رفت. او از اینکه تصویر باب الخمینی او نزد مقامات الجزایری شکسته شد بسیار عصبانی بود.

یکی از واپسین روزهای حضور امام در نوفل لوشاتو و خداحافظی ایشان با اطرافیان و ساکنان این دهکده چه خاطراتی دارید؟

در یکی از روزها مرحوم شهید مهدی عراقی را امام خواسته و به وی می‌گویند یک منزلی برای خانواده در تهران در محدوده میدان توپخانه (میدان امام خمینی) تهیه کنید. شهید عراقی با تعجب آمد و گفت: این درخواست امام بی معنی نیست و در صدد تماس با تهران بود برای این امر که دوباره او را صدا کردند و به وی گفتند من می‌خواهم بروم به ایران. شهید عراقی به ایشان گفت: هنوز وضع ایران مساعد نیست و اوضاع نابسامان را برای امام شرح داد، ولی امام فرمودند: آقای کارتر می‌گوید رفتن صلاح نیست، و نماینده شاه مراکش ملک حسن آمده و می‌گوید رفتن صلاح نیست، و نماینده پادشاه اردن ملک حسین آمده و می‌گوید رفتن صلاح نیست، و من یقین دارم آنها صلاح من را نمی خواهند، لذا تصمیم گرفتم در اسرع وقت به ایران بروم.

 


شهید مهدی عراقی در جمع محدود اطاق کوچک تلفن گفت: من از روزی که با امام آشنا شدم همیشه چیزهایی را که امام گفتند اول برای ما قبولش سخت است ولی بعداً می بینیم نظر ایشان درست بوده و این بار نیز من تسلیم نظر امام می‌شوم. جالب است که پس از پیروزی و چند روز قبل از شهادتش در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی او را دیدم و این مطلب او را به وی یادآوری کردم و گفت این هم مثل بقیه، باورش برای ما سخت بود و نظر امام صحیح بود.

و مرحوم شهید عراقی و صادق قطب زاده جهت اجاره یک هواپیما که ریسک سفر به تهران را بپذیرد تماس‌ها را آغاز کردند، و شرکت ایر فرانس موافقت نمود، و مبلغ توسط شهید عراقی پرداخت شد، لیکن بر اثر فشارها و به ادعای اینکه ممکن است به هواپیما اجازه فرود ندهند و باید سوخت اضافی بردارد اصرار بر محدود کردن همراهان امام کرد، که بسیاری توفیق همراهی امام را پیدا نکردند.

امام رضوان الله علیه اعلام کردند من فقط هزینه سفر خود و احمد را می پردازم، و هرکس قیمت تعیین شده از سوی عراقی و قطب زاده را بابت هزینه بپردازد، و فقط ایشان استثناءً هزینه اینجانب را متقبل شدند.

فضای حاکم بر حاضران قبل از حرکت بسوی فرودگاه بسیار معنوی بود، و برای مثال عرض کنم که دکتر مکری که بعد از پیروزی سفیر ایران در مسکو شد گفت: من غرب زده هستم و ٢٥ سال است در فرانسه زندگی می‌کنم و زندگی را بسیار دوست دارم ولی اگر بنا هست بمیرم مردن از این زیباتر تصور نمی‌کنم و با امام می‌روم و مخاطره را با شوق قبول می‌کنم.


در این خبر با اولین جاسوس در ایران که می‌توانست ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭه ﻋﺼﺎ گیوه‌هایش را جفت کند، آشنا شوید.

اولین آیت‌الله جاسوس چه کسی بود؟به گزارش خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان، موضوع حرام بودن نفت و اعلام علنی آن توسط فردی به نام مستر جیکاک که سال‌های سال خود را به عنوان یک شیعه معرفی کرده بود، مطرح شد.

مستر جیکاک همان جاسوس دست‌پرورده انگلیسی‌ها (ﻣﺄﻣﻮﺭ ﻭیلیام نکس ﺩﺍﺭﺳﯽ و کاشف نفت مسجدسلیمان و اولین خریدار انحصاری نفت ایران در دوره قاجار با قرارداد ۹۹ساله مهروموم‌ها) بود که در جریان کشف نفت در ایران،‌ فتوا به نجس بودن آن صادر کرد و سال‌های سال ﺩﺭ مسجدسلیمان ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ.

این آیت‌اللّه انگلیسی ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ به‌عنوان ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮐﺮ ﻭ ﻻﻝ ﺑﻪ‌ﻣﺪﺕ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺍﯾﻞ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺁﻣﻮﺧﺘﻦ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ پرداخت  ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﮔﯿﺮﯼ ﺁﻥ، به‌عنوان ﯾﮏ بختیاری در ﻣﻨﻄﻘﻪ نفت‌خیز مسجدسلیمان ﺳاکن شده بود.

ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﺎ ﻓﻨﻮﻥ شعبده‌بازی ﻭ حربه‌های دیگر، ﺗﻮﺟﻪ ﻣﺮﺩﻡ محلی ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻌﻄﻮﻑ داشت ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ به‌عنوان یک ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺷﯿﻌﻪ، ﺟﺎ زد. برای این هدف، به آموختن فقه شیعه می‌پردازد. ﺍﻭ گیوه‌هایش ﺭﺍ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭه ﻋﺼﺎ ﺟﻔﺖ می‌کرد ﻭ ﺷﺎیعه ﮐﺮﺩه بود که ﺍﯾﻦ ﺍﺯ معجزات ﺍﻭﺳﺖ.

این جاسوس انگلیسی بعدها  ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ، ﺗﻮﺿﯿﺢ می‌دهد که آهنرباهایی ﺩﺭ گیوه‌هایم ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩه ﺑﻮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺷﺎﺭه ﻋﺼﺎ، گیوه‌ها ﺟﻔﺖ می‌شدند»!

https://reporternews.net/news



در روز ۱۶ آبان ۱۳۵۹ صادق قطب‌زاده رییس سابق سازمان رادیو تلویزیون پس از شرکت در یک مناظره تلویزیونی از سوی دادستانی بازداشت و راهی زندان اوین شد.

رومه کیهان فردای آن روز نوشت: به دنبال پخش برنامه میزگرد در شبکه دوم آقایان صادق قطب‌زاده و مبلغی اسلامی به علت طرح مسائل اختلاف‌انگیز و ایجاد جو تشویش و بدبینی تحت تعقیب قرار گرفتند. به دنبال اعلام این خبر آقای صادق قطب‌زاده بعدازظهر روز جمعه به حکم لاجوردی دادستان انقلاب مرکز و توسط پاسداران دادسرای انقلاب اسلامی اوین دستگیر و به زندان اوین منتقل می‌شود و از آقای مبلغی اسلامی نیز خواسته شده تا خود را هرچه زود‌تر به دادسرای انقلاب اسلامی اوین معرفی نماید. طی تماس تلفنی خبرنگار شهری کیهان با روابط عمومی زندان اوین این اطلاعیه در اختیار کیهان قرار گرفت: به اطلاع می‌رساند آقای صادق قطب‌زاده دستگیر و تحت محافظت دادسرای انقلاب اسلامی مرکز قرار دارد و لازم است آقای محمد مبلغی اسلامی هرچه زود‌تر خود را به دادسرای انقلاب اسلامی مرکز واقع در اوین معرفی نماید.»

صادق قطب‌زاده فرزند حسین در اسفندماه ۱۳۱۴ در تهران متولد شد و تحصیلات مقدماتی را مدرسه دارالفنون گذراند. قطب‌زاده که در جوانی شاهد کودتای ۲۸ مرداد بود به جرگه حامیان مصدق و جبهه مخالفان محمدرضا شاه پهلوی پیوست. به همین دلیل بود که عرصه بر او تنگ شد و ناگزیر در سال ۱۳۳۷ راهی ایالات متحده امریکا شد تا در رشته زبان انگلیسی تحصیل کند. در آنجا بود که در جریان مراسمی که سفارت ایران در واشنگتن برگزار کرده بود بر گوش اردشیر زاهدی فرزند نخست‌وزیر دولت کودتا سیلی نواخت. به همین واسطه از امریکا اخراج و راهی کانادا شد تا مبارزات خود را در قالب انجمن‌های اسلامی دانشجویان خارج از کشور به صورتی جدی‌تر پی بگیرد. این فعالیت‌ها اما وی را در کانون توجه دستگاه امنیتی رژیم قرار داد آنچنان که گفتند برنامه ترور وی در پاریس پی‌ریزی شد، نقشه‌ای که البته قطب‌زاده از آن جان سالم به در برد. سال ۱۳۴۲ در پی گسترش مخالفت‌ها با رژیم به صف هواداران امام پیوست و بعد از آن طی سفرهایی به لبنان پس از آشنایی با مبارزات و فعالیت‌های امام موسی صدر شیفته رهبر شیعیان این کشور شد و کمک به آنان را در راس فعالیت‌هایش قرار داد.

این تلاش‌ها و فعالیت‌های قطب‌زاده بر ضد رژیم از دید دستگاه امنیتی مخفی نماند که در سال ۱۳۵۳ ماموران ساواک ضمن بازداشت برادر وی و گروگان نگاه داشتن وی به مدت ۶ ماه از قطب‌زاده خواستند خود را معرفی کند، هشداری که از سوی او مورد بی‌توجهی قرار گرفت.

در پی عزیمت امام به پاریس قطب‌زاده امکانات اقامت ایشان و همراهانش را در فرانسه فراهم کرد. ابتدا آنان را به خانه احمد غضنفرپور برد و سپس باغ نوفل‌لوشاتو را برایشان اجاره کرد. در طول دوران حضور امام در پاریس قطب‌زاده یکی از مشاوران اصلی رهبر انقلاب بود و ایشان را در بسیاری از تصمیم‌گیری‌های مهم همراهی می‌کرد. سرانجام در روز ۱۲ بهمن ماه قطب‌زاده با هواپیمای حامل امام خمینی که بعد‌ها پرواز انقلاب» نام گرفت به کشور بازگشت. 

با پیروزی انقلاب قطب‌زاده که به شدت مورد وثوق امام بود، به عنوان عضو شورای انقلاب و رییس سازمان رادیو تلویزیون منصوب شد. حضور او در راس سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران انتقادات بسیاری را از طیف‌های مختلف ی، کارکنان این سازمان، برخی از ون و حتی سخنگوی دولت موقت برانگیخت. بسیاری او را به سانسور و بازگرداندن فضای اختناق متهم کردند. تا اینکه سرانجام با بالا گرفتن اعتراضات قطب‌زاده از این سمت کنار گذاشته شد.

در پی تسخیر سفارت امریکا و استعفای دولت موقت، صادق قطب‌زاده بعد از مدت کوتاهی که ابوالحسن بنی‌صدر سمت وزارت خارجه را برعهده داشت، جانشین وی شد. در این دوره وی به یکی از مشهور‌ترین تمداران ایرانی تبدیل شد که هر روز تصویرش در رسانه‌های جهانی منتشر می‌شد. وی تلاش زیادی از یک سو برای آزادی گروگان‌های آمریکایی و از سوی دیگر برای بازگرداندن شاه به ایران انجام داد. با برگزاری انتخابات ریاست جمهوری دوره اول در همین زمان او نیز کاندیدا شد اما در رقابت با رقیب دیرینش بنی‌صدر شکست خورد.

فعالیت‌های پس از پیروزی انقلاب

هنگام پیروزی انقلاب همراه امام به ایران آمد و در ابتدای پیروزی انقلاب از اعضای شورای انقلاب بود. علی جنتی درباره حضور لیبرال‌ها از جمله بنی صدر و قطب زاده در شورای انقلاب می‌گوید: من با آقای قدوسی ارتباط نزدیک داشتم. یک روز به ایشان گفتم چرا بنی صدر و قطب زاده را در شورای انقلاب راه داده‌اند؟ اگر وضعیت اینها را نمی‌دانستند حداقل از کسانی که در خارج بودند سوال می‌کردند؛ آقای هاشمی رفسنجانی خبر دارد که این‌ها آدم‌های مذهبی و دینی و شایسته اطمینان نیستند. بعد هم مسایلی را که درباره بنی صدر می‌دانستم از نوع تفکر و نحوه زندگی خانوادگی برای ایشان توضیح دادم. ایشان گفت که آقایان هم دل خوشی از آن‌ها ندارند اما نظر امام این بود که باید در شورای انقلاب باشند که دیگران فکر نکنند ها آمده‌اند تا همه مراکز قدرت را در اختیار خود بگیرند.»

قطب‌زاده پس از روی کار آمدن دولت موقت عهده‌دار سرپرستی صداوسیما و سپس با حفظ سمت عهده دار وزارت امور خارجه دولت موقت گردید. پس از آن در انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری شرکت کرد و در میان هفت کاندید نهایی انتخابات با کسب 48547 رأی، کمترین آرا را کسب کرد و هفتم شد.

از دست دادن مناصب و موضع‌گیری علیه نظام

به تدریج با از دست دادن مناصبش خط مشی ی او هم تغییر کرد تا جایی که در برابر امام و نظام اسلامی به توطئه گری پرداخت. احمد عباسی، داماد سید کاظم شریعتمداری در این باره می‌گوید: . پس از برکناری قطب زاده از سمت‌های رسمی اش در کشور و بعد از این که دیگر خانه نشین شد و دیگر اسمی از او مطرح نبود و فعالیت رسمی نداشت، گاهی شنیده می‌شد که ایشان می‌خواهد رومه‌ای دایر کند به نام والعصر مستقلاً. بعد می‌گفتند که نه پشیمان شده می‌خواهد دوستانی جمع آوری کند و در نهادها و سازمان‌های مختلف هم حتی رفقایی دارد و پیدا کرده است و آن موقع‌ها صحبت می‌کردند که می‌خواهد مثلاً یک تظاهراتی، اعتصاباتی راه بیندازد. یک جبهه گیری در برابر جمهوری اسلامی بکند و مخالفت‌هایی ابراز کند.»

تدارک کودتا

قطب زاده پس از خانه نشین شدن به این نتیجه رسیده بود که جمهوری اسلامی از مسیر خود منحرف شده و برای بازگرداندن آن به مسیر اصلی راهی جز برخورد نظامی وجود ندارد. البته وی در بازجویی حرکت خود را براندازی نظام جمهوری اسلامی نمی‌داند و اعتقاد دارد اصلاً مسأله براندازی نظام جمهوری اسلامی مطرح نبود، بلکه نجات انقلاب و جمهوری اسلامی ایران از دست کسانی که به نظر وی صلاحیت حکومت کردن ندارند، مورد نظر بوده است. هدفی که قطب زاده برای حرکت خود ذکر کرده است، دقیقاً همان هدف کودتاگران نوژه بود که دو سال قبل از او با شکست مواجه شدند؛ این تفاوت که آنان تصریح می‌کردند که ما جهت نجات انقلاب از دست حضرت امام خمینی(s) شروع به عملیات ی کرده ایم.

صادق قطب زاده برای تحقق هدف خود حدود یک سال و نیم تلاش کرد. ارتباط با برخی از کشورهای منطقه، ارتباط با تنی چند از نظامیان و ارتباط با شماری از ون مخالف، نمونه ایی از فعالیت-های خام و حساب نشده وی بود که قبل از آن که تعداد بیشتری را آلوده کند، دستگیر شد.

اعتراف به توطئه

قطب زاده شکل‌گیری توطئه برای براندازی نظام جمهوری اسلامی را این گونه بیان می‌کند: از مدتی قبل، حدود سه ماه قبل، از یک سازمان افسری با من تماس گرفتند و بحث و گفتگویی پیرامون تحلیل ما از مسائلی که فعلاً در کشور ما می‌گذرد، شد. در این تحلیل من یک مقدار نقطه نظرهایی داشتم و آنها هم همچنین. بعد از قبول نقطه نظرهای من و چارچوبی که باید در آن باشیم، بحث و گفتگو راجع به قصد براندازی حکومت و نه نظام جمهوری شد که در اطراف بیت امام چه می‌توان کرد. بر این اساس، بحث اول آنها صحبت از محاصره بود و آنها درباره محاصره نقشه‌ای می‌خواستند. من این نقشه را توسط یکی از دوستان که تهیه شده بود به آنها دادم. یک نقشه عادی بود. آنها گفتند که این نقشه به نظر ما درست نمی‌آید و بنابراین لازم است که ما از نزدیک برویم و آن جا را ببینم. آنها رفتند و من یکی از دوستانی که در آنجا منزلی ـ بغل منزل امام ـ داشت معرفی کردم و اینها رفتند و آن منزل را دیدند. در مراجعت وقتی نشستیم صحبت کردیم، گفتند که این منزل محل بسیار مناسبی است برای انفجار، گفتند: خیلی خوب و بحث راجع به محل انفجار صورت گرفت که چگونه و به چه نوع. هفته بعد ـ که دو هفته قبل از دستگیری من بود ـ آمدند گفتند که سازمان ما تصمیم گرفته آنجا را از دو طریق بکوبد: یکی با توپخانه، یکی هم احیاناً با انفجار از داخل منزل . هدف از بین بردن همه سران حکومت من جمله امام [بود]. من در بدو امر دو نوع حالت روانی در برخورد با قضیه داشتم، یکی مساله آری یا نه. منتها متاسفانه در وهله اول من گفتم خیلی خوب این مسأله را بررسی کنیم و ببینیم چه کار می‌شود کرد و نه» نگفتم. آن‌ها رفتند و نقشه را بررسی کردند و هفته بعد آمدند و گفتند که ما فکر کردیم که هم نقشه کوبیدن آن جا باشد و هم به حالت خون خواهی امام، بقیه کارها را انجام بدهیم و مردم هم در این باره بیایند و در واقع گیج بشوند که به کدام سمت بروند. قرار شد که آن‌ها بروند و تمام این نقشه را مورد مطالعه قرار بدهند و چند روز قبل از اجرای نقشه، تصمیم نهایی در این زمینه گرفته شود. فی الواقع من از این که با این نقشه در اول آن مخالفت نکردم، از لحاظ روحی خودم ناراحت بودم و تصمیم داشتم که در جلسه نهایی که صحبت است، مطلقاً با کوبیدن جماران و منزل امام به - اعتبار عاطفی خودم نسبت به امام - جلوگیری بکنم؛ ولی البته [با] بقیه نقشه مثل گرفتن سپاه، کمیته، رادیو و تلویزیون، محاصره جماران، من کاملاً موافق بودم. این نقشه‌ای بود که در واقع انجام و عملی شد، یعنی تا آن مرحله؛ ولی همین طور که عرض کردم به تصویب نهایی نرسید و ما هم در واقع قبل از آن که اصلاً ماجرا به صورتی در بیاید، دستگیر شدیم.

ارتباط با خارج از کشور

کودتای قطب زاده ـ شریعتمداری نیز مانند دیگر کودتاهایی که در ایران صورت گرفته است، بی بهره از حمایت خارجیان نبود. شخصی به نام ایل آلون» که از جامعه سوسیالیست‌ها بود، از نظر اقتصادی به قطب زاده قول پول و اطلاعات لازم برای انجام کودتا را داده بود. همچنین صورت اسلحه‌هایی که لازم داشتند، مقداری از آن‌ها را قطب زاده صورت کرده بود و قرار بود از طریق آقای ایل آلون تهیه بشود. احمد عباسی داماد شریعتمداری در اعترافات خود درباره حمایت و تأیید خارجی‌ها از توطئه قطب زاده از زبان مهدی مهدوی، امام جماعت مسجد جامع قلهک که در توطئه قطب زاده مشارکت داشته است، می‌گوید: این بنده [مهدوی] حدود یک ماهی بود در مسافرت بودم. از این جا ابتدا رفتم به سوریه و چند روزی در سوریه بودم. از آن جا سفری کردم به آلمان و در آلمان با بعضی از شخصیت‌ها و مقامات آلمانی ملاقات کردم و برای آن‌ها وضع ایران را تشریح کردم که در ایران اوضاع خیلی خراب است، مردم خیلی مخالف هستند و خفقان و فشار و این‌ها زیاد است و ناراحتی‌های مردم رو به شدت گذاشته. [است] مقامات آلمانی هم حرف من را تأیید کردند وگفتند: بله ما اطلاع داریم و این طور هست و ما هم با این وضع موجود ایران با آقایان نمی‌توانیم همکاری بکنیم و اگر یک نظام صحیحی، درستی و افراد صحیحی روی کار باشند، ما حاضریم با آن‌ها همکاری کنیم و رابطه داشته باشیم . بعد از آلمان بنده سفری کردم به عربستان سعودی، هواپیما که نشست و خواستیم پیاده شویم آن جا از ما استقبال محرمانه‌ای کردند. برای ایشان هم بنده شروع کردم همان حرف‌ها که در آلمان زده بودم زدم که در ایران وضع اِلِه و بِلِه است، نارحتی زیاد است فشارها و مخالفت‌ها با رژیم زیاد است . پس از صحبت‌های من [آن شخصی که به استقبال آمده بود] شروع کرد به صحبت کردن که او هم دل پری داشت از مقامات ایران و رژیم ایران می‌گفت: بله ایران منطقه را به آتش کشیده که ایران اِلِه و بِلِه کرده با این‌ها نمی‌شود کار کرد و ما هم آماده ایم اگر رژیم صحیحی در ایران باشد، همکاری کنیم و رابطه داشته باشیم. بعد با بعضی از مقامات دیگر در آن جا ملاقاتی دادند و ملاقات کردیم.»

قطب‌زاده در اعترافات خود درباره همکاری با بعضی از افراد در خارج از کشور و کشورهای بیگانه می‌گوید: من با آقایان نجفی و محمدحسینی و زارع و ریاضی [از عناصری که قرار بود با کودتا همکاری کنند] این بحث را بلا استثنا کردم که ما نباید به هیچ تی و نیرویی در خارج ازکشور متکی باشیم. این بحث را نیز با آقایان حبیب زاده و کامبیزی در مدت طولانی نیز داشتم و مسوولیت ت خارجی به عهده من گذاشته شد. حتی یک مورد آمدند و گفتند که جلسه‌ای در استانبول یا آنکارا بوده است که رضا پهلوی و بختیار و آریانا و یکی دو نفر دیگر در این جلسه بوده‌اند. آقایان می‌خواستند ما ت خارجی خود را با این‌ها هماهنگ کنیم، اما من گفتم از لحاظ من هر کس هر کاری که می‌خواهد بکند، ولی من موافق این کار نیستم. قسمت دیگر مسأله ارتباط با یک سلسله افراد خارج از کشور بود. ارتباط من ارتباط امروز و دیروز نبوده و نیست، بلکه من این ارتباطات را در اثر 15، 16 سال زندگی در خارج از کشور پیدا کرده ام و با برخی از شخصیت‌های بین المللی سر و کار داشته ام و فعالیت‌های زیادی نیز در خارج داشته ام . من می-خواستم از نظرات کلی کشورهای اروپایی و خاورمیانه و بلوک شرق راجع به اوضاع داخلی ایران مطلع شوم، زیرا من داشتم وارد کار تغییر حکومت می‌شدم و برای این کار نیاز به یک سلسله مسایل اطلاعاتی داشتم. به خاطر این مسأله بود که بر اساس آن یک سلسله تما س‌هایی با ویل آلون» گرفته و ایشان هم با سوسیالیست‌های آلمان تماس گرفتند . [سازمان سوسیالیست‌های آلمان] در10، 15 سال گذشته [سال 1361] شاید حدود یک هزار تلگراف به شاه سابق و دستگاه گذشته، راجع به زندانیان آن روز ایران زده بود. به همین دلیل با اعتقادی که به نقش عربستان سعودی در خاورمیانه داشتم، باید از نظرات آن کشور نیز مطلع می‌شدم. ولی در هیچ مورد ما به آن‌ها نگفتیم که می‌خواهیم چه بکنیم و در آینده قول دادن امتیازی به آنها بدهیم . من در تمام عمرم تنها یک اسلحه کمری از برادر حافظ اسد گرفتم، آن هم هنگام مذاکرات با وی بود. بعدها نیز من این اسلحه را به برو بچه‌های مدرسه رفاه دادم.»

شریعتمداری و کودتا

یکی از مسایل مهمی که در جریان کودتای قطب زاده مطرح شد، شرکت آیت الله شریعتمداری از مراجع تقلیدآن زمان در کودتا بود که منجر به سلب صلاحیت مرجعیت ایشان شد. آیت الله سیدکاظم شریعتمداری در سال 1282 ه.ش در تبریز به دنیا آمد، وی از شاگردان آیت الله عبدالکریم حائری بود که پس از وفات ایشان به تبریز رفت و در سال 1326 علیرغم تحریم دیدار با شاه از سوی علمای تبریز، ملاقاتی با شاه در مدرسه طالبیه تبریز داشت. همین امر ادامه کار وی را درآذربایجان دشوار ساخت و لذا در سال 1328 به دعوت تعدادی از طلاب و فضلا به قم رفت و به تدریج زمینه‌ای برای مرجعیت وی فراهم شد تا آن که پس از درگذشت آیت الله بروجردی در ردیف عده‌ای دیگر وارد میدان مرجعیت شد. از فعالیت‌های وی تأسیس مجله مکتب اسلام با همراهی شماری از فضلای حوزه علمیه قم در سال 1338 بود. شریعتمداری با مبارزه قهرآمیز با رژیم شاه موافقتی نداشت و تلاش می‌کرد راهی میانه سازش و مبارزه را دنبال کند و به همین دلیل حاضر نبود در روزهای پیش از انقلاب نامی از شاه به میان آورد.

صادق قطب زاده در مصاحبه‌ای تلویزیونی پس از دستگیری رابطه آیت الله شریعتمداری را با جریان کودتا افشا کرد. وی در این باره گفت: . در بین مراجع فقط با واسطه‌ای با شخص آیت الله شریعتمداری مسأله را درمیان گذاشته شده بود. من از طریق آن دو واسطه مطلع شده بودم که این مطالب - مسأله اصل براندازی - به نظر ایشان رسیده بود. در دو سه ماه قبل یک بار آقای حجت الاسلام مهدوی رفتند آن جا و صحبت کرده بودند با ایشان و در مجموع برخورد آیت الله شریعتمداری بسیار برخورد محتاطانه‌ای بود با کل مسأله. بعد وقتی که حجت الاسلام مهدوی تشریف برده بودند به خارج، من از حجت الاسلام آقای عبدالرضا حجازی خواستم مطلب را با حضرت آیت الله شریعتمداری در میان بگذارند و کلیات طرح را یعنی اصل کلیت طرح را با آقای حجازی در میان گذاشتم و آقای حجازی هم با آیت الله شریعتمداری - آن طوری که به من گفتند - مسأله را در میان گذاشته است. و نقل قول از آقای حجازی است که ایشان گفتند که من قبل از انجام برنامه کاری نمی‌توانم بکنم و بعد از انجام برنامه، بنده خود ایشان را تأیید می‌کنم و اقدام می‌کنم. این ماجرا گذشت. تا مجدداً آیت الله مهدوی آمدند. من مجدداً به آقای مهدوی گفتم و ایشان هم در مراجعت به من گفتند که نظر ایشان همان است و اگر براندازی انجام شد، ایشان تأیید خواهند کرد و اقدام خواهند کرد. البته یک دو روز بعدش آقای مهدوی پولی در حدود پانصد هزار تومان به من دادند و تنها پولی بود که به من رسید و گفتند من بابت خرید منزل از آیت الله شریعتمداری گرفتم.»

کشف کودتا

حدود یک سال و نیم پیش از کشف کودتا که آقای قطب زاده پس از چند روز دستگیری آزاد شد، اخباری مستند و گاه غیر مستند که حکایت از فعالیت ایشان علیه جمهوری اسلامی ایران می‌نمود به دست می‌رسید. پس از دستگیری اعضای گروهک پارس (پاسداران رژیم سلطنت) یکی از کسانی که با این گروه همکاری می‌کرد و در همین رابطه اعدام شد به نام عسگر مهاجر، در بازجویی‌هایی که در تاریخ 27 /3 /1360 از وی انجام شد، معلوم گردید که با آقای قطب زاده ارتباط داشته و آقای قطب زاده مشغول جذب افراد ناراضی مانند اوست. پس از دستگیری گروهک سلطنت طلب رضازاده یکی از افراد این گروه به نام سرهنگ صیرفی» که در همین رابطه اعدام شده، در بازجویی در تاریخ 5 /7 /1360 ضمن اعترافاتی از یکی از همکاران قطب زاده نقل می‌کند که قطب زاده به همراهی تعدادی نظامی می‌خواهند حکومتی تشکیل بدهند که او نخست وزیر باشد. نقل کننده این سخن یکی از محافظین قطب زاده بوده که در رژیم سابق هفده سال از شاه محافظت نموده و اکنون به جرم همکاری با گروه رضازاده، به حبس دائم محکوم شده است. به تدریج با پی گیری‌هایی که انجام می‌شد، فعالیت‌های قطب زاده علیه جمهوری اسلامی ایران قطعی تر می‌گردید تا این که تعدادی از عناصر نظامی و غیر نظامی که قطب زاده می‌خواست با آن‌ها همکاری کند و در این رابطه مبالغ زیادی پول جهت همکاری به آن‌ها داده بود، مسوولین را در جریان فعالیت گسترده وی در رابطه با براندازی جمهوری اسلامی ایران قرار دادند. اطلاعاتی که از این طریق می‌رسید حاکی از این بود که جریان آقای قطب زاده یک مسأله ساده نیست، زیرا از نظر خارجی به بعضی از رژیم‌های مرتجع منطقه و بعضی از کشورهای غربی و در رأس همه آن‌ها امریکا متصل می‌شود و در داخل نیز به تعدادی نما و در رأس آن‌ها آقای شریعتمداری ربط پیدا می‌کند و روابطی با بعضی از خان‌های ایلات دارد و با بعضی در حال ارتباط است. تا این جا جریان اهمیت فوق العاده‌ای نداشت زیرا از مرحله طرح و فرض و تصمیم کلی نمی‌کرد و نیرویی هم که بخواهد با آن‌ها همکاری انجام دهند، هر چند بسیار محدود و کوچک در اختیار آقای قطب زاده نبود. قابل ذکر است که تا این مرحله تعدادی از مسوولین جمهوری اسلامی تصمیم داشتند وی را احضار نمایند و با اخذ اطلاعات وی در رابطه با همکاری داخلی و خارجی اش، او را از منجلاب نجات دهند.

این جریان از جایی اهمیت یافت که همزمان با شروع عملیات گسترده رزمندگان اسلام علیه رژیم صدام، آقای قطب زاده پیشنهادهای تندی از قبیل ترور فرمانده نیروی زمینی و اعضای شورای عالی دفاع را مطرح نمود و از همکاران خود به طور جدی می‌خواست که ترورها را به مرحله اجرا درآورند. مهم تر از موارد یاد شده، پیشنهاد ترور حضرت امام خمینی از سوی قطب زاده است. طبق نوارهایی که از جلسات آقای قطب زاده به دست آمد، مقارن با پیروزی‌های غرورآفرین رزمندگان اسلام نامبرده پیشنهاد ترور امام را مطرح و روی این مسأله سخت پافشاری می‌کند و امکاناتی از قبیل منزل و مبلغ 750 هزار تومان پول در این رابطه قرار می‌دهد. حجت الاسلام ری شهری در این باره می‌گوید: . تعدادی از مسوولین کشور که در جریان این توطئه بودند، نظرشان این بود که قطب زاده را از این جهنم و از این آلودگی نجات بدهیم. نظر این بود که یک روز بخواهیمش و بگویم این جریان را می‌دانیم و افرادی با تو هستند و می‌دانیم افرادی که از خارج و داخل در ارتباط با تو هستند مشخص کن و بعد از این که همه مسایل را گفت، آزادش کنیم تا این که این جریان پیش آمد. مقارن عملیات فتح الفتوح قرار شد خانه شاه ویسی را با کمک مهندس فرزان در اختیار این گروه قرار بدهند تا از آن جا کار را انجام دهند. این مسأله که مشخص شد و وقتی فهمیدیم این مرد این قدر کثیف است و می‌خواهد یک چنین خیانتی به امت بکند - خیانتی که شاه حاضر نشد انجام دهد - وقتی مسأله به این شکل شد، تصمیم گرفتیم ایشان را باز داشت کنیم. » پس از دستگیری آقای قطب زاده تمامی اتهامات را مردود دانست ولی پس از اطلاع از این که مسوولین کشور در جریان بوده‌اند، به جرم خود اعتراف کرد و کودتای او و همدستانش علیه نظام جمهوری اسلامی با شکست مواجه شد.

سرنوشت رهبران کودتا

پس از دستگیری صادق قطب زاده، دادگاه انقلاب ارتش با عنایت به اتهامات وی، او را به عنوان یاغی و یکی از مصادیق بسیار روشن مفسد، محکوم به اعدام کرد. قطب زاده درآخرین لحظات اجرای حکم اعدامش، در جمع زندانیان اوین سخنرانی کرد وضمن اعتراف به کودتا علیه جمهوری اسلامی، از اقدامات خود اظهار پشیمانی و ندامت نمود. همچنین در پی افشای ارتباط آیت الله شریعتمداری با جریان قطب زاده و با عنایت به سوابق حمایت ایشان از جریان‌های مخالف نظام اسلامی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در جلسه مورخ 31/ 1/ 1361 عدم صلاحیت وی را برای مرجعیت تصویب کرد.

قطب‌زاده که در تاریخ 17/ 1/ 61 بازداشت شده بود پس از سه جلسه محاکمه بر اساس رای دادگاه ارتش به اعدام محکوم شد و رای صادره در شب 24 شهریور 1361 اجرا شد.

http://www.imam-khomeini.ir/fa/n11022





صادق قطب زاده همیشه با یک کیف پـُر از پول به دیدار خمینی در نجف میرفت

صادق قطب زاده : این انقلاب كابوسی بود كه من برای این ملت رقم زدم. من مقصر هستم. می مانم و با سرنوشتم روبرو می شوم

این روزها دیگر كمتر كسی نام صادق قطب زاده» را بیاد می آورد. اما او بدون شك یكی از تأثیرگذارترین رجال ی متأخّـر بوده است. در حدود سی سال از اعدام او می گذرد. اما گرد و غبار زمان، همچنان نتوانسته ماجرای سراسر رمز و راز او را محو كند. تا آنجا كه فردی از نسل بعد از انقلاب (همچون من) را به واكنش وا داشته. قصد آن دارم كه در آینده مطلبی بسیط در مورد داستان شگفت انگیز قطب زاده، ارائه كنم.

می گویند متولد زمستان ۱۳۱۵ بوده است. در دارالفنون تحصیلات مقدماتی را به آخر رسانده. خیلی زود به اپوزیسیون حكومت پهلوی بدل گشته. به سلك مصدّقــیون در آمده و بارها صابون زندان به تنش خورده. ناچار در اواخر دههء سی به امریكا مهاجرت می كند و رهبری انجمن اسلامی دانشجویان را بر عهده می گیرد.

در جشنی كه حكومت پهلوی در واشنگتن ترتیب داده، قطب زاده بر گوش سفیر ایران اردشیر زاهدی» سیلی می زند و از امریكا دیپورت می شود. مدت ها سرگردان دنیا بود تا بالاخره در كانادا رحل اقامت می گزیند. حالا دیگر او یك انقلابی واقعی شده بود.





محمّد رضا شاه پهلوی در آخرین مصاحبهء زندگیش كه درست چند روز پیش از مرگش با دیوید فراست خبرنگار شبكه ا.بی.سی.نیوز انجام داد، چنین گفت: من باور نمی كنم همهء این كارها را خمینی به تنهایی انجام داده باشد. او حتی نمى داند پروتئین چیست! او مشاورینی دارد. به عنوان مثال همهء ما دو نفر از آنها را به خوبی مى شناسیم: ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده. قطب زاده دانشجوی بی استعدادی بود كه از دانشگاه اخراج شد. گروهی او را عامل سـیــا و گروهی دیگر او را عامل كا.گ.ب می دانند.»

بعد از اتفاقات خرداد ۱۳۴۲ به كمك آیت الله خمینی می شتابد. سپس به لبنان می آید و در زمرهء هواداران امام موسی صدر به فعالیت می پردازد.

نكتهء جالب آنكه: در همان زمان قطب زاده با سرویس امنیتی دولت معمّر قذافی در لیبی همكار می كند. این همان سرویس اطلاعاتی ست كه درست پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، امام موسی صدر (استاد معنوی قطب زاده) را می رباید و تا همین امروز هم خبری از او در دست نیست. بعد از پیروزی انقلاب، قطب زاده برای آزادی امام موسی صدر تلاش فراوان می كند اما بخش عمدهء آن تلاش ها هرگز بر ما فاش نشد.

آقای سید روح الله ساكن نجف است. قطب زاده مدام با چمدان های مملوّ از دلار به دیدن آیت الله می رود. كسی نمی داند قطب زاده این پول ها را از كجا می آورد. هزینه های مبارزه از این راه تأمین می شود. سید مصطفی خمینی» به این پول ها اعتراض می كند. حتی در یكی از دیدارها، با قطب زاده درگیری فیزیكی پیدا می كند. اما آیت الله خمینی، جانب قطب زاده را می گیرد، حتی بر سر دو پسر خود فریاد می زند كه : صادق، بیش از شما فرزند من است.» این مسأله سبب ساز كینهء عمیق فرزندان آیت الله خمینی نسبت به قطب زاده می گردد.

در خلال اجلاس گوادالوپ كه در مكزیك برگزار می شود، رهبران كشورهای غربی به دور هم گرد می آیند و تصمیم می گیرند كه دست از حمایت رژیم پهلوی بردارند اما در عوض حكومت برآمده از انقلاب را برسمیت بشناسند. صادق قطب زاده به نمایندگی از كمپین آقای خمینی در این اجلاس شركت می كند و با نبوغ خود، از دولت های غربی امتیازات زیادی به نفع انقلابیون می گیرد.


در دورهء اقامت در پاریس هم، آیت الله بدون م با قطب زاده و ابراهیم یزدی حتی آب هم نمی خورد. در پرواز انقلاب به تاریخ ۱۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ ، قطب زاده تنها كسی ست كه اجازه می یابد در طول سفر پر التهاب، در كنار آیت الله خمینی بنشیند. حتی زمانی كه خبرنگاری از احساس آیت الله می پرسد كه بعد از پانزده سال قدم بر خاك میهن می نهد، آیت الله خمینی جواب غیر مسؤلانهء هیچی» را می دهد كه قطب زاده در مقام مترجم، با دستپاچگی سعی در رفع و رجوع این جواب نابخردانه می كند. اما این موضوع از چشمان تیزبین رسانه ها مخفی نمی ماند.

آیت الله خمینی همواره معتقد بود كه مهمترین ركن هر حكومت، رادیو و تلویریون آنست. به همین دلیل قطب زاده كه بیشترین وثوق را او به دارد، بر مسند ریاست ادارهء رادیو تلویزیون انقلاب می گمارد. نظرات ضدّ و نقیضی در مورد عملكرد او در این سمت وجود دارد. اما گروه های تندرو و متعصب مذهبی، برنامه های تلویزیون قطب زاده را مخرب تر از برنامه های تلویزیون طاغوت می دانند. لذا چندین بار شكایت نزد امام شان می برند.

به نظر می رسد كه قطب زاده رابطهء چندان خوبی با مهندس مهدی بازرگان و دولت موقت او نداشت. لذا عباس امیرانتظام چندین بار از تبلیغات غیرمسؤلانهء تلویزیون تحت امر قطب زاده علیه دولت موقت، گله می كند.

در روز 13 آبان ماه 1358 دانشجویان موسوم به پیرو خط امام، سفارت امریكا را به اشغال خود در می آورند. بحران جهانی بالا می گیرد. ایران كانون توجه دنیا مى گردد. در آن زمان ابوالحسن بنی صدر، سرپرستی وزارت امور خارجه را بر عهده دارد. بنی صدر در این باره چنین میگوید : من قطب زاده را در فرودگاه دیدم. به او گفتم: بالاخره كار خودت را كردی؟ جواب داد: من كاری نكردم. به او گفتم این گندی ست كه خودت زدی، خودت هم جمعش كن. و به این ترتیب پست وزارت امور خارجه را به او محول كردم.» پرسش در اینجاست كه: چرا دكتر بنی صدر، قطب زاده را عامل این اتفاقات می داند؟ تردیدی نیست كه قطب زاده برای آزادی گروگان ها و استرداد شاه، تلاش زیادی انجام داد.

در آن روز ها قطب زاده، سرشناس ترین فرد ایرانی به شمار می آید. روزی نیست كه در رسانه های بین المللی ظاهر نشود و در مورد بحران پیش آمده به مصاحبه نپردازد. مقامات امریكایی هم حساب خاصی روی قطب زاده باز كرده اند. چون مى دانند كه او علاوه بر وزیر امور خارجه، پسر معنوی امام نیز هست. قطب زاده با هماهنگی آیت اللّه خمینی، ملاقات های محرمانهء زیادی با مقامات امریكایی دارد. بعد ها مقامات جمهوری اسلامی، همین گفتگوها را سند خیانت قطب زاده معرفی كردند.

در همین روزها یعنی در آذر ماه سال 1358، موسم اولین دورهء انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران فرا رسیده. دو رقیب قدیمی یعنی قطب زاده و بنی صدر باز در مقابل هم صف آرایی می كنند. قطب زاده برای كمپین انتخاباتی، خرج فراون می كند. اما بنی صدر به لطف سخنرانی های پر شوری كه در دانشگاه صنعتی ایراد كرده، وضعیت بهتری دارد. در این ایام هنوز مردم ایدئولوژی را بر پول ترجیح مى دهند. لذا قطب زاده شكست سختی از رقیب مى خورد.

بعد از شكست در انتخابات، آرام آرام خورشید اقبال قطب زاده رو به افول می گذارد. روز های سخت او فرا می رسد. وقتی كه می بیند در نظام جمهوری اسلامی، تازه واردینی كه كوچك ترین نقشی در پیروزی انقلاب نداشته اند، قدرت را قبضه كرده اند، خونش به جوش می آید. سر ناسازگاری با مسئولین می گذارد. در رأس همهء آنها به حزب جمهوری اسلامی كه آیت اللّه بهشتی یكّه تاز آن است، حمله می كند.

حزب جمهوری اسلامی در حال به دست گرفتن كامل قدرت و پاكسازی حكومت است. بسیاری پاكسازی های اول انقلاب را به بهشتی نسبت می دهند. هر آن كس كه با این حزب یا اصل ولایت فقیه مخالف است، به تیر غیب گرفتار می آید. از آیت اللّه طالقانی تا مطهری ، قرنی ، مفتّح ، … همه به دست این فرقه حذف می شوند.

گفتگو های تلفنی قطب زاده شنود می شوند. قطب زاده توسط قدوسی (دادستان كلّ انقلاب) دستگیر می شود. انقلاب از مسیر خود خارج شده. همهء كسانی كه روزی دل خوشی از قطب زاده نداشتند (مثل بازرگان ، بنی صدر ، دكتر سامی و …) به حمایت از او بر می خیزند. چون به خوبی واقفند كه انقلاب به كجا می رود. به خاطر تلاش این افراد و مقالات فراوان كه در رومه ها چاپ مى كنند، حكومت ناگزیر به آزادی قطب زاده می شود. اما این تازه آغاز ماجراست.

مدّتی مى گذرد. ناگهان در روز 17 فروردین ماه سال 1361 خبر دستگیری قطب زاده به جرم كودتا علیه جمهوری اسلامی و ترور آقای خمینی، دنیا را به حیرت وا مى دارد. این دیگر جرمی نیست كه بشود از آن به آسانی گذشت. اعلام می شود كه كودتاگران با دفن مقدار زیادی مواد منفجره در اطراف منزل آیت اللّه خمینی در جماران، قصد توطئه به جان ایشان را داشته اند.

نورالدّین كیانوری (دبیر كل حزب تودهء ایران) در این رابطه می گوید: ما از قصد توطئهء قطب زاده آگاه شدیم. لذا دو نفر از افسران حزب (سرهنگ عطاریان و سرهنگ كبیری) را در ستاد كودتا نفوذ دادیم. اخبار را به صورت منظّم به اى و رفسنجانى می رساندیم. تا درست در حالی كه تنها چند ساعت به شروع كودتا مانده بود، قطب زاده را دستگیر كردیم.» جالب اینجاست كه وزیر اطلاعات نه تنها از آن دو افسر (عطاریان و كبیری) تشكّر نمى كند، كه بلافاصله هر دوی آنها را اعدام مى كند!

سید احمد خمینی در زندان به ملاقات قطب زاده می رود و از او می خواهد كه استغفار نامه ای كه از قبل تنظیم شده را امضاء كرده و از آقای خمینی طلب مغفرت كند. قطب زاده بر می آشوبد و می گوید : كسی كه باید عذر خواهی كند، خود خمینی ست نه من.

بالاخره قطب زاده بر روی صفحهء تلویزیون ظاهر می شود و اعتراف میكند. اما مهم ترین نكته این كه نامی از آیت اللّه سید كاظم شریعتمداری» به میان می آورد كه همین مسأله موجب نابودی این مرجع تشیع مى گردد. بسیاری بر این باور هستند كه آقای خمینی با این عمل مرجع اعلاء زمان خود را از دور خارج ساخت تا خود به تنهایی در قدرت بماند. فراموش نكنیم كه آیت اللّه شریعتمداری در سال 1342 درجهء مرجعیّت را به آقای خمینی اعطاء كرد تا جان او را در برابر حكومت وقت نجات دهد. اما بعدها خود قربانی این تصمیم شد.

این معما زمانی پیچیده تر مى شود كه خاطرات آیت اللّه حسینعلى منتظری را در همین رابطه مى خوانیم : وقتی كه آقای قطب زاده را بازداشت كردند، ما شنیدیم كه ایشان سوء قصدی راجع به مرحوم امام داشته و در چاهی نزدیك محل سكونت ایشان موادی كار گذاشته اند كه كشف شده و آقای شریعتمداری هم از این موضوع اطلاع داشته اند.

روزی آقای احمد آقا در قم به منزل ما آمد و در حالی كه آقای حاج سید هادی نیز حضور داشت، با نحوهء تهدید آمیز گفت: امشب قطب زاده در تلویزیون مطالبی را راجع به آقای شریعتمداری می گوید. شما مواظب باشید حرفی نزنید و چیزی نگویید! بعد شب، مصاحبهء آقای قطب زاده از تلویزیون پخش شد و در این راستا بود كه به سراغ آقای شریعتمداری رفتند، و من از صحّت و سقم قضایا بی اطّلاع بوده و هستم. بعداً شنیدم آقای حاج احمد آقا در زندان سراغ قطب زاده رفته و به او گفته است: شما مصلحتاً این مطالب را بگویید و اقرار كنید و بعد امام شما را عفو می كنند. اما بالاخره او را اعدام كردند. و باز بعدها از طریق موثقی شنیدم كه جریان ریختن مواد منفجره در چاه نزدیك محل سكونت مرحوم امام، به كلّی جعلی ست و واقعیت نداشته است و منظور، فقط پرونده سازی برای مرحوم شریعتمداری بوده است.»

رومه های آن روز برای تأكید بر فساد اخلاقی قطب زاده، نوشتند: قطب زاده در حالی كه با معشوقهء فرنگی خود در منزلش بود، دستگیر شد.

در واقع این دختر، نامزد قطب زاده بود. نامش كرول جروم» ، اهل كشور كانادا و خبرنگار شبكه سی بی سی بود. او بعدها كتابی در مورد قطب زاده نوشت به نام مردی در آینه”. خودش چنین می گوید: صادق می دانست كه به سراغش خواهند آمد. به او گفتم: من و دوستانم تو را از كشور خارج خواهیم كرد. اما او جواب داد: نه. این انقلاب كابوسی بود كه من برای این ملت رقم زدم. من مقصر هستم. می مانم و با سرنوشتم روبرو می شوم. وقتی كه سوار ماشین شد كه برود، هرگز نمیدانستم كه دیگر او را نخواهم دید. باور نمی كردم كه آقای خمینی پسر خود را خواهد كشت.»

مى گویند یكى از كسانى كه در رابطهء با این كودتا دستگیر و زندانى مى شود، شخصى است كه قطب زاده او را پیر و مرشد خود مى دانست. حتى اعتقاد داشت كه این شخص داراى كرامت است و ضمیر افراد را مى خواند. گویا ایشان بنا داشته اند با اصول تصوف و طریقت لاهوتى، راه اصلاح دنیا را فراهم سازند. كسى به نگارنده گفت: شخصى در گروه قطب زاده نفوذ مى كند، اما چون هرگز استاد قطب زاده او را ندیده بود تا با قدرت ماورائی خود، به ذاتش پى ببرد، لذا طرح آنها عقیم ماند و همگى قربانى این دسیسه شدند.» الله اعلم !

محمد محمدى رى شهرى (اولین وزیر اطلاعات جمهورى اسلامى) در این باره میگوید : قطب زاده براى كودتا یك سال و نیم فعالیت كرده بود و پس از دستگیرى اعلام كرده كه آماده ام حرف هایم را در مصاحبهء تلویزیونى بگویم اما به شرط اینكه مرا فوراً یا اعدام كنید یا عفوم كنید.»

قطب زاده فوراً اعدام یا عفو نشد. او پنج ماه در زندان اوین (به زندانبانی اسداللّه لاجوردی) روز های پر محنتی را سپری كرد. دادگاه او در مرداد همان سال تشكیل شد و بعد از 20 روز محاكمه، سرانجام در سحرگاه روز بیست و چهارم شهریور ماه سال 1361 به جوخهء اعدام سپرده شد.

گروهی بر این باورند كه او هرگز اعدام نشد. بلكه جایی در همین نزدیكی مخفی شده. به هر روى كتاب فرزند خوش قد و بالاى انقلاب اسلامى این گونه بسته شد و باز یك انقلاب دیگر، یك فرزند دیگر را طعمهء خویش ساخت. داستان صادق قطب زاده یكی از معما های چند دههء اخیر به شمار می رود. گروهی او را به سان فرشته ای پاك و منزّه مى دانند و گروه دیگر او را ابلیسی تمام عیار می شمرند. او هر چه كه بود، قسمتی انكار نشدنی از تاریخ معاصر ما بود.

میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل   https://www.cloob.com/u/irtoya2/54863037

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

مطالعه کتاب آن هم در ایام نوروز، شاید برای خیلی از ایرانی ها، کار جالبی نباشد خاصه وقتی که سفر، دیدوبازدید و تلویزیون عزیز، وقتی برای مردم نمی گذارد ولی به هر حال اگر هوای مطالعه مفید و آموزنده و ملاقات نوروزی با یار مهربان به سرتان زد، با ما همراه شوید.

 

خاطره خوانی مسئولان ابتدای انقلاب با توجه به توطئه ها و اتفاقات تلخ روزهای ابتدایی انقلاب، از آن جهت شیرین است که بازخوانی تاریخ پر التهابی است که شاید این روزها هم مددی باشد برای برخی گره های داخلی در کشور.خاطره ها» اثر آیت الله ری شهری در 3 مجلد از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده که جلد اول آن شامل خاطرات او از آغاز تا پایان ماجرای آیت الله شریعتمداری است. خاطرات دوران مسوولیت ری شهری در مقام حاکم شرع دادگاه های انقلاب، ریاست دادگاه های ارتش، وزارت اطلاعات و دادستانی انقلاب.

ری شهری در ابتدا از خانواده و تحصیل و ازدواج سخن گفته و سپس با اشاره به رخدادهایی که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد وارد دورانی شده است که مسوولیت هایی را در آن دوران بر عهده گرفته است. این مطالب تا فصل سیزدهم کتاب را به خود اختصاص داده است. فصل چهاردهم کتاب به خاطرات دوران ریاست دادگاه های انقلاب اسلامی ارتش و فصل پانزدهم خاطراتی از امام راحل است. در فصل شانزدهم به شرح کودتای نافرجام نوزه اختصاص یافته و طی 65 صفحه رخدادهایی مربوطه را با توجه به اسنادی که در اختیار ایشان بوده شرح داده است. از آنجا که وی در این زمان ریاست دادگاه ارتش را داشته است، اطلاعات دقیق، تفصیلی و در شرح ماوقع بسیار حساس است. ماجرای فرار بنی صدر، خاطراتی از انفجارهای مهم نیمه تیرماه تا شهریور 60 و نیز خاطراتی از آغاز جنگ فصل های هفدهم تا نوزدهم را به خود اختصاص داده است.

شاید در میان فصول کتاب جدی ترین آنها فصل بیستم و بیست و یکم باشد. فصل بیستم به توطئه قطب زاده و جریانهای مربوطه تا اعدام او مربوط می شود. در این بخش متن کیفر خواست قطب زاده و دفاعیات وی و رای دادگاه به تفصیل آمده و از این جهت می توان گفت اسناد تازه ای انتشار یافته است. فصل بیست و یکم که بیش از 90 صفحه را به خود اختصاص داده مطالبی است که وی در باره آیت الله شریعتمداری نوشته است.

 

خبرآنلاین بخشی از کتاب را که مربوط به متن مصاحبه‌ صادق قطب‌زاده بعد از دستگیری است و از سیمای جمهوری اسلامی پخش گردید، برای کاربران گرامی خود منتشر می کند، این متن در تاریخ  2/1/1361 در رومه کیهان منتشر شده است:


شما ضمن معرفی خود، علت دستگیری‌تان را بیان کنید.
- من صادق قطب‌زاده هستم و علت دستگیری من در رابطه با برنامه‌ای بود که به نام برنامه‌ی براندازیست که من سعی می‌کنم همین برنامه را و انگیزه‌هایش را [با] جمع‌بندی که فعلاً به آن رسیدیم، یکی پس از دیگری عنوان کنم.
از مدتی قبل، حدود 3 ماه قبل، از یک سازمان افسری با من تماس گرفتند و بحث و گفتگویی پیرامون تحلیل ما از مسائلی که فعلاً در کشور ما می‌گذرد، شد. در این تحلیل من یک مقدار نقطه‌نظرهایی داشتم و آن‌ها هم به هم‌چنین. بعد از قبول نقطه‌نظرهای من و چارچوبی که باید در آن باشیم، بحث و گفتگو راجع به قصد براندازی حکومت و نه نظام جمهوری شد که در اطراف بیت امام چه می‌توان کرد و بر اساس این، بحث اول آن‌ها صحبت از محاصره بود و آن‌ها درباره‌ی محاصره نقشه‌ای می‌خواستند. من این نقشه را توسط یکی از دوستان که تهیه شده بود به آن‌ها دادم. یک نقشه‌ عادی بود. آن‌ها گفتند که این نقشه به نظر ما درست نمی‌آید و بنابراین لازم است که ما از نزدیک برویم و آن‌جا را ببینیم. آن‌ها رفتند و من یکی از دوستانی که در آن‌جا منزلی بغل منزل امام داشت. معرفی کردم و این‌ها رفتند و آن منزل را دیدند. در مراجعت وقتی نشستیم، صحبت کردیم، گفتند که این منزل محل بسیار مناسبی است برای انفجار. گفتند خیلی خوب انفجار چه و بحث راجع به انفجار و محل صورت گرفت. چگونه و چه نوع. هفته‌ بعد آن [کسی] که، دو هفته قبل از دستیگری من بود آمدند و گفتند که سازمان ما تصمیم گرفته که آن‌جا را از دو طریق بکوبد: یکی با توپخانه، یکی هم احیاناً با انفجار از داخل آن منزل.


هدف چه بود؟
- هدف از بین بردن همه‌ سران حکومت من جمله امام. من در بدو امر دو نوع حالت روانی در برخورد با قضیه داشتم. یکی مسأله‌ آری یا نه. منتها متأسفانه در وهله‌ اول من گفتم خیلی خوب این مسأله را بررسی کنیم و ببینیم که چکار می‌شود کرد و نه» نگفتم. آن‌ها رفتند و نقشه را بررسی کردند و هفته‌ بعد آمدند و گفتند که ما فکر کردیم که هم نقشه‌ کوبیدن آن‌جا باشد و هم به حالت خونخواهی امام، بقیه کارها را انجام بدهیم و مردم هم در این باره بیایند و در واقع گیج بشوند که به کدام سمت بروند و قرار شد که آن‌ها بروند و تمام این نقشه را مورد مطالعه قرار بدهند و چند روز قبل از اجرای نقشه، تصمیم‌نهایی در این زمینه گرفته شود. فی الواقع، من از این که با این نقشه در اول آن مخالفت نکردم از لحاظ روحی خودم ناراحت بودم و تصمیم داشتم که در جلسه‌ نهایی که صحبت است، مطلقاً با کوبیدن جماران و منزل امام به اعتبار عاطفی خودم نسبت به امام، جلوگیری بکنم؛ ولی البته [با] بقیه‌ نقشه مثل گرفتن مراکز سپاه، کمیته، رادیو تلویزیون، محاصره‌ جماران، من کاملاً موافق بودم.

این نقشه‌ای بود که در واقع انجام شد و عملی شد، یعنی تا آن مرحله، ولی همین طور که عرض کردم به تصویب نهایی نرسید و ما هم در واقع قبل از آن که اصلاً ماجرا به صورتی دربیاید دستگیر شدیم.


چگونه می‌خواستید مواد منفجره را به جماران ببرید؟
- صحبت از این شد که می‌شود مواد منفجره را برد. صحبت از این بود که توسط مصالح ساختمانی که به آن‌جا می‌رود [برده شود] این آقایی که یکی از این افسرهاست گفت: من متعهد می‌شوم که از طریق مصالح ساختمانی، مواد منفجره را به داخل منزل ببرم، ولی خود او هم بعد از مدتی اصولاً به این نتیجه رسیده بود که فقط راهش کوبیدن از دور است و از نزدیک امکاناتش بسیار ضعیف است.
 

در این رابطه آیا قرار بود اسلحه‌ای هم از خارج آورده بشود؟
- نخیر، در این رابطه ابداً به این صورت نبود، به دلیل این که بین طرح این مسأله و اجرایش بیشتر از حداکثر دو هفته نبود؛ بنابراین امکان این‌که اسلحه از جایی بخواهد وارد بشود، بر این منظور نبود.
 

پس در رابطه با چه بود؟
- این‌ها مدتی قبل گفته بودند به من، اولاً اسلحه و مهمات، همه نوع چیز دارند خودشان و احتیاجی ندارند، ولی مدتی قبل، در حدود مثلاً یک ماه و خورده‌ای قبل، سؤال کردند از من که، یعنی یک لیست کوچکی را به من دادند. تعداد اسلحه محدودی، که ما این‌ها ار می‌خواهیم. من هم گفتم سعی می‌کنم آن‌ها را تهیه بکنم و این‌ها را فرستادم برای خارج از کشور، ولی عملاً امکان تهیه‌اش به علت نبودن پول نبود.
 

با چه کسی تماس گرفتند و در خارج از کشور قرار بود چه کسی هماهنگ بکند؟
- مسأله‌ رابطه با خارج از کشور، خودش یک بحث دیگریست.


آن بحث را خواهیم کرد منتها در این رابطه‌ مشخص، این هماهنگی و ارتباط با اسلحه در خارج با چه نیرویی قرار بود انجام بشود و شما از کی خواستید؟
- من فقط به یکی از دوستانم آقای بیلران، لیست را فرستادم و گفتم آیا می‌شود این‌ها را تهیه کرد و او گفت: اگر پول باشد امکان تهیه‌اش، توسط دلال‌ها هست که اصلاً پولی نبود و اصلاً تهیه هم نشد.
 

در این طرحی که در ذهن شما بود، چگونه ممکن بود شخص امام سالم بماند و دیگران در طرح انفجار از بین بروند؟
- بله، مسأله در همین بود که عرض کردم چون بحث انفجار در آن‌جا در آخر سرش، به صورت کوبیدن آن‌جا بود. مسأله‌ جان امام در [خطر] بود من به اعتبار عاطفی خودم حاضر نبودم که زیربارش بروم و تصمیم داشتم مخالفت کنم.
 

شما چه مقدار پول در اختیار این گروه قرار دادید؟
- والله من در بازجویی‌هایم مفصل به منابعی مالیم باشند، گفتم من در مجموع دو میلیون و دویست و پنجاه هزار تومان در اختیار این گروه گذاشتم و پانصد هزار تومان در اختیار آن دو سه نفری که در روزهای آخر دیده بودمشان. این مجموعه پولی بود که من در اختیار آن‌ها گذاشتم.


آیا شما طرح براندازی نظام جمهوری اسلامی را با نیروها و شخصیت‌های مذهبی یا مراجع در میان گذارده بودید؟
-  نیروهایی که وجود نداشتند، در بین مراجع فقط با واسطه با شخص آیت الله شریعتمداری، مسأله در میان گذاشته شده بود، البته توجه می‌کنید من مدت یک سال و خورده‌ای است که اصلاً مسافرتی به هیچ‌جا نکردم، من جمله به قم؛ بنابراین شخصاً تماس نداشتم، ولی [با] دو واسطه‌ای که صحبت شده بود با ایشان، من از طریق آن دو واسطه مطلع شده بودم که این مطالب، مسأله‌ اصل براندازی به نظر ایشان رسیده بود. در دو سه ماه قبل، یک بار آقای حجت الاسلام مهدوی رفتند آن‌جا و صحبت کرده بودند با ایشان، با آیت‌الله شریعتمداری و در مجموع، برخورد آیت الله شریعتمداری بسیار برخورد محتاطانه‌ای بود، با کل مسأله. بعد وقتی که حجت الاسلام مهدوی تشریف برده بودند به خارج، من از حجت الاسلام آقای عبدالرضا حجازی خواستم مطلب را با حضرت آیت الله شریعتمداری در میان بگذارد و کلیات طرح را یعنی اصل کلیت طرح را با آقای حجازی در میان گذاشتم. آقای [عبدالرضا] حجازی هم با آیت الله شریعتمداری آن‌طوری که به من گفتند مسأله را در میان گذاشته است و نقل قول از آقای حجازی است که ایشان گفتند که من قبل از انجام برنامه، کاری نمی‌توانم بکنم و بعد از انجام برنامه، بنده خود ایشان را تأیید می‌کنم و اقدام می‌کنم. این ماجرا گذشت. مجدداً بحث دیگری با آقای حجازی شد و آقای حجازی مجدداً رفتند و دفعه‌ دوم که برگشتند گفتند که بحث همان است ولی آیت الله شریعتمداری یک مقدار زیادی ترسیدند. این ماجرا که مربوط به یک ماه و نیم قبل است، گذشت تا مجدداً آقای مهدوی آمدند. من مجدداً به آقای مهدوی گفتم و ایشان هم در مراجعت به من گفتند که نظر ایشان همان است و اگر براندازی انجام شد، ایشان تأیید خواهند کرد و اقدام خواهند کرد. البته یک، دو روز بعدش، آقای مهدوی پولی هم در حدود پانصد هزار تومان به من دادند و تنها پولی بود که به من رسید و گفتند من باب خرید منزل از آیت الله شریعتمداری گرفتم و این در مجموع رابطه‌ای بود که بود و به نظر من و به نقل قول از این دو واسطه، چون همان‌طوری که گفتم من خودم در جریان نبودم و با ایشان صحبت نکردم. ایشان در جریان کل قضایا بودند.


آقای عباسی هم در جریان بودند؟
- آقای عباسی، من خودم آقای عباسی را مدت یک سال و خورده‌ای است که ندیدم، ولی استنباط من این است که بیانات این آقایان این بود که احتمالاً در جلساتی که این‌ها داشتند آقای عباسی هم حضور داشته است.
 

آقای عباسی در چه رابطه‌ای با آقای شریعتمداری بوده‌اند؟
- آقای عباسی داماد آیت الله شریعتمداری هستند و قاعدتاً این موضوعی که شخص آقای عباسی در جریان بوده‌اند یا نبوده‌اند را [باید] از آن دو نفر آقایان سؤال کرد، چون آن‌ها در جریان این بودند که این‌ها در جلسه بوده‌اند و یا نبوده‌اند؛ ولی من چون خودم آقای عباسی را ندیده‌ام و خودم آیت الله شریعتمداری را ندیده‌ام، بنابراین نمی‌توانم بگویم که این‌ها هم بوده‌اند و یا نبوده‌اند و آن آقایان روشن خواهند کرد که ایشان هم در جریان بوده‌اند و یا نبوده‌اند. به هر حال در این پایان، وضعی که به وجود آمده و این در واقع مشکلی که برای من ایجاد شده من قبلاً هم عرض کردم که قصاصش را با نهایت میل می‌پذیرم.
 

آخرین جلسه‌ای که سید مهدی مهدوی با شریعتمداری داشت کی بود و این جلسه چه نتیجه‌ای داشت؟
- در حدود یک هفته قبل از دستگیری من و نتیجه‌ای که ایشان به طور مجمل گفت، چون وقت زیادی نبود و چند دقیقه‌ای بیشتر ندیدمشان، این بود که همان طوری که قبلاً عرض کردم، ایشان بعد از این که اگر عملی انجام بگیرد ایشان بعد از پیروزی تأیید کامل می‌کند.


https://www.entekhab.ir/fa/news/56776




ناگفته‌هایی از زندگی صادق قطب‌زاده

ناگفته‌هایی از زندگی صادق قطب‌زاده

اردشیر هوشی» از دوستان قطب‌زاده گفت‌وگویی با سایت تاریخ ایرانی درباره نخستین رئیس صداوسیما انجام داده است.

اعتمادآنلاین| اردشیر هوشی» از دوستان قطب‌زاده گفت‌وگویی با سایت تاریخ ایرانی درباره نخستین رئیس صداوسیما انجام داده است.


بخش‌های مهم این مصاحبه به شرح زیر است:

 

قطب‌زاده‌ در اروپا مثل موتور محرکه از این شهر به آن شهر می‌رفت و تمام فعالیت جمع‌آوری نیرو و ازاین‌دست کارها را خودش انجام می‌داد. از نظر ی نیروی پرتحرکی بود. بنی‌صدر و حسن حبیبی حرکت نداشتند. بنی‌صدر خوب سخنرانی می‌کرد، حبیبی خوب می‌نوشت اما قطب‌زاده خوب حرکت می‌کرد. این سه با هم هماهنگی خوبی داشتند. هیچ‌کس توان رقابت با این گروه سه نفره را نداشت. ما اسمشان را گذاشته بودیم سه تفنگدار.

 

اولین کسی که به ملاقات آقای خمینی در ترکیه رفت، قطب‌زاده بود. تنها کسی که آن زمان از بین دانشجوهای مقیم خارج با آقای خمینی در ارتباط بود، قطب‌زاده بود. هر چندوقت یک‌بار هم برای دیدار ایشان به عراق می‌رفت. آقای خمینی یک مقرری از سهم امام و. برای قطب‌زاده در اروپا و یزدی در آمریکا تعیین کرده بود اما مبلغ قابل‌توجهی نبود. قطب‌زاده خیلی از هزینه‌ها را از جیب خودش می‌پرداخت.

 

قطب‌زاده تمام اعلامیه‌ها و نوارها و. را برای من می‌فرستاد. دفتر من در خیابان بزرگمهر بود. دو دستگاه زیراکس، یک دستگاه پلی‌کپی و یک دستگاه افست کوچک هم داشتم. زمانی که شرکت تعطیل می‌شد و همه کارکنان به خانه‌هایشان می‌رفتند، با برادر آقای دکتر کارگشا که از دوستان بسیار نزدیک من بود، شبانه اعلامیه‌ها را چاپ می‌کردیم. صبح زود هم آقایان هاشم صباغیان و محمد توسلی با موتور می‌آمدند، اعلامیه‌ها را می‌گرفتند و در بازار و قم و جاهای مختلف توزیع می‌کردند.

 

با بنی‌صدر دوست بودیم و بچه‌هایش من را عمو صدا می‌زدند. در پاریس به دیدارش رفتم. نشانی که به من داده بود، خانه‌باغی متعلق به مجاهدین بود. بنی‌صدر با مسعود رجوی یک جا بودند. بنی‌صدر گفت: جایی ندارم بروم». گفتم: برایت جا فراهم می‌کنم. پرسید: کجا؟» گفتم: اگر خانه‌ای را که برای امام خریدیم، برایت درست ‌کنم، می‌آیی؟ گفت: آره. گفتم: پس پاشو. به‌این‌ترتیب آقای بنی‌صدر را به ویلای ورسای بردم. بنی‌صدر یک اشتباه بسیار بزرگ کرد که وقتی از آن خانه رفت آنجا را به یکی از همراهانش داد. این فرد هم بعدا به انگلیس رفت و متأسفانه آن خانه را به یک فرانسوی اجاره داد. در همین حین قطب‌زاده را اعدام کردند. شخص فرانسوی هم که خانه را از بنی‌صدر اجاره کرده بود، از وضعیت آن مطلع شد، برای همین نه اجاره‌ای داد و نه خانه را برگرداند. امیر، برادر قطب‌زاده برای پس‌گرفتن آن خانه حتی یک بار به فرانسه رفت اما چون برادر دیگر و خواهر قطب‌زاده که در خارج از ایران بودند، فوت کرده بودند، تعداد وراث زیاد شده بود و دیگر کاری از پیش نمی‌رفت. آن خانه الان حداقل نزدیک 50 میلیون یورو قیمت دارد. دولت ایران اگر پیگیر ماجرا شود، می‌تواند آن خانه را پس بگیرد.

 

قطب‌زاده وقتی از هواپیما پیاده شد، حتی یک چمدان هم همراه نداشت. خودش بود و لباس تنش. با ما به بهشت‌زهرا نیامد. اولین کارش این بود که همه را رها کرد و به دیدن مادرش در تهران رفت. بعد هم به منزل ما آمد. منزل ما در خیابان ایران بود. مدرسه علوی هم در همین خیابان قرار داشت. قطب‌زاده شب‌ها برای خوابیدن به منزل ما می‌آمد. صبح‌ها با هم به مدرسه‌های رفاه و علوی می‌رفتیم. واقعا لباس نداشت. هیچی. با همان یک دست کت و ‌شلواری که سوار هواپیما شد، آمده بود. لباس دیگری نداشت. من رفتم از برادرش، فریدون (اسماعیل) که هم‌اندازه قطب‌زاده بود، برایش لباس گرفتم. به‌خاطر دارم در یک نطق تلویزیونی گفت: من شلوار برادرم را می‌پوشم» [خنده]. من گفتم: چرا این حرف را زدی؟» گفت: مگر دروغ گفتم». گفتم: بابا مرد حسابی برایت جوک درست می‌کنند».

 

پنج، شش روز از پیروزی انقلاب گذشته بود، با قطب‌زاده خدمت آقای خمینی در مدرسه علوی رسیدیم. قطب‌زاده گفت: آقا اجازه بدهید من به فرانسه برگردم و به کارهایم برسم». امام گفت: به تو حکم شرعی می‌کنم، بروی تلویزیون. ماهی دو هزار تومان هم به‌عنوان حقوق طلبگی خودم به تو پرداخت می‌کنم».ما که از کار تلویزیون چیزی سرمان نمی‌شد. کارکنان تلویزیون اصلا ما را قبول نداشتند. می‌گفتند اداره تلویزیون شورایی باشد. اما قطب‌زاده خیلی مشتی‌وار گفت: شورایی بی‌شورایی من به فرموده امام آمدم اینجا، حقوقم را هم از امام می‌گیرم. همه باید از من حرف‌شنوی داشته باشید».

 

بنی‌صدر نفوذ بیشتری در میان جوان‌ها داشت. در مقابل قطب‌زاده محبوبیتی بین جوان‌ها نداشت. گروهی که از قطب‌زاده حمایت می‌کردند، تقریبا بازاری‌ها و سنتی‌ها و ورزشکاران بودند. خب به همین دلیل هم جوان‌ها و دانشگاهی‌ها منتقد تلویزیون بودند و انتظار داشتند تلویزیون کارهای دیگری کند.

 

 به اعتقاد من اختلاف بازرگان و قطب‌زاده از اروپا شروع شد و در این میان نقش آقای یزدی را نباید نادیده گرفت چون انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا زیر نظر آقای دکتر یزدی و گروه آنها بود. انجمن دانشجویان اسلامی در اروپا چند نفر بودند از جمله حبیبی، بنی‌صدر و قطب‌زاده و این دو گروه از همان‌جا اختلافاتی با یکدیگر داشتند. وقتی هم به ایران آمدند دامنه مخالفت‌ها به ایران کشیده شد. اما فارغ از اینها من فکر می‌کنم علت اصلی ناراحتی آقای قطب‌زاده از آقای بازرگان بر سر حرفی بود که ایشان به قطب‌زاده زد. ایشان گفت: آقای قطب‌زاده مثل تیمورتاش است در دولت». با این حرف خیلی به قطب‌زاده برخورد.

 

 اگر فکر کنید که تلویزیون در قبضه آقای قطب‌زاده بود اشتباه کرده‌اید. برخی اخبار از طرف احمد خمینی می‌آمد. یک بار من همراه با قطب‌زاده و نوربخش به قم رفتیم. به قطب‌زاده گفتم مواظب باش شما و آقای مهندس بازرگان را مقابل هم قرار می‌دهند. از آن به بعد یک نفر را به عنوان نماینده دولت به تلویزیون فرستادند که کارهای دولت را انجام بدهد. یک مدت هم داماد آقای بازرگان را برای این کار فرستاده بودند. در رادیو تلویزیون در ابتدا مسئله‌ای میان دولت و آقای قطب‌زاده وجود نداشت اما از وقتی آقای خوئینی‌ها و معادیخواه به سازمان آمدند مسائل آغاز شد. بازرگان منتقد بود که چرا تلویزیون دولت را می‌زند. عده‌ای هم مدام این دو را علیه هم تحریک و آتش به‌ پا می‌کردند.

 

در مسئله گروگان‌گیری اتفاقا قطب‌زاده یکی از مخالفان صد درصد بود.

 

هر روز صبح احمد آقا یا آقای اشراقی از دفتر امام زنگ می‌زدند که این کار را بکنید، آن کار را نکنید. ما هم که درست به کار تلویزیون وارد نبودیم. صبح تا غروب هم که نمی‌شد سخنرانی پخش کرد. موزیک هم که نمی‌توانستیم پخش کنیم. به محض اینکه یک موزیک پخش می‌کردیم یکدفعه می‌دیدیم دو تا اتوبوس معترض به تلویزیون آمده و تهدید می‌کنند که آنتن تلویزیون را قطع می‌کنیم.مثلا آقای اشراقی از دفتر امام، آقای قرائتی را همراه با شخص دیگری معرفی کردند که برنامه کودک اجرا کنند.

 

آقای قرائتی با لهجه کاشانی غلیظ صحبت می‌کرد. شخص همراه ایشان هم کوتاه‌قدی بود که با دو دست می‌نوشت- نامش را به خاطر نمی‌آورم. قرار شد اینها به جای خانم عاطفی که قصه‌گوی برنامه کودک بود کار کنند. رجایی هم پسرش کمال را برای اجرای برنامه کودک به تلویزیون می‌آورد.

 

در سالگرد شهدای سی تیر به ابن‌بابویه رفته بودیم، یکدفعه دیدیم پیرزنی به سمت قطب‌زاده خیز برداشت که او را ببوسد. قطب‌زاده اجازه نداد. آن زن شروع کرد به تعریف از قطب‌زاده که تو جوان رشید اسلامی و. ما حتی اسمش را هم نمی‌دانستیم. چه می‌دانستیم کیست. بعد دیدیم عکسش را در جلد تهران مصور منتشر کردند با این توضیح که زهرا خانم از قطب‌زاده دستور می‌گیرد. قطب‌زاده به من گفت زهرا خانم کیست؟ من را فرستاد بروم ته و توی ماجرا را دربیاورم. من هم پرسان‌پرسان به سراغ زهرا خانم رفتم. گفتند صبح‌ها می‌آید جلوی دانشگاه. وقتی رفتم جلوی دانشگاه تازه متوجه شدم که زهرا خانم به اندازه رئیس‌جمهور آمریکا در آنجا معروف است. همه می‌شناختندش الا ما. دیدم زنی حدود 60-50 ساله چادرش را دور گردنش پیچیده و چوبی هم دستش بود. از پشت موتور پیاده شد و هجوم برد به سمت دختران دانشجو و. پرسیدم این کیست؟ گفتند: جزو گروه هادی غفاری است.» سال‌ها بعد در اروپا بهنود را دیدم. گفتم آقا چرا این عکس را در تهران مصور انداختی؟ چرا چیزی را که نمی‌دانستی نوشتی؟ چرا آن‌قدر با قطب‌زاده مخالفت می‌کردید؟» گفت: ما قهرمانان شنای استخر بودیم، در دریا شنا نکرده بودیم برای همین وقتی به دریا افتادیم غرق شدیم.

 

برای آشنایی بیشتر با زندگی صادق قطب‌زاده، مبارزات پیش از انقلاب او، همراهی با امام خمینی و حضور و محاکمه در ایران پس از انقلاب به همراه بخشی که توسط کارول جروم روایت شده، مطلب صادق قطب‌زاده که بود و چرا دستگیر شد؟ را مطالعه نمایید.

https://etemadonline.com/content/262266

منبع: عصرایران


تورق خطرات چهره ها در انتخاب»؛
به این اشخاصی که به منظور دیدن من این‌جا می‌آیند و من یقین دارم که بیش‌ترین آن‌ها مفتش تامینات هستند، تذکر بدهد که از قول من دروغ نگویند. این مامورین برای خودشیرینی اخباری از قول من جعل می‌کنند و دروغ‌هایی به من نسبت می‌دهند که از فکر من هم نمی‌گذرد، مثل این‌که از قول من گفته‌اند که من با سلطنت مخالف هستم، در صورتی که این‌طور نیست. من به قانون اساسی که خون‌بهای گرامی‌ترین فرزندان این آب و خاک است احترام می‌گذارم و برای این‌که این مملکت هم در چنگال کمونیست قرار نگیرد این‌طور مصلحت می‌دانم که بایستی ایران با رژیم مشروطه سلطنتی اداره شود. نهایت اختلاف با بعضی‌ها این است که می‌گوییم شاه باید سلطنت کند نه حکومت.



برای این‌که مملکت در چنگال کمونیست قرار نگیرد، باید با رژیم مشروطه سلطنتی اداره شود

سرویس تاریخ انتخاب»: در مورد بروز اختلاف میان دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی زیاد گفته و نوشته شده است، اما درباره این‌که بعد از کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت ملی دکتر مصدق، آیت‌الله کاشانی در چه وضعیتی به سر می‌برد و اساسا نظر حاکمیت نسبت به او و نظر او نسبت به حاکمیت چه بود، کمتر سخن به میان آمده است. نظام شهیدی که در سال ۱۳۳۳ یعنی یک سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، رئیس دفتر مصطفی قلی خان رام، استاندار وقت خراسان، بوده است، دو ماه پیش از پیروزی انقلاب در مجله خواندنیها، مورخ شنبه ۴ آذر ۱۳۵۷، روایتی از سفر آیت‌الله کاشانی به مشهد در زمستان ۱۳۳۳ و ملاقات با ایشان دارد که بازنشر آن خالی از لطف نیست:

زمستان سال ۱۳۳۳ بود که بعد از واقعه ۲۸ مرداد دولت مرحوم سپهبد زاهدی زمام امور مملکت را با اقتدار کاملی در دست داشت و با تلاش و کوشش فوق‌العاده‌ای سعی می‌کرد که اوضاع آشفته قبل از ۲۸ مرداد را سامانی بخشد. در آن ایام مصطفی قلی خان رام (انتخاب‌الملک) استاندار خراسان بود و بنده هم در خدمت دولت بودم و به سمت رئیس‌دفتر استانداری خراسان خدمت می‌کردم.

در یکی از شب‌ها که مشغول رسیدگی به نامه‌های وارده بودم نامه محرمانه‌ای از شهربانی خراسان رسیده بود مبنی بر این‌که حضرت آیت‌الله آقای حاج سید ابوالقاسم کاشانی به قصد زیارت مشهد مشرف شده (و. منزل حاج احمد آقا مختار نعره‌کاشی) که از بازرگانان معروف مشهد هستند وارد شده و همه روزه عده زیادی از اهالی شهر به منظور زیارت آقا به این منزل رفت و آمد می‌کنند. این گزارش را از لحاظ اهمیتی که داشت فورا شخصا به نظر استاندار رسانده و منتظر ماندم که چه دستوری در این باره صادر می‌نمایند. استاندار پس از قرائت نامه به فکر فرو رفت و پس از لحظه‌ای تامل گفت: چه شده که در این هوای سرد زمستان مشهد به فکر زیارت افتاده است و. من در محظور عجیبی قرار گرفته‌ام و قطعا انتظار دارد که من به ملاقات او بروم. اگر بروم او مورد بی‌مهری دستگاه است و ممکن است که از من مواخذه شود و اگر نروم اخلاقا صحیح نیست، چون او دوست خیلی نزدیک و صمیمی من است. مانده‌ام متحیر که چه کنم! تو عقیده‌ات در این باره چیست؟» بنده عرض کردم: چنان‌چه میل ندارید که شخصا با ایشان ملاقات کنید، آقای رضا مسعودی (فرزند سالار موید خراسانی سناتور خراسان) که فرماندار مشهد و سمت معاونت استانداری را دارد به نمایندگی از طرف خودتان بفرستید که از ایشان دیدن کند.» استاندار پس از این پیشنهاد فوری تامل کرد و بعد گفت: خیر. این پیشنهاد را نپسندیدم. به نظر من مصلحت این است که خود شما بروی، چون علاوه بر این‌که رئیس دفتر استاندار هستی، منتسب خانواده بوده قطعا تو و خانواده‌ات را به خوبی می‌شناسد. همین الساعه وسیله تلفن وقت بخواه و به نمایندگی از طرف من با ایشان ملاقات کرده و اگر مصلحت دیدی محظور مرا هم یادآوری کن.»

میزبان حضرت آیت‌الله با من سابقه دوستی و آشنایی داشت با تلفن که قصد ملاقات و منظور را گفتم بلافاصله پس از کسب اجازه وقت ملاقات را به ساعت ۶ صبح فردا موکول کرد که من نتیجه مذاکرات تلفنی را هم به اطلاع استاندار رساندم. زمستان مشهد از لحاظ موقعیت اقلیمی سخت و سرد است و ساعت ۶ صبح هم هنوز هوا کاملا تاریک است. آن روز‌ها هم وسیله نقلیه، چون امروز فراوان در دسترس نبود. به زحمتی خودم را در ساعت مقرر به محل اقامتگاه حضرت آیت‌الله رساندم. اطاقی که محل ست حضرت آیت‌الله است به علت تاریکی شب چراغ روشن بود. منقلی پر از آتش در وسط اطاق قرار داشت و حضرت آیت‌الله در حالی که پوستین بر دوش داشت مشغول تناول شلغم بودند. پس از شرفیابی به حضور حضرت آیت‌الله و ادای احترام و ادب و عرض دست‌بوسی، آیت‌الله در نهایت شفقت و مهربانی و محبت صورت مرا بوسید و در کنار خودشان مرا مستقر داشتند و بعد فرمودند: از این‌که تو را پذیرفتم، نه برای این بود که رئیس دفتر استانداری، من با استاندار کاری ندارم، چون شنیده‌ام که منتسب به عالم ت بوده و نواده مرحوم شهید هستی به تو وقت ملاقات دادم.» (مرحوم میرزا مهدی شهید نیای نگارنده است که درخارج از حرم مطهر حضرت رضا علیه‌السلام به دست نواده نادر با تبرزین به درجه شهادت رسید [رجوع شود به مطبع‌الشمس و ناسخ‌التواریخ]) و بعد شرح مفصلی از خاطرات ایام تحصیل در نجف اشرف که با عمو‌های من آقایان میرزا محمد و میرزا مهدی که هم‌درس و هم‌مباحثه بودند، بیان داشتند که برای من فوق‌العاده شیرین و شنیدنی بود و بعد فرمودند: که: شنیده‌ام دیوان عم بزرگوارت مرحوم حاج میرزا حبیب هم به چاپ رسیده، اگر در دسترس هست باید یک جلد همین امروز برای من بیاوری. خیلی خوشحال می‌شوم.» و من هم یک جلد از دیوان را همان روز به حضورشان تقدیم داشتم.

در آخرین دقایق ملاقات آیت‌الله فرمودند: از قول من به رام بگو تو به دیدن من اگر بیایی و یا نیایی تاثیری در حال من ندارد فقط من از او یک انتظار دارم و آن این است که به این اشخاصی که به منظور دیدن من این‌جا می‌آیند و من یقین دارم که بیش‌ترین آن‌ها مفتش تامینات هستند، تذکر بدهد که از قول من دروغ نگویند. این مامورین برای خودشیرینی اخباری از قول من جعل می‌کنند و دروغ‌هایی به من نسبت می‌دهند که از فکر من هم نمی‌گذرد، مثل این‌که از قول من گفته‌اند که من با سلطنت مخالف هستم، در صورتی که این‌طور نیست. من به قانون اساسی که خون‌بهای گرامی‌ترین فرزندان این آب و خاک است احترام می‌گذارم و برای این‌که این مملکت هم در چنگال کمونیست قرار نگیرد این‌طور مصلحت می‌دانم که بایستی ایران با رژیم مشروطه سلطنتی اداره شود. نهایت اختلاف با بعضی‌ها این است که می‌گوییم شاه باید سلطنت کند نه حکومت؛ ولی یک عده اشخاص نادرست و متملق و چاپلوس همیشه هستند که به خاطر منافع خودشان نمی‌گذارند که خداوند مملکت را از شر آن‌ها حفظ کند.»

بعد با کسب اجازه و عرض دست‌بوسی مرخص شدم و در موقع خداحافظی مخصوصا فرمودند: تا من این‌جا هستم باز هم بیا.» و من بلافاصله شرح ملاقات با حضرت آیت‌الله را به عرض استاندار رسانده و ایشان هم دستورات لازم را به رئیس شهربانی خراسان صادر کرد و آیت‌الله هم پس از چند روز توقف در مشهد و زیارت مرقد مطهر حضرت ثامن‌الائمه به تهران مراجعت فرمود.

https://www.entekhab.ir/fa/news/512391



گفتگوی تفصیلی انتخاب» با برادرزاده مهندس بازرگان؛
مهندس بازرگان درباره پذیرش نخست‌وزیری با مراجع وقت نیز م داشتند و آقایان هم ایشان را تشویق کردند. فقط آقای طالقانی ایشان را از پذیرفتن این منصب بر حذر داشتند و می‌گفتند: نپذیر، نمی‌توانی باهاشون کار کنی». در نهایت، مهندس بازرگان بنا بر مجموع توصیه‌هایی که به ایشان شد، نخست‌وزیری را پذیرفت، ضمن این‌که می‌دانست که اگر نپذیرد انقلاب به نتیجه نخواهد رسید. بعد‌ها هم ایشان در دفاع از این مسئله گفت: (قریب به مضمون): اگر نمی‌پذیرفتم، خیلی‌ها به من انتقاد می‌کردند که چرا آن موقع که فرصت به ملیون رسید نپذیرفتید.»

سرویس تاریخ انتخاب» / فهیمه نظری: شاید کمتر کسی بداند که سنگ بنای مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه ابتدا توسط شاخه خارج از کشور نهضت آزادی گذاشته شد، شاخه‌ای که افرادی، چون دکتر ابراهیم یزدی و شریعتی سررشته‌اش را به دست داشتند. در اوایل دهه چهل سران نهضت آزادی خارج از کشور در توافقی با مقام های مصری‌ و با حمایت جمال عبدالناصر تشکیلاتی را به نام سماع (سازمان مخصوص اتحاد و عمل) بنیان نهادند که کارش برقراری دوره‌های آموزش تئوری و عملی و سازمان‌دهی مبارزات ی بود. گرچه این تشکیلات عمر چندانی نداشت و به زودی با اصرار مصری‌ها به نامیدن خلیج فارس به اسم جعلی خلیج عربی و برخی مسائل دیگر (با تصمیم سران نهضت) منحل شد، اما برآیند همان دوره کوتاه افرادی، چون دکتر مصطفی چمران بود که از مهره‌های کلیدی مبارزات لبنان و بعد ایران به شمار می‌رفت. دیگری ابوالفضل بازرگان، برادرزاده مهندس بازرگان، بود که به تعبیر ابراهیم یزدی بهترین عضو گروه آموزشی قاهره بود و در پشتکار نظیر نداشت. این روز‌ها که مصادف با چهلمین سال استعفای مهندس بازرگان، بنیان‌گذار نهضت آزادی ایران، از نخست‌وزیری است، به سراغ ابوالفضل بازرگان رفته‌ایم تا از او درباره چگونگی کشیده شدن پای نهضت آزادی به مبارزات مسلحانه، چرایی ورود مهندس بازرگان به عرصه نخست‌وزیری و برخی اصطکاک‌های ایشان با حاکمیت بپرسیم. این گفتگو را در پی می‌خوانید:

سران نهضت آزادی در خارج از کشور، از جمله دکتر ابراهیم یزدی و دکتر مصطفی چمران در توافق با  مقام های مصری‌ در دی‌ماه ۱۳۴۲، اساس‌نامه تشکیلاتی تحت عنوان سازمان مخصوص اتحاد و عمل» یا سماع» تنظیم و آن را تسلیم جمال عبدالناصر کردند. بر مبنای این توافق قرار بود افراد این سازمان و همچنین افرادی که با معرفی این سازمان معرفی می‌شدند برای طی دوره‌های چریکی به قاهره بروند. این یعنی نهضت آزادی دو سال قبل از تشکیل سازمان مجاهدین خلق و هشت سال از قبل از تشکیل سازمان چریک‌های فدایی خلق، که هر دو بر مبنای مشی مسلحانه شکل گرفته بودند، تصمیم به مبارزه مسلحانه گرفت و در واقع پایه‌گذار مبارزات مسلحانه در میان گروه‌های مخالف رژیم شد. چطور نهضت آزادی به این سمت حرکت کرد؟

مبارزه مسلحانه و انقلاب زمانی پیش می‌آید که هیچ راه‌حل دیگری وجود نداشته باشد، یعنی راه‌حل‌های طبیعی و فعالیت‌های آزاد و علنی ی به بن‌بست برسد و انسدادی به وجود آید که چاره‌ای جز انقلاب نباشد. در آن زمان، نهضت‌های آزدی‌بخش در دنیا وجود داشت و بسیاری از کشور‌ها یا انقلاب کرده و پیروز شده بودند، یا در حال انقلاب بودند. طبعا این فکر مطرح شد، حال که در ایران نمی‌شود اقدام ی علنی کرد، یکی از راه‌های پیش رو مبارزه مسلحانه است. یعنی دقیقا پیش‌بینی مهندس بازرگان در دادگاه که ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن می‌گوییم، بعدا دیگران با زبان دیگری سخن خواهند گفت.» درست از آب درآمد. آقای علی ملاقلی‌پور در مستند راه طی‌شده» این جمله مهندس بازرگان را حمل بر این گرفتند که مهندس بازرگان مشوق مبارزه مسلحانه بوده‌اند، در حالی که این‌طور نبوده است. مهندس بازرگان اصولا مشی تدریجی و اصلاح‌طلبی در پیش داشت، اما پیش‌بینی می‌کرد که اگر در ایران آزادی داده نشود و انسداد ی به وجود آید، نتیجه آن خواهد شد. طبعا این فکر در میان خیلی‌ها بود. زمانی که من در پاییز ۱۳۴۱ به اروپا رفتم در میان گروه‌های مختلف مبارز زمزمه‌هایی برای رفتن به دنبال مبارزه مسلحانه به وجود آمده بود.

این زمزمه‌ها بیش‌تر در میان چه گروه‌هایی بود؟

افراد سازمان انقلابی حزب توده، که از حزب توده منشعب شده بودند، به فکر افتادند که زمینه مبارزه مسلحانه را فراهم کنند. حتی جبهه ملی ایران نیز همین ایده را داشت. در همان زمان شنیدم که آقایان خسرو و ناصر قشقایی، که هر دو عضو جبهه ملی بودند، به مصر رفته و مذاکراتی را در این زمینه انجام داده بودند. در نهضت آزادی شعبه خارج از کشور نیز آقایان پرویز امین و دکتر شریعتی، که با سران انقلاب الجزایر رابطه نزدیکی داشتند، در این باره با آن‌ها صحبت کرده و م گرفته بودند که آیا می‌شود چنین کاری کرد یا خیر. کمی بعدتر گروه‌هایی به لبنان و فلسطین و ویتنام رفتند.

این فکر در آن زمان مطرح بود که چاره‌ای جز مبارزه مسلحانه وجود ندارد و، چون در ایران امکان آموزش وجود نداشت، در نتیجه تصمیم گرفتند به کشور‌هایی که آمادگی آموزش دارند، بروند. بنابراین، آقایان یزدی، چمران و امین به مصر رفتند. من البته از آقای علی شریفیان، یکی از اعضای نهضت آزادی، شنیده بودم که آقای طالقانی او و فرد دیگری را به سفیر مصر در عراق معرفی کرده بود تا در آن‌جا (مصر) رادیو راه بیندازند (در حدود سال ۱۳۴۱)، اما چمران و یزدی به دنبال آموزش بودند، نه راه انداختن رادیو.

هدف از سفر به مصر فقط توافق بر سر برگزاری دوره‌های آموزش نظامی برای اعضای نهضت آزادی بود یا ممکن بود برای مبارزه با رژیم هم درخواست نیرو از این کشور داشته باشند؟

اصلا بحث این نبود که از مصر انتظار داشته باشند که در ایران کاری انجام دهد یا نیرویی بفرستند.

اعضای نهضت آزادی از طرح مبارزه مسلحانه استقبال کردند؟

بله وقتی این فکر مطرح شد، آن‌ها آمادگی داشتند. تا آن‌جا که یادم هست، در حاشیه کنگره جبهه ملی در کارلسروهه آلمان بود که شرکت در چنین برنامه‌ای به من پیشنهاد شد. من تا آن موقع دکتر یزدی را ندیده بودم. البته با هم از طریق نامه ارتباط داشتیم و راجع به مبارزات‌شان شنیده بودم، اما رو در رو ملاقات نکرده بودیم. در حاشیه کنگره، یکی از دوستان مشترک ما به نام آقای مصطفی حقیقی، که عضو اتحادیه انجمن‌های اسلامی اروپا بود، پیغام آورد که آقای یزدی می‌خواهند مرا ببینند. من در آن‌جا با ایشان آشنا شدم و این موضوع را مطرح کردند. البته، پیش از این‌که این مطلب را از آقای یزدی بشنوم، پرویز امین در سفری به انگلستان به من گفته بود که چنین برنامه‌ای هست، اما از چند و، چون آن چیزی نگفت. من در آن موقع از طرف شرکتی در ایران برای یک دوره کارآموزی به انگلستان رفته بودم. برای همین، وقتی آقای یزدی این موضوع را مطرح کرد، گفتم باید اول زمینه‌اش را فراهم کنم، چون بورس تحصیلی هم از ایران داشتم. به هر حال، بعد از این‌که زمینه‌هایش فراهم شد، به سماع پیوستم. قبل از رفتن به مصر، یک ماه به ایران آمدم. دکتر یزدی گفت: ما نمی‌توانیم به ایران برویم، اما احتمال این‌که تو بتوانی بروی و برگردی وجود دارد.»، چون کمتر مورد تمرکز ساواک بودم. به ایران آمدم، با دوستان صحبت کردن و به انگلستان برگشتم.

مهندس بازرگان در جریان این دوره‌های آموزشی بودند؟ چون دکتر یزدی در خاطراتش می‌نویسد در خلال مذاکرات مقدماتی با مصری‌ها و گرفتن پاسخ موافق آن‌ها، در بهمن ۴۱، گزارش مفصلی در این باره تهیه و از طریق مسافر برای مهندس بازرگان در ایران فرستادند. دکتر یزدی در مورد نظر مهندس بازرگان در این باره می‌نویسد: در این نامه ایشان نظر موافق دوستان داخل ایران را با اصل ایجاد یک پایگاه تبلیغاتی در مصر برای راه انداختن رادیو و مفید بودن آن اطلاع دادند، اما در مورد ایجاد پایگاه جهت آموزش مبارزه مسلحانه نظر موافقی ندادند. البته ایشان با اصل استراتژی مبارزه مسلحانه مخالفت نکرده بودند، اما چندان امیدی به استقبال مردم به خصوص جوانان از چنین برنامه‌هایی نداشتند.»

بله، مهندس بازرگان در جریان بودند. البته من ارتباط مستقیم نداشتم که بدانم چگونه در جریان قرار گرفته‌اند. شاید ایشان از جزئیات اطلاع نداشتند، اما می‌دانستند که اتفاقاتی دارد می‌افتد و مخالفتی هم نداشتند.

دکتر یزدی در خاطراتش از شما به عنوان یکی از بهترین اعضای گروه چه از حیث نظری و چه از جهت عمل» یاد می‌کند که در عملیات رزمی از بهترین افراد» گروه در قاهره بودید.

البته درست است که یک بخش از آموزش‌هایی که در آن‌جا می‌دیدیم جنبه نظامی داشت، اما واقعا شاید نشود اسمش را آموزش چریکی گذاشت؛ چون همزمان با ما گروه‌هایی از ویتنام و فلسطین آمده بودند، تمرین‌هایی که آن‌ها داشتند واقعا سخت و کشنده بود، اما در مورد ما این طور نبود، چون هدف دوستان ما صرفا جنبه مسلحانه نبود و بیش‌تر هدف یادگیری مبارزه غیرعلنی و سازمان‌دهی این نوع مبارزات بود. به همین خاطر، در مقایسه با آن‌ها که تمرین‌های چریکی می‌دیدند، ما آموزش‌های خیلی ساده‌تری می‌دیدیم.

از جمله آموزش‌هایی که به ما می‌دادند نحوه استفاده از مواد منفجره و تله‌های انفجاری و مانند آن بود. در یک مورد، پلی را در یک روستان به ما نشان دادند و گفتند که نقشه این پل را بکشید و بعد محاسبه کنید که مواد منفجره به چه میزان و در کجا‌ها باید کار گذاشته شود تا در هنگام انفجار، پل به طور کامل از بین برود. در گروه چهار نفری ما، من از همه جدی‌تر برای مشارکت در تمرین‌ها و یادگیری تلاش می‌کردم. در این مورد هم، بقیه وقت کمتری صرف کردند، اما من یک شب تا صحب نخوابیدم، اول نقشه را با مداد کشیدم و بعد با خودکار، درست همان‌طوری که در دانشگاه به عنوان رسم فنی انجام می‌دادیم. یا گاهی اوقات دوستان به خاطر ضعف جسمانی از زیر تمرین‌ها در می‌رفتند، اما من، چون سابقه ورزش داشتم در این موارد جدی‌تر عمل می‌کردم. چند بار هم با دکتر چمران کشتی گرفتم، البته من مغلوب می‌شدم [می‌خندد]، چون چمران قهرمان کشتی بود، ولی می‌توانستم مقاومت کنم و فنون کشتی را از ایشان یاد بگیرم.

چه سالی به مصر رفتید و چند وقت در این کشور ماندید؟

در اواسط فوریه ۱۹۶۵ (اواخر بهمن ۱۳۴۳) از انگلستان به مصر رفتم و سه ماه یا بیش‌تر در آن‌جا بودم، سپس به آلمان رفتم.

بودجه سماع از کجا تامین می‌شد؟

من نمی‌دانم. موقعی که خودم به سوئیس رفتم، چون نمی‌توانستم کار کنم و درآمد داشته باشم، مقداری پول برایم فرستاده می‌شد، اما این‌که از کجا می‌آمد، نمی‌دانم. ممکن است که از طریق دوستان خارج از کشور، که تمکن بیش‌تری داشتند، تامین می‌شده است. البته، دکتر یزدی در خاطراتش نوشته است که دولت مصر هزینه‌های مسافرت و اسکان اعضای سماع را تامین می‌کرده است.

از طرف سماع به سوئیس فرستاده شدید؟

بله، قرار بود که من در سوئیس مستقر شوم؛ چون از ابتدا سفارت مصر در سوئیس برقرارکننده رابطه بود و ارتباطات از آن طریق انجام یافت. مثلا هیچ یک از کسانی که برای آموزش به قاهره رفته بودند، حق نداشتند که مستقیما با جایی مکاتبه کنند، بلکه باید نامه‌ها را به سفارت مصر در سوئیس می‌فرستادند تا از آن‌جا به مقصد فرستاده شود. مکاتبات دیگران با اعضای سماع هم از همان طریق انجام می‌یافت. افرادی هم که می‌خواستند برای گذراندن دوره‌های آموزشی سماع از ایران، خارج شده و به مصر بروند، کارهای‌شان باید از طریق سفارت مصر در سوئیس انجام می‌گرفت. برای همین قرار شد که من در سوئیس مستقر شوم تا بتوانم با اعضای سفارت از نزدیک ارتباط داشته باشم.

چند وقت در سوئیس ماندید؟

در مجموع دو بار و هر بار به مدت یک ماه به سوئیس رفتم. در بار اول که به سفارت مصر در سوئیس مراجعه کردم، خودم را با نام واقعی معرفی کردم، چون ما در مصر اسم مستعار داشتیم، اسم مستعار من احمد هراتی بود و وانمود می‌کردیم که از افغانستان رفته‌ایم. به مسئولان سفارت مصر در سوئیس گفتم که من از گروهی هستم که برنامه آموزشی داشتیم، آن‌ها گفتند که بررسی می‌کنند و اطلاع می‌دهند. یک نفر را هم معرفی کردند که فقط با او در تماس باشم.

در مصر که بودیم، عکس‌های زیادی گرفتیم، اما اجازه ندادند که هیچ‌یک از آن‌ها را خارج کنیم. حتی دقت می‌کردند اگر چیزی می‌خریم و قبضی می‌گیریم، قبض از بین برود. به همین علت، وقتی که به اروپا برگشتیم هیچ‌کس نمی‌دانست که در این مدت کجا بودیم و چکار می‌کردیم. من در سوئیس، برای ارتباط تلفنی با رابط سفارت مصر اسم مستعار ویلیام را برای خودم انتخاب کردم و، چون لهجه انگلیسی خوبی هم داشتم کسی شک نمی‌کرد. بعد از یک ماه، چون ویزایم داشت منقضی می‌شد، به آلمان برگشتم و پس از مدتی باز به سوئیس رفتم. در مدتی که در سوئیس بودم، سعی کردم که کار پیدا کنم یا ادامه تحصیل دهم تا بتوانم از این طریق اقامت بگیرم. اما به سختی به خارجی‌ها کار می‌دادند و شرایط پذیرش دانشگاه‌ها هم بسیار سخت بود از این رو، به نتیجه‌ای نرسیدم و به آلمان برگشتم. بعد از مدت کوتاهی، دوستان گفتند که بنا به دلایلی دیگر برنامه سماع ادامه نخواهد یافت. در نتیجه من تا پاییز ۱۳۴۵، که به ایران برگشتم، در آلمان ماندم.

چرا باید با هویت افغانی در مصر آموزش می‌دیدید؟

مساله هویت افغانی مطرح نبود، بلکه برای حفظ امنیت اعضای سماع، برای هر فرد نام و نام‌خانوادگی مستعار تعیین شده بود تا در صورت فاش شدن مفاد اسناد یا مکالمات، هویت واقعی افراد فاش نشود و، به طور کلی، اسرار سازمان لو نرود. ت کلی هم این بود که هر کس فقط به اندازه لازم اطلاع دریافت کند یا به دیگران اطلاع دهد. از همین رو، حتی برخی از اعضاء که از پیش یکدیگر را نمی‌شناختند، از نام واقعی یکدیگر آگاه نمی‌شدند. البته، مسئولان اصلی مصری از ملیت (و شاید هویت) واقعی ما آگاهی داشتند، ولی دیگران چیزی در این باره نمی‌دانستند و ما در مواردی، مثلاً هنگام صحبت کردن با یکدیگر به زبان فارسی، اگر مورد سؤال مصری‌ها قرار می‌گرفتیم، برای آن که ایرانی بودن ما فاش نشود خودمان را افغان معرفی می‌کردیم.

گروه چهار نفره شما شامل چه کسانی بود؟

نام همراهم از انگلستان مهدی طاهری بود. نام واقعی دو نفر دیگر را، به همان دلیلی که در پاسخ بالا گفتم، در آن موقع نمی‌دانستم و بعداً نیز جستجو نکردم.

برسیم به آستانه انقلاب و دیدار مهندس بازرگان با امام خمینی. به عنوان یکی از نزدیکان مهندس بازرگان آیا اطلاع دارید ملاقاتی که مهندس بازرگان در سال ۵۷ در نوفل لوشاتو با امام خمینی داشتند، نخستین ملاقات ایشان با امام بود؟

به احتمال زیاد نخستین ملاقات بود. من نشنیدم که قبل از آن ملاقاتی داشته باشند.

بعد از این ملاقات، نظر مهندس بازرگان راجع به امام چه بود؟

من مستقیما نظر ایشان را نشنیدم، ولی کسانی که شنیدند می‌گفتند ایشان از دو نکته ناراحت بودند: یکی این‌که مهندس بازرگان اصولا با این شکل انقلاب موافق نبود. طرح ایشان تغییر گام به گام بود که خودشان اصطلاح سنگر به سنگر را برای آن به کار می‌بردند. می‌گفتند باید مرحله‌ای جلو برویم و سنگر‌ها را یکی یکی فتح کنیم، اما امام مخالف بودند. نکته دیگر این‌که مهندس بازرگان احساس می‌کرد که امام بیش از اندازه خوش‌بین هستند و فکر می‌کنند که انقلاب راحت به نتیجه می‌رسد و نیرو‌های موثر، مثل آمریکا و انگلیس، را چندان به حساب نمی‌آوردند. مهندس بازرگان از این موضوع نگران بودند.

چطور شد که مهندس بازرگان نخست‌وزیری را پذیرفتند؟

هم خود ایشان و هم دیگرانی که معرف و توصیه‌کننده بودند اعتقاد داشتند که گزینه دیگری وجود ندارد، به‌خصوص استاد مطهری که از قبل با ایشان آشنایی داشت. در واقع، مهندس بازرگان یک حالت ذوجنبتین داشت یعنی هم در بین گروه‌های مذهبی، چون دانشجویان مسلمان و ون مبارز، جایگاه داشت و هم در میان یون؛ ضمن این‌که ون تجربه کار اجرایی نداشتند، ولی بازرگان تجربه کار‌های مدیریتی داشت؛ مدیریت لوله‌کشی تهران و بعد مدیریت شرکت ملی نفت و پالایشگاه آبادان را بر عهده داشت که هریک در نوع خود کار‌هایی سنگینی بود و ایشان امتحانش را خوب پس داده بود.

مهندس بازرگان درباره پذیرش نخست‌وزیری با مراجع وقت نیز م داشتند و آقایان هم ایشان را تشویق کردند. فقط آقای طالقانی ایشان را از پذیرفتن این منصب بر حذر داشتند و می‌گفتند: نپذیر، این‌ها وفادار نیستند، نمی‌توانی باهاشون کار کنی». در نهایت، مهندس بازرگان بنا بر مجموع توصیه‌هایی که به ایشان شد، نخست‌وزیری را پذیرفت، ضمن این‌که می‌دانست که اگر نپذیرد انقلاب به نتیجه نخواهد رسید. بعد‌ها هم ایشان در دفاع از این مسئله گفت: (قریب به مضمون): اگر نمی‌پذیرفتم، خیلی‌ها به من انتقاد می‌کردند که چرا آن موقع که فرصت به ملیون رسید نپذیرفتید.»

وقتی امام خمینی در پاریس بودند در مصاحبه‌های‌شان تاکید می‌کردند که نمی‌خواهند حکومت کنند و به قم می‌روند و حکومت را به مردم می‌سپارند. همین کار را هم کردند، اما مدتی بعد خود مهندس بازرگان از امام دعوت کرد که از قم به تهران بیایند، دلیل‌شان چه بود؟

دلیلش این بود که فقط خود امام نبودند، ون خیلی دخالت می‌کردند. البته، هیات دولت هم مرتبا برای دادن گزارش به قم می‌رفت و از امام راهنمایی می‌گرفت، ایشان هم مرتباط به دولت انتقاد می‌کردند، تا جایی که مهندس بازرگان در نامه‌ای از ایشان گله کرد و گفت: (قریب به مضمون): اگر شما دولت را قبول ندارید، یا کسان دیگری را انتخاب کنید که بیش‌تر مورد اعتماد و هماهنگ باشند یا خودتان به تهران تشریف بیاورید و مستقیما کار‌ها را به دست بگیرید.» البته گزینه دوم بلافاصله اتفاق نیفتاد، بلکه بعد از این‌که امام دچار ناراحتی قلبی شدند و برای معالجه به تهران آمدند، مقدار زیادی بر کار‌ها تسلط یافتند و مدیریت بر کار‌ها بخشی مستقیما به وسیله خودشان و بخشی به وسیله شورای انقلاب و ون طراز اول انجام می‌یافت.

چه شد که مهندس بازرگان پذیرفتند برای هر وزارتخانه یکی از ون به عنوان معاون انتخاب شود، مثلا آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان معاون مهندس صباغیان در وزرات کشور انتخاب شدند و.؟

یکی از گله‌های مهندس بازرگان از ون این بود که آن‌ها مرتبا خواست‌هایی از دولت داشتند یا دستور‌هایی به دولت می‌دادند و خودشان حاضر به قبول مسئولیت نبودند. در نتیجه، مهندس بازرگان گفت که به این شکل نمی‌شود، یا آقایان خودشان بیایند و کار‌ها را بر عهده بگیرند یا بگذارند دولت کارش را انجام دهد. با این تداخل مسئولیت‌ها و تعدد مراکز تصمیم‌گیری – آن‌طوری که ایشان اصطلاحش بود – نمی‌شود مملکت را اداره کرد. از طرفی هم، آن آقایان تجربه این کار را نداشتند. راه‌حلی که پیدا شد این بود که در ابتدا مقداری با مسائل آشنا شوند و مشکلات دولت را درک کنند، چون وقتی از مشکلات خبر نداشته باشند فقط می‌توانند ایراد بگیرند، اما وقتی خودشان مسئولیت به عهده بگیرند و مشکلات را لمس کنند مواضع‌شان تعدیل خواهد شد، ضمنا اگر قرار شد که بعدا خودشان مسئولیتی بر عهده بگیرند، تجربه به دست آورده باشند. همین مسئله در مورد ادغام شورای انقلاب و دولت هم پیش آمد. چون شورای انقلاب در آن موقع نقش قوه مقننه را ایفا می‌کرد و باید کار‌های دولت را به تصویب می‌رساند. از یک طرف هم، در خیلی از مواقع با تصمیمات دولت مخالفت می‌کرد؛ مثلا اعضای شورای انقلاب به کاندیدایی که برای وزارتخانه‌ای معرفی می‌شد ایراد می‌گرفتند و می‌گفتند که آن شخص نباشد. در مورد فرماندهان ارتش هم اشکال گرفته می‌شد. برای آن که این مسئله از بین برود گفتند که این دو را یکی کنیم، یعنی تعدادی از اعضای دولت به شورای انقلاب بروند و برعکس. این تصمیم در واقع برای هماهنگی بیش‌تر و جلوگیری از اصطکاک بین مراکز تصمیم‌گیری بود.

یعنی ورود ون به وزارتخانه‌ها پیشنهاد خود مهندس بازرگان بود؟

این‌که شخصا پیشنهاد کردند یا مجموعه توصیه‌های دولت و اطرافیان منجر به پیشنهاد ایشان شد، من دقیقا نمی‌دانم، اما مطرح شدنش از زبان ایشان بود.

یکی از نقد‌هایی که به دولت موقت وارد می‌شود این است که در آن دوره دکتر یزدی اصرار داشتند هواپیما‌های اف – ۱۴ را به فروش بگذارند و استدلال‌شان این بود که ما احتیاجی به آن‌ها ندایم، در حالی که در جنگ با عراق یکی از نقاط قوت نیرو‌های نظامی ما همین هواپیما‌ها بود. نظر شما چیست و آیا به خاطر دارید که مهندس بازرگان چه نظری در این باره داشتند؟

در سال‌های پیش از پیروزی انقلاب، قرارداد‌های متعددی برای خرید هواپیما و دیگر سلاح‌ها و مهمات نظامی با دولت آمریکا بسته شده بود که بخشی از آن تسلیحات را تحویل نداده یا ناقص فرستاده بودند. این قرارداد‌ها در دولت دکتر بختیار لغو شده بود و این مسئله ربطی به دولت موقت نداشت. درباره وضعیت قراردادها، شادروان دکتر یزدی گزارش مشروحی داده است که باید به آن مراجعه کرد.

امام خمینی در سخنرانی‌ای در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۳۶۰، در واکنش به اعتراض جبهه ملی به لایحه قصاص، بدون نام بردن از دکتر مصدق ابراز داشتند که سردسته جبهه ملی نیز مسلمان نبود: یک گروهی که از اولش باطل بوده است من از آن ریشه‌هایش می‌دانم، یک گروهی که با اسلام و ت اسلام سرسخت مخالف بوده‌اند از اولش هم مخالف بوده‌اند اولش هم وقتی که مرحوم آیت‌الله کاشانی دید که این‌ها دارند خلاف می‌کنند صحبت کرد این‌ها کاری کردند که یک سگی را نزدیک مجلس عینک بهش زدند اسمش را آیت‌الله گذاشته بودند. (گریه حضار) این در زمان آن [مصدق]بود که این‌ها فخر می‌کنند به وجود او، آن [مصدق]هم مسلم نبود.» مهندس بازرگان به این سخنان واکنشی نشان ندادند؟

یادم نمی‌آید، ولی شنیدم که عده‌ای، از جمله آقای جلال‌الدین فارسی، نزد امام رفتند و شهادت دادند که دیده‌اند که مصدق تکالیف دینی‌اش را انجام می‌داده و وجوه شرعی‌اش را می‌پرداخته است، اما گویا آقای خمینی حرف‌شان را پس نگرفتند و از آن رد شدند.

امام خمینی در بهمن ۱۳۶۶ در پاسخ به نامه سید علی‌اکبر محتشمی، وزیر وقت کشور، که از ایشان پرسیده بود آیا اعضای نهضت آزادی صلاحیت شرکت در انتخابات دور سوم مجلس شورای اسلامی و داشتن نماینده در آن را دارند یا خیر، از مجاهدین خلق به عنوان فرزندان عزیز مهندس بازرگان» یاد کرده و نوشته بودند: نهضت به اصطلاح آزادی صلاحیت برای هیچ امری از امور دولتی یا قانون‌گذاری یا قضایی را ندارند و ضرر آن‌ها، به اعتبار آن‌که متظاهر به اسلام هستند و با این حربه جوانان عزیز ما را منحرف خواهد کرد و نیز با دخالت بی‌مورد در تفسیر قرآن کریم و احادیث شریفه و تأویل‌های جاهلانه موجب فساد عظیم ممکن است بشوند، از ضرر گروهک‌های دیگر، حتی منافقین این فرزندان عزیز مهندس بازرگان، بیش‌تر و بالاتر است.» چه شد که امام خمینی چنین تعبیری را به کار بردند؟

در سخن مهندس بازرگان در مورد مجاهدین مغالطه‌ای صورت گرفته که من نمی‌دانم چه کسی آن را شروع کرده و به آن دامن زده است، به‌خصوص در این سال‌ها. اخیرا هم مستند راه طی‌شده» دقیقا روی مسئله انگشت گذاشت، در حالی که مهندس بازرگان گفته بود: فرزندان مکتبی و مجاهد من»، چون در آن زمان بین نیرو‌های خط امامی و مجاهدین خلق زد و خورد‌های خیابانی وجود داشت؛ تا جایی که گاهی افرادی از هر دو طرف کشته می‌شدند، مهندس بازرگان از دید یک پدر هردوی آن‌ها را نصیحت کرد و گفت: این درگیری‌ها را کنار بگذارید. ما همه اهل یک مملکت و علاقه‌مند به یک انقلاب هستیم. از این کار‌ها دست بردارید.» در واقع مخاطب ایشان هر دو گروه بودند، اما عده‌ای .گفته‌اند که ایشان خطاب به مجاهدین خلق گفته شما فرزندان من هستید. مهندس بازرگان در آن بیانیه و نامه از هیچ گروهی جانبداری نکرده و نگفته بود حق با کدام گروه بیش‌تر یا کمتر است.

بیانیه مهندس بازرگان در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰ صادر شد، در حالی که نامه آقای محتشمی و پاسخ امام مربوط به بهمن ۶۶ است. یعنی شما معتقدید در این میان عده‌ای موجب شده بودند آن‌چه مد نظر مهندس بازرگان بود طور دیگری به امام منتقل شود؟ این افراد چه کسانی بودند؟

مسلماً بدگویی‌ها موثر بوده است، ولی، چون اطلاعات دقیق و مستند ندارم و ممکن است اشتباهی در بیان مطالب رخ دهد، وارد جزئیات نمی‌شدم. فکر می‌کنم که انگیزه آقای محتشمی در نوشتن نامه به امام در سال ۶۶ این بوده است که، چون انتخاباتی در پیش رو بود، او می‌خواسته است که نظر رسمی رهبر انقلاب را درباره مهندس بازرگان و نهضت آزادی ایران بداند تا بر اساس آن درباره تایید یا رد صلاحیت نامزد‌های مورد تایید نهضت آزادی عمل کند.

آیا شما هم جزو امضاکننده های نامه موسوم به نود امضایی در اعتراض به ت‌های دولت هاشمی رفسنجانی بودید؟ با توجه به این‌که تصور می‌رفت ممکن است نوشتن و امضای این نامه هزینه‌هایی داشته باشد چطور اعضای نهضت این ریسک را پذیرفتند؟

من جزو امضا کنندگان نامه معروف به نود امضایی نبودم. امضا کنندگان آن نامه دغدغه‌ها و نگرانی‌های بجایی در اره سرنوشت کشور و منافع ملی داشتند که آن‌ها را خیرخواهانه در آن نامه سرگشاده به رئیس‌جمهور اعلام کرده بودند. آنان مسلماً به خطرها و هزینه‌های احتمالی انتشار نامه آگاه بودند ولی شاید پیش‌بینی نمی‌شد که واکنش‌ها تا آن اندازه خشن باشد.

https://www.entekhab.ir/fa/news/511495


رومه‌ی دیلی اکسپرس گزارش داده است که ناسا هشدار داده که در ماه آوریل (اردیبهشت ماه) یک سیارک ۴٫۱ کیلومتری به زمین نزدیک می‌شود که اصابت آن به سیاره‌ی زمین می‌تواند به معنی نابودی بشر باشد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

رومه‌ی دیلی اکسپرس گزارش داده است که ناسا هشدار داده که در ماه آوریل (اردیبهشت ماه) یک سیارک ۴٫۱ کیلومتری به زمین نزدیک می‌شود که اصابت آن به سیاره‌ی زمین می‌تواند به معنی نابودی بشر باشد.

گجت نیوز در این باره نوشت: برخورد شهاب سنگ با زمین اتفاقی است که احتمال وقوع آن در ماه آینده مطرح شده و کارشناسان سازمان فضایی ناسا خبر داده‌اند که در آوریل ۲۰۲۰ یک سیارک ۴ هزار متری به سیاره ما نزدیک خواهد شد. گفته شده که برخورد این جرم آسمانی عظیم می‌تواند نسل بشر را به کلی نابود کند و عواقب جبران‌ناپذیری داشته باشد. در ادامه به بررسی این اتفاق نگران‌کننده خواهیم پرداخت.

سیستم خودکار ردیابی اجرام آسمانی سازمان فضایی ناسا سیارک ۴۱۰۰ متری که در اردیبهشت ۹۸ به ما نزدیک می‌شود را شناسایی کرده است. کارشناسان ناسا گفته‌اند که در تاریخ ۲۹ آوریل ۲۰۲۰، معادل ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، جرم آسمانی مورد نظر که با سرعت ۸٫۷ کیلومتر بر ثانیه به سمت سیاره زمین در حرکت است، به نزدیک‌ترین فاصله خود با ما می‌رسد.

متخصصان تخمین می‌زنند که برخورد شهاب سنگ با زمین در حالتی که جرم مورد نظر قطری بیشتر از هزار متر داشته باشد، عواقبی فاجعه‌بار خواهد داشت و چنین اتفاقی می‌تواند نسل انسان‌ها را نابود کند.

بررسی‌های موجود نشان می‌دهند که هر صد سال یک‌بار احتمال ۱ در ۵۰ هزار وجود دارد که سیارک با این ابعاد به زمین برخورد کند. به طور کلی اجرام آسمانی گوناگون دائما به سمت زمین حرکت می‌کنند و پدیده برخورد شهاب سنگ با زمین آن‌قدرها هم نادر نیست.

سنگ‌هایی که قطری در حد چند متر دارند، قبل از رسیدن به سطح زمین در اتمسفر می‌سوزند. اگر این اجرام آسمانی به اندازه ۲۰ متر بزرگ باشند، امواج به وجود آمده توسط آن‌ها می‌تواند باعث شکسته شدن شیشه پنجره‌ها در مناطق مسی نزدیک شود و اگر قطر یک شهاب سنگ به ۴۰ متر برسد، برخورد آن با زمین می‌توان یک منطقه یا شهر را به طور کلی نابود کنند.

هشدار برخورد شهاب سنگ با زمین: در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹ یک سنگ آسمانی ممکن است نسل بشر را از بین برود!

این در حالی است که رسیدن یک شهاب سنگ در ابعاد چند کیلومتر به سطح زمین، دهانه‌ای ۱۰ هزار متری را به وجود می‌آورد و با ایجاد زله، سونامی و اثرات جانبی ویرانگر دیگر، تبعات آن حتی تا نابودی تمدن و ایجاد خطر انقراض نسل انسان هم پیش خواهد رفت. جالب است بدانیم که حدودا ۶۶ میلیون سال پیش یک شهاب سنگ ۱۰ هزار متری نسل دایناسورها را نابود کرد و این موجودات را به انقراض کشاند.

ناسا تخمین زده که ابعاد این سیارک که با نام ۱۹۹۸ OR2” شناخته می‌شود، چیزی بین ۱٫۵ تا ۴٫۱ کیلومتر است. مسیر حرکت این جرم آسمانی برای اولین بار در سال ۱۹۸۷ و در هنگام عبور از نزدیکی خورشید مشخص شد و گفته شده که این شهاب سنگ مدت‌ها پیش به عنوان یک جرم نزدیک زمین (NEO) دسته‌بندی ‌شده است.

با این تفاسیر بهتر است که سر اصل مطلب برویم؛ آیا ۱۹۹۸ OR2 در آوریل ۲۰۲۰ با زمین برخورد می‌کند؟

با توجه به احتمال ۱ به ۵۰ هزار مطرح شده، شانس این اتفاق فوق‌العاده پایین بوده و می‌توان گفت که جواب منفی است؛ گفته شده که در نزدیک‌ترین حالت فاصله سیارک مورد نظر با ما ۰٫۰۴۲۰۵ واحد نجومی، معادل ۶٫۲۹ میلیون کیلومتر خواهد بود. این فاصله حدودا ۱۶ برابر فاصله ما با ماه است و به نظر می‌رسد که در میان بحران‌ جهانی ویروس کرونا و هزاران مشکلی که همه‌روزه جان انسان‌ها را در سراسر جهان به خطر می‌اندازند، احتمال برخورد شهاب سنگ با زمین در آوریل آینده نباید برای ما نگرانی خاصی ایجاد کند.

https://www.entekhab.ir/fa/news/533712



سرویس تاریخ انتخاب»: روز سه‌شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۵۸، چهار شبعه دادگاه‌های انقلاب اسلامی به طور تمام وقت مشغول رسیدگی به پرونده اتهامی ۱۱ تن از رجال کشوری و لشکری رژیم شاه شدند. پس از ساعت‌ها دادرسی و شور هر چهار شعبه به اتفاق در ساعت ۲ و نیم بامداد روز چهارشنبه ۲۲ فروردین به اعدام همه محاکمه‌شوندگان خود رای دادند، این حکم پس از ابلاغ به مجرمان بی‌درنگ اجرا شد. یکی از تیرباران‌شدگان سپهبد محمدتقی مجیدی، رئیس دادگاه فداییان اسلام و عامل محکوم به اعدام کردن نواب صفوی، ذوالقدر، سید محمد واحدی و نیز مسئول محکومیت و تیرباران افسران حزب توده ایران بود. در ادامه شرح دادگاه سپهبد مجیدی را به روایت کیهان؛ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۵۸، می‌خوانید:

ابتدا کیفرخواست صادره از سوی دادسرای انقلاب اسلامی قرائت شد، سپس رئیس دادگاه خطاب به سپهبد مجیدی گفت: آقای مجیدی با توجه به مفاد کیفرخواست می‌توانید از خودتان دفاع کنید.

سپهبد مجیدی [پس از اشاره به احکامی که ۲۵ سال قبل در دادگاه فداییان اسلام صادر کرده بود]: در موقعی که این دادگاه تشکیل شد و حکم می‌داد درست در همان موقع رژیم طاغوتی که طاغوتی شناخته نشده بود و همین‌طور قوانین موجود آن موقع، نه فقط به وسیله مراجع عالی‌قدر شیعه زمان، نفی نشده بود بلکه تایید نیز می‌شد. بهترین دلیل من این است که در همان موقعی که این دادگاه در ۲۵ سال قبل تشکیل شد علیرضا، برادر شاه سابق، از طیاره سقوط کرد و مرد، حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی رحمه‌الله علیه، مرجع تقلید شیعیان جهان، ضمن این‌که تسلیت فرمودند به شاه سابق، در آخر تلگراف اضاه فرمودند: حفظ‌الله ملکه»، این یک چیز اسلامی است. من مسلمانم عین حقیقت و واقع، تلگراف‌شان همین بوده است. یک مرجع تقلید ۷۸ سال الی ۸۰ سال سن، با آن نزدیکی به خدای لایزال و وسعت نظر که در مورد اوضاع و احوال ایران داشت رژیم سابق را تایید فرمودند. من در این موقعیت که افسر جوانی بودم با دستوری که نوشتند در مورد این‌که رئیس این دادگاه هستم و با تکیه‌ای که به این نکته داشتم که این رژیم به این قانون موجود (۲۵ سال قبل) مورد تایید مرجع تقلید شیعیان جهان است با نهایت شرافت، بدون حب و بغض و بدون تعصب قبول کردم. اما در مورد فداییان اسلام، چرا به این شدت رای صادر شد؟ در اسلام هیچ فرد مسلمانی حق ندارد مسلمان دیگر را بکشد. قتل در اسلام جزو گناهان کبیره است. وقتی که از [درباره ترور] نخست‌وزیر پرسیدم (در پرونده موجود است) که چرا دو نخست‌وزیر علاء و چند نفر دیگر را ترور کردید و کشتید، ایشان جواب دادند خیلی صریح که هر مسلمانی وقتی ببیند یک مسلمان دیگری گناه کرده است، گناه بزرگ، حق دارد آن مسلمان را بکشد.» وقتی که از ایشان سوال شد که اگر هر مسلمانی بنا باشد وقتی که یک مسلمان دیگر قتل کرده او را بکشد، سنگ رو سنگ بند نخواهد شد و باید طبق قانون گناه مسلمان را به آیات عظام و یا دادگستری رجوع کرد و آن‌ها رسیدگی بکنند، صحت و سقم این گناه مسلمان را، و بعد حکم صادر بکنند. در مورد این نتوانست جوابی بدهد و روی فکر سابق خودش باقی بود.

در مورد صدور حکم اعدام در مورد افسران توده‌ای باید بگویم، در ۲۵ سال قبل یک سازمانی در ارتش تشکیل شد، همان موقعی که مراجع تقلید، رژیم و قوانین موجود ۲۵ سال قبل را نه فقط نفی نمی‌کردند بلکه تایید هم می‌کردند این سازمان را به وسیله یکی از افسران توده‌ای به نام افسران توده‌ای، با اتکا به شوروی مخفیانه و زیرزمینی در ارتش تشکیل دادند. پشت این‌ها کودتا در ایران و از بین بردن قرآن، دین و استقلال ایران بود به شرفم سوگند می‌خورم، عین این واقعه را از یکی از افسران توده‌ای در دادگاه شنیدم. شما همه جوانید. گوش کنید به حرف من، آن موقع که این دادگاه تشکیل شد شما هنوز کودک هفت هشت ده ساله بودید. بعضی‌ها ممکن است به دنیا نیامده بودید. ۲۴ سال پیش نمی‌دانید وضع کشور چطور بود. از یکی از افسران دادگاه پرسیدم که پس چرا کودتا نکردید؟ گفت: هنوز، تعدادمان به ۵۰ درصد افسران نرسیده بود. روش ما این است که هر وقت تعدادمان به ۵۰ درصد افسران رسیده بود کودتا می‌کردیم.» آن وقت یکی از افسران توده‌ای تشکر کرد از دادگاه، که خیلی متشکریم که از ما در دادگاه محاکمه می‌کنید. اگر قدرت به دست ما می‌رسید شما و خیلی از ایرانی‌ها را بدون محاکمه اعدام می‌کردیم.» این نیت‌شان بود. من مسلمانم، اسمم محمدتقی، اسم امام نهم و فامیلم مجیدی است. یکی از اسماء خداوند تبارک و تعالی. عین واقع را می‌گویم و به شرف و ناموسم سوگند، به دینم سوگند، یک کلمه خلاف نمی‌گویم که همه ما باید بدانیم یک روزی به دنیا آمده‌ایم، یک روزی هم خواهیم مرد. اینک از این دادگاه هم بدون حب و بغض بدون یک ذره‌ای تعصب، فقط روی قوانین موجود کشور و یک عده افسرانی که سوگند خورده بودند استقلال ایران، دین ایران، قرآن ایران، شریعت مقدس جعفری ایران را حفظ بکنند، این‌ها درست برخلاف این موضوع، روش کمونیستی گرفته بودند که کودتا بکنند و ایران را جزو شوروی بکنند. اگر می‌کردند شما همه الان جزو اقمار شوروی بودید. رحم به پیر و جوان و کودک و بزرگ نمی‌کردند.

در مورد همکاری و تماس با رژیم سابق من هیچ‌وقت نظرم در خدمت، همکاری با رژیم نبوده است. من یک افسر متدین و مسلمانم. من فقط و فقط برای استقلال ایران، برای نگهداری قرآن و برای نگهداری دین خدمت می‌کردم. به رژیم اهمیت نمی‌دادم. بهترین دلیلم، استدعا می‌کنم جنابان آقایان قضات توجه بفرمایید، قبل از مهرماه ۴۱، رژیم حس کرد که سپهبد مجیدی مثل بعضی از امرا یا اغلب امرا، مثل ماشین خودکار برای رژیم نیست. نمی‌تواند رژیم ما به هر شکلی مه که می‌خواهد این ماشین را بگرداند. وقتی که حس کرد در مهرماه ۴۱ مرا بازنشسته کردند. سنم ۵۱ سال بود، جوان، تحصیل‌کرده، مدیر و مومن به دین اسلام. وقتی که بازنشسته شدم در پرونده‌های دادرسی من موجود است، وقتی که بازنشسته شدم ذره‌ای همکاری با رژیم نکردم، به‌خصوص موقعی که حضرت آیت‌الله العظمی امام خمینی، مرجع تقلید شیعیان جهان و رهبر انقلاب بزرگ ایران مجبور شدند بعد از خرداد ۴۲ که ۹ ماه از بازنشستگی‌ام گذشته بود، جلای وطن بفرمایند. در این موقع شدیدا با رژیم سابق دشمن شدم. من هم می‌توانستم مثل خیلی از امرا سفیرکبیر بشوم، سناتور انتصابی بشوم، استاندار بشوم، مشاغل بزرگی که از کشور برای خودم، یعنی آمده بودند که مرا بکشند، ولی به یک یک این‌که در این‌جاست موضوع مهم، حضترت آیت‌الله العظمی خمینی، چون رژیم را در موقع ترک ایران نفی فرمودند من هم قلبا رژیم را نفی کردم. این است که در ۱۶ سال و نیم بازنشستگی به خدای لایزال، به قرآن مجید، فقط و فقط با حقوق بازنشستگی زندگی می‌کردم. برای من خیلی مقدور بود که به رژیم طاغوتی نزدیک بشوم، مشاغل بگیرم و پول اندوخته بکنم و میلیون‌ها تومان اندوخته بکنیم یا بفرستم به خارج. هیچ ثروتی ندارم. حتما، دادستان محترم ملاحظه فرمودند در این‌جا هیچ اندوخته‌ای ندارم. تنها اندوخته من ۱۰۰ هزار تومان پول است که دو سال و نیم قبل، خوب توجه بفرمایید قضات عالی‌مقام، دو سال و نیم قبل، سه دختر دارم، دو دخترم ازدواج کردند. برای این‌که جهیزیه این‌ها را فراهم بکنم ۴۰۰ هزار تومان از خواهرزاده‌ام به عنوان قرض‌الحسنه گرفتم. برای هر کدام ۱۵۰ هزار تومان، خرج جهیزیه کردم و ۱۰۰ هزار تومان هم الان در بانک صادرات شعبه شاه‌عباس موجود است. آن را گذاشتم که برای دختر سوم اگر ازدواج کرد جهیزیه تهیه کنم. که به خدای لایزال، به شرف و ناموس و قرآن سوگند می‌خورم دیناری غیر از این ۱۰۰ هزار تومان ندارم و ماه به ماه، حقوق بازنشستگی را می‌گرفتم و امرار معاش می‌کردم و با نهایت شدت علیه رژیم سابق فعالیت می‌کردم. البته نه فعالیت علنی و بارها دوستان و فامیل، مرا منع می‌کردند از فعالیت علنی ولی فعالیت بر علیه رژیم می‌کردم.

[سپهبد مجیدی سپس قرآنی را از جیبش بیرون آورد و به آن قسم خورد و گفت:] من از افراد مومنی بودم که با نهایت شدت و از روی قلب به نفع امام خمینی تبلیغ می‌کردم. در انقلاب آن‌چه که از دستم برمی‌آمد کمک کردم. من که بازنشسته سابق بودم، بارها آمدند جلو ولی قبول نکردم. وقتی که آیت‌الله تشریف آوردند به ایران، شادی، من و خانواده‌ام را فراگرفت.

ما همه مسلمانیم، نباید مسلمان به مسلمان دیگر چیزی بگوید که از نظر شرافتی و قلبی رنجیده بشود. من با رژیم سابق همان‌طوری که عرض کردم همکاری نکردم و در تمام مدت فرماندهی خودم فقط و فقط برای دینم و قرآنم و کشورم ایران خدمت می‌کردم. مرا با این‌که تعلیمات مالی ارتش دیده بودم، در سال ۴۱ بازنشسته کردند، چون احساس کردند که من مثل یک ماشین خودکار نمی‌توانم مورد استفاده رژیم سابق قرار بگیرم.

اما در مورد اعتراف به عدم صلاحیت خود در دادگاه، آن موقع افسر قضایی در ایران خیلی کم بود و من فرمانده لشکر یک پیاده بودم و از پرونده‌ای که برای فداییان و متهمین توده‌ای تشکیل می‌دادند خبردار شدم. در جایی دیگر خارج از دادرسی ارتش این کارها می‌شد. ادعانامه دادستان و همین‌جا صادر شد و به من ابلاغ شد. اولا یک فرمانده و یک افسری شده بود رئیس دادگاه. اگر در ۴۳ و ۴۴ تا ۵۷ به من ابلاغ می‌شد برای دادگاه نظامی و من قبول می‌کردم شما حق داشتید، چون رژیم از طرف امام خمینی لغو شده، ولی من موقعی رئیس دادگاه نظامی بودم که تلگراف آیت‌الله بروجردی درست همان موقع [که] دادگاه تشکیل می‌شد آن را تایید کرده بودند.

و من که یک مسلمان حقیقی هستم چه می‌توانستم بکنم. قانون اداره دادرسی ارتش جلوی من بود، فتوای حضرت آیت‌الله بروجردی رحمت‌الله علیه جلوی من بود که تایید فرمودند رژیم را، من چه کاری می‌توانستم بکنم، غیر از حکم دادن به فداییان اسلام که امنیت ملت اسلام را سلب کرده بودند. ولی یک نکته‌ای، اگر موقعی که آیات عظام یا مراجع تقلید تایید می‌فرمودند، عمل فداییان اسلام را، به شرف و قرآنم سوگند می‌خورم که ممکن نبود چنین دادگاهی را من قبول بکنم.

قبل از ۲۸ مرداد من و فرمانده لشکر به فرمان دکتر مصدق احضار شدیم به تهران، حدود یک ماه و نیم یا دو ماه بیکار بویدم. یک روز در منزل خواهرزاده‌ام بودم که صبح ساعت ۸.۵ یا ۹ یا ۹.۵ مربوط به ۲۷، ۲۸ سال قبل است، دیدم جمعیت در خیابان است و می‌گردند و سربازان هستند. سوال کردیم چه شده، گفتند کودتا شده. من این‌طوری  از کودتا اطلاع پیدا کردم. هیچ واحد نظامی نداشتم به خدا سوگند که بیکار بودم، در منزلم نشسته بودم که این اطلاع به من رسید. بعد از این‌که ۲۸ مرداد شد یک ماه و نیم یا دو ماه بعد رئیس ستاد ارتش برای این‌که دوباره ارتش را نظم و ترتیبی بدهد و تمامیت کشور را حفظ کند، من را احضار کرد و دستور داد که فرمانده تیپ زاهدان هستی.» من نفهمیدم موضوع خدایگان» که فرمودید چیست؟

رئیس دادگاه: شما ادامه بدهید بعدا به شما توضیح خواهند داد.

مجیدی: شا گفتید که من گفته‌ام باید متحد غرب بود. من چنین صحبتی نکردم مطلقا. قضات دادگاه غرب یا شرق برای من فرقی نمی‌کرد. اگر در سال ۳۳ یک سازمانی نه به نام سازمان افسری منحله توده، نه به نام فداییان اسلام، اگر فداییان دیگری تشکیل می‌شد که وابسته به آمریکا یا انگلیس یا چین یا هر کشور دیگر می‌شد، برای من علی‌السویه بود. من فقط به میهنم فکر می‌کردم. برای من شرق و غرب و شمال و جنوب نداشت. برای من ایران مهم بود.

[در مورد] تشکیل هیات منصفه، استدعا می‌کنم توجه بفرمایید، در آن موقع، ۲۵ یا ۲۶ سال قبل، که من رئیس دادگاه بودم، قانونی بود در کشور به نام قانون آئین دادرسی و کیفر ارتش، در این قانون هیات منصفه پیش‌بنی نشده بود، قانونی بود که به تصویب مجلس رسیده و ابلاغ شد، اگر بنا بود تشکیل شود و من تشکیل نمی‌دادم، بدون شک آیات عظام این تذکر را می‌دادند به سازمان‌های سابق.

من هیچ نوع همکاری با نظامیان سابق نداشتم. با نظامیان آمریکایی هم در تمام مدت فرماندهی نداشتم. در ۱۳۳۳ برای این‌که نظام آموزشی ارتش ایران را به شکل نوین دربیاورند و بهترین آموزش‌ها را در آن موقع ارتش آمریکا داشت، ستاد ارتش به فرمان شاه منفور سابق، برای هر واحد نظامی یک گروهی به نام گره آموزشی آمریکا آمدند. من در فرماندهی لشکر و سپاهم این‌ها بودند و وظیفه‌شان فقط و فقط این بود که افسران و درجه‌داران را در کلاس‌ها جمع بکنند، آموزش نوین را به آن‌ها درس بدهند و آن‌ها بروند به واحد نظامی و آموزش بدهند. فقط چون این افسران مهمان ما بودند. در آن موقع که هنوز آمریکا نیت پلیدش را نشان نداده بود، در باشگاه‌های افسران وقتی که افسری عروسی داشت، یا فرزند افسری عروسی داشت، ما وقتی که در باشگاه جمع می‌شدیم، افسران آموزشی هم در آن باشگاه از نظر مهمان‌نوازی که خصلت ایرانی بود دعوت می‌کردیم. دعوت می‌کردیم این‌ها را به باشگاه افسران که در سرور و شادی ما شریک باشند و هیچ نوع رابطه خصوصی با افسران نداشتم. من چندین کار کردم در پرونده ثبت است. هیچ‌وقت روی خوش به آمریکایی‌ که ما را با چشم بد نگاه کند نشان ندادم. یک روزی فرمانده سپاه فارس بودم. سرهنگ کنی رئیس آموزشی سپاه فارس صبح که رفتم دفترم شنیدم که دیشب یک جایی دعوت بوده و به یک ایرانی توهین کرده، از چند نفری که در آن دعوت شرکت داشتند به دفترم احضار کردم و سوال کردم همه متفق‌القول جواب دادند که بله این توهین کرده، آنا یک تلگراف کردم به ستاد ارتش ایران که این سرهنگ کنی رئیس آموزش سپاه فارس به ایران توهین کرده، این دیگر نمی‌تواند در این سپاه خدمت بکند احضار بفرمایید.» سرهنگ کنی را ظرف ۴۸ ساعت، ۳ روز، چهار روز احضار کردند. بعد از ۵ یا ۶ روز من در دفترم ساعت ۹-۹.۵ در سپاه نشسته بودم که دیدم از فرودگاه شیراز به من تلفن کردند که یک ژنرال آمریکایی می‌خواهد با شما تماس بگیرد. گفتم بیاید دفترم. ژنرال آمریکایی آمد دفتر من و یک مترجم هم همراه او بود. دیدم از من می‌پرسد (این ژنرال یک‌ستاره آمریکایی): شما گزارشی دادید به تهران در مورد سرهنگ کنی، رئیس مستشاری، احضارش کرد به تهران. شما موضوع را برای من شرح بدهید.» این بسیار برای من ناگوار بود، این خصلت من نبود. بپرسید سپهبد مجیدی چه جور افسری است، حتما افسران و درجه‌داران بی‌طرف بی‌حب و بغض مرا می‌شناسند. بسیار ناراحت شدم، گفتم: شما با چی آمدید؟» به این کلام‌الله مجید اگر خلاف بگویم باید محکوم به اعدام شوم. به ژنرال آمریکایی گفتم با چی آمدید تهران؟» گفت: با هواپیما.» گفتم: خواهش می‌کنم موقع رفتن با ماشین بروید.» غافلگیرش کردم تعجب کرد. دوباره به مترجم گفت به ژنرال یعنی به من بگو: برای چی این سوال‌ها را می‌کنی؟» آخر ما چه بودیم! [گفتم:] موقعی که مملکت ما مستقل بود، شما اصلا شناخته نشده بودید، ما گفتیم شما آموزش نظامی بدهید به کشور ما که اگر مورد حمله قرار بگیرد بتوانیم از خود دفاع کنیم، با آموزشی که شما می‌دهید. شما الان دارید به استقلال ما توهین می‌کنید. من یک فرمانده سپاه ایرانی هستم، گزارش به ستاد ارتش دادم راجع به سرهنگ کنی اگر کاری دارید، سوالی دارید راجع به سرهنگ کنی از رئیس ستاد ارتش بپرسید.» این‌جا این ژنرال یک‌ستاره، به نظرم منطقی بود فورا بلند شد و سلام نظامی داد و گفت از شما معذرت می‌خواهم. عین حرف شما را به ژنرال آمریکایی خواهم گفت.» با من دست داد و رفت البته با هواپیما رفت، حرف مرا گوش نکرد که از راه زمین برود.

زن مرحوم روزولت آمد شیراز، استاندار فارس مصطفی قلی رام بود. زن روزولت چرا شیراز آمد؟ دخترش یک شوهری داشت دکتر بود، آن دکتر اسمش یادم نیست، شوهر دختر روزولت. آن دکتر در بیمارستان نمازی کار می‌کرد آمده بود برای دیدن دخترش. یک روز بعدازظهر رام به من تلف کرد که یک زن معروف جهانی داریم، زن مسنی است، زن مرحوم روزولت آمده پهلوی دخترش در منزل شوهر دخترش، برای دیدنش آمده. ما رفتیم و سلام و عیلک کردیم. آن روز بعدازظهر که رفتیم، فردا صبح کمیسیون امنیت بود در کمیسیون امنیت، استاندار، فرمانده سپاه، که بنده باشم، رئیس ژاندارمری و رئیس شهربانی (باز هم به این کلام خدا سوگند می‌خورم که عین واقع است که با یک میهن‌دوست و قرآن‌دوست و متدین واقعی، من تعجب می‌کنم که این سوال و جواب‌هایی را که دادستان فرمودند از من) کمیسیون امنیتی که تشکیل شد، استاندار فارس، رئیس شهربانی فارس مرحوم سرتیپ غلام‌پور گفت: دیروز غروب خانم روزولت رفتند دیدن بی‌بی قشقایی و امروز صبح هم که با هواپیما برای حرکت رفتند و الان هم حرکت کردند.» من منفجر شدم قربان. خیلی هم از ایشان بعدا معذرت خواستم چون آن وقت‌ها خیلی جوان‌تر بودم. گفتم: جناب آقای استاندار چی فرمودید؟» گفت: هیچی دیروز برنامه‌ای بود که خانم روزولت برود از بی‌بی قشقایی دیدن بکند.» گفتم: جناب استاندار این‌جا یک منطقه عشایری، ت مملکت را نباید تدوین کند. ایشان هنوز بازدیدش را به شما، به استانداری پس نداده، چگونه بدون این‌که بازدیدش را پس بدهد رفته بازدید یک فرد معمولی، آن وقت ایران را ترک می‌خواهد بکند؟!» جلسه کمیسیون امنیت را ترک کردم. من استدعا می‌کنم که چه بعد از مرگ من چه قبل از مرگ من این موضوع را از ستاد ارتش از سرلشکر فردوست بخواهید. رمز کردم که این خانم محترمه آمده به همه سازمان‌های موجود به‌خصوص به استاندار و فرمانده سپاه، با این کارش توهین کرد، نبایستی این کار را بکند، یک جواب سربالا دادند که بعدا توجه خواهد شد و فلان و.

یکی از افسران سازمان حزب منحله توده در دادگاه یک جمله‌ای به من گفت که من تعجب کردم، چگونه به گوش ایشان رسید. من فرمانده لشکر یک بودم. همان موقع سازمان افسران حزب توده تشکیل شده بود، یک سرهنگ آمریکایی آمد در دفتر من برای گزارش از وضع آموزش نوین که آیا پیاده شده در واحدهای لشکر یک یا نه؟ یک صفحه کاغذ گرفت (خیلی معذرت‌ می‌خواهم من ناگزیرم که این را نشان بدهم.) از در با مترجمش وارد شد و نشست. من پشت میز ایشان روی صندلی به مترجم گفتم به ایشان بگویید چه فرمایشی دارید؟» گفت: این گزارشی که من در دستم هست بازدید کردم از واحدهای لشکر یک و نواقصی هست.» من با آن خوی دینی که به کفار هیچ‌وقت سر اطاعت نشان ندهید و دین‌تان و وطن‌تان را همیشه حفظ بکنید به مترجم گفتم: به این سرهنگ آمریکایی بگو آیا (درست حقیقت را به من جواب بده) در مقابل یک فرمانده لشکر آمریکایی هم این ژست را می‌آمدی؟» جرات نکرد آن افسر ایرانیِ مترجم به آن سرهنگ این حرف را بزند، گفتم: من به تو دستور می‌دهم به ایشان بگو.» گفت به ایشان. معذرت خواست، گفتم: معذرت کافی نیست صفحه را بگیر بیا جلوی میز من با دست به من بگو تمنا می‌کنم.» این بود روش سپهبدی من.

آقایان قضات، ون محترم، دادستان محترم!

به شرف و ناموسم سوگند اگر این قرآن جلوی شماست، اگر امام موفق شد که انقلاب بزرگ اسلامی را در ایران رواج بدهد، اگر امام بعد از ۱۵ سال جلای وطن، رژیم طاغوتی را که شیره وطن را کشیده بود از بین ببرد، یکی از حافظین قرآن من بودم. گذاشتم، فرصت دادم به امام، بعد از ۱۸ سال، ۲۰ سال، ۲۵ سال این نطفه بزرگ شود، فرزند بزرگ شود، بزرگ شود به رشد برسد تا حضرت آیت‌الله امام خمینی، ان‌شاءالله عمرشان دراز باد و قدرت‌شان زیاد باد انقلاب اسلامی را بیاورند و الا اگر من مقابله نمی‌کردم یا از ترور فداییان اسلام جلوگیری نمی‌کردم، به عنوان مارکسیست اسلامی هر کاری دست‌شان می‌شد، هر تروری بود می‌کردند، الان وضع کشور دگرگون بود.

رئیس دادگاه: می‌بخشید کلام‌تان را قطع می‌کنم، استدعا می‌کنم پیرامون کیفرخواست صحبت بفرمایید.

مجیدی: خیلی متشکرم، آخرین عرض من این است که یک ماه و نیم قبل، این برای تبلیغ خودم نیست، استناد می‌کنم به فرمایش حضرت آیت‌الله العظمی خمینی که در یک ماه و نیم قبل در قبرستان بقیع قم فرمودند: از ۴۲ به بعد رسیدگی می‌کنیم.» من گناهی نکردم ۲۵ سال قبل، نه این‌که بگویم که گناهی کردم. موضوع ۲۵ سال یکی از نکاتی بود که می‌خواستم به عرض دادستان محترم و دادگاه محترم برسانم.

دادستان: با اجازه‌تان اگر دادگاه اجازه بدهد قبل از این‌که من از کیفرخواست دفاع بکنم، چند نفر از بازجویان انگلیسی و شهود هستند که اطلاعاتی در مورد جرایم متهم دارند، اگر دادگاه اجازه بدهد شکایت‌شان را بدهند که بعدا رسیدگی شود.

رئیس دادگاه: من استدعا می‌کنم شما اول از کیفرخواست دفاع بکنید.

دادستان: آقای مجیدی، اولا که تایید رژیم بر فرض صحت هیچ ربطی به صدور حکم اعدام تعدادی از متهمان را ندارد، اگر شما مسلمان بودید و پایبند به مقررات شرع اسلام بودید، اول می‌رفتید تشخیص می‌دادید که صلاحیت قاضی از نظر مقررات شرع اسلام چیست. شما که نه الفبای قانون اساسی را می‌دانید، چون می‌گویید در قانون دادرسی ارتش هیات‌منصفه پیش‌بینی نشده بود و استنادتان به آن هست، اولا که جرم ی در صلاحیت دادرسی ارتش نیست. ثانیا طبق قانون اساسی، هیات منصفه باید باشد و هیچ قانونی نمی‌تواند قانون اساسی را نقض کند. شما اگر مسلمان بودید اول شرایط قاضی را می‌پرسیدید، ببینید که واجد شرایط هستید یا نیستید. در اظهارات‌تان در مراحل تحقیق و همچنین در دادگاه، تیراندازی به طرف دکتر فاطمی را به افرادی که محاکمه و محکوم به اعدام کردید نسبت دادید، این غلط است. شما باز می‌گویید این‌ها اگر می‌خواستند رزم‌آرا را بکشند به آیات عظام مراجعه می‌کردند و گناه این‌ها را ثابت می‌کردند و حکمش را می‌گرفتند و می‌آمدند اعدام می‌کردند، خوب ما فرض می‌گیریم این‌ها اشتباه کردند و این کار را نکردند، شمای مسلمان چرا نرفتید پهلوی آیات عظام ثابت کنید که این‌ها قاتل هستند و اجازه بدهید که من حکم اعدام‌شان را بدهم؟ شما که مسلمان بودید، چرا این کار را نکردید؟ از این گذشته مگر این چهار نفر فداییان اسلام (نواب صفوی، خلیل طهماسبی، ذوالقدر و واحدی) و چهار نفر دیگری که محاکمه کردید شما، مگر این‌ها چند نفر را کشته بودند، مگر غیر از این‌که یک نفر را کشته بودند؟ شما چرا این‌ همه حکم اعدام دادید. باز گفتید افتخار می‌کنید به این‌که توده‌ای‌ها را محاکمه و محکوم به اعدام کردید، ما در قسمت اول قضیه که اصل صحبت شما صحیح است یا نه، کار نداریم. بحثی در آن نداریم. صحبت این است که بر فرض که توده‌ای‌ها مخالف با مقررات اسلام عمل می‌کردند، آن کسی که باید آن‌ها را محاکمه و محکوم به اعدام می‌کرد شما نبودید. باز گفتید که من هیچ نسبتی با رژیم و هیچ وابستگی با رژیم نداشتم، بله می‌فرمایید چون افسر قضایی کم بود من رفتم. خوب وقتی که افسر قضایی نیست از پشت صف یک نفر را بیاورند بگذارند که حکم اعدام مردم را بدهد. بله، به قول آقایان شمر هم می‌گفت این جلادهای ما رفتند و سر امام حسین را بریدند. فداییان اسلام علی‌رغم صحبت‌هایی که آن وقت تا به حال کردم توسط مرحوم آیت‌الله سید محمدتقی خوانساری تایید می‌شدند در همان زمان، و حتی مرحوم آیت‌الله بروجردی هم برای نجات جان فداییان از چنگال شما آقای قائم‌مقام رشتی را پهلوی شاه فرستادند تا آن‌ها را چنگال شما نجات بدهند ولی شاه خوب انتخاب کرده بود چون می‌دانست که شما حکم اعدام صادر خواهید کرد، به جرم کشتن یک نفر بر فرض این‌که ثابت هم باشد که قتل رزم‌آرا بر خلاف شرع باشد، شما چندیدن نفر را حکم اعدامش را صادر کردید در صورتی که این صلاحیت را نداشتید که بروید پشت میز قضاوت بنشینید اطاعت باید کنید. مگر جان مردم این‌قدر بازیچه است که با یک امر نظامی بتوان آن را حل کرد، شما قبل از این‌که یک نظامی باشید یک مسلمان هستید، قبل از این‌که یک نظامی باشید، یک ایرانی هستید شما نه تنها مقررات اسلام را زیر پا گذاشتید، مقررات موضوعه همان زمان را هم زیر پا گذشتید. برای خوش‌خدمتی به رژیم کودتاگر شاه. در مورد خدایگان» اظهار بی‌اطلاعی کردید، این سوال برای من هم مطرح است که سرتیپ خدایگان کی هست و چه اتهامی داشته که باز به شما داده‌اند. با توجه به سابقه ذهنی که ما از شما داریم که هر جرم ی مهمی بوده به جنابعالی ارجاع فرموده‌اند و شما را یکمرتبه از پادگان آورده‌اند نشانده‌اند پشت مسند قضاوت، این‌جا برای‌مان باز این سوال مطرح است که سرتیپ خدایگان کیست؟ در پرونده ضداطلاعاتی شما بعد از این‌که بازنشسته شدید خلاصه‌ای از سوابق شغلی شما، مراحل خدمتی و درجاتی شما ذکر شده که پس از این‌که به فرماندهی سپاه شیراز و فرماندهی سپاه یک، ضمن شغل سازمانی، رئیس دادگاه تجدید نظر دادرسی ارتش به منظور رسیدگی به پرونده اتهامی سرتیپ خدایگان شدید. این چیزیست که در پرونده ضداطلاعاتی شما ذکر شد.

مجیدی: در چه سالی فرمودید؟

دادستان: این تاریخ ندارد، اما در پرونده ضداطلاعاتی شما بوده، چون زیر پرونده هم نوشته‌اند در تاریخ ۱ر۷ر۴۱ بازنشسته شده‌اید مربوط به زمان بازنشستگی شما است، خلاصه پرونده».

مجیدی: یعنی این دادگاه بعد از زمان بازنشستگی.

دادستان: فرق نمی‌کند، این سوال برای ما هم مطرح است. باز به موجب مدارکی که در پرونده ضداطلاعاتی شما هست جنابعالی در سال ۱۳۳۲ آن وقت که فرماندهی لشکر شیراز را داشتید.

مجیدی: ۳۲ من سرهنگ بودم، رئیس ستاد بودم.

دادستان: رئیس ستاد بودید، سرلشکر بودید؟ پس مال سال‌های بعد است. به هر حال قبل از بازنشستگی در زمانی که سرلشکر بودید به وسیله سرهنگ حاج‌لاری رئیس سررشته‌داری وقت مبلغ یک میلیون و دویست هزار ریال سوءاستفاده مالی کردید و این در پرونده ضداطلاعاتی‌تان منعکس است، منتها حالا یا تعقیب کردند و ماست‌مالی کردند قضیه را و یا به جهت خوش‌خدمتی‌های‌تان هیچ توجهی نشده و مانده است. در مورد این‌که جمله‌ای که در سخنرانی‌تان فرموده بودید اظهار بی‌اطلاعی کردید، ضداطلاعات گزارش داده که در تاریخ ۴ر۵ر۱۳۴۰ که اخیرا تیمسار سپهبد مجیدی فرماندهی سپاه یکم در مرکز جهت افسران سپاه سخنرانی مبسوطی ایراد که در ضبط صوت ضبط و جهت استحضار افسران و درجه‌داران در ساری بازگو شد که خلاصه آن به شرح زیر به عرض می‌رسد.» آخرش فرمودید که: مصلحت مملکت گرایش به کدام سمت است و آن سمت را انتخاب کردید هرچند اسمی از غرب نبردید ولی روی هم رفته از مفاد صحبت چنین استنباط می‌شد که باید با غرب متحد شد و با توجه به عکس‌هایی که از شما گرفته‌اند از نظامیان آمریکایی در منزل شما بعد از ۱۳ سال بازنشستگی هنوز علاقه‌تان را حفظ کرده‌اید و نفوذ هست این وابستگی شما را می‌رساند.



مدیر روابط عمومی سازمان نظام پزشکی که به علت ابتلا به کروناویروس جدید، چند روزی است در قرنطینه خانگی به سر می‌برد، در مطلبی ضمن اشاره به طی دوران نقاهت بیماری‌اش، مواردی که باعث آزار بیمار مبتلا به کرونا می‌شود و همچنین راهکارهایی که سبب تخفیف علایم و عوارض آزاردهنده آن می‌شود را تشریح کرد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

۲۷ توصیه یک پزشک مبتلا به کرونا از قرنطینه خانگیمدیر روابط عمومی سازمان نظام پزشکی که به علت ابتلا به کروناویروس جدید، چند روزی است در قرنطینه خانگی به سر می‌برد، در مطلبی ضمن اشاره به طی دوران نقاهت بیماری‌اش، مواردی که باعث آزار بیمار مبتلا به کرونا می‌شود و همچنین راهکارهایی که سبب تخفیف علایم و عوارض آزاردهنده آن می‌شود را تشریح کرد.

 دکتر حسین کرمانپور در مطلبی آورده است:

 

بدترین چیزهایی که بیمار مبتلا به کرونا از جمله مرا اذیت کرد را با نمونه و چگونگی کنترل حداکثری تقدیم می‌کنم:
۱- تب و درد: تب باعث سردرگمی و بی‌انگیزگی و یک حالت بی‌قراری آزارنده می‌شود.
خوردن قرص استامینوفن ۵۰۰ تا حداقل هر ۴ ساعت، آبی است بر آتش! بدن‌شویه همراه با مایعات زیاد اثر قرص را تا چند برابر افزایش می‌دهد.

۲- لرز: یک واکنش طبیعی در خصوص ورود سم ویروس است که در مورد کرونا فوق‌العاده آزارنده است.
ضمن آنکه با تب‌گیر دقیقا مواظبید تب بالای ۳۹ نرود، بهترین دارو برای آرامش این بخش علاوه بر داروی قبل، تشکچه برقی با دمای کم است. نگران نباشید بگذارید همزمان با لرز کم‌کم گرما هم آرامش را به بدن شما وارد کند.

۳- دمای اتاق قرنطینه و خانه: همانطور که همه شنیده‌اید دمای بالای ۲۷ درجه به منزله دار زدن ویروس کروناست. سعی کنید دمای خانه و اتاق قرنطینه اگر برای جابجایی هوا زیر ۲۵ آمد بلافاصله دما را تا ۲۸ درجه برسانید. حتی اگر از لباس کمتر استفاده می‌کنید بهتر است دمای خانه و اتاق ۲۸ و حتی گرمتر باشد تا سطوح تاب‌آوری ویروس را کاهش دهد.

۴- تنگی نفس: ریه‌ها گرفتارند. سرفه‌ها اذیت کننده است.
اگر اکسیژن دارید، مصرف کنید و اگر ندارید تمرین پرسازی ریه‌ها را انجام دهید. من تمرینی دارم که عمری است انجام می‌دهم. رو به شرق بایستید و با شصت و سبابه گوش چپ و همزمان با دست راست لاله گوش چپ را گرفته (دست چپ زیر دست راست قرار می‌گیرد) ریه‌ها را تا حدی که می‌توانید از هوا پر کنید و روی پنجه‌های پا همینطور که نفس می‌گیرید بنشینید کمی تامل و همینطور که بازدم می‌کنید بایستید. این کار را ۱۴ بار (جمعاً ۲۸ نشست و برخواست) انجام دهید؛ یکبار در روز ترجیحا صبح.

۵- بی‌قراری: سیستم فرماندهی بدن به نوعی بهم می‌ریزد.
آب ساده، دیرترین مایعی است که حال برهم زن می‌شود. به تواتر مایع بنوشید خصوصا آب. مایعات را در مزه‌های مختلف و با فاصله از هم میل کنید تا زده نشوید. هرچه رنگ ادرار روشن‌تر، حال شما بهتر خواهد بود و هرچه تیره‌تر یعنی حرف مرا گوش نداده‌اید. هم گرم بنوشید هم سرد! هم گازدار و هم بی‌گاز.

یک ظرف ترشی معمولی خالی ۵۰۰ سی‌سی است. آن را با خود به دستشویی ببرید اگر در ۲۴ ساعت ۵۰۰ تا ۸۰۰ سی‌سی ادرار داشتید و روشن یعنی اوضاع نوشیدن درست است. انتظار ندارید پودر مملو از سم را در دهان‌تان ریخته و بدون آب کافی تا نوک انگشت‌تان در تعقیب ویروس برود!؟ داروها به آب کافی نیاز دارند.

۶- کلیه‌ها در ویروس کرونا مستعد آسیب‌اند!
هم دستور ۴ را دوباره بخوانید و هم داروی سرخود مصرف نکنید یک وقت!

۷- بیخوابی از عوارض عفونت است.
چون خواب مناسب در شب است، روزها سرخودتان را به چیزی گرم کنید تا شب از فرط خستگی خوابتان ببرد وگرنه شب و روز عوض می‌شود و این به بیقراری شما خواهد افزود.

۸- بی اشتهایی و تهوع: رنج فوق‌العاده‌ای است و دل را بخدا نزدیک می‌کند؛ چندان که از ته دل خدا را صدا می‌زنید.
شربت دیفن هیدرامین ۱۰ سی‌سی ویژه بزرگسالان، نیم ساعت قبل از وعده غذایی تا ۸۰ درصد شما را آرام‌تر می‌کند. من این را بعد از نعره‌های زیاد فهمیدم پس اگر خوب شدید، دعایم کنید و به یک نفر دیگر هم یاد دهید. مصرف قطره یا قرص پلازیل یا همان متوکلوپروماید را توصیه نمی‌کنم، ولی بالاخره ممکن است کسی به این یکی پاسخ بهتری بدهد. این دارو با داروهای ضد ویروس کمی هم تداخل دارد ظاهراً.

۹- خیلی‌ها از نحوه بروز و ظهور علایم و مراجعه با عدم مراجعه پرسیدند! در این قسمت کمی این موضوع را باز می‌کنم. فرض کنید همه ما قدرت گرفتن کرونا را داریم. ۸۰ درصد ما و شاید هم بیشتر این چند علامت اولیه را کم و بیش خواهیم داشت:
-تب پایین( ۳۷/۸ تا ۳۸/۳)
-بدن درد
-خارش و ناراحتی گلو
- سردرد
- سرفه خشک یا با ترشحات
- کمی تهوع و دلپیچه
- لرز مختصر
- آب‌ریزش بینی

-عطسه
-اسهال
این علایم ممکن است در هر کرونایی باشد، اما مادامی که در ۲۴ ساعت تا ۴۸ ساعت اولیه همه علایم با هم و رو به افزایش گذارد و علایم جدیدی مثل تند شدن تنفس بیش از ۲۴ در دقیقه یا تب ماندگار بالای ۳۸/۵ داشتید توصیه می‌کنم در خانه نمانده و به بیمارستان مراجعه کنید. ثابت ماندن و کم شدن علایم نشان می‌دهد مدیریت شما و اهل خانه عالی است و با همین دست فرمان ویروس را به روز پنجم و ششم برسانید گورش را کنده‌اید.

۱۰- بسیاری از مکمل‌ها پرسیده‌اند. دوستان، مادامی که غذا و مایعات می‌خورید و توانایی خوردن میوه‌ها و سبزیجات تازه دارید بنده به‌ هیچ وجه توصیه به خوردن مکمل‌ها نظیر زینک، ویتامین‌ها، آهن و . ندارم. در لبنیات هم اصلا زیاده‌روی نکنید! اگر نمی‌خوردید هم بیخیالش شوید. ترکیب خورد شده و نه آب‌گیری سیب و به برای من عالی بود. در روز دو وعده صبح
و عصر نشاط آور است.

۱۱- اگر فشارخون، دیابت و بیماری قلبی عروقی دارید با نظر پزشک‌تان از آن‌ها غافل نباشید.

۱۲- برخی از خوراکی‌های فیریز شده سوال کردند. باید به عرض برسانم کرونا در دمای یخچال قادر به حیات است (۴ درجه). یعنی اگر قرار است با گرم شدن هوا تا خرداد، ویروس کرونا نابود شود اما راستش همه ما آن‌را ممکن است تا سال بعد در فریزر و یخچال نگهداریم. پس تا می‌شود چیزی را فریز نکنید و اگر مجبور شدید دفراس کنید با احتیاط در فر و در دمای بالا و زمان بیش از نیم ساعت اقدام کنید تا مطمئن شوید ویروس را نابود کرده‌اید. از داغ کردن نان روی اجاق جداً خودداری کنید چون قسمت‌های داغ نشده محل زندگی این ویروس خواهد بود، نان را در فر در دمای ۳۰ تا ۴۰ و ۱۵ دقیقه بگذارید تا دخل ویروس بیاید.

۱۳- دوستان، بیماری من با یک وازدگی شدید با شیرینی‌جات همراه بود. انگار وقتی شیرینی کمتر می‌خوردم بهتر بودم. شما البته مختارید اما به اطلاع می‌رسانم آب میوه‌های صنعتی و کنسانتره باعث تشدید اسهال می‌شود.

۱۴- مسواک شما و اهل خانه یکی از جایگاه‌های رشد ویروس است. به نظر من اگر بعد از هر بار مسواک زدن نیم ساعت مسواک شسته‌شده را در آب نمک ۳۰ تا ۴۰ درجه قرار دهید گویا آن را استریل کرده‌اید. این‌کار را همه اهل خانه انجام دهند.

۱۵- حمام کردن حالتان را بهتر می‌کند. دمای حمام باید گرم باشد و بلافاصله پس از دوش گرفتن خشک و زیر لحاف بخزید تا سردتان نشود. برای اینکار می‌توانید از تشکچه برقی کیف آب گرم بهرمند شوید. لباس‌های کثیف را در آب گرم ۴۰ تا ۷۰ درجه شستشو داده در هوای آفتابی بخشکانید.

۱۶- اگر عاشق چای داغی هستید، ادامه دهید. شاید چندقطره لیموترش طعمش را دلپذیرتر کند. آب بدن هم تامین می‌شود اگر چای خود را کم‌رنگ بنوشید.

۱۷- داروهای تجویزی را به یکباره و با هم نخورید. خوردن با فاصله میزان تهوع شما را می‌کاهد.

۱۸- مصرف نان را به حداقل برسانید.

۱۹- مصرف سوپ کم ملات پر آب را بالا ببرید.

۲۰- موسیقی آرام گوش بدهید.

۲۱- در صورتی که سردتان نمی‌شود پنجره‌ها را ۴ تا ۷ مورد به مدت ۱۰ تا ۱۵ دقیقه باز نگه دارید تا کل خانه هوا جریان یابد.

۲۲- اگر ریه اجازه می‌دهد، اسپند بسیار مختصر دود کنید تا دود خوشایند و خاطره انگیزش بوی بیماری را از خانه بیرون ببرد و دلتان را به روزهای بهتر امید بخشد (اسپند را در سفرها و عروسی‌ها دود می‌کنند و نوستالژی‌اش به ما روحیه می‌دهد)

۲۳- خدا پر رنگ‌ترین است؛ دلتان را اسیر کم رنگ‌ها نکنید.

۲۴- همواره از اهالی خانه بویژه بانو قدردانی کنید و لبخند بزنید. آنها به روحیه زیادی نیاز دارند.

۲۵- اگر تا روز پنجم و ششم بتوانید ویروس چموش را مدیریت یکپارچه کنید؛ روز ۵ یا ۶ از چموشی خارج و سربه زیر می‌شود. در این روز به مبارکی ایمنی بدن‌تان آنقدر قوی شده که ویروس را فتیله پیچ کند. به زندگی لبخند بزنید و امیدوار باشید.

۲۶- حوله‌ها را خشک نگه‌ دارید یا با دستمال کاغذی دست را خشک کرده و دور بیندازید.

۲۷- تا روز ۱۴، قرنطینگی را حفظ کنید و با نظر پزشکتان به کار بازگردید. از ماسک و دستکش تا زمانی که مسئولین می‌گویند استفاده کنید. مبادا از زمره درصدی قرار گیرید که با بدشانسی این ویروس را دوباره مبتلا شوید.

دکتر حسین کرمانپور – ۱۸ اسفند ۹۸ – قرنطینه خانگی – تهران»

https://www.entekhab.ir/fa/news/534866/۲۷



اگر به یاد داشته باشید، چند سال قبل، استفاده از کارت سوخت مرسوم بوده و افراد می توانستند با ارائه کارت سوخت، بنزین را با قیمت کمتری خریداری نمایند و در غیر این صورت برای سوخت رسانی به وسیله نقلیه خود، می بایست مبلغ بیشتری را پرداخت می کردند. اما پس از گذشت چند سال، استفاده از کارت های سوخت کنار رفت و دیگر برای دریافت سوخت نیازی به کارت نبود. طی اخبار رسمی منتشر شده، استفاده از کارت سوخت برای سوختگیری انواع وسایل نقلیه در شهرهای تهران، تبریز، کرج و اصفهان، از تاریخ 20 مرداد ماه سال جاری، اامی شده است. لذا امروز دوباره شاهد ظهور کارت های سوخت هوشمند هستیم، به گونه ای که دریافت سوخت با کارت امکان پذیر است و در غیر این صورت خرید بنزین برای خریداران محدود خواهد شد. به همین دلیل کسانی که فاقد کارت سوخت بوده اند، با مراجعه به مراکز پلیس +10، نسبت به دریافت کارت هوشمند خود اقدام نموده اند. اما در این میان ممکن است برخی از این کارت ها به دست افراد نرسیده باشد، لذا ما قصد داریم در این مطلب پیگیری کارت سوخت از اداره پست را مورد بررسی قرار دهیم.


پیگیری کارت سوخت از اداره پست

همان طور که می دانید، روش های مختلفی برای پیگیری کارت خودرو وجود دارد که شما می توانید از آن ها استفاده نمایید که ما از میان آن ها تصمیم داریم پیگیری کارت سوخت از اداره پست را مورد بررسی قرار دهیم. البته باید این نکته را خاطر نشان کنیم که پیگیری کارت سوخت از هر طریقی زمانی امکان پذیر است که شما پیش تر نسبت به ثبت نام این کارت اقدام نموده اید و هم اکنون کارت سوخت را دریافت نکرده و یا به دستتان نرسیده است.

اگر اقداماتی این چنینی رخ داده، با ما همراه باشید تا با شیوه های پیگیری کارت سوخت از اداره پست و با استفاده از سایر روش ها، آشنا شوید:

دریافت کارت سوخت از اداره پست

اگر قرار است بسته ای به دست شما برسد، این وظیفه را اداره پست بر عهده می گیرد که یکی از این وظایف، ارسال کارت سوخت به دست افراد است. اما گاهی اوقات ممکن است که کارت سوخت شما در زمان معین شده به دستتان نرسد و آنگاه می بایست نسبت به پیگیری کارت سوخت از اداره پست اقدام نمایید.

برای پیگیری کارت سوخت از اداره پست، شما می بایست کد رهگیری 20 رقمی که در قبض پستی درج شده است را در اختیار داشته باشید. سپس می بایست به آدرس اینترنتی www.post.ir مراجعه کرده و در قسمت رهگیری مرسولات، با درج کد رهگیری، از محل دقیق کارت سوخت خود آگاه شوید. سپس شما می توانید با در دست داشتن مدارک خود و مدارک شناسایی خودرو، کارت سوخت خود را از اداره پست مذکور دریافت نمایید.

اما ممکن است در برخی از حالات، شما با پیغام متقاضی محترم، کارت سوخت استعلام شده در مجموعه شرکت پست فاقد سابقه است.» رو به رو شوید، در این حالت می بایست مجدد برای دریافت کارت سوخت هوشمند، اقدام نمایید.


البته راه های دیگری برای پیگیری کارت سوخت نیز وجود دارد که خوب است با آن ها آشنا شوید:

پیگیری کارت سوخت از طریق پیام کوتاه

خوب است بدانید که علاوه بر پیگیری کارت سوخت از اداره پست، همانطور که امکان دریافت خلافی خودرو از طریق پیامک وجود دارد، شما می توانید با ارسال یک پیام کوتاه از وضعیت کارت سوخت خود مطلع شوید. به این منظور می بایست شماره VIN مندرج در پشت کارت وسیله نقلیه خود، را به سرشماره 1101202040 پیامک نمایید تا این سیستم پیامکی خودکار، در همان لحظه وضعیت کارت سوخت را برای شما گزارش نماید.

البته توجه داشته باشید که برای اطلاع از وضعیت کارت سوخت موتور سیکلت و خودرو باید به ترتیب به شیوه دستوری زیر عمل نمایید:

موتور سیکلت: کد VIN*حرف انگلیسی M

اتومبیل: کد VIN*حرف انگلیسی V

پیگیری کارت سوخت از طریق سامانه اینترنتی پلیس

از دیگر راه هایی که می توانید به کمک آن از وضعیت کارت سوخت خود اطلاع یابید، مراجعه به آدرس اینترنتی http://sokht.epolice.ir:7001/index.jsp است. شما می توانید با ورود به این صفحه، بعد از وارد کردن مشخصات پلاک خودرو، از وضعیت کارت سوخت هوشمندتان آگاه شوید.



تماس با شماره تلفن ۰۹۶۲۷

تماس با شماره تلفن ۰۹۶۲۷ از دیگر روش هایی است که می توانید از وضعیت کارت سوخت خود اطلاع یابید. از طرف دیگر شما می توانید به یکی از مراکز خدمات امور مربوط به این کارت مراجعه نمایید. لازم به توضیح است که امکان پیگیری این کارت در وب سایت tehran man وجود ندارد.


پیگ

سخن پایانی

با توجه به مطالبی که در بالا ارائه شد، شما می توانید پس از ثبت نام برای کارت سوخت هوشمند، نسبت به دریافت آن، از طریق روش های اعلام شده اقدام نمایید. همچنین لازم است به شما تذکر دهیم در صورتی که هنوز اقدام به ثبت نام برای دریافت کارت سوخت نکرده اید، در سریع ترین زمان ممکن به یکی از مراکز پلیس +10 مراجعه نمایید تا حین سوختگیری برای وسیله نقلیه خود دچار مشکل نشوید.


https://virgool.io/@farmooon


یکی از مسئولان اطلاعات سپاه در دهه ۶۰ و عضو بنیانگذار مجاهدین انقلاب از چگونگی ضربه به منافقین در جنگل‌های شمال و خشونت‌های برخی اعضای سازمان مجاهدین با متهمان می‌گوید.

به گزارش پرس شیعه به نقل از تسنیم:”بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه”؛ شاید کمتر کسی بداند زمانی واحد اطلاعات سپاه پاسداران چنین بخشی با چنین عنوانی داشته است، بخشی که مسئول برخورد با منافقین بود و نام حاج اکبر براتی” با نام این واحد پیوند خورده است.

اکبر براتی» نامی آشنا برای نسلی از مبارزان انقلابی است. براتی متولد سال ۱۳۳۵ متولد خیابان ایران است. وی پیش از انقلاب عضو گروه توحیدی صف بود، یکی از ۷ گروهی که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند و چهره اصلی این گروه شهید محمد بروجردی بود. براتی در سال ۵۹ از سازمان مجاهدین کناره‌گیری کرد و به خدمت سپاه درآمد.

او که پیش از انقلاب طلبه بود، در روزهای اول پیروزی انقلاب از اعضای اولیه سپاه شد که کنار شهید بروجردی و مصطفی تحیری وظیفه حفاظت از امام(ره) را از لحظه ورود به کشور در فرودگاه مهرآباد تا روزهای بعد از پیروزی انقلاب در مدرسه رفاه به‌عهده داشت.

براتی از جمله مسئولان امنیتی است که تحلیل‌ها و خاطرات بسیار شنیدنی از دوران مسئولیتش دارد اگرچه هرگز از خطوط محرمانه و قرمز عبور نمی‌کند اما دعوت خبرنگاران تسنیم را پذیرفت تا به بیان برخی از خاطرات آن زمان بپردازد.

وی مربی آموزش نظامی بسیاری از نیروهای انقلاب و از اعضای حلقه تشکیل‌دهنده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از مسئولان اطلاعات سپاه در دهه ۶۰ محسوب می‌شود. اولین مأموریت او در اطلاعات سپاه، قائم‌مقامی اطلاعات سپاه در غرب کشور بود. بعد از آن به بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه آمد و به جنگل‌های شمال رفت تا با منافقینی که در عمق جنگل در حال کشتار مردم بی‌گناه بودند، برخورد کند.

براتی بعد از پایان مسئولیتش در شمال، جزو مؤسسان قرارگاه رمضان بود. مدتی به وزارت اطلاعات و وزارت کشور رفت. او این روزها هرچند کاری نمی‌کند اما بازنشسته هم نیست و می‌گوید هرگز از سپاه و وزارت اطلاعات حقوقی نگرفته است.

خبرنگاران ی تسنیم در سلسله‌ گفت‌‌وگویی‌هایی در قالب تاریخ شفاهی با شاهدان، ناظران و راویان عینی دهه ۶۰ که خود در زمره نقش‌آفرینان تاریخ انقلاب اسلامی هستند به ناگفته‌ها و کمترگفته‌های این دهه با تمرکز بر اقدامات جلادان آن دوره یعنی منافقین خواهند پرداخت.

در این میان هر کدام از این راویان در کسوت‌های مختلف در دهه ۶۰ قرار داشته‌اند؛ به‌طور مثال یکی عضو تیم حفاظت مسئولین بوده، دیگری در مقام قاضی و حاکم شرع نشسته بود، آن یکی مسئولیت زندان اوین را به‌عهده‌ داشته و دیگری از مسئولان امنیتی وقت بوده است. این گفت‌وگوها و گزارش‌ها (از یک‌شنبه، ۱۱ تیر) در قالب پرونده دهه ۶۰؛ یک دهه یک قرن” در سرویس ی خبرگزاری تسنیم منتشر شده است.

آنچه پیشِ‌روی شماست مشروح ۳ ساعت مصاحبه خبرنگاران ی تسنیم با یکی از مسئولان امنیتی کشور در دهه ۶۰ است که تقدیم‌تان می‌شود:

تسنیم: با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. برای ورود به بحث باید این نکته را عرض کرد که اخیراً بحث اهمیت دهه ۶۰ پس از فرمایش رهبر معظم انقلاب در محافل گوناگون مطرح شده است. ایشان دهه شصت را دهه خشن‌ترین تروریسم در کشور خواندند و هشدار دادند جای شهید و جلاد در این دهه عوض نشود”. با توجه به مسئولیت‌هایی که شما در ابتدای آن دهه به صورت مستقیم با تروریسم آنهم در واحد اطلاعات سپاه داشتید، ویژگی‌های این دهه را چگونه می‌بینید؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم. خوشبختانه اکنون جوان‌های انقلابی از طریق ناامنی‌های تروریستی که در منطقه وجود دارد با مفاهیمی مثل تروریسم یک مقدار آشنا شدند. آنهایی که خط مقدم هستند که با جانشان رفتند و با باورهای دینی و اعتقادی‌شان ایستاده‌اند و دارند وظایفشان را به نحو احسن انجام می‌دهند. آنهایی هم که از دور می‌بینند در هر صورت با یک مفاهیمی از تروریسم کور” امروزی، آشنا شدند.

من هم چون یک انسان اهل دوربین نبوده و دوست ندارم خودم مطرح و دنبال بهره‌ای باشم -که شاید این به دلیل آثار اخلاقی امام و شاگردان او باشد- ولی ضرورت این کار می‌طلبد یک مراکز دلسوز و رسانه‌ای بیایند به میدان و این بحث دهه شصت را کاملا باز کنند.

** شکل جدید تروریسم از داخل ایران شروع شد

تروریسم با شکل جدیدش از داخل و مرکز ایران شروع شد. یک روزی شما اسم داعش را بردارید مفهومش را بگذارید. یعنی جریان نهضت امام خمینی بر چارچوب اسلام ناب محمدی از بعد از انقلاب اسلامی شروع می‌شود و چه کسانی در دنیا هستند که تصمیم می‌گیرند تا این انقلاب را متوقف کنند و بعد به عقب رانده و ریشه‌کن کنند.

به دلیل مشیت الهی و استواری امام(ره) و شاگردان‌شان، خداوند خون‌بهای جوان‌های رشید این انقلاب را استقامت و پیروزی و پیشرفت قرار داد و اِلا این جریانات درست شد که ما را در مرزهای ایران محصور کنند، انقلاب امام را محصور کنند و همین‌جا ریشه‌کن کنند. وقتی ندای انقلاب اسلامی از جنوب لبنان بلند شد، ورژن‌های بعدی تروریسم تولید شد، برای اینکه باز هر قطعه‌ای از این سرانگشتان انقلاب اسلامی را یکجایی محدود و بعد قطع کنند. بعضی جاها موفق بودند و بعضی‌ جاها هم الحمدالله موفق نبودند، اما این در گروی کسانی است که قالو ربنا الله ثم استقاموا» رفتارشان بود و ایستادگی کردند. متاسفانه این بحث‌ها را ما در حد سخنرانی و شعار به مردم و جوانان انتقال می‌دهیم نه بحثی که مبنایش مبنای وحیانی داشته و مبنایش قرآن است.


یک جاهایی ممکن است به خودمان ظلم کرده و در حق یکدیگر کوتاهی کرده باشیم ولی در حق دشمنان انقلاب هیچ گونه ظلمی روا نشده چرا که بیشترین دلیل توسعه تروریسم، نفاق و اشکال دیگرش، رحمانیت انقلاب بوده است. امام در همان سال ۶۷ توبه کردند و از خدا خواستند که او را به دلیل اینکه چرا تا این حد با دشمنان انقلاب، رحیم برخورد کردیم، ببخشد. حتی سربسته به مثال فیدل کاسترو اشاره کردند که طرف انقلاب می‌کند و انقلابش هم حق نیست ولی سیگاری را زیر لبش می‌گذارد و می‌گوید تا سیگار تمام نشده باید یک مخالف هم نباشد ولی ما آمدیم همه را پذیرفتیم و به همه امکان دادیم که فعالیت کنند.

یک چیزی هم که من از دوستان در مصاحبه‌های قبلی خواسته بودم و خدمت شما هم عرض می‌کنم این است که امام خمینی (ره) را باید بازشناسی کرد. اگر امام خمینی(ره) را بازشناسی کنید مواضعش همه مشخص می‌شود. امام خمینی بازشناسی نمی‌شود مگر اینکه مبانی اعتقادی و فکری او در نهضت خود و تبدیل شدنش به انقلاب اسلامی، شناسایی شود. اگر باور داریم امام یک مامور الهی و یک توفیق و افتخار برای ملت ما بوده و این تفکر باید بماند تا این پرچم به دست صاحبش برسد، باید افکار او و مبانی قرآنی‌اش را  بازشناسی کنیم تا ماندگار شود. امام خمینی فقط دعای سحر امام نیست، امام در ۲۷ سالگی آن را نوشته است. امام خمینی سالهای بعد از انقلاب اسلامی به مبانی بسیار قدرتمند و حیاتی رسیده بود که اصلا فرصت توضیح نداشت و فقط عمل کرد. دستورات مبارزه با تروریسم کور و جانیان بین‌المللی از این مبانی است.

امام به قول ما طلبه‌ها دفع دخل مقرر” کرد که بدانید اینها در آینده چه خواهند کرد. امروز شما ورژن‌های بعدی‌اش را در منطقه می‌بینید که چه خون‌هایی دارند می‌ریزند. آن روز رسانه آنقدر در اختیار نبود که همه ملت ایران متوجه بشوند که در هر ساعت چه اتفاقی دارد در کشور می‌افتد و چند ترور و انفجار انجام می‌شود.

** یک روز با داعشی‌های وطنی در تهران و اصفهان و خوزستان درگیر بودیم

مسعود رجوی، خائن و عامل سیا بود. وقتی که همه در زندان مارکسیست شدند و نقاب را کنار زدند، به او گفتند تو در همین مسیر بمان چون بالاخره مارکسیست‌ها نمی‌توانند جلوی اسلام در ایران بایستند، مارکسیست ها یک ماموریت‌هایی داشته و به شوروی هم گرایش دارند و کار خودشان را می‌کنند، ولی اگر حاکمیت یک روزی به دست مسلمین و ت شیعه بیفتد ما یکی را می‌خواهیم که با این الفاظ آشنا باشد و بتوانیم داخل این سیستم جایش بدهیم.

یک صحبتی امام در جماران کردند که اینها آن موقع(در نجف) آمدند، می‌خواستند من را فریب دهند، من دو ماه گذاشتم حرف زدند و به آنها گفتم بروید؛ شما هم خودتان را ضایع می‌کنید و هم به ملت ضربه می‌زنید و کارتان هم نتیجه ندارد؛ این اسلامی نیست که شما می‌شناسید”.

ما یک تاریخ ۱۰۰ ساله را در ۱۰ سال حضور امام خمینی طی کردیم. شما اگر بروید در تاریخ‌های گذشته ایران و جهان بررسی کنید می‌بینید اتفاقاتی که بتواند یک نظام را یکدفعه صندلی‌هایش را خالی کند، برای بعضی جاها در طول شاید ۱۰۰ یا ۲۰۰ سال اتفاق افتاده است، ولی در اینجا برای یک شب اتفاق می‌افتاد.

** ماجرای گزارشاتی که منجر به عزل بنی‌صدر شد

ما یک روزی با داعش گونه‌ها در تهران، اصفهان، خوزستان،کرمانشاه، کردستان، آذربایجان و شمال کشور درگیر شدیم. با تقدم و تاخر و مدام یکی یکی پرده‌ها را کنار زدند و نفاقشان رو شد تا سال ۶۰ که  عزل بنی صدر اتفاق افتاد. چند سال است که دوستان می‌گویند چرا تو این جریان عزل بنی صدر را نگه داشته‌ای و نمی‌گویی تا  در تاریخ بماند. صدا‌و‌سیما می‌گوید بنی صدر کار را به جایی رساند که  امام را عصبانی کرد تا تصمیم آخر را بگیرد. بعد مجلس او را عزل کردند و رفت. این تحلیل‌ صدا و سیما از عزل بنی صدر است در حالی‌که ما در این قضیه اطلاعاتی به امام رساندیم که بعد از ۴۸ ساعت ایشان آن تصمیم (عزل بنی‌صدر) را گرفتند.

تسنیم: آن اطلاعات چه بود و چه تأثیری در نظر امام نسبت به بنی‌صدر داشت؟

بنی‌صدر در غرب کشور بود که سقوط کرد. برخی می‌گویند بنی صدر به تدریج به منافقین متمایل شد اما به بنی صدر دستور داده شد که منافقین از خودمان(دشمنان انقلاب) هستند و با آنها کار کن و اینها کمک تو هستند. بنی صدر  ۳ روز در غرب کشور بود و صبح روزی که شب آن عزل شد، قرار بود بیاید در سپاه و صبحگاه مشترک سپاه و ارتش را در آنجا به عنوان جانشین فرمانده کل قوا حضور داشته باشد و صحبت کند. ما سپاه را برای او آماده کرده بودیم ولی در عین حال خدا شرایطی را به وجود آورد که ما از جریان جلسات مخفی آنها در قرارگاه مقدم نیروی زمینی در غرب کشور مطلع شدیم و آنها را گزارش کردیم.

** رفت‌وآمد مخفیانه بنی‌صدر با حزب کومله و باند سنجابی‌ها”

تسنیم: شما آن زمان اطلاعات غرب کشور بودید؟

بله؛ متوجه شدیم که وی با چه کسانی می‌آید و می‌رود. چون ما اینها را نه به چهره بلکه به سابقه و جایگاه سازمانی‌شان می‌شناختیم. حزب کومله در کردستان دارد با ما می‌جنگد و جنایت می‌کند و مردم و پیشمرگان مسلمان کرد را می‌کشد، آنوقت چطور باید یکی از اعضای مرکزی آنها در اسکورت ریاست جمهوری باشد و بیاید و برود در قرارگاه مقدم ملاقات کند. گروه سنجابی» که جنایات زیادی به گردنشان بود یک خانواده‌ و یک جریان خان زاده و حاکمیتی بودند که شاه با آنها همکاری می‌کرد و بعد در کردستان نقش داشتند، چرا دو نفر از اینها باید بیایند و بروند با رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران و جانشین فرمانده کل قوا ملاقات کنند؟

منافقینی که همراه وی هستند به عنوان تشریفات و اسکورت رئیس جمهور با کارت و موقعیت و شرایط جانشین فرمانده کل قوا تا مرز به کردستان می‌روند و دوباره برمی‌گردند. یگانهای نظامی در مسیر هم با حکم قرارگاه مقدم نزاجا هیچ عکس العملی نمی‌توانند نشان بدهند. این اتفاقات باعث شد که ما کنترلمان را بالا ببریم.

تسنیم: نتایج حاصله از دیدارهای بنی صدر با این گروه‌ها چه بود؟ آیا یکی از مسائلی که موجب شد امام وی را از فرماندهی کل قوا عزل کند همین دیدارها بود؟

نتایج حاصله این بود که قرار شد جانشین فرمانده کل قوا(بنی‌صدر) به لشکر ۸۱ کرمانشاه و لشگر ۶۴ ارومیه  ابلاغ کند که شماها برای دفاع از خوزستان بروید جنوب کشور. در این صورت در کردستان برای پشتیبانی از بچه‌هایی که به سختی داشتند وجب وجب خاک کردستان را تحویل می‌گرفتند، چیزی نمی‌ماند.


** اجازه داشتم برخی اطلاعات را به امام برسانم

مرحوم شهید بروجردی به مردم می‌گفت نگران نباشید، سپاه، آمریکایی نیست که اینجا آمده است. آمده است تا به شما یاری برساند که بتوانید روی پای خودتان بایستید تا به نام شما مردم و خلق کرد، سازمان موساد، سیا، و ام آی ۶ تصمیم‌گیری نکنند و همه این گروه‌ها با یکی از این‌ها در ارتباط بودند. من با اجازه‌ای که از فرماندهی اطلاعات سپاه داشتم، در موارد اضطرار و استثنا اجازه داشتم که مطالب را به امام برسانم و رای شهید بروجردی هم به عنوان فرمانده حاضر در منطقه این بود که شما موظف و مسئول این پرونده هستید. چون شهید بروجردی، من و یک شخص دیگر در جریان بودیم، هیچ کس در جریان این مسائل نبود که اکنون فقط ما دو نفر زنده هستیم.

تسنیم: مسئول واحد اطلاعات سپاه آن زمان آقا محسن بود؟

بله؛ مسئول واحد اطلاعات سپاه آن زمان خود آقا محسن رضایی بود و هنوز عوض نشده بود. با رعایت مسائل فرماندهی ما مطالب را به امام اطلاع دادیم. آقا محسن آخرین بار به ما گفتند که چه زمانی خاموشی می‌زنید؟ گفتم معمولا ساعت ۱۰ شب، فرمودند که احمد آقا از جانب امام اطلاع دادند که بگویید بچه‌ها امشب دیر بخوابند. ساعت ۴ بعد از ظهر هم یک جلسه در یکی از اتاق های کوچک ستاد غرب کشور داشتیم  که مرحوم ظهیر نژاد، شهید فکوری، شهید فلاحی و شهید نامجو تشریف آوردند آنجا و شهید بروجردی و حقیر هم میزبانشان بودیم.

** شهید فکوری گفت می‌ترسیم در صبحگاه به ساحت جانشین فرمانده کل قوا توهین شود”

به آقای ظهیرنژاد گفتیم موضوع چیست؟ آقای ظهیرنژاد یک توضیحاتی دادند. نوع صحبت ایشان معمولا به گونه‌ای بود که اولِ صحبتشان سر اصل مطلب نمی‌رفتند و ابتدا یک سری مقدمه چینی می‌کردند. بعد شهید فکوری از زیر عینکش یه نگاهی کرد و گفت حقیقتش این است که آقای بنی صدر، جانشین فرمانده کل قوا و ریاست جمهور است و شما دو تا آقایان را کاملا می‌شناسد و مواضع شخصی شما را نسبت به خودش می‌داند. این نگرانی وجود دارد که در مراسم فردا به ساحت جانشین فرمانده کل قوا یک موقع کوتاهی و اسائه ادبی بشود. موضوع این است، ما آماده‌ایم هماهنگ کنیم تا فردا مراسم کاملا رسمی و محترمانه باشد. شهید بروجردی در پاسخ یک توضیحاتی دادند و گفتند که مسئول مراسم فردا برادر اکبر” هستند. هر سوالی دارید بگویید و هر توصیه‌ای دارید بفرمایید، ما رعایت کنیم.

بنده یک توضیحاتی دادم و کنداکتور برنامه را گفتم. گفتند خیلی ممنون، با نگرانی‌هایی که اطرافیان آقای بنی صدر داشتند ما فکر نمی‌کردیم که شما چنین کنداکتوری را آماده کرده باشید. گفتیم خیر، ما دیدگاه های شخصی مان را به هیچ عنوان در ارتباط با جانشین فرمانده کل قوا دخالت نمی‌دهیم؛ به دلیل اینکه ایشان حکم امام دستشان است و نیز در حال حاضر ما هم نظامی هستیم و بایستی که به سلسله مراتب احترام بگذاریم و به این مسائل اعتقاد داریم. گفتند خیلی ممنون، پس ما بگوییم که نگرانی‌ها بی مورد است؟ گفتیم بله؛ نگرانی‌ها بی‌مورد است. اینها شاید ساعت ۵ یا ۵:۳۰ خداحافظی کردند و رفتند. بعد در آنجا صحبت‌هایی هم در مورد جنگ و استراتژی جنگ و نیز بحث های مختلفی شد که جای آن اینجا نیست.

ما همچنان اطلاعاتی که از داخل جلسات آقای بنی صدر با افراد مختلف می‌رسید را به دوستان در دفتر امام انتقال می‌دادیم. آنجا هم سربسته به ما گفتند که ما از طریق حاج احمدآقا (ره) به منزل امام انتقال می‌دهیم و نظرات امام را می‌گیریم و به شما می‌گوییم.

برگردیم به داستان حاج احمدآقا! امام فرموده بودند امشب برای شما خبری دارند. ما نمی‌دانستیم عزل در کار است چون صدها سند و نامه در یک ساله گذشته توسط شهید بهشتی، حضرت آقا و آیت‌الله هاشمی برای امام ارسال می‌شد و مطالب و خطرات بنی‌صدر را تذکر می‌دادند ولی امام می‌فرمودند که بروید و باهم بسازید اما این اخبار جدید حاکی از یک کودتای بسیار خطرناک بود.


** بنی صدر می‌خواست امنیت تهران را به رجوی بسپارد

جنگ مسلحانه‌ای که در تهران شکل گرفت، در پاریس و تل آویو طراحی شده بود. با دولت پاریس چند جلسه داشتند و طراحی شده بود که این اقدام در همان هفته‌ها در تهران اتفاق بیفتد. سپاه که دستش در کردستان و منطقه جنگی درگیر بود، باید تحت امر جانشین فرمانده کل قوا باشد. اینها قرار بود  با سبک کردن حضور ارتش در غرب راه را باز کنند و جریانات مختلف ضد انقلاب از آنجا عبور کنند و به کرمانشاه بیایند و در آنجا خیمه بزنند. کرمانشاه را در اختیار بگیرند و بعد  به سمت تهران بیایند و تهران را که منافقین در آن مسلح و آماده بودند، بریزند و مراکز قدرت را بگیرند. بیت امام را هم محاصره کنند و جانشین فرمانده کل قوا هم اعلام کند که مردم نگران نباشید! همه چیز تحت کنترل است. به دلیل سوء مدیریت سپاه و ناتوانی نیروهای آموزش ندیده سپاه، امنیت در کشور متزل شده و من به عنوان جانشین فرمانده کل قوا امنیت تهران را به آقای رجوی محول می‌کنم و این سازمان آموزش دیده و مبارز بر امنیت کشور حاکم می‌شود.

بعد فرماندهان سپاه را عزل کنند و بگویند شما اگر می‌خواهید بروید در جنگ بجنگید و اگر نمی‌خواهید بروید دنبال کارهای خودتان. فرماندهانی هم که رجوی برای سپاه و ارتش تعیین می‌کند، وارد این داستا‌ن‌ها نمی‌شوند. جانشین فرمانده کل قوا هست و اصلا ارتش نباید درگیر مسائل ی بشود. این طراحی به بنی‌صدر ابلاغ شده بود تا آن را انجام دهد و تمام این جلسات و متن این جلسات – آن مقداری که به دست ما رسید-  این بود که این ها دارند آماده می‌شوند برای فروغ جاویدان سال ۶۷ و آن جنایت عظیم را از خاک عراق به داخل کشور، توسط گروه هایی که در آن روز در کردستان ناامنی ایجاد کرده بودند و جنایت می‌کردند انجام دهند و به کمک منافقین و فرماندهی بنی صدر کودتا کنند.

** مگر می‌شود عامل موساد خائن نباشد؟

تسنیم: برخلاف گفته‌های شما که بنی‌صدر را خائن می‌دانید، چند سال پیش یکی از فرماندهان جنگ اعلام کرد که علی رغم انحرافات او را خائن نمی‌داند؟

من به خود این فرمانده پیغام دادم و گفتم وقتی اطلاعات ندارید چرا حرف می‌زنید؟ بعضی دوستان وقتی چیزی را خودشان اطلاع ندارند -که بسیار هم برای من عزیز و محترم هستند و از آنها کارهای بزرگ دیدم-  ولی تحلیلی را که خودشان اطلاعات لازمش را ندارند، می‌خواهند به دیگران تحمیل کنند.

مگر ممکن است کسی که برای دیدن مسجد الاقصی به اسرائیل رفته است و کسی که به عنوان هوادار جبهه ملی می‌رود در پاریس می‌نشیند و دیگر به ایران بر نمی‌گردد و از اعضای جبهه ملی سوم می‌شود و سر نخش دست موساد است، خائن نباشد؟ اینها بحث امروز و دیروز نیست، اینها را که دارم به شما می‌گویم از سال ۵۷ است که هنوز شاه در کشور حاکم است. جبهه ملی سوم اصلا خارج از کشور تشکیل شد. من به عنوان کارشناس ی- امنیتی جنس کار را می‌شناسم. ما همان زمان به کسی که این اطلاعات را برایمان آورد گفتیم بیا پیش مسئولان بگو! گفت جانم در خطر است؛ اینها مرا می‌کشند. بعد یک سال نشده بنی‌صدر می‌شود رئیس جمهور، می‌گوییم حالا حرف بزن می‌گوید حالا دیگر رئیس جمهور است، من را متهم می‌کنند به این که شما علیه اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی پس از انقلاب دارید اتهام می‌زنید.

در بحث ی – امنیتی شما باید به قرائن و شواهد معقول امنیتی اطمینان کنید. یعنی شما خط کشی دارید، می‌گویید جریانات دشمن و جریانات خودی! بعد اشداء علی‌الکفار رحماء بینهم”. بله در مورد خودی‌ها می‌توانید خیلی لطیف‌تر برخورد کنید و بگویید نه این ان شاء‌الله گربه است!(باخنده) تا دومی، سومی و چهارمی و پنجمی ولی بعد نسبت به آن باید اقدام امنیتی کرد. درمورد دشمن در همان اول کار باید شاخکهای امنیتی شما کار کند چون اگر دشمن شناس باشید می‌دانید که هیچ کدام از کلام دشمن بی حساب و کتاب و بدون منظور امنیتی و ی نیست؛ اهدافی را دارد دنبال می‌کند.

اگر از شما تعریف کند یک اهدافی را دنبال می‌کند. اگر مخالفت کند یک اهدافی را دارد دنبال می‌کند. لذا شما باید بروید و آن هدف‌هایش را پیدا کنید. در مورد کسانی که قبل از انقلاب ۲۰ سال در غرب بودند و رفت و آمدهایشان به تل آویو مسجل است. بعد می‌گویید چه شد، می‌بینید که این‌ها جنایت‌های زنجیره‌ای فلان گروهک غیر قانونی بود. صبح بلند می‌شوید و می‌بینید کلی از مسئولین کشور نیستند.

** باید برای لبوفروش و بقال مومن و انقلابی هم محافظ می‌گذاشتیم

تسنیم: این فرمایش شما من را یاد فیلم ماندگار ماجرای نیمروز” می‌اندازد. در فیلم نشان می‌دهد بچه‌های واحد اطلاعات سپاه در ابتدا برای مقابله با نفاق بیشتر واکنشی و غافلگیرانه عمل می‌کنند، هرچند پس از شناخت کامل از این گروهک ها ضربات سختی به آنها می‌زنند. سئوال این است که برخود با این گروهک‌ها در ابتدای دهه ۶۰ چگونه انجام می‌شد؟

اصلا حوادث لحظه‌ای اتفاق می‌افتد. یعنی شما نمی‌توانستید بگویید که آقای بروجردی شما متخصص تشکیلات نظامی هستید، یک یگان رزمی درست کنید تا از ریاست جمهوری یا نخست وزیری دفاع کنیم یا بدهیم از فلان ساختمان دولتی دفاع شود؛ اینطور نبود، بلکه باید برای بقالی‌ها، میوه فروشی‌ها و لبو فروشی‌های مومن مساجد و برای همه باید نگهبان گذاشته می‌شد. همه سیبل هستند، تروریسم کور این است. یعنی ایجاد وحشت در کل جامعه برای ساقط کردن حاکمیت.

ما در این شرایط هزاران شهید را دادیم. هر روزش یک داستان وسیع با اتفاقات مختلف است. باید اتفاقات افتاده در گوشه گوشه کوچه های تهران توضیح داده بشود و فیلم شود. بعد باید اتفاقاتی که در استان‌ها، هنگ مرزی، کردستان، در شرق با مرزهای باز و تروریسم و قاچاق بوده توضیح داده شود. جایی که مافیای قاچاق دارد با شما می‌جنگد و این وسط سوء مدیریت‌ها هم الی ماشاء الله است.

خب سوء مدیریت‌ها را می‌گوییم بالاخره تجربه نبوده است و ممکن است اشتباه شده باشد، اما مدیریت‌های سوء را چه کار کنیم. مدیریت‌های سوء سرتیتر نفوذ است. امروز نفوذ فرهنگی بیشتر مطرح است ولی نفوذ با اشکال مختلف نظامی، امنیتی، ی، مدیریتی و اقتصادی در سطوح مختلف از روز اول انقلاب طراحی هایش به اجرا در آمده است.

در آن زمان یکسری افراد بودند که این ها معمولا به نهادها پیوستند. افراد ضربه خورده یا مبارزه کرده قبل از انقلاب بودند و با ایمان به راه امام یا اجبارا وقتی دیدند که دلها متمایل به امام است، آمدند در این صف برای اینکه یک تجاربی داشتند. اینها جذب نیروهای اطلاعات سپاه هم شدند. بعد در اطلاعات نخست وزیری و بعضی از کمیته‌ها و جاهای مختلف که کارهای تحقیقاتی در مورد دشمن انجام می‌دادند.

** فرقان» دست مسلح سفارت آمریکا بود

این نوع افراد یک دیدگاه داشتند و دیدگاهشان این بود که با این ضربه‌ای که دشمن غربی و منافع شرقی از انقلاب ایران خورده است اینها ساکت نمی‌نشینند. اتفاقاتی مثل عملیات فرقان که اصلا نمی‌شود آن را عملیات کور دانست از این دسته هستند. من یک کارشناسی دیدم که می‌گفت عملیات کور فرقان”! فرقان کور نبود. فرقان دست مسلح سفارت آمریکا بود با ایده‌هایی که آمریکا داده بود. مثلا آیت الله قاضی ی به معنای عامیانه بود؟ خیر! چطور بود که رفتند امثال آیت‌الله مدنی، قاضی، مطهری و مفتح این بزرگواران (رحمه الله علیهم اجمعین) را زدند؟ چرا نیامدند بقال سر کوچه ما را بزنند!

بعد یک ارتشی با سابقه، تیمسار قرنی به انقلاب می‌پیوندد و از امام فرمان می‌گیرد که بشود رئیس ستاد مشترک ارتش تا ارتش را سر و سامان بدهد. واقعا هم تنها کسی بود که در آن شرایط می‌توانست با دیدگاه نظامی صرف، ارتش را سامان بدهد ولی او را زدند، گفتند اگر این باشد طرح هایی که در کردستان قرار است اتفاق بیفتد و پیشرفت کند، نمی‌شود.

پس شروع کردن مغزهایی که می‌توانست به نظام در زمینه تئوریسین‌های اعتقادی و نظامی- امنیتی کمک کند را زدند. منافقین بخشی از عملیاتشان بر اساس نفوذ و بر اساس عملیات انتحاری بود که درست استوانه های کشور را زدند.

تسنیم: بحث مدیریت سوء که مطرح می‌شود، یاد پرونده ۸ شهریور می‌افتیم. بالاخره برخی از مسئولان وقت آن زمان مدتی بر سر این پرونده دستگیر شدند. تحلیل و اخبار شما نسبت به این واقعه چیست؟ چه مقدار عناصر داخلی در این حادثه نقش داشتند؟

ببینید به این شکل شاید نباشد. من عرض ام این است که استنادات وجود ندارد ولی تحلیل وجود دارد. الان شما فکر می‌کنید در پشت درهای امنیتی بسته ما، نحوه برخورد محافظان مجلس در حادثه تروریستی تهران مورد تحلیل قرار نمی‌گیرد؟ من مثال امروز را زدم تا این را بگویم که در ۸ شهریور هم همه گمانه زنی‌ها به این سمت رفت که  کشمیری نفوذی منافقین بوده است.

تسنیم: به‌ هرحال نفوذ به این شکل نیاز به یک شبکه پشتیبان داخلی دارد.

خب می‌توان گفت کشمیری با گزینش چه کسی وارد شده است؟ گزینش آن موقع در اختیار اطلاعات نخست وزیری بود. مسئولیت امنیتی، حداقل فیزیکی با چه کسی بود؟ در اطلاعات نخست وزیری. سپاه آن زمان به قدری کار روی سرش ریخته بود-مخصوصا آن زمان که منطقه جنگی کاملا دست سپاه و ارتش افتاد و دیگر بنی صدری نبود که مانع بشود- به قدری کار زیاد شده بود که اصلا سپاه دنبال کار اضافی نبود که برود بگویم آقا اینجا هم وظیفه من است. این حاکمیت دستاورد انقلاب است پس من وظیفه دارم اینجا باشم.

همه چیز در این پرونده در اختیار اطلاعات نخست وزیری بود. در آن اطلاعات نخست وزیری هم افراد مختلفی بودند. افراد موجه زیاد بودند و افرادی هم حضور داشتند که از بعضی نظرها موجه نبودند. یک عده‌ای از آقایان به آنها اعتماد داشتند و می‌گفتند نزنید اینها خودی هستند؛ تفرقه می‌شود، اینها زحمت کشیده‌اند، اینها زندان رفته‌اند. نگاه خاصی به زندان رفته‌ها وجود داشت. شما می‌توانستید بگویید چرا این همه از نوجوانان ما رفتند و رومه فروش مجاهدین شدند؟ مجاهدینی که منافق بالفطره بودند. برای اینکه می‌گفتند اینها زندان دیده‌اند و این ها شکنجه شدند.



ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (3)

گفته اند تاریخ را حاکمان و فاتحان روایت می کنند و نه محکومان و مغلوبان. اما این قاعده یک استثنا دارد. نیروهای امنیتی بخشی از هیئت حاکمه اند که به دلیل ماهیت و ملاحظات حوزه فعالیت شان، هیچ گاه روایت شان از رویدادها بازگو نمی شود.
 
 
 
 
مجله صدا - مهدی الیاسی: گفته اند تاریخ را حاکمان و فاتحان روایت می کنند و نه محکومان و مغلوبان. اما این قاعده یک استثنا دارد. نیروهای امنیتی بخشی از هیئت حاکمه اند که به دلیل ماهیت و ملاحظات حوزه فعالیت شان، هیچ گاه روایت شان از رویدادها بازگو نمی شود.

 امنیت و مسائل امنیتی یگانه حوزه ای ست که در آن تنها روایت محکومان و مغلوبان بازگو و شنیده می شود و طبعا مورد پذیرش قرار می گیرد. این گفت و گو تلاشی ست برای آن که تبصره و استثنایی بر تاریخ شفاهی باشد چرا که قصد دارد در حوزه امنیت، نه روایت مغلوبان، بلکه روایت یک نیروی امنیتی درگیر در تحولات سه دهه اخیر را بازگو کند.


ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (3)

 بی آن که قضاوتی نسبت به این روایت داشته باشد. پرسش ها به گونه ای طرح گردیده که تقریبا شامل همه مسائل و شبهات مطرح در افکار عمومی باشد. به دلیل برخی ملاحظات، عامدانه وارد چالش  با مصاحبه شوند نشدیم و صرفا شنونده پاسخ او بودیم. طبعا همه ماجراهای طرح شده در این گفت وگو راویان و سویه های دیگری هم دارد که قابل طرح است.

تاریخ در هیچ جنبه ای به داوری قطعی و تمام عیار نمی رسد. بهترین حالت برای یک مورخ این است که شاهدان و مجریان زنده، روایت های خاص خودشان را از رویدادها بیان کنند و آن را برای آیندگان به یادگان بگذارند و هم در معرض قضاوت دیگران قرار دهند. گفت و گوی ما با اکبر خوش کوشک از این منظر و جنس است.

(ادامه قسمت دوم).نفوذ جمهوری اسلامی در تیم نظامی بختیار در ترکیه هم از نکات جالب بوده است. بالاخره هیچ کدام از این گروه های نمی توانستند از حالت نطفه ای خارج بشوند و تا می آمدند یک شکلی پیدا کنند از بین می رفتند. در این خصوص چه توضیحی دارید؟


ببینید من گفتم که در وزارت اطلاعات در بخش بررسی خارجی بودم. زمانی که در ترکیه گروه هایی مثل درفش کاویانی فعال بودند در فعالیت هایشان هم همیشه دنبال این بودند که از ایران اطلاعات جمع کنند. در ترکیه نزدیک مرز ایران هم بودند. در ایران و در میان نظامی ها هم منابع خوبی داشتند. اما اینها خودشان منبع ترکیه نمی شدند و اطلاعاتی در اختیار ترکیه قرار نمی دادند. چون سازمان درفش کاویانی مستقیما از سازمان سیا پول و کمک می گرفت.



 در بررسی هایی که ما داشتیم به نتیجه رسیدیم که ترکیه این ها را ترور کرد. چون با ترک ها کارنمی کردند. ترک ها به شدت به دنبال به دست آوردن اطلاعات آنها بودند و آنها هم اطلاعات خوبی از ایران داشتند. در داخل و در میان ارتشی ها نیرو داشتند که بعدا در ایران دستگیر شدند. ما در وزارت اطلاعات هم هیچ وقت با ترکیه تعامل نداشتیم. ترک ها فقط به دنبال کسب اطلاعات بودند.

تا اینجا گفت و گو حول پرسش های تاریخی بود. می خواهم کمی هم به مسائل روز بپردازیم. در خاورمیانه پدیده ای به نام داعش ظهور کرد. آیا می توانیم پدیده داعش را یک شکست امنیتی و اطلاعاتی برای جمهوری اسلامی بدانیم؟ آیا می توانیم بگوییم ایران غافلگیر شد و چنین چیزی را پیش بینی نکرده بودیم؟ شما با توجه به سوابق امنیتی تان آیا این پدیده را یک شکست امنیتی برای ایران می دانید؟ و اگر نمی دانید چرا سطح منازعه ما با مثلا غرب یا برخی کشورهای منطقه از دریای مدیترانه به 15 کیلومتر مرز قصر شیرین رسیده است؟

اگر همین تحلیل را آمریکایی ها داشتند،  اگر همین تحلیل را ترک ها داشتند، اگر همین تحلیل را مصری ها و سوری ها و عراقی ها داشتند اوضاع به این شکل نمی شد. ابوبکر بغدادی و هسته اصلی داعش هفت نفر هستند که عضو نیروی هوایی ارتش صدام بودند. اینها در عراق 4 سال زندانی بودند و در اختیار آمریکایی ها هم بودند.

آنجا همدیگر را پیدا کردند و هسته اولیه گروه شان را شکل دادند. در خلاء قدرتی که در برخی مناطق سوریه و عراق ایجاد شد اینها مثل قارچ رشد کردند. آمریکایی ها تسلط خاصی در عراق دارند. چرا آمریکایی ها نفهمیدند و متوجه خطر رشد داعش نشدند؟ باید توپ را در زمین آنها انداخت. چرا آنها این تحلیل را نداشتند؟

می توان این گونه پاسخ داد که آنها از تهدیدات داعش به اندازه ایران آسیب نمی بینند و تهدید نمی شوند. محدوده در کنترل داعش تا آمریکا هزاران کیلومتر فاصله دارد اما در همسایگی ماست.

منطقه جلولا که که در نزدیکی ایران است کاملا پاکسازی شده است. جلولا در استان دیاله قرار دارد که در گذشته منافقین در آنجا مستقر بودند آنجا مرز منافقین با ایران بود. داعش هم در آنجا مستقر شد که ایران آنجا را از زمین و هوا بمباران کرد و داعش در آنجا تارومار شد. خدا به قاسم سلیمانی خیر بدهد آن منطقه را کاملا پاکسازی کرد.

داعش از خلاء قدرت در مناطقی از عراق و سوریه استفاده و حجم وسیعی از نیرو از کشورهای عربی مثل لیبی، مراکش، مصر، تونس، اردن و قطر را جذب خود کرد. حتی نیروی فلسطینی. بخشی از نیروهای داعش فلسطینی هستند و در فلسطین هم کشته شده ها را با پرچم داعش دفن می کنند. تعداد زیادی هم از اروپا به داعش پیوستند. این جور نبود که ایران، داعش را تحت نظر نداشت بلکه ایران تصور نمی کرد که داعش این طور رشد و مناطق مختلف را تصرف کند.

یعنی به نظر شما ایران در خطر نفوذ داعش نیست؟


نه ایران در خطر نفوذ داعش نیست.

آیا داعش در میان جمعیت خاصی در ایران طرفدار ندارد؟

نمی شود که طرفدار نداشته باشد. تعدادی از کردستان و بلوچستان قصد داشتند به داعش بپیوندند که در مرز دستگیر شدند.



به نظر می رسد یک موضوعی که می تواند محل نگرانی باشد جمعیت افغانی مقیم ایران است. نظر شما چیست؟

نه آنها مشکلی ندارند. افغانی ها کاملا در کنترل هستند. افغانی ها اگر بخواهند از مناطقی که تحت کنترل نیست به صورت غیرقانونی وارد کشور شوند مشکل پیدا می کنند و حتی کشته می شوند اما از مناطقی هم هست که کانالیزه شده است. اگر افراد به صورت غیرقانونی و قاچاق هم وارد کشور شوند باز هم کانالیزه شده و تحت کنترل است. مثلا داعش که نزدیک مرز ایران در جلولا رسیده بود، حدود 30 نفر از ایران می خواستند از مرز به داعش بپیوندند اما ارتش آنها را چنان مورد حمله قرار داد که نابود شدند. ارتش بر مرزها تسلط کامل دارد و شورای هماهنگی نهادهای اطلاعاتی هم در آنجا اشراف کامل دارد.

جمعیت افغانی در شهرهای ایران چطور؟ چند میلیون افغانی سنی مذهب، پایگاه سلفی گری نیستند؟

نه خیر. هر جایی که مثلا 100 نفر آدم ترد دارد قطعا بدانید که 5 نفر آدم ما هستند. افعانی هم که باشند قضیه همین طور است. اصلا نمی شود این طور نباشد. در ایران 4 میلیون افغانی داریم. اما با توجه به اشراف وزارت اطلاعات آنها تهدید نیستند.

آقای فلاحیان مصاحبه ای با مجله پنجره کرده اند. در جایی از این مصاحبه درخصوص فعالیت اقتصادی وزارت اطلاعات صحبت کرده و گفته اند گزینه اول آقای هاشمی در دولت شان برای وزارت اطلاعات آقای بوده و گفته اند آقای به دلیل مخالفت با فعالیت اقتصادی وزارت اطلاعات این مسئولیت را قبول نکرده اند و بعد آقای فلاحیان برای وزارت انتخاب شده اند. این روایت چقدر قرین صحت است؟

درست نیست. بعد از این که آقای ری شهری وزارت اطلاعات را ترک کرد گزینه وزارت اطلاعات آقای فلاحیان بود. آقای فلاحیان در وزارت اطلاعات معاون امنیت بود. معاون خارجی بود. قائم مقام بود. آقای فلاحیان قبل از این  که وزیر بشود پنج سال بود که در وزارت اطلاعات حضور داشت. در شغل های مختلف وزارت اطلاعات بود. جز ایشان کس دیگری گزینه وزارت نبود.

آقای فلاحیان در همان گفت و گو در مورد قتل های زنجیره ای گفته است: دشمنان بچه های وزارت اطلاعات این اصطلاح خودسر را درست کرده اند و من اصلا این را قبول ندارم. آن زمان گفتند که آن نفرات خودسرانه عمل کردند. آن زمان آمدند روی این مسائل تبلیغات کردند. کشور هرج و مرج نیست که هرکس هرکاری دلش خواست انجام بدهد. ولی اشتباهی که شد این بود که این مسائل را به مطبوعات کشاندند، در حالی که جای بحث های اطلاعاتی، محیط تخصصی است.»

اگر آقای فلاحیان گفته که خودسرانه نبوده و این کار تخصصی بوده یعنی دارد این کار را تایید می کند. من در این خصوص اطلاعات ندارم.



آقای فلاحیان گفته اند: با سعید امامی دشمنی شد و این دشمنی از سوی دوستان ایشان بود. این گونه نبود که به خاطر بحث های جناحی بخواهند او را بزنند. در حد اطلاعات من ایشان در آن زمان جزو خط امامی ها محسوب می شد و با همین آقای ظریف در انجمن اسلامی آمریکا بودند و راست محسوب نمی شدند که چون راست بوده چپی ها خواستند او را بزنند ولی دعوا بین خود همان بود؟

آیا سعید امامی در جناح بندی های رایج، جزو خط امامی ها بود؟

من راجع به قتل های زنجیره الان نمی خواهم صحبت کنم. این موضوع یک مقوله خاص تاریخی است با دو جمله آقای فلاحیان نمی توان نتیجه گیری کرد.

می خواهم به یک موضوعی که راجع به فعالیت های اقتصادی شما مطرح است بپردازم. در پرونده فاضل خداداد هم نامی از شما برده شده. همین طور درخصوص تجارت موبایل هم نام شما مطرح است. شما نقش خاصی در پرونده فاضل خداداد و همین طور در تجارت موبایل داشته اید؟


اجازه بدهید این موضوع را از ابتدا بررسی کنیم. وزارت اطلاعات در آغاز دهه هفتاد از رئیس جمهور وقت، آیت الله هاشمی رفسنجانی، اجازه گرفت فعالیت اقتصادی بکند. آیت الله هاشمی هم اجازه فعالیت محدود اقتصادی را دادند.

دلیل این تصمیم چه بود؟ مگر وزارت اطلاعات کمبود منابع داشت؟

بله کمبود منابع داشت. بعد از جنگ چیزی نداشتیم. سال 68 که جنگ تمام شده و دولت آقای هاشمی رفسنجانی تشکیل شده بود چیزی نداشتیم. به شدت کمبود منابع مالی داشتیم. با مجوز آیت الله هاشمی رفسنجانی یک بخش اقتصادی در معاونت مردمی وزارت اطلاعات تشکیل شد. 500 میلیون تومان پول به آقای فاضل خداداد دادند که برای وزارت اطلاعات آهن بخرد. آقای فاضل خداداد این پول را به آقایی به نام محمدرضا کاسپایی بیگی داد.

ایشان این پول را گرفت و یک مقدار اسناد جعلی به وزارت اطلاعات داد. تراکم آقای ابریشم کار را داد. همین طور مدارک جعلی بانک مرکزی، خلاصه 500 میلیون تومان وزارت اطلاعات که دست فاضل خداداد بود را این آقای کاسپایی بیگی گرفت و فرار کرد. ما با یک تعقیب و مراقبت ویژه این آقا را دستگیر کردیم و آن 500 میلیون برگشت. این ماجرای فاضل خداداد بود.

اما در مورد موبایل ماجرا این بود که آقای غرضی با آقای فلاحیان یک قراردادی بست درخصوص هتل اینترنشنال که زیر پل سیدخندان قرارداشت. این هتل قبل از انقلاب محل استقرار خبرنگاران و خارجی ها بود. در دوران جنگ این هتل محل استقرار جنگ زده ها شد. بعد از پایان جنگ این جنگ زده ها حاضر نبودند از این هتل خارج شوند.



با این که خانه هم گرفته بودند اما آن خانه ها را اجاره داده بودند و این هتل را ترک نمی کردند. آقای فلاحیان با آقای غرضی قراردادی بست به این شکل که وزارت اطلاعات به ازای دریافت 600 میلیون تومان این هتل را تخلیله کند. معاونت مردمی روی پروژه کار کرد و آنجا را تخلیه  کرد و تحویل آقای غرضی داد. آقای غرضی زیر قولش زد و به جای 600 میلیون گفت 400 میلیون پرداخت می کنم. آن 400 میلیون را هم گفت به وزارت اطلاعات به جای پول، موبایل می دهم.

100 عدد گوشی داد بعد گفت گوشی تحریم است، نمی توانم بدهم. آمدند با من صحبت کردند و گفتند آقای اکبر خوش کوشک، ما گوشی موبایل می خواهیم. تو که این قدر در خارج با انقلابی ها و ضدانقلاب ارتباط داری یک مقدار موبایل به کشور بیاور. من پذیرفتم. من رفتم و دو هزار دستگاه موبایل از آلمان خریدم و به سوئیس آوردم. در سوئیس آن را داخل چراغ های صنعتی مخصوص که به اندازه یک اتاق بود قرار دادیم و با هواپیمای سوئیس ایر به تهران آوردیم. معاون وزیر اطلاعات هم به گمرک نامه داده بود که این کالا به وزارت اطلاعات تعلق دارد، موبایل هم هست اجازه ترخیص بدهید بعدا با شما حساب و کتاب می کنیم. این موبایل ها را بنده آوردم و تحویل دادم.

یک توافقی بین وزارت اطلاعات و آقای غرضی وزیر وقت ارتباطات شده بود و بخشی از اجرای آن توافق به من سپرده شد. همه از آن ماجرا منتفع شدند و این وسط ماجرای واردات آن موبایل ها به نام من نوشته شد و جوری بازتاب پیدا کرد که گویی من برای تجارت شخصی خودم موبایل وارد کرده ام.

ماجرای خروج گوگوش از کشور و نقش وزارت اطلاعات در آن چه بود؟

وزارت اطلاعات همان طور که دنبال این بود کسانی که از کشور خارج شدند به ایران برگردند، دنبال این هم بود کسانی هم که در داخل کشور سرشناس و شاخص هستند از کشور خارج شوند و به اروپا و آمریکا بروند. یکی از این افراد گوگوش بود. سعید امامی با مسعود کیمیایی صحبت کرد که گوگوش را بفرستیم به خارج از کشور. وزارت اطلاعات می خواست گوگوش از ایران برود تا نگویند که در ایران زندانی است. مسعود کیمیایی قبول نکرد.

 بعد از این که سعید امامی از دنیا رفت، مسعود کیمیایی موافقت کرد و گوگوش از کشور خارج شد که البته گوگوش در آمریکا گیر امیرقاسمی افتاد و امیرقاسمی پول گوگوش را خورد. ما همان طور که گروه های موسیقی را به خارج از کشور می فرستادیم و به طور غیرمستقیم که خودشان هم متوجه نشوند پول شان را می دادیم، تصمیم گرفتیم گوگوش هم از کشور خارج شود تا این طور تبلیغ نشود که ایران کشوری بسته است و اینها در ایران زندانی هستند.https://www.bartarinha.ir/fa/news/8126



ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (2)

گفته اند تاریخ را حاکمان و فاتحان روایت می کنند و نه محکومان و مغلوبان. اما این قاعده یک استثنا دارد. نیروهای امنیتی بخشی از هیئت حاکمه اند که به دلیل ماهیت و ملاحظات حوزه فعالیت شان، هیچ گاه روایت شان از رویدادها بازگو نمی شود.
 
 
 
 
مجله صدا - مهدی الیاسی: گفته اند تاریخ را حاکمان و فاتحان روایت می کنند و نه محکومان و مغلوبان. اما این قاعده یک استثنا دارد. نیروهای امنیتی بخشی از هیئت حاکمه اند که به دلیل ماهیت و ملاحظات حوزه فعالیت شان، هیچ گاه روایت شان از رویدادها بازگو نمی شود.

 امنیت و مسائل امنیتی یگانه حوزه ای ست که در آن تنها روایت محکومان و مغلوبان بازگو و شنیده می شود و طبعا مورد پذیرش قرار می گیرد. این گفت و گو تلاشی ست برای آن که تبصره و استثنایی بر تاریخ شفاهی باشد چرا که قصد دارد در حوزه امنیت، نه روایت مغلوبان، بلکه روایت یک نیروی امنیتی درگیر در تحولات سه دهه اخیر را بازگو کند. بی آن که قضاوتی نسبت به این روایت داشته باشد. پرسش ها به گونه ای طرح گردیده که تقریبا شامل همه مسائل و شبهات مطرح در افکار عمومی باشد.

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (2)

به دلیل برخی ملاحظات، عامدانه وارد چالش  با مصاحبه شوند نشدیم و صرفا شنونده پاسخ او بودیم. طبعا همه ماجراهای طرح شده در این گفت وگو راویان و سویه های دیگری هم دارد که قابل طرح است. تاریخ در هیچ جنبه ای به داوری قطعی و تمام عیار نمی رسد. بهترین حالت برای یک مورخ این است که شاهدان و مجریان زنده، روایت های خاص خودشان را از رویدادها بیان کنند و آن را برای آیندگان به یادگان بگذارند و هم در معرض قضاوت دیگران قرار دهند. گفت و گوی ما با اکبر خوش کوشک از این منظر و جنس است.

(ادامه قسمت اول).شما چندی پیش نامه ای خطاب به علیرضا نوری زاده نوشتید و در آنجا گفتید که آقای علیرضا نوری زاده با وزارت اطلاعات همکاری می کرده و نقش ایشان هم این بوده که به افرادی از اپوزیسیون خارج از کشور که می خواستند به ایران بازگردند از طرف وزارت اطلاعات کمک می کرد. شما گفتید آقای فریدون فرخزاد هم تصمیم داشته که به ایران برگردد و علیرضا نوری زاده هم در ماجرای بازگشت ایشان نقش داشتند. اما ناگهان فریدون فرخزاد به قتل می رسد. روایت شما از این ماجرا چیست؟

بله، من با علیرضا نوری زاده در لندن ملاقات کردم. نوری زاده برای ما کار می کرد. ایشان با من چندین ملاقات داشت. بارها در انگلستان، نروژ و عربستان با هم دیدار کرده بودیم. ایشان با ما همکاری می کرد. آقای فرخزاد بعد از مدتی فعالیت در خارج از کشور مشکل روحی پیدا می کند. فرخزاد مشاور فرهنگی رضا پهلوی بود. ایشان از مشاورت رضا پهلوی استعفا داد و تصمیم داشت به ایران و نزد مادرش برگردد. مادر هم پیرزنی بود و بسیار هم خانم محترمی بود.

فرخزاد تقاضای برگشت به ایران کرد. ما گفتیم تقاضای برگشت فرخزاد اگر واقعی است بگذاریم از طریق علیرضا نوری زاده انجام بشود. فرخزاد عکس را به ما ارائه داد. برای او پاسپورت و پول در اختیار علیرضا نوری زاده قرار دادیم و به او گفتیم پاسپورت و پول را در اختیار فرخزاد قرار بدهد تا او بتواند به ایران بازگردد. نوری زاده هم پاسپورت و پول را گرفت و برای فریدون فرخزاد بلیط هم تهیه کرد. بلیط را هم از هواپیمایی جمهوری اسلامی گرفت. ما تعمدا می خواستیم او از طریق هواپیمایی جمهوری اسلامی و در میان ایرانی ها به کشور بازگردد.



 می توانستیم بگوییم با ایرلان های دیگر بیاید اما می خواستیم با هواپیمایی جمهوری اسلامی بیاید اما ناگهان برای مدت 48 ساعت از نوری زاده خبری نشد. وقتی دیدیم از نوری زاده خبری نیست، مجوبر شدم یک منبعی که او هم، هم طراز نوری زاده بود و الان هم قرار نیست بسوزد را به در منزل نوری زاده بفرستم و گفتم ببین علیرضا کجاست؟ او به آنجا رفت و به ما گفت نوری زاده در خانه است و هرچه در می زنم او در را باز نمی کند.

 تا این که 24 ساعت بعد فهمیدیم که سر فریدون فرخزاد را بریده اند. اسم وزارت اطلاعات آلمان بی ان دی» است. تحقیقات وزارت اطلاعات آلمان مشخص کرد که کسی که فرخزاد را به قتل رسانده با او دوست بوده و رفت و آمد نزدیک داشته است. یک مسئله ای هم در مورد قاتل مطرح است شاید مناسب نباشد به آن اشاره کنم.

با توجه به مسئله ای که در مورد همجنس گرا بودن فریدون فرخزاد مطرح است. می خواهید بگویید قاتل همان پارتنز فرخزاد بوده؟

بله. اما او برای این کار از سوی افرادی پول گرفت و این کار را انجام داد. او کسی بود که همیشه به خانه فرخزاد می رفت.

مقصود شما چیست؟ یعنی می خواهید بگویید بخشی از اپوزیسیون از بازگشت او ناراحت بودند و این اقدام را انجام دادند؟


بله. این خیلی بدیهی است. یک فردی که شومن شناخته شده و برجسته ای بود و حداقل 20 میلیون نفر او را قبلو دارند از سمت عنوان ی اش استعفا داده بود و تصمیم گرفته بود به ایران برگردد. این برای اپوزیسیون مایه شرمساری و شرشکستگی بود. من یک نکته دیگر را هم لازم است اشاره کنم. ما به فرخزاد گفتیم که اگر می خواهد به ایران برگردد باید به صورت علنی اعلام کند. فرخزاد در آلمان همراه با مهستی در برنامه ای شرکت کرد. در آنجا اعلام کرد می خواهم به ایران برگردم و شعری هم در این خصوص خواند.

حاضران در آنجا او را مسخره کردند و او به منافقین گفت شما حرامزاده هستید. فیلم از آن برنامه هم موجود است. بعد پاسپورتش را از جیبش خارج کرد و گفت من می خواهم با پاسپورت جمهوری اسلامی به ایران برگردم. ما می خواستیم او را به یک مهره سوخته تبدیل کنیم. یعنی اگر می خواهد به ایران بیاید به عنوان یک مهره سوخته به ایران برگردد. او در آنجا برای ما مهم بود در اینجا که برای ما مهم نبود. اینجا که نمی خواستیم به او بگوییم با تلویزیون ما مصاحبه کن. کسی که به اینجا برگردد را که ما به رسمیت قبول نداریم اگرچه خودمان از آنها خواهش می کردیم که برگردند و کمکشان هم می کردیم اما رسما نزد افکار عمومی نمی گفتیم که او را به رسمیت می شناسیم.

کسی که می خواهد به ایران برگردد در خارج کشور باید خودش را بسوزاند. مثل مدحی یا مثل همان کارشناس انرژی اتمی که چند سال پیش به آمریکا رفت و سپس به ایران برگشت. هرکس که می خواهد به ایران برگردد باید همان جا بگوید که می خوام به ایران برگردم. اگر به ایران بیاید و بگوید که خودم به ایران برگشتم می گویند که او را یدند و به ایران آوردند و غیره. آقای نوری زاده می داند چه کسی فرخزاد را به قتل رسانده است. آمدن فرخزاد به ایران باعث سرشکستگی اپوزیسیون می شد.

یعنی شما در این ماجرا از علیرضا نوری زاده دور خوردید و او شما را بازی داد؟

نه، ما دور نخوردیم او دور خورد.



به هر حال شما می گویید به نوری زاده اطمینان کردیم و پروژه بازگشت فرخزاد را به او سپردیم.

نه، ما به نوری زاده گفتیم برو فرخزاد را به ایران بیاور. ما که دور نمی خوریم. ما وقتی پول و پاسپورت می دهیم درواقع یک قلابی را به آب انداختیم. یا در این قلاب ماهی می افتد یا نمی افتد. ما دور نخوردیم. درواقع نوری زاده دور خورد. او باید ببیند به چه کسی گفته که دارد این کار را می کند و آن فرد به دیگران گفته و قضیه به این شکل درآمد. به نظرم  خوب است که یک مورد خاص را هم در مورد نوری زاده بگویم. من یکبار نوری زاده را در لندن دیدم. او از من درخواست کرد که بتواند پدر و مادرش را ببیند. من پذیرفتم و به او گفتم تو به عربستان بیا من هم پدر و مادرت را در قالب حج به عربستان می آورم و یک کاری هم با تو دارم.

پدر و مادر نوری زاده فیش حج داشتند. ما به آنها زنگج زدیم و الکی گفتیم که فیش حج شما درآمده است. من هم با کاروانی که پدر و مادر نوری زاده در آن بودند حرکت کردم و از قم به عربستان و مدینه رفتیم. علیرضا نوری زاده هم به عربستان آمد. به او یک اتاق دادیم و پدر و مادرش را ددید. قرار من و علیرضا نوری زاده این بود که برای دیدن هم سمت مباهله برویم که بازاری در مدینه است. او به آنجا آمد و صحبت کردی. گفت دستت درد نکند. من پدر و مادرم را دیدم.  من به او گفتم امیر عبدالله می خواهد برای کنفرانس اسلامی به ایران بیاید.

گفتم از طریق آدم هایی که در عربستان وصل هستی صحت ماجرا را پرس وجو کن. چون نوری زاده منبع رسمی سعودی ها هم هست. گفتم وقتی که خبر گرفتی برای این که با هم دیدار کنیم به هتل هیلتون جده بیا، من از ساعت هشت تا هشت و نیم برای صبحانه در محل خوردن صبحانه هستم. نوری زاده روز سومی که من در هتل هیلتون بودم به آنجا آمد. احوال پرسی کردیم و به او گفتم به اتاق من بیاید. به اتاقم آمد و با هم صحبت کردیم. به من گفت برای خودت عجب اتاق بزرگی گرفتی، شما حزب اللهی ها از این کارها نمی کنید. گفتم بالاخره ناپرهیزی کردم. با او صحبت کردم و او هم خبرهای خوب و باارزشی برای ما در مورد عربستان سعودی آورد.

گفت حتما امیرعبدالله به ایران می آید و فلان جور می شود. خبرش برای ما خیلی داغ بود. در انتها به او گفتم علیرضا تو تا الان خیلی کار کردی و برای همه هم کار کردی. گفت می خواهم به ایران برگردم. گفتم کاری ندارد که برگردی، برگرد. یک نامه بنویس و در آن تقاضای بازگشت به کشور کن. گفت می نویسم. ما عصر همدیگر را دوباره دیدیم. نوری زاده یک نامه بسیار قشنگ نوشت. یک نامه بسیار خوش خط نوشت که لحن آن هم خیلی ی بود. من آن نامه را هنوز دارم.

این نامه را من به ایران آوردم. تا این نامه در مسیر قانونی اش قرار بگیرد، دوم خرداد 76 شد و این پرونده از دست من خارج شد و به جای دیگر رفتم و بعد از مدتی مشکل پیدا کردم و به زندان افتادم. من زندانی که شدم، نوری زاده فهمید دیگر ماجرا را ول نکرد. می خواست گذشته خودش را پاک کند و شروع کرد به حمله کردن به من. اما من نامه او را دارم و می توانم در اختیار شما قرار بدهم.

شما کی بازنشسته شدید؟

من قصد نداشتم بازنشسته بشوم اما آقای من را از طریق آقا محسنی اژه ای به زور بازنشسته کرد. ایشان از سال 84 که رئیس جمهور شد فشار آورد که من بازنشسته شوم. آقای برای شهرداری تهران به خاطر پرونده سوآپ نفت در اردبیل رد صلاحیت شده بود. آقای ناطق نوری از آقای یونسی خواهش می کند که را تایید صلاحیت کند که آقای یونسی ایشان را تایید صلاحیت می کند. قبل از اینکه رییس جمهور بشود من با ایشان بر سر پرونده زمین های امید درگیری داشتم. ایشان که رئیس جمهور شد دائم فشار می آورد که من نباشم تا این که به زور در اوایل نیمه دوم سال 86 من را بازنشسته کردند.

شما بعد از ماجرای قتل های زنجیره ای دستگیر شدید. پس بعد از آزادی هم به فعالیت تان در وزارت اطلاعات ادامه دادید؟


بله. بعد از اینکه آزاد شدم به سر کار رفتم. آن موقع مدیر بودم و بعد هم مدیرکل شدم تا این که آقای محبت کرد و با دعواهای فراوان بنده را بازنشسته کرد.



یک مسئله دیگر هم که درخصوص فعالیت های وزارت اطلاعات مطرح است به حوزه کردستان مربوط می شود. بعد از انقلاب گرو ه های کردی بسیار فعال شدند و همان طور که گروه های کردستان عراق علیه صدام با ایران همکاری می  کردند گروه های کردی ایرانی مثل حزب دموکرات هم با صدام علیه ایران همکاری می کردند و سری هم در اروپا داشتند. آقای قاسملو، رهبر حزب دموکرات کردستان ایران، بعد مدتی که اقدامات مسلحانه انجام داده بودند تصمیم گرفتند برای صلح با جمهوری اسلامی وارد مذاکره شوند که در جلسه مذاکره به قتل رسیدند. ماجرا چه بود؟

اتحادیه میهنی کردستان عراق با ایران برضد صدام همکاری می کرد و همین طور مسعود بارزانی هم با ایران همکاری می کرد. همان طور که شما گفتید احزاب کردی ایرانی هم با صدام همکاری می کردند. آقای قاسملو از طریق اتحادیه میهنی کردستان عراق تقاضا کرده بود که با مقامات مسئول جمهوری اسلامی ملاقات کند. یک بار هم ملاقات کرده بود. بار دوم در وین ملاقات کرد. سردار جعفری (که الان رئیس دفتر آقای لاریجانی در مجلس است) و یک فرد دیگر از طرف ایران رفتند که با قاسملو ملاقات کنند و قاسملو را متقاعد کنند که به ایران بازگردد و از اقدامات مسلحانه در کردستان دست بردارد.

 قاسملو هم پذیرفته بود. قرار بود جلسه ای برگزار شود. نمایندگان ایران رفتند تا با قاسملو ملاقات کنند. در این ملاقات آقای قاسملو و معاونانش بودند. واسط این ملاقات هم در جلسه بود. نمایندگان ایران هم بودند.

ماجرا را در همین جا نگه دارید تا به موضوع دیگری اشاره کنم. آقای اوجلان رهبر پ ک ک» ترکیه اعلام کرده بود که می خواهیم با دولت ترکیه آشتی و سازش کنیم. سه تا خانم که از اعضای کادر اصلی و مرکزی پ ک ک» بودند و اسم یکی از آنها هم سکینه جانسیز بود با این روند صلح با دولت ترکیه مخالف بودند. همه این ها در یک روز کشته شدند. چرا؟ چون مخالف جریان آشتی بودند.

در مورد قاسملو هم جریان مخالف آشتی قاسملو با ایران، در جلسه مذاکره ایشان را به قتل رساند. به سوی همه حاضران در جلسه شلیک کردند و همه را کشتند. در درجه اول هم به دنبال این بودند که قاسملو را به قتل برسانند.

یعنی مخالفان سازش قاسملو را کشتند؟

بله، من از شما یک پرسش دارم. ما با کشته شدن قاسملو چه مقدار نفع می بردیم و با زنده بودن او چه مقدار منتفع می شدیم؟ بعد از قتل قاسملو ترور در کردستان زیاد شد. گفتند جمهوری اسلامی قاسملو را کشته و انتقام گیری کردند. ما دنبال این بودیم که جلوی خونریزی و ناامنی در کردستان گرفته بشود. آنها قتل قاسملو را پیراهن عثمان کردند و ناامنی و خونریزی را تشدید کردند.

تحلیل شما چیست؟ چه کسانی قاسملو را کشتند؟


قاسملو را مخالفان سازش کشتند.

یعنی معتقدید بخشی از هم حزبی های قاسملو که مخالف سازش بودند این کار را کردند؟

مخالفان سازش کشتند. هرکسی می تواند در این موقعیت باشد. می تواند کار اسراییلی ها باشد. می تواند کار صدام باشد. می تواند کار سازمان منافقین باش، می تواند کار کشورهای دیگر هم باشد. به هر حال کار کسانی بود که از این سازش زیان می دیدند. بعد کشته شدن قاسملو آقای شرفکندی رهبر گروه شان شد. اینها در یک جا جمع شدند و صحبت کردند و نتیجه گرفتند که دوباره مذاکره با جمهوری اسلامی را ادامه بدهند.

آنها در بحث های درونی شان متوجه شدند که قتل قاسملو کار جمهوری اسلامی نیست بلکه کار مخالفان جمهوری اسلامی است. اینها برای جلسه ای در میوس جمع شده بودند که مجددا همه آنها به قتل رسیدند. چه کسی آنها را لو داد؟ پنج نفر آدمی که جزء کادر اصلی بودند و برای تشکیل جلسه همه مسائل امنیتی و حفاظتی را رعایت می کنند، جلسه تشکیل داده بودند. پنج نفر از اعضای کادر مرکزی حزب دموکرات کردستان تشکیل جلسه داده بودند برای اینکه تصمیم بگیرند دوباره با جمهوری اسلامی ملاقات کنند و اینکه در مذاکره با جمهوری اسلامی چه بگویند، دوباره کشته می شوند.

 این کار چه کسانی می تواند باشد؟ آمدند جنجال مع را راه انداختند و چیزی هم برای اثبات ادعایشان در این خصوص که ایران در آن ماجرا نقش داشته، ندارند. حتی یک ایرانی هم در آن اطراف دستگیر نشد. هیچ کس را نتوانستند در این رابطه دستگیر کنند. خب پس چطور شد؟ یعنی جمهوری اسلامی این قدر قوی است؟ مخالفان سازش با جمهوری اسلامی ایران این اقدام را مرتکب شدند. ما چقدر بعد از ماجرای قتل قاسملو و شرفکندی شهید دادیم. اصلا با محاسبه هزینه و فایده می ارزید که ما این قدر شهید بدهیم و کردستان ناامن تر بشود؟ ما می خواستیم که در کردستان شهید ندهیم و اوضاع آرام تر شود.

در جلسه مذاکره با قاسملو نماینده ما آقای جعفری، سردار سپاه بود و به گردنش تیر خورد. ما سردار خودمان را هم می زدیم؟ متاسفانه در داخل هم بعضی ها بدشان نمی آید که وانمود کنند وزارت اطلاعات این اقدام را انجام داده تا بگویند بله ما اینیم، ما خیلی قدرتمند هستیم و می توانیم در خارج از کشور کارهای پیچیده و بزرگ انجام دهیم. در حالی که واقعیت قتل قاسملو و شرفکندی همین چیزی است که من گفتم.

https://www.bartarinha.ir/fa/news/8123


ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (1)

گفته اند تاریخ را حاکمان و فاتحان روایت می کنند و نه محکومان و مغلوبان. اما این قاعده یک استثنا دارد. نیروهای امنیتی بخشی از هیئت حاکمه اند که به دلیل ماهیت و ملاحظات حوزه فعالیت شان، هیچ گاه روایت شان از رویدادها بازگو نمی شود.
 
 
 
 
مجله صدا - مهدی الیاسی: گفته اند تاریخ را حاکمان و فاتحان روایت می کنند و نه محکومان و مغلوبان. اما این قاعده یک استثنا دارد. نیروهای امنیتی بخشی از هیئت حاکمه اند که به دلیل ماهیت و ملاحظات حوزه فعالیت شان، هیچ گاه روایت شان از رویدادها بازگو نمی شود.

امنیت و مسائل امنیتی یگانه حوزه ای ست که در آن تنها روایت محکومان و مغلوبان بازگو و شنیده می شود و طبعا مورد پذیرش قرار می گیرد. این گفت و گو تلاشی ست برای آن که تبصره و استثنایی بر تاریخ شفاهی باشد چرا که قصد دارد در حوزه امنیت، نه روایت مغلوبان، بلکه روایت یک نیروی امنیتی درگیر در تحولات سه دهه اخیر را بازگو کند. بی آن که قضاوتی نسبت به این روایت داشته باشد.

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (1)

 پرسش ها به گونه ای طرح گردیده که تقریبا شامل همه مسائل و شبهات مطرح در افکار عمومی باشد. به دلیل برخی ملاحظات، عامدانه وارد چالش  با مصاحبه شوند نشدیم و صرفا شنونده پاسخ او بودیم. طبعا همه ماجراهای طرح شده در این گفت وگو راویان و سویه های دیگری هم دارد که قابل طرح است. تاریخ در هیچ جنبه ای به داوری قطعی و تمام عیار نمی رسد.

بهترین حالت برای یک مورخ این است که شاهدان و مجریان زنده، روایت های خاص خودشان را از رویدادها بیان کنند و آن را برای آیندگان به یادگان بگذارند و هم در معرض قضاوت دیگران قرار دهند. گفت و گوی ما با اکبر خوش کوشک از این منظر و جنس است.

در ابتدا بگویید در جه زمانی و با چه پیش زمینه ای وارد دستگاه اطلاعاتی ایران و در کدام معاونت مشغول فعالیت شدید؟


من قبل از پیروزی انقلاب با حاج داوود کریمی همکاری می کردم. در گروه ایشان فعالیت زیرزمینی می کردیم و به پخش اعلامیه در محله نازی آباد و شهر ری و. اقدام می کردم. بعد از پیروزی انقلاب کمیته ها تشکیل شد و من به کمیته پیوستم. آن موقع در کمیته ها آقای حجاریان بود، برادران سمیع خانی بودند، برادران فتوحی بودند، برادران کریمی بودند. کمیته تشکیل شد تا اینکه 10روز مانده به سال 58 غائله کردستان پیش آمد و امام همه را به سوی کردستان فراخواندند. من هم به کردستان رفتم. حاج داوود کریمی فرمانده کردستان شد.

حاج طاهر مسئول اطلاعات شد و من هم در آنجا معاون اطلاعات بودم. کارهای گشتی و رزمی هم انجام می دادیم. ما بیش از 10 ماه کردستان بودیم. من کار اطلاعاتی را از کردستان و از سال 58 آغاز کردم. بعد از آن و با شروع جنگ در اطلاعات عملیات خرمشهر، مسئول محور عملیات کمیته ها شدم که آنجا با اصابت 5 گلوله مجروح شدم و مدتی بستری بودم. بعد از آن به اطاعات کمیته رفتم. در تاریخ یکم فرودین سال 58 عضو سپاه شدم. دوستان تاکید داشتند که در کمیته جنوب شهر تهران در کمیته 13 باقی بمانم. ما یک محل جداگان گرفتیم و در چهارراه چیت سازی نازی آباد مقری به نام اطلاعات عملیات درست کردیم.

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (1)

 ما 3 ماه قبل از 30 خرداد 60 که منافقین خودشان را آماده می کردند که عملیات مسلحانه را آغاز کنند در لوله های آب تهران در خیابان گلابدره نازی آباد پنهان می شدیم و افرادی از منافقین را که از خانه های تیمی بیرون می آمدند دستگیر و تخلیه اطلاعاتی می کردیم.

8 روز قبل از 30 خرداد متوجه شدیم که آنها قصد دارند برای 30 خرداد اقداماتی را انجام بدهند اما نمی دانستیم که می خواهند چکار بکنند. شب 24 خرداد به یک خانه تیمی حمله کردیم و بیش از 90 تن از اعضای منافقین را در آن خانه دستگیر کردیم. یک خانه 3 طبقه بود که در آن آموزش کار با زنجیر و چاقو و اسلحه می دیدند. ما آنجا آنها را دستگیر کردیم که خیلی هم معروف شد. آقای نیری و آقای مبشری که در دادگاه های انقلاب بودند ماجرا را می دانند. از آنها بازجویی کردیم و آنجا تقریبا فهمیدیم که قرار است در 30 خرداد چه اتفاقی بیفتد. که در 30 خرداد بچه های ما در میدان فردوسی مستقر شدند که شهید مازندرانی هم آن روز چاقو خورد و شهید شد. در روز 30 خرداد 60 و روزهای بعد با منافقین برخورد کردیم و ناکامشان گذاشتیم. سرمنشاء فعالیت اطلاعاتی من به سال 59 و 60 مربوط می شود.

درواقع فعالیت های اطلاعاتی و امنیتی شما به قبل از تاسیس وزارت اطلاعات باز می گردد.


بله، من در سال 61 به سپاه برگشتم و خدمت حاج داوود کریمی بودم و نماینده ویژه ایشان در عملیات های شهری بود. در همان سال 61 در جنگ مجروح شدم و در منزل بستری بود. آقای حسن عابدی جعفری به عیادت حاج داوود آمده بود. به عیادت من هم آمد. آن موقع وزیر بازرگانی شده بود. من آن موقع با ویلچر حرکت می کردم. ایشان بنده را به سمت مدیر کل حراست وزارت بازرگانی منصوب کرد.

وقتی که حالم خوب شد و مصدومیتم رفع شد آقای ، نخست وزیر، بنده را از طریق حاج داوود کریمی خواست و من به دفتر اطلاعاتی، امنیتی، نظامی و انتظامی نخست وزیری رفم. آقای محسن کنگرلو مشاور نخست وزیر و رئیس ما بود. من از سال 62 تا سال 63 آنجا بودم. در سال 63 که وزارت اطلاعات تاسیس شد به وزارت اطلاعات رفتم و تا دهه هفتاد من در قسمت بررسی های خارجی وزارت اطلاعات رفتم و تا دهه هفتاد من در قسمت بررسی های خارجی وزارت اطلاعات بودم. در دهه هفتاد که سعید امامی معاون امنیت وزارت اطلاعات شد، من مشاور ایشان در امور خارجی شدم. خارجی نه به این معنا که در خارج از کشور مستقر باشم. یک بخشی در وزارت اطلاعات بودم به نام امور خارجی.

حوزه کاری این بخش چه بود؟


حوزه کاری اش جمع آوری اطلاعات ضدانقلاب در خارج از کشور بود. درضمن به کسانی که قصد بازگشت به کشور را داشتند کمک می کردیم. به آنها پاسپورت می دادیم. ما راه را برای بازگشت باز گذاشته بودیم. یکی دیگر از کارهای ما این بود که کسانی که در ایران بودند و قصد داشتند از کشور بروند را تشویق می کردیم که از کشور خارج شوند. دلیل آن هم این بود که نگویند کشور ما یک کشور بسته است. درخصوص بازگشت افرادی که در خارج از کشور بودند و می خواستند به ایران برگردند، آقای علیرضا نوری زاده خیلی با ما همکاری می کرد.

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (1)

 هم چنین  افرادی مثل شهرام همایون، ضیا آتابای و غیره. تمام تلویزیون های فارسی زبان خارج از کشور به جز بی بی سی و صدای آمریکا، از همان موقع تحت نظارت جمهوری اسلامی هستند. به جمهوری اسلامی فحش هم می دهند اما کارهای لازم را هم انجام می دهند. یعنی جمهوری اسلامی چنین پتانسیلی دارد که بتواند اینها را جذب کند. در آن سالها و با اقدامات ما خیلی ها که در ابتدای انقلاب فرار کرده بودند به کشور برگشتند.

من در آمریکا و در اروپا با خیلی ها که رفته بودند صحبت کردم. کسانی که ارتشبد بودند، سپهبد بودند، وزیر بودند، معاون وزیر بودند و بالاخره در حکومت گذشته منصب دار بودند. ما با این ها صحبت کریم. خیلی از اینها به ایران برگشتند و زندگیشان را پس گرفتند و دوباره از ایران رفتند. یعنی به ایران می آیند و می روند. رفت و آمد دارند. الان شما لیست پروازهای فرانکفورت به تهران را که نگاه بکنید هفتاد درصد آن افراد مقیم آمریکا هستند و کسانی بودند که قبلا در ایران مشکل داشتند.

آقای فرخ نگهدار چطور؟ با ایشان هم تماسی داشتید؟

فرخ نگهدار ایده برخورد نظامی با جمهوری اسلامی را قبول نداشت. قبول نداشت که باید با جمهوری اسلامی به صورت نظامی برخورد کنند. هرکس که قصد برخورد نظامی با جمهوری اسلامی را نداشته باشد آزاد است. اصلا فرخ نگهدار نباشد، رضا پهلوی باشد. ما با یک واسطه به رضا پهلوی هم وصل شدیم. رضا پهلوی گفت اجازه بدهید به ایران برگردم. این را برای اولین بار می شنوید. رضا پهلوی خیلی برای آمدن به ایران آماده بود. اما اطرافیانش منصرفش کردند. الان هم رضا پهلوی در کنترل جمهوری اسلامی است. ما دیگر در جمهوری اسلامی مخالف مسلح نداریم.

شما می گویید با ایرانی های خارج از کشور ارتباط برقرار می کردید. استراتژی شما در این حوزه چه بود؟

ببینید هر سیستمی که از تلاطم می  افتد و به آرامش می رسد، نیروهای فکری اش شروع به کار می کنند. یک مثال بزنم. ما سعید شاهسوندی را در عملیات مرصاد دستگیر کردیم. سعید شاهسوندی از اعضای درجه یک کادر منافقین بود. وقتی در عملیات مرصاد دستگیر شد مدتی در ایران بود و الان در آلمان مشغول زندگی است. کتاب فروشی هم دارد. پول کتابفروشی اش را هم ما دادیم. این چه معنایی دارد؟ اگر سعید شاهسوندی در ابتدای انقلاب دستگیر می شد، صد بار اعدام می شد. چرا ولش کردیم؟ وقتی دریا آرامش پیدا می کند و کشتی در س قرار می گیرد، ناخدا افرادی را در کنار خود دارد که آن افراد فکر می کنند. در سیستم، اتاق فکر شکل می گیرد.

برای جذب افراد خارج کشور و بازگشتشان به ایران به لحاظ اجرایی چگونه عمل می کردید؟


زنگ می زدیم به فلان آقای. می گفتیم سلام علیکم، آقا سرلشگر فلانی؟ حالتون خوبه؟ از وزارت اطلاعات زنگ می زنیم. جناب شما خوب هستید؟ می توانیم با شما صحبت کنیم؟ این قدر با او صحبت می کردیم و می خواستیم سر قرار بیاید. وقتی سر قرار می آمد می گفتیم سلام علیکم.

ما از طرف جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات آمده ایم. می گفتیم کاری دارید؟ مشکلی دارید؟ به کمکی نیاز دارید؟یک اشتباهی در ابتدای انقلاب شد و آن این بود که آمدیم سران ارتش شاه را اعدام کردیم. این ها نباید اعدام می شدند. ارتشبد نصیری می گفت این کشور قانون اساسی و پادشاه داشت و من سرباز آن قانون اساسی و شاه بودم، شما بیایید قانون اساسی تدوین کنید ما سرباز آن قانون اساسی می شویم.

ناگفته های یک مامور اطلاعاتی ایران (1)

 آن موقع ما در شور انقلابی بویدم و آنها را اعدام کردیم که اشتباه بود. فراموش نکنیم که خیلی خلبان های نیروی هوایی که در جنگ شهید شدند در کودتا نوژه دستگیر شده بودند. این ها را دستگیر کردیم و در جنگ از آنها استفاده کردیم و خیلی هم کمک کردند، فقط سپاه که در جنگ نبود. تا موقعی که منافقین دست به اسلحه نبرده بودند کسی با آنها کار نداشت. کسی که اسلحه به دست نگیرد برخورد نظام هم با او فرق دارد. خیلی از افراد اپوزیسیون الان عده ای پیرمرد هستند که در خارج از کشور زندگی می کنند.

من می خواهم بگویم نظام جمهوری اسلامی از همان ابتدا به دنبال جذب مخالفان بوده است. آیت الله ای هم همیشه می گویند جذب حداکثری. این عقیده در زمان امام هم بود. ما در وزارت اطلاعات به دنبال جذب حداکثری کسانی بودیم که از کشور خارج شده بودند. بعد از انقلاب 6 میلیون نفر از کشور خارج شدند. نظر ما این بود که اینها به کشور رفت و آمد کنند. الان هم به اینها شناسنامه می دهند. خدمت سربازی را به اینها می فروشند و کارت پایان خدمت می دهند. الان خیلی ها به کشور می آیند و می روند. شیوه ما همیشه جذب اینها بود. خیلی از اینها جذب شدند و الان عامل ما هستند. جذب ما شدند و برای ما کار فرهنگی می کنند.

شما صحبت از جذب حداکثری و جذب افراد خارج از کشور می کنید در حالی که در همان ایام افرادی مانند شاپور بختیار و فریدون فرخزاد کشته می شوند. آیا این تناقض نیست؟

پرسش خوبی مطرح کردید. من ابتدا به ماجرای شاپور بختیار می پردازم. این اولین مصاحبه ای است که من در آن به این موضوع می پردازم. من واقعیت ماجرا را برای شما بازگو می کنم. آقای شاپور بختیار بعد از  پیروزی انقلاب در ایران بود. در شورای انقلاب عده ای می خواستند که شاپور بختیار دستگیر نشود و از ایران خارج شود. شاپور خیلی راحت و با یک پاسپورت خارجی از ایران خارج شد و تصور هم می کرد که کسی متوجه نشده که او دارد از کشور خارج می شود.

بختیار در فرانسه مستقر شد. بختیار در زمان چنگ الجزایر برای فرانسوی ها جنگید و در این جنگ به نفع فرانسه حضور پیدا کرد. آقای بختیار همسر فرانسوی داشت. در منطقه ای هم زندگی می کرد که رئیس پلیس آنجا پسر خودش بود. آقای بختیار مواد مخدر مصرف می کرد و مسائل جنسی هم داشت. دوست داشت با دخترها و زنها باشد. خیلی ها بودند که دوست داشتند جذب ما بشوند در رابطه با روابط خصوصی بختیار مطالبی را بیان کنند. آقای بویر از اقوام بختیار بود. آقای بختیار مسائل اخلاقی با خانواده بویر پیدا می کند.

آقای بویر با دو نفر از نزدیکانش به بهانه این که دیدار خانوادگی و احوال پرسی کنند به خانه بختیار می روند. دم منزل آقای بختیار پلیس نشسته بوده و مدارک شناسایی هرکس را که می خواسته با بختیار دیدار کند می گرفتند و همه را می گشتند پس از تایید به داخل خانه بختیار می بردند. آقای بویر با دو نفر همراهش مدارک شناسایی شان را به پلیس می دهند و به داخل خانه آقای بختیار می روند. آن طور که پلیس فرانسه گزارش داده آقای بختیار را خفه می کنند ودست و گردنش را می پیچانند. مستخدمش را هم می کشند. خیلی راحت از خانه خارج می شوند و دم در خانه از پلیس مدارک شناسایی شان را می گیرند و می روند.

یعنی شما معتقدید قتل شاپور بختیار یک قتل خانوادگی بوده است؟

بله. دعوای خانوادگی بوده. این اصل ماجراست. رو یاین موضوع بررسی شده است. الان عده ای ممکن است بگویند بختیار را وزارت اطلاعات به قتل رساند. برخی هم در داخل به غلط برای این که وزارت اطلاعات را قوی و پرتوان جلوه بدهند به این توهم دامن می زنند. از آنجا که من در کار بررسی خارجی بوده ام این انگ را به بنده هم می زنند.

پس حرف های انیس نقاش که می گوید من این کار (قتل شاپور بختیار) را انجام داده ام، چیست؟

انیس نقاش یک لبنانی بود. رفت که این کار را انجام بدهد. و اصلا هم نتوانست کاری انجام بدهد. منزل بختیار یک منطقه حافظت شده بود و پسر آقای بختیار هم رئیس پلیس همان منطقه بود و هوای پدرش را داشت. 6 ساعت بعد از قتل آقای بختیار، متوجه می شوند که او کشته شده است.

یعنی آقای بویر برای بختیار و برای پلیس یک فرد موجه بوده و به منزل بختیار رفت و آمد داشته و به او اصلا شک نداشتند. فامیل بختیار بود. پلیس فرانسه هم این مسئله را تایید کرده است که آقای بویر به همراه دو نفر دیگر قبل از قتل بختیار به داخل منزل او رفته اند.

https://www.bartarinha.ir/fa/news/8117


محسن کنگرلو از فعالان اصلی موضوع جریان مک فارلین در مصاحبه با رومه جمهوری اسلامی به بیان ناگفته هایی از این پرونده پرداخت.متن کامل گفت وگو را می خوانید.


* شما یکی از افرادی هستید که در جریان ماجرای مک فارلین، عضو هیئت مذاکره‌کننده ایرانی بودید. پست سازمانی شما در آن زمان چه بود؟
- از فروردین ماه سال 1361،‌ من به عنوان مشاور امنیتی – اطلاعاتی آقای مهندس میرحسین نخست‌وزیر وقت مشغول کار شده بودم. بعد‌ها هم مسئول پیگیری ارتشاء‌های دولتی از طرف دولت شدم. مسئولیت من خرید اسلحه نبود. ولی ما باید دقیقا آن زمان را بررسی ‌کنیم. اگر بخواهیم بفهمیم که چرا همه دنبال پیروزی در جنگ بودند، آن وقت این موضوع کاملا ریشه‌یابی می‌شود. آن روزها همه در فکر و اندیشه پیروزی در جنگ بودند. همه دوست داشتند خدمتی به این روند بکنند همه ایرانیها به این موضوع فکر می‌کردند. وقتی می‌گویم همه ایرانیها منظورم آنهایی هم هستند که حتی در داخل ایران نبودند و حتی با انقلاب هم موافق نبودند، اما به ایران و وطنشان علاقه داشتند. به فکر این بودند که ایران در جنگ پیروز شود و خدای نکرده شکست و ناکامی و تجزیه ایران عاقبت این جنگ نشود. بالطبع همه دنبال راهکارها و امکاناتی بودند که ما را در جنگ پیروز کند. همه هم این را می‌دانستند که ما امکانات و سلاح‌هایی را که بتوانیم در مقابل عراق، پیروز جنگ بشویم نداشتیم. به عراق همه دنیا بویژه ابرقدرتهای آن زمان کمکهای شایان توجه نظامی و تسلیحاتی می‌کردند. تازه از انقلاب سال 57، فارغ شده بودیم و علاوه بر مشکلاتی که وجود داشت آمادگی زیادی هم برای جنگ نداشتیم. صدام هم ا ز این موضوع سوء استفاده کرده بود و به ایران حمله کرد.
من در همینجا یک سابقه‌ای از این موضوع از خاطرات قبل از پیروزی انقلاب خود را برایتان بازگو می‌کنم. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آقای مهندس مهدی بازرگان به نمایندگی از سوی نهضت آزادی ایران برای آشنایی و پی بردن به ماهیت گروه فجر اسلام» چند سئوال برای گروه ما فرستاد. یکی از سئوالات آقای مهندس بازرگان از ما این بود: اگر ما پیروز بشویم، از ناحیه چه کشوری مورد حمله قرار می‌گیریم؟ من در جواب آقای بازرگان گفتم: عراق.
* رابط شما با آقای بازرگان چه کسی بود؟
- رابط ما با آقای بازرگان، آقای سیدرضا دربندی بود. از دوستان مبارز و بسیار صمیمی ما است. از بچه‌های خوب فجر اسلام بود. سیدرضا دربندی سوالات آقای بازرگان را آورد. بعد از انقلاب هم از طریق مرحوم آقای محمد نصراللهی (نماینده آبادان در مجلس اول) و ناصر ترکان اطلاعات خوبی از عراق و منطقه جمع‌آوری کردیم. اطلاعات اولیه ما حاکی از آن بود که عراق در تدارک جنگ سنگین علیه ایران است. این اطلاعات را هم به مسئولین می‌گفتیم اما چندان پذیرا نبودند. ما در آبادان دفتر هم داشتیم. دفتر فجر اسلام در آبادان مشهور به دفتر 316 بود. پلاک دفترمان 316 بود و به همین پلاک هم مشهور شده بودیم. سپاه نوار مرزی خوزستان را خودمان تشکیل دادیم. با حمایت و نظارت آیت‌الله شهید بهشتی.
* ماجرای مک فارلین از کجا کلید خورد؟
- از طریق منابعی، آقای قربانی‌فر با ما تماس گرفت.و من مسئول برقراری ملاقات با ایشان شدم.
* ملاقاتتان در ایران بود؟
- نه. اولین ملاقات ما در پاریس بود. در آن ملاقات آقای قربانی فر یک سری مسائلی را مطرح کرد و ما این مسائل را به تهران انتقال دادیم. درخواست اولیه آمریکائیها از طریق قربانی‌فر این بود که ما یک سری گروگان در لبنان داریم، شما حرفتان در لبنانی‌ها اثر و نفوذ دارد. شما گروگانهای ما را بگوئید و وساطت کنید که لبنانی‌ها گروگانهای ما را آزاد کنند و ما هم در عوض، کمکهای نظامی و تسلیحاتی در جنگ به شما می‌کنیم.
* قربانی‌فر نماینده رسمی آمریکایی‌ها بود؟
- نه. نماینده رسمی نبود. واسطه بود. او به هرحال خواسته‌هایی داشت. اما در پس پرده خواسته‌هایش، انگیزه و عرق وطن‌پرستی هم وجود داشت. درآن زمان قربانی‌فر و قربانی‌فرها همگی آرزو می‌کردند که ایران در جنگ پیروز شود. همه علاقه‌‌مند بودند که ایران در جنگ پیروز شود و هرکس از هر طریقی با امکانات و ارتباطات خود سعی در کمک به ایران داشتند. ایرانیهای سراسر جهان حاضر نبودند که وطنشان توسط عراق اشغال بشود. قربانی‌فر هم یکی از همان افراد بود.
* انگیزه اصلی ایران از استقبال از این پیشنهاد و مذاکره با آمریکائیها چه بود؟
- سوال خیلی خوبی کردید. ما آن زمان به موشک تاو احتیاج داشتیم. مشکل تاو هم در اختیار آمریکائیها بود.
* قبل از انقلاب قربانی‌فر چه کاره بود؟
- یک شرکت حمل و نقل بود، مدیرعامل حمل و نقل استارلاین بود. چندین کشتی داشتند. صاحبان این شرکت مقامات آمریکایی و اسرائیلی بودند.
* می‌گفتند قربانی‌فر، مامور ساواک بود؟
- این موضوع غلط است. حد قربانی‌فر بالاتر از این بود که مامور حقوق‌بگیر ساواک باشد. قطعا وزارت اطلاعات پرونده‌ای از قربانی‌فر در اختیار دارد. ممکن است با ساواک رابطه داشته باشد. چون گفتم مدیرعامل یک شرکت بسیار عظیم حمل و نقل بین‌المللی بوده، اما مامور حقوق‌بگیر و این حرفها نبوده. رده بالایی داشت. حتی چند باری که به تهران آمد ما او را وصل کردیم به آقای یونسی (وزیر اطلاعات اسبق) که آن زمان دادستان ارتش بود. با آنها همکاریهای بسیار خوبی کرد. خیلی خیلی به ایران خدمت کرد. آقای یونسی و دادستانی ارتش و پرونده‌های آنجا، سند ادعای من است. بالاخره در خصوص جنگ این ارتباطات پدید می‌آید و ضروری است.
* چه شد که ارتباط شما با قربانی‌فر و آمریکائیها قطع شد؟
- قرار بود که ما وساطت کنیم تا لبنانیها گروگانهای آمریکایی را آزاد کنند و آنها به ما موشک تاو بدهند. این کار انجام شد،‌تا اینکه در ایران جریانهایی کارشکنی کردند و آخرین پول محموله موشک را به آنها پرداخت نکردند. آخرین هواپیمایی که 500 عدد موشک تاو را برای ایران آورد، پولش داده نشد. کسی که مسئول این کار بود، از دادن پول به بهانه گران بودن موشکها و سایر بهانه‌جویی‌ها ممانعت کرد. بهانه‌ها واهی بود. خرید اسلحه و موشک این بهانه‌ها را برنمی‌تابد. می‌خواستند کار پیش نرود. خیلی به جنگ ضربه زدند.
* این مذاکره در پیشرفت جنگ به نفع ایران موثر بود؟
- صددرصد. صددرصد این مذاکره به نفع ما شد. علاوه بر موشکهای تاو، 110 هزار قطعه شامل حدود 100نوع قطعه و مدل قطعه هاگ» را ما وارد ایران کردیم. سایت‌های هاگ ما همگی از کار افتاده بود. همین موشکهای هاگ باعث پیروزی ما در عملیات فاو شد. در عرض یک روز ما 70 تا پرواز جنگنده‌های عراقی را زدیم.
* یکی دو نمونه از عملیاتی که براثر همین معامله و مذاکره، باعث پیروزی رزمندگان ایرانی شد را نام ببرید؟
- همین فاو.
* به جز فاو، نمونه‌دیگری را ذکر کنید؟
- تا قبل از این دستآورد، هواپیماهای عراقی همین‌طور سرشان را می‌انداختند پائین و مثل آب خوردن وارد ایران می‌شدند و قلب تهران را نشانه می‌گرفتند و راکت می‌زدند. بعد از این معامله، دیگر هواپیماهای عراقی نتوانستند به راحتی به ایران نفوذ کنند. ما سایت داشتیم، اما چون قطعه یدکی نداشتیم و تعمیرات و نگهداری آنها با مشکل مواجه شده بود، عملا از کار افتاده بودند. بعد از این ماجرا، سایت‌های ما فعال شدند. ایران به چتر امنیتی هوایی مسلط و مجهز شد. ما حدود 40 تا سایت هاگ داشتیم. شاید بیشتر شاید 70 تا. دور تا دور مرز ایران سایت بود اما از کار افتاده بودند.
* با این حساب شما نباید مخالفی جلوی کارتان می‌بود؟
- تمام مسئولین با کار ما موافق بودند. غیر از چند نفری که در کار ما کارشکنی کردند ما هیچ مخالفی نداشتیم.
*چرا به بن‌بست خوردید؟
- از آنهایی که این بن‌بست را به وجود آوردند بپرسید. از من نپرسید.
* راس مذاکره‌کنندگان ایرانی چه کسی بود؟
- آیت‌الله هاشمی رفسنجانی.
* تمام مراحل مذاکرات را با ایشان هماهنگ می‌کردید؟
- بله. جزء به جزء کارهایمان را با ایشان هماهنگ می‌کردیم.
* موانع کارتان را با آقای رفسنجانی در میان می‌گذاشتید؟
- بله. آقای رفسنجانی در جریان کارشکنی‌ها بودند. شاید خودشان روزی صلاح بدانند و آنها را معرفی کنند. آقای رفسنجانی حرفهای زیادی در این زمینه دارند که اگر بزنند روسیاهی برای خیلی‌ها باقی می‌ماند. ما هدفمان این بود که در این ماجرا پیروز جنگ بشویم، نه اینکه پیروز یک یا دو عملیات جنگی. متاسفانه نگذاشتند. کارشکنی کردند.
* یکی از نمونه‌های کارشکنی‌ها را ذکر کنید؟
- مثلا آمدند گفتند که موشکهای تاو اسرائیلی است. در صورتیکه موشکهای تاو آمریکایی هستند. با این بهانه‌ها جلوی پیروزی ایران را گرفتند.
* در مذاکرات با مک فارلین غیر از خرید اسلحه،‌درباره مسائل دیگری هم بحث کردید؟
- مذاکره ما با مک فارلین فقط درباره مبادله گروگانها و خرید اسلحه بود. آنها 9 یا 11 گروگان در لبنان داشتند. آنها می‌گفتند تمام گروگانها را یک جا بگوئید آزاد کنند. ما گفتیم گروگانها یکی، یکی، آزاد می‌شوند. و حرف ما پیش رفت.
* محل مذاکرات شما با تیم مک فارلین در کجا بود؟
- در هتل استقلال تهران (هیلتون سابق).
* پس از اینکه ملاقاتها و مذاکرات با مک فارلین را انجام می‌دادید، اولین جا و اولین شخصیتی راکه به او گزارش می‌دادید، چه کسی یا کسانی بودند؟
- ما بلافاصله به ملاقات آقای هاشمی رفسنجانی می‌رفتیم و گزارش‌ها را به ایشان می‌دادیم.
* با آقای مهندس ملاقات نداشتید؟ شرح مذاکرات را به ایشان انتقال نمی‌دادید؟
- آقای مهندس میرحسین اصلاً کاری به کار ما نداشت و ما را آزاد گذاشته بود و می‌گفت با آقای هاشمی هماهنگ باشید کافی است و نیازی به مذاکره با من نیست. آقای مهندس می‌گفت کار دست آقای هاشمی است و ایشان کار را پیش می‌برد. دخالت نمی‌کرد.
* آیا امام خمینی در جریان مذاکرات مک فارلین قرار داشتند؟
- بله. از طریق آقای سیداحمد خمینی. آقای سیداحمد خمینی از طرف امام در جلسات سران قوا حضور داشتند و در جریان مذاکرات بودند.
* چرا شما نتوانستید آقای هاشمی رفسنجانی را قانع کنید که تلاش کند و نگذارد مذاکرات با مک فارلین به بن بست برسد؟
- نمی‌دانم. آقای رفسنجانی شخصاً خیلی مایل بود مذاکرات به نتیجه برسد. حتی اخیراً در مصاحبه‌ای گفته است که حیف شد مذاکرات با مک فارلین به بن بست رسید، وگرنه ما فتح‌الفتوح می‌کردیم.
* شما موافق، آقای رفسنجانی موافق، امام خمینی موافق، سران سه قوه موافق، آقای سیداحمد خمینی موافق، آن کس یاکسانی که مذاکرات را به بن بست کشاندند، کی بودند؟ چه قدرتی داشتند که توانستند ورای این شخصیت‌ها، مذاکرات را به بن بست بکشانند و جنگ را طولانی‌تر و خسارت‌بارتر بکنند؟
- این سئوال را از آقای رفسنجانی بپرسید.
* به نظر شما اگر از آقای رفسنجانی این سئوال را بپرسیم، جوابی می‌توانند بدهند؟
- نمی‌دانم.
* حالا بفرمائید، چه اتفاقی افتاد. چه طور به این سادگی این مذاکرت به بن بست رسید؟ مگر نه اینکه حاصل این مذاکرات پیروزی قریب‌الوقوع ایران در جنگ بود و ما به مرحله پذیرش قطعنامه و مشکلات ناشی از آن برخورد نمی‌کردیم؟
- تحلیل من این است که مسئولین ایرانی باور نمی‌کردند که می‌توانند پیروز ‌شوند و آمریکا با آن قدرت حاضر به مذاکره با ایران شده است. بعضی از مسئولین آن زمان بویژه مسئولین نظامی خواب می‌دیدند. نمی‌توانستند باور کنند که جنگ دارد با پیروزی ایران تمام می‌شود.
* این تحلیل خوش بینانه است. تحلیل بدبینانه شما چیست؟
- تحلیل بدبینانهمن این است که یک عده منافعشان در ادامه جنگ بود. آنها قدرت و ثروت خودشان را در ادامه جنگ می‌دیدند. آنها از جنگ و خون شهدا و دردهای جانبازان و خانواده‌های شهدا و جانبازان می‌خواستند پلی درست بکنند برای رسیدن به قدرت و ثروت. حالا این حرفها بهتر فهمیده می‌شود. حیات بعضی از جریانهای ی در ادامه جنگ بود. آنها نمی‌خواستند ایران به این سرعت پیروز جنگ شود. همه چیز خود را از دست می‌دادند.
* تقصیر آمریکائیها در به بن بست رسیدن این مذاکرات چه بود؟
- آمریکائیها عجله کردند. خیلی عجله کردند. فرصت به ما ندادند. آنها برای انتخابات آتی خودشان عجله داشتند. اگر آمریکائیها کمی به ما فرصت می‌دادندو حوصله به خرج می‌دادند، ما می‌توانستیم بر مخالفان داخلی خود غلبه کنیم و جنگ را به پیروزی برسانیم. مک فارلین باید صبر و حوصله بیشتری به خرج میداد.
* مک فارلین و هیئت همراه چندروز در هتل استقلال تهران اقامت داشتند؟
- دقیقاً یادم نیست. سه تا چهار روز در ایران بودند.
* هیئت آمریکایی چند نفر بودند؟
- هشت نفر بودند.
* چرا آن‌هایی را که این مذاکرات را به بن بست رساندند، افشا نمی‌کنید؟
- نمی‌توانم. نمی‌شود. حداقل تجربه من از آن مذاکرات این است که کارهایی از این دست، که در ردیف کارهای به کلی سری هستند نباید به یک سازمان یا نهاد یا وزارت واگذار شود. ابتدا کار باید از طریق افراد مورد اعتماد پیش برود. همه جای دنیا هم کارهای به کلی سری ابتدا از طریق افراد معتمد انجام می‌گیرد و بعدها به سیستم» واگذار می‌شود. طرح ما تمام نشده به سیستم» وارد شد و در سیستم افراد متفاوتی وجوددارند. برخی صادق و برخی شیطان. آن شیطان‌ها کارشکنی می‌کنند. جاسوس‌ها هم معمولاً در میان شیطان‌ها پیدا می‌شوند. این کار نباید به یک سازمان وصل می‌شد. در دیپلماسی پنهان هم کارها دست یک عده نیروهای خاص امنیتی است نه دست وزارت‌خانه یا سازمان یا نهاد. نیروی مذاکره‌کننده نباید وابسته به سازمانی باشد. نباید وابسته به یک وزارتخانه باشند. نباید جوابگوی وزیر باشند. نباید کارها در سیستم پخش شود. کار که وارد سیستم شد، احتمال لو رفتنش بالا می‌رود.
* برداشت من این است که کار از دست شما خارج شد و به سیستم وارد شد؟
- بله.
* چه جوری لو رفتید؟
- وقتی پول آخرین محموله تسلیحات داده نشد، آمریکائیها و واسطه‌های آنها از جمله قربانی‌فر به مشکل برخوردند. قربانی‌فر وقتی دید پول آخرین محموله داده نمی‌شود، از طریق نامه‌نگاریها ماجرا را افشا کرد. اگر پول آخرین هواپیمای تسلیحاتی داده می‌شد، جلوی خیلی از خسارتها گرفته می‌شد. همیشه کارهای مهم، از یک کار کوچک خراب می‌شود.
* در مذاکرات مک فارلین، از طریق آقای هاشمی رفسنجانی پیغام خاصی به آمریکائیها داده نشد؟
- هیچ پیغام خاصی از طرف آقای رفسنجانی به آمریکائیها داده نشد. هیچ. نه من و نه کس دیگری، کس دیگری هم نبود.
* تیم مذاکره‌کننده ایران با مک فارلین و هیئت همراه چند نفر بودند؟
- 3 نفر. من بودم ودو نفر از سپاه.
* آن دو نفردیگر الآن شاهد حرفهای شما هستند؟زنده هستند؟
- بله. در قید حیات هستند.
* اخیراً آقای سیدمحمد ‌ای حرفهایی زده و علیه امام خمینی و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی ادعاهای کذبی را مطرح کرده است. برخی از حرفهای وی متوجه شما و تیم مذاکره‌کننده با مک فارلین هم می‌شود. جواب شما به این ادعاها چیست؟
- من یک بار در مصاحبه بایکی از رومه‌ها مفصل جواب او را دادم. برخی سایت‌ها هم این مصاحبه‌ را انعکاس دادند. حرفهای این آقا ارزش دو بار جواب دادن ندارد. ارزش ندارد. عقده‌گشایی کرده است. مخصوصاً نسبت به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی عقده‌گشایی کرده است. ناراحتی این آقا، از جاهای دیگر است.
* آن دو نفر سپاهی که در مذاکرات مک فارلین جزو هیئت ایرانی بودند، شاهد و سند خوبی می‌توانند باشند برای ادعاهای آقای سیدمحمد ‌ای. چرا به این دو نفر نمی‌گوئید بیایند مصاحبه کنند و پاسخگوی این ادعاهای کذب باشند؟
- آنها کاملاً در جریان واقعیت‌ها هستند. اما نمی‌دانم چرا نمی‌آیند مصاحبه کنند.
* الآن این دو نفر کجا هستند؟
- مشغول به کار هستند. یکی از آنها در سپاه نیست.
* کجاست؟
- شاید راضی نباشد، من بگویم کجاست؟
* منظور من این است شغل آزاد دارد یا دولتی و نهادی؟
- شغل آزاد ندارد.
* در سپاه نیست؟
- یکی از آنها هنوز هم در سپاه است. دومی در سپاه نیست.
* چرا نمی‌آیند شهادت بدهند؟
- نمی‌دانم. ضمن اینکه مگر کسی بخواهد پیغام به آمریکائیها بدهد از طریق من یا آن دو نفر همراه من پیغام می‌دهد؟ این ادعاها کاملاً کودکانه است. هیچ عقل سلیمی این حرفها را نمی‌پذیرد.
* پایان مذاکرات شما با مک فارلین چه تاریخی بود؟
- ما تا پلکان هواپیما با اینها بودیم. تاریخ.
* باتوجه به سابقه‌ای که دارید، امروز با خیلی از نیروهای اطلاعاتی، امنیتی و ی و نیز دیپلماتها و نظامیان در ارتباط هستید. امروز در بحث‌ها و درددل‌هایتان با آنها افسوس آن دوران خورده نمی‌شود؟
- خیلی. خیلی. الآن همان دو نفری که با ما در مذاکرات حضورداشتند، ناراحت هستند. یکی از فرماندهان جنگ به من می‌گفت: ما متخصص از دست دادن فرصت‌ها هستیم. آقای هاشمی هم همیشه از این کار ما و نیروهای سپاه تقدیر کرد و می‌کند.
* در مذاکراتتان با آقای هاشمی رفسنجانی، ایشان به کارشکنی و یا افراد خاصی اشاره نمی‌کنند؟
- آقای هاشمی همیشه ناراحت است که چرا اجازه ندادند مذاکرات به نتیجه برسد و جنگ به پیروزی برسد، اما اسمی از افراد نمی‌برند.
* ماجرای مک فارلین از تماس قربانی‌فر» باما کلید خورد. درخواست اولیه آمریکائیها از طریق قربانی‌فر این بود که وساطت کنیم تا گروگان‌های آمریکایی در لبنان آزاد شوند.
* اینکه گفته می‌شود قربانی‌فر مامور ساواک بوده، کاملاً‌ غلط است. حد قربانی‌فر بالاتر از این بود که مامور حقوق‌بگیر ساواک باشد، ممکن است با ساواک رابطه داشته اما مدیر عامل یک شرکت بسیار عظیم حمل و نقل بین‌المللی بود
* کسانی که موجب قطع ارتباط با قربانی‌فر و آمریکائیها شدند، می‌خواستند کار پیش نرود و با این کار خیلی به جنگ ضربه زدند
* موشک‌های هاگ که در معامله با قربانی‌فر و آمریکائیها گرفتیم و وارد ایران کردیم، باعث پیروزی ما در عملیات فاو شد
* حضرت امام(ره) از طریق حاج سید احمد خمینی وشرکت ایشان در جلسات سران قوا در جریان مذاکرات با مک فارلین قرار داشتند
* بعضی از مسئولین آن زمان بویژه مسئولین نظامی نمی‌توانستند باور کنند که جنگ دارد با پیروزی ایران تمام می‌شود
* عده‌ای منافعشان در ادامه جنگ بود، آنها قدرت و ثروت خودشان را در ادامه جنگ می‌دیدند و می‌خواستند از جنگ، خون شهدا و دردهای جانبازان و خانواده‌های آنان پلی برای رسیدن به قدرت و ثروت درست بکنند. در حال حاضر این حرف‌ها بهتر فهمیده می‌شود
* در مذاکرات با مک فارلین از طریق آیت‌الله هاشمی رفسنجانی هیچ پیغام خاصی به آمریکائیها داده نشد. هیچ. نه من و نه کس دیگری
* این ادعاها که کسی بخواهد به آمریکائیها پیغام بدهد، ادعای کودکانه‌ای است، هیچ عقل سلیمی این حرف‌ها را نمی‌پذیرد.

https://www.khabaronline.ir/news/395952

گروه ی خبرگزاری میزان؛  وَمَکَروا وَمَکَرَ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَیرُ الماکِرینَ؛ و (یهود و دشمنان مسیح، برای نابودی او و آیینش) نقشه کشیدند؛ و خداوند (بر حفظ او و آیینش) چاره‌جویی کرد؛ و خداوند، بهترین چاره‌جویان است. آل عمران؛ ۵۴

امروز - ۱۸ تیر - سی‌و نهمین سال کشف و در نطفه خفه شدن کودتای نقاب است. کودتایی که قصد داشت نظام نوپای اسلامی ایران را ساقط کند، اما چند روز قبل از اجرا، فاش شد و سردمداران داخلی و خارجی آن لو رفتند.

حضرت آیت‌الله ‌ای در تاریخ ۳۰ فروردین ۱۳۷۴ در دیدار جمعی از فرماندهان و پرسنل ارتش در خصوص این کودتا فرمودند: این توطئه (کودتا در پایگاه شهید نوژه) توطئه خطرناکی بود. اما این توطئه هم به‌وسیله ارتشی‌ها خنثی شد. شاید ملت ایران نداند آن کسانی که موجب شدند توطئه کودتاىِ بسیار خطرناک پایگاه شهید نوژه خنثی شود، خودِ جوانان ارتشی بودند که آمدند به ما اطّلاع دادند. یک خلبان جوان در نیمه شب آمد و درِ خانه ما را زد و با اصرارِ زیاد ما را وادار کرد که حرفش را گوش کنیم. حرفش این بود که این کودتا در ظرف بیست‌وچهار ساعت آینده انجام می‌گیرد. بعد هم عناصر دنبال کننده این قضیه - نظامیان و ارتشی‌های متدیّن آن پایگاه - بیشترین نقش را در خنثی کردن آن کودتا داشتند. آن کسی که در این صحنه از ارتش دفاع کرد، خودِ ارتش بود. خودِ ارتش نگذاشت که این چنگال دشمن به او وصل شود و توطئه خود را در ارتش پیاده کند. آن جوان خلبان هم، بعد‌ها جانباز شد. الان هم هرجا هست، امیدواریم که مشمول فضل خدا باشد. این هم یک امتحان بود که توطئه دشمن، باز به‌وسیله خودِ ارتش خنثی شد و از بین رفت».

به منظور واکاوی ابعاد مختلف کودتای نافرجام نقاب به سراغ امیر سرتیپ دوم خلبان امیر خلیلی» از امرای باسابقه و خوش‌نام نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران رفتیم.

امیر خلیلی

امیر خلیلی متولد سال ۱۳۳۵ در ورامین است. او در سن ۱۸ سالگی وارد نیروی هوایی ارتش شد و در مدت زمان ۲ سال تمام دوره‌های خلبانی را طی کرد. وی در دوران دفاع مقدس مجموعا ۲ هزار ساعت پرواز انجام داد که ۷۰۰ ساعت آن با هواپیمای اف ۵ و یک هزار و ۳۰ ساعت آن با هواپیمای اف ۱۴ بود.

ریاست حفاظت اطلاعات پایگاه دوم شکاری تبریز، ریاست ایمنی پرواز پایگاه هشتم شکاری، معاونت عملیات پایگاه هوایی بوشهر، فرماندهی دانشکده خلبانی اصفهان و جانشینی دانشگاه هوایی شهید ستاری، از جمله مسئولیت‌های امیر خلیلی در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران محسوب می‌شود.

وی همچنین حدفاصل سال‌های ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۲ وابسته نظامی جمهوری اسلامی ایران در کشور ایتالیا بود.

متن گفت‌وگوی تفصیلی خبرگزاری میزان با امیر سرتیپ خلیلی به شرح زیر است.

میزان: ضمن عرض سلام و احترام. سپاسگزارم از وقتی که در اختیار خبرگزاری میزان قرار دادید.
امیر خلیلی: من هم خدمت شما سلام عرض می‌کنم. امیدوارم گفت‌وگوی مفید و پُرباری برای خوانندگان داشته باشیم.

سناریوی دو خطی کودتای نقاب
میزان: به عنوان سوال اول بفرمایید که اساسا سناریوی کودتای نقاب» چگونه طراحی شده بود؟

امیر خلیلی: یکی از توطئه‌های استکبار جهانی و ضدانقلاب برای زمین زدن انقلاب نوپای اسلامی ایران، ایجاد کودتا بود. این کودتا بنا بود که در تیرماه سال ۵۹ و از پایگاه سوم شکاری همدان آغاز شود. سناریو دو خطی این کودتا به این شکل بود که رژیم بعث عراق در ابتدا یک حمله هوایی به مناطق مرزی غرب کشور انجام دهد و هواپیما‌های پایگاه سوم شکاری همدان به بهانه مقابله به مثل با هواپیما‌های عراقی به آسمان بلند شوند، اما به سمت تهران حرکت کنند و کودتا را انجام دهند.

هیچ فردی از پایگاه‌های اصفهان، تبریز، بندرعباس، چابهار، بوشهر دستگیر نشد
میزان: نیرو‌های کدام پایگاه‌های نیروی هوایی در جریان این کودتای نافرجام بازداشت شدند؟

امیر خلیلی: دستگیرشدگان کودتا که مربوط به نیروی هوایی بودند، همگی یا در پایگاه سوم شکاری همدان یا در پایگاه مهرآباد مشغول بودند. هیچ فردی از پایگاه‌های اصفهان، تبریز، بندرعباس، چابهار، بوشهر دستگیر نشد.  

افرادی از تیپ نوهد و لشکر ۹۲ زرهی در کودتا مشارکت داشتند
میزان: آیا سایر نیرو‌های ارتش هم در میان دستگیرشدگان حضور داشتند؟

امیر خلیلی: بله؛ عده‌ای به اشتباه بر این باور هستند که قرار بوده فقط برخی از عناصر نیروی هوایی این کودتا را انجام دهند. در حالی که طبق برنامه‌ریزی‌های صورت گرفته بنا بود افرادی هم از تیپ نوهد و لشکر ۹۲ زرهی در این کودتا مشارکت داشته باشند که آن‌ها هم دستگیر شدند.

سرنوشت خلبانی که کودتای نقاب را به آیت‌الله ‌ای لو داد
میزان: سرنوشت آن خلبان نیروی هوایی که ماجرای کودتا را برای رهبر معظم انقلاب اسلامی فاش کردند چه شد؟
امیر خلیلی: کامبیز آنت» یکی از خلبانان پایگاه سوم شکاری همدان بود که ماجرای کودتا را شخصا به حضرت آیت‌الله ‌ای که آن زمان نماینده امام (ره) در ارتش بودند، گزارش داد. اصلی‌ترین منبع برای لو رفتن کودتا، همین حضور آنت نزد مقام معظم رهبری و بیان ماجرای برای ایشان بود. البته خود آنت هم در جریان دستگیری‌های بعد از کودتا چند روزی بازداشت شد. او در سال ۱۳۶۲ از کشور خارج شد و هیچ وقت هم به ایران برنگشت. نقل است که آنت وقتی ماجرای کودتا را برای مادر خود بیان می‌کند، مادرش او را مدیون می‌کند که هر چه سریع‌تر برود و این حرف‌ها را برای مقامات ارشد بزند.

ضدانقلاب خیال می‌کرد خلبانان مستعدترین نفرات برای انجام کودتا هستند
میزان: چرا نیروی هوایی به عنوان کانون ثقل کودتا علیه نظام جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد؟

امیر خلیلی: خلبانان نیروی هوایی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از مزایای زیادی از جمله یک سال ارشدیت»، خانه سازمانی خارج از نوبت» و اعزام به آمریکا برای گذراندن دوره‌های مختلف» بهره‌مند بودند. به همین دلایل ضدانقلاب و بختیار خیال می‌کردند که خلبانان، مستعدترین نفرات برای انجام کودتا علیه جمهوری اسلامی باشند.  از طرف دیگر اسراییلی‌ها به طراحان کودتای نقاب گفته بودند که بمباران‌های هوایی در مرعوب کردن و شکستن روحیه مردم بسیار تاثیرگذار است. البته این را هم باید اضافه کنم که نیروی هوایی در تمام دنیا دارای ۴ ویژگی است و همیشه به خاطر داشتن این ۴ مولفه، انتخاب اول کودتاگران در سراسر دنیا محسوب می‌شود. قدرت واکنش سریع»، برد زیاد»، سرعت زیاد» و قدرت آتش» این ۴ ویژگی هستند.

لابی‌های  سنگین بختیار و صدام برای اجرای کودتای نقاب
میزان: برخی سعی می‌کنند رابطه‌‎ای که میان بختیار و صدام در جریان کودتای نقاب ایجاد شده بود را یا کتمان کنند یا کم رنگ جلوه دهند. این رابطه چگونه میان این دو نفر برقرار بود؟

امیر خلیلی: مستندات بسیار زیادی از رابطه‌ها و لابی‌های سنگین بختیار و صدام برای اجرای کودتای نقاب وجود دارد. تلاش‌های تحریف‌کنندگان تاریخ در این موضوع با وجود اسناد متقنی که هست، قطعا بدون ثمر خواهد بود. سرگرد خلبان فرهاد نصیرخانی که قبل از انقلاب سخنگوی تیم تاج طلایی بود، پس از تعدیل در سال ۱۳۵۸ به انگلیس می‌رود و از آنجا همکاری‌هایش با بختیار را آغاز می‌کند. این فرد در مصاحبه‌ای که سال ۱۳۸۸ با شبکه فارسی زبان صدای آمریکا داشت گفت: من در لندن بودم. قرار شد کودتایی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران به لیدری بختیار انجام شود و بنا بود که من هم با این کودتا همراهی و همکاری کنم. در شُرُف انجام کودتا بودیم که یک روز آمدند و گفتند یک تیم عراقی آمده و می‌خواهد در رابطه با کودتا با شما صحبت کند. تعجب کردم و پرسیدم تیم عراقی؟ مگر عراق هم در جریان کودتای ما هست؟» گفتند بله، دستور دکتر بختیار است» من نتوانستم تحمل کنم، بلند شدم و برای ملاقات با بختیار، به پاریس رفتم. به بختیار گفتم درست است که ما مخالف جمهوری اسلامی هستیم، ولی با عراق بیشتر مخالفت داریم. چطور بیاییم با صدام علیه کشور خودمان متحد شویم؟» بختیار در پاسخ به من گفت: اشکال این کار کجاست؟ ما می‌خواهیم به هدف‌مان برسیم». وقتی من این رویکرد را از بختیار دیدم، فهمیدم که به هیچ وجه نمی‌توانم با او همکاری کنم. وسایلم را جمع کردم به لندن برگشتم و از لندن با یک پرواز مستقیم به آمریکا رفتم و دیگر با هیچ گروهی همکاری نکردم.

وقتی مسئولان رادار‌ها دیدند اسکرمبل‌ها اجرایی نشدند، گفتند این کار خیانت است
میزان: آیا نیرو‌های عراقی مشارکت‌کننده در جریان کودتای نقاب، از لو رفتن کودتا باخبر شده بودند؟
امیر خلیلی: خیر، هیچ خبری نداشتند. فرمانده وقت فرماندهی اطلاعات شناسایی الکترونیکی» پایگاه سوم شکاری همدان می‌گوید در روز ۱۸ تیر، مرتباً هواپیما‌های عراقی می‌آمدند و توک می‌زدند و برمی‌گشتند و مسئولان رادار‌های ما، چون اساسا در جریان کودتا و لو رفتن آن نبودند مدام دستور اسکرمبل یا همان پرواز اضطراری را می‌دادند. وقتی مسئولان رادار‌ها دیدند اسکرمبل‌ها هنوز اجرایی نشدند شروع کردند به اعتراض و اسم این کار را خیانت گذاشتند. هدف عراقی‌ها این بود که با تحریک ما، کاری کنند جنگنده‌های پایگاه سوم شکاری به آسمان بلند شوند و کودتا را آغاز کنند. غافل از اینکه ۲ روز جلوتر کودتا لو رفته بود و دست اندرکاران آن هم دستگیر شده بودند.

امیر خلیلی

تردید آیت‌الله جزایری میان حمله ارتش بعث و کودتای خلبانان
میزان: نگاه مردم و مسئولان به نیروی هوایی ارتش پس از انتشار اخبار کودتای نافرجام نقاب چگونه شد؟

امیر خلیلی: توطئه دشمنان ما در جریان کودتای نقاب دو طرفه بود. دو طرفه از این حیث که اگر کودتا پیروز می‌شد توطئه‌گران به هدف خود رسیده و نظام را عوض کرده بودند و اگر هم کودتا پیروز نمی‌شد حداقل نتیجه حاصله، تضعیف ارتشی بود که قرار بود چند هفته بعد جلوی صدامیان بایستد. البته یکی از اغراض طراحان کودتای نقاب این بود که وجهه نیروی هوایی را در برابر حضرت امام خمینی (ره)، مسئولان نظام و همچنین ملت ایران تضعیف کند. این غرض تا اندازه‌ای هم محقق شد. من به یک نمونه اشاره کنم. آقای جزایری نماینده ولی فقیه در خوزستان در صفحه ۳۰ کتاب روایت اهواز» انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می‌نویسد: ساعت ۲ بعداز ظهر بود. من در مسجد نشسته بودم. فرودگاه اهواز بمباران شد. نمی‌دانستیم که ارتش عراق حمله کرده یا خلبانان نیروی هوایی ایران کوتا کرده‌اند». با وجود اینکه نیروی هوایی و شهید فکوری فرمانده نیرو، حتی پس از کودتای نقاب مورد حمایت حضرت امام خمینی (ره) بودند، اما آثار منفی کودتای نقاب تا هنگام ارتش بعث به کشور و مدتی بعد از آن هم هنوز بر روی شانه‌های نیروی هوایی سنگینی می‌کرد. به عنوان مثال اگر قرار بود ۲ هواپیمای شکاری مسلح یا به اصطلاح لود» شوند و برای مقابله با تحرکات عراق به آسمان پرواز کنند، این دستور حتما باید از سوی فرمانده کل قوا صادر می‌شد. تا چند هفته پس از کودتای نافرجام نقاب، ارتش و به خصوص نیروی هوایی محل بحث و نگرانی جامعه شده بود. نگرانی و بحثی که با تهاجم ارتش بعث به کشورمان و شروع رشاد‌های تیزپروازان نیروی هوایی، جای خود را به اطمینان و اعتماد داد.  

سرلشکر رشید با مردمی که روبروی پایگاه جمع شده بودند به لهجه دزفولی صحبت کرد
میزان: در برخی خاطرات دوران دفاع مقدس آمده است که هنگام ارتش بعث به کشورمان، برخی از مردم خیال می‌کردند که ارتش خودمان است که علیه نظام کودتا کرده است. شما مصداقی از این خاطرات در ذهن‌تان دارید؟

امیر خلیلی: دقیقا همینطور بود. یادم می‌آید وقتی که صدامی‌ها در روز ۳۱ شهریور در ۲ موج به کشور ما حمله هوایی کردند، مردم دزفول جلوی پایگاه چهارم شکاری ریختند و به تصور کودتای نیروی هوایی شروع به شعار دادن علیه نیروی هوایی کردند. سرلشکر غلامعلی رشید» فرمانده فعلی قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء (ص) که در آن ایام فرمانده سپاه دزفول بود، در آن روز با هماهنگی شهید فکوری و فرمانده پایگاه در پست فرماندهی پایگاه چهارم شکاری حاضر شده بود. اطلاع می‌دهند که مردم ریخته‌اند دم در پایگاه و شعار می‌دهند. سرلشکر رشید بلافاصله می‌رود روی یک ماشین آب‌پاش رو به جمعیت می‌ایستد و با لهجه دزفولی به مردم می‌گوید که کودتایی در کار نیست و عراق در حال حمله و بمباران است». با این حرف‌های سرلشکر رشید مردم از جلوی پایگاه دور می‌شوند، اما حدود ۲۰ دقیقه بعد خبر می‌دهند که دوباره مردم جلوی پایگاه جمع شده‌اند. سرلشکر رشید باز هم می‌رود و می‌گوید دیگر چه شده؟ گفتم که کودتایی در کار نیست». مردم در پاسخ به او گفتند ما آمدیم زن و بچه و خانواده‌های پرسنل پایگاه چهارم شکاری را به زیر چتر خودمان ببریم و آن‌ها به شهرستان‌هایشان بفرستیم تا خلبانان و پرسنل پایگاه با فراغ بال و خیال راحت، کار خودشان را انجام دهند».

پادرمیانی امیر برات‌پور و شهید فکوری برای خلبانان دستگیر شده
میزان: تکلیف مابقی دستگیرشدگان کودتای نقاب که نقشی در طراحی و اجرای آن نداشتند چه شد؟

امیر خلیلی: وقتی که کودتای نقاب فاش شد حدود یک گردان پروازی از خلبانان اف ۴ پایگاه سوم شکاری که در تهران بودند دستگیر شدند. این خلبان‌ها بلاتکلیف بودند و نمی‌داستند که چه سرنوشتی انتظارشان را می‌کشد. خبر‌های اعدام ۱۳ نفر از کودتاگران به گوش آن‌ها هم رسیده بود و این در حالی بود که برخی از این دستگیرشدگان فقط از کودتا آگاهی و اطلاع داشتند و به هیچ وجه قصد شرکت در آن را نداشتند. امیر فرج‌الله برات‌پور» خلبان پیشکسوت نیروی هوایی ارتش تعریف می‌کند که در همان روز‌ها ما به نزد مسئولان رفتیم و گفتیم که جرم برخی از خلبان‌های بازداشتی تنها در حد آگاهی داشتن و اطلاع از کودتا بوده است. ما الان به توان این خلبانان نیازمند هستیم. خیلی از این دستگیرشده‌ها متخصص بمب‌های لیزری و شلیک موشک‌های ماوریک هستند». سرانجام با وساطت و پادرمیانی برخی نیرو‌های انقلاب نهاجا همچون امیر برات‌پور و شهید فکوری، تمامی این خلبان‌هایی که بازداشت بودند با ضمانت آزاد می‌شوند. خلبان‌هایی که  از بسیاری از آن‌ها قهرمانان جنگ ما شدند. شهید ابوالفضل مهدیار» خلبان اف ۴ و متخصص بمب‌های لیزری. او یکی از همین خلبان‌های بازداشتی بود. او در تاریخ ۲ آبان ۱۳۵۹ به همراه کمک خلبانش، بر فراز جبهه‌های جنوبی استان خوزستان مورد هدف ارتش بعث عراق قرار می‌گیرد و هواپیمای‌شان پودر می‌شود. تا سال ۱۳۷۰ هیچ اطلاعی از پیکر این دو شهید نبود تا اینکه با پیدا شدن پیکر شهید مهدیار، این پیکر به قم منتقل می‌شود و در آنجا یک مراسم تشییع و تدفین باشکوه برای او برگزار می‌شود. همین الان هم یکی از خیابان‌های قم به نام شهید ابوالفضل مهدیار است.

کلاس فوق‌العاده آیت‌الله ‌ای برای خلبانان
میزان: سرانجام خلبانان و آن دسته از پرسنل نیروی هوایی که قرار بود در دوران پساکودتا از نیروی هوایی ارتش پاکسازی شوند چه شد؟

امیر خلیلی: در آخرین لیستی که از عوامل کودتای نقاب بیرون آمد، بعضا اسامی دوستان و آشنایان کودتاگران که در نیروی هوایی مشغول بودند هم به چشم می‌خورد. یعنی یک فرد به خاطر دوستی با کودتاچیان در لیست تعدیل و پاکسازی نیروی هوایی قرار گرفته بود. اینجا بود که شهید فکوری پس از صحبت با امام خمینی (ره) در وهله اول دستور توقف این پاکسازی‌ها را صادر کرد. در وهله دوم دستور داده شد که برای خلبانانی که در لیست تعدیل و پاکسازی قرار داشتند کلاس‌های فوق‌العاده عقیدتی ی که آن زمان به کلاس‌های ایدئولوژیک ی» معروف بود، برگزار شود و آنها دوباره مشغول به کار شوند. حضرت آیت‌الله ‌ای، حجت‌الاسلام والمسلمین و حجت‌الاسلام والمسلمین محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مقام معظم رهبری که آن زمان رئیس اداره عقیدتی ی پایگاه هشتم شکاری اصفهان بودند، در این کلاس‌ها حاضر می‌شدند و برای خلبانان صحبت می‌کردند.  

حضور شهید دوران در کلاس‌های ایدئولوژیک ی نیروی هوایی
میزان: آیا چهره شاخص و شناخته‌شده‌ای از خلبان‌ها در این کلاس‌ها حضور داشت؟

امیر خلیلی: بله، شهید دوران در کلاس‌های ایدئولوژیک ی حاضر بود. یعنی با وجود اینکه شهید دوران در پایگاه بوشهر خدمت می‌کرد، ولی در این لیست تعدیل و پاکسازی قرار گرفته بود.  

میزان: این کلاس‌ها تا چه زمانی برقرار بود؟
امیر خلیلی: با شروع جنگ تحمیلی، خود به خود تعطیل شد.

ایمان و دین‌مداری شهید فکوری از قبل از انقلاب بر سر زبان‌ها بود
میزان: شما در زمان فرماندهی شهید فکوری در پایگاه دوم شکاری تبریز با ایشان بودید و مسئولیت ریاست حفاظت اطلاعات پایگاه را بر عهده داشتید. برای ما کمی در مورد ویژگی‌های اخلاقی شهید فکوری بگویید.  
امیر خلیلی: زمانی‌که انقلاب می‌شود شهید فکوری مشغول گذراندن دوره فرماندهی و ستاد در آمریکا بود. او در سال ۱۳۵۸ به کشور بازگشت. از همان زمان قبل از انقلاب، ایمان، دین‌مداری و مذهبی بودن شهید فکوری بر سر زبان‌ها بود. او مشهور بود به خلبانی که در گردان پروازی سجاده می‌انداخت و نماز می‌خواند. نقل است که ۷ سال پیش از پیروزی انقلاب، شهید فکوری بر اثر دیدن یک خواب، مسیر زندگی‌اش عوض شده و به شدت دلباخته اسلام و قرآن می‌شود.

صدام فکر می‌کرد حداقل ۵۰ درصد نیروی هوایی ایران خوابیده است
میزان: چند هفته بعد از کودتای نقاب، تهاجم هوایی ارتش بعث عراق به کشورمان آغاز می‌شود. آیا صدام انتظار پاسخ قاطع نیروی هوایی ایران را داشت و برای آن تدبیری اتخاذ کرده بود؟

امیر خلیلی: صدام فکر می‌کرد کودتای نافرجام نقاب و البته قطع روابط ایران با آمریکا، نیروی هوایی ارتش ایران را فلج کرده است. او گمان می‌کرد که حداقل ۵۰ درصد نیروی هوایی ایران خوابیده است. اما فردای روز حمله صدام، ۳۴۰ فروند هواپیمای نیروی هوایی شامل ۳۰۰ هواپیمای شکاری به آسمان بلند شدند. آنتونیو کوردزمن» تحلیل‌گر آمریکایی در کتاب جنگ‌های مدرن» نوشته است خبرنگاران جمع شده بودند که پیروزی ارتش مدرن عراق بر ارتش از هم گسیخته ایران را پوشش دهند، اما وقتی که شاهد غرش هواپیما‌های ایران بر فراز فرودگاه‌های عراق بودند، خط بطلانی بر پیروزی برق‌آسای عراق در جنگ کشیدند».  عملیات‌های پیروزمندانه هوایی روز‌های آغازین دفاع مقدس، نیروی هوایی ارتش و خلبانان ما را در قلب مردم ایران اسلامی جای داد.  تاثیر پاسخ هوایی قاطع جمهوری اسلامی ایران به صدام در یک روز پس از حمله به کشورمان، به حدی بود که ارتش بعث تا ۲ ماه به صورت کلی نبرد در آسمان را رها کرد.

درخواست از رسانه‌ها برای به کار بردن نام صحیح کودتای نقاب
میزان: و سخن پایانی شما را می‌شنویم.

امیر خلیلی: متاسفانه کودتای نقاب که برگرفته شده از نجات قیام ایران بزرگ» است، تنها به این دلیل که کودتاگران می‌خواستند حرکت توطئه‌گرانه خود را از پایگاه سوم شکاری شهید نوژه همدان آغاز کنند به نام شهید بزرگوار نوژه» مصطلح شده است. مصطلح شدن پسوند نوژه بر این کودتا، طی سالیان گذشته بار‌ها و بار‌ها موجب اعتراض خانواده این شهید والامقام را در پی داشته است. ما از همه رسانه‌ها می‌خواهیم که با به کار بردن و تکرار نام صحیح کودتای نقاب، نام نوژه را از پسوند این کودتا بردارند.

میزان: مجددا از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، تشکر می‌کنم.
امیر خلیلی: بنده نیز از شما و همکارانتان در خبرگزاری موفق میزان تشکر و برایتان آرزوی موفقیت روزافزون می‌کنم.

گفت‌وگو: محمدحسین چخماقی   http://www.ghatreh.com/news/nn47837656


محمد توسلی در گفت‌وگو با انتخاب»:

محمد توسلی درباره ماجرای تیراندازی در سفارت آمریکا در ۲۵ بهمن ۵۷ می‌گوید: دکتر یزدی در جلد چهارم خاطرات‌شان که زیر چاپ است، دقیقاً این مسئله را بررسی کرده و تمام ریشه‌های این ماجرا را نشان داده‌اند. خلاصه بحث ایشان این است که این حمله به وسیله نهاد‌هایی از آمریکا انجام شده بود، آن‌ها با این اقدام می‌خواستند، بهانه‌ای برای عدم شناسایی انقلاب و اقداماتی علیه جمهوری اسلامی داشته باشند. به گفته او، این حمله کاملاً برنامه‌ریزی‌شده بوده، اهداف ی در پی آن بوده است و به هیچ وجه هم ارتباطی با چریک‌های فدایی خلق و همچنین مجاهدین خلق نداشته است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

اشغال سفارت آمریکا در ۲۵ بهمن کار نهادهایی از آمریکا بود نه چریک‌های فدایی / شخصی بنام راس پروبا به همراه دو زندانی که ۲۳ بهمن آزاد شده بودند، به سفارت آمریکا حمله کردند / بین اتفاقات ۲۵ بهمن ۵۷ با ۱۳ آبان ۵۸ در سفارت آمریکا هماهنگی وجود داشت / آقای خمینی هم در ۲۵ بهمن ۵۷ هم در ۱۳ آبان ۵۸ به دکتر یزدی گفتند بروید و اینها را از سفارت آمریکا بیرون بریزید / ۱۳ آبان ۵۸ بهشتی گفته بود: اگر ما سوار موج نشویم آن‌ها سوار ما خواهند شد»؛ احتمالاً این همان پیامی است که به آقای خمینی رسید و ایسان در ۱۴ آبان ماجرای سفارت را انقلاب دوم نامدیدند / سولیوان گفته بود اگر آمریکا شاه را بپذیرد، سفارت اشغال می‌شود / شاید نئوکان‌ها با آگاهی، شاه را به آمریکا بردند تا سفارت اشغال شود

سرویس تاریخ انتخاب» / فهیمه نظری: ساعت ۹ و ۲۰ دقیقه صبح روز چهارشنبه ۲۵ بهمن ۵۷ ناگهان یک گروه مسلح ناشناس وارد محوطه سفارت آمریکا در تهران شدند و به دنبال آن تیراندازی شدیدی شروع شد، مهاجمان پس از دو ساعت درگیری تعداد زیادی از کارکنان سفارت و از همه مهم‌تر سفیر را در ساختمان‌های مختلف سفارت زندانی کردند، اما به محض باخبر شدن مهندس بازرگان از جریان، و اطلاع آن به امام خمینی دکتر ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه مامور ختم غائله شد و به فرمان امام خمینی مهاجمان را از سفارت بیرون انداخت. این ماجرا درست ۹ ماه قبل از تسخیر سفارت آمریکا به دست دانشجویان پیرو خط امام صورت گرفت. حال پرسش‌هایی که بعد از ۴۱ سال از پیروزی انقلاب ۵۷ مطرح می‌شود این است که ماجرای نخستین اشغال سفارت آمریکا در ایران چه بود؟ چه مناسبتی بین دو اشغال سفارت به فاصله ۹ ماه وجود داشت؟ چرا واکنش حاکمیت و در راس آن امام خمینی با دو ماجرای یکسان متفاوت بود؟ این پرسش‌ها را با مهندس محمد توسلی، از اعضای ارشد وقت نهضت آزادی ایران و نزدیکان مهندس بازرگان و دکتر یزدی در میان گذاشته‌ایم. حاصل گفتگوی انتخاب» با او را در پی می‌خوانید:

انتخاب: روایت شما از ماجرای اشغال سفارت در ۲۵ بهمن ۵۷ به عنوان یکی از مسئولانی که در شرایط ملتهب آن روز‌ها حضور داشتید و از طرفی عضو نهضت آزادی ایران و نزدیک به مهندس بازرگان بودید، چیست؟
در روز ۲۵ بهمن سال ۵۷، به مرحوم مهندس بازرگان که در مدرسه رفاه بودند، گزارش می‌دهند عده‌ای ظاهرا وابسته به چریک‌های فدائی خلق مسلحانه به سفارت آمریکا حمله کرده و آن‌جا را به اشغال خود درآورده‌اند. سرهنگ توکلی با نیرو‌هایی که از کمیته مرکزی در اختیارشان بوده برای محافظت از سفارت به محل اعزام می‌شوند، هم‌زمان از دفتر آقای طالقانی هم سرهنگ امیر رحیمی با نیرو‌هایی به سمت سفارت می‌روند، اما نمی‌توانند اقدام مؤثری انجام دهند. آقای مهندس بازرگان به عنوان مسئول دولت موقت بسیار نگران پیامد‌های اشغال سفارت بودند؛ بنابراین جریان را به آقای دکتر یزدی اطلاع می‌دهند، تحلیل دکتر یزدی از این ماجرا این بود که دست‌هایی می‌خواهند در این مقطع به انقلاب ضربه بزنند، مسئله ی است نه نظامی. مهندس بازرگان پیشنهاد می‌کنند که: موضوع را به اطلاع آقای خمینی برسانند و با هماهنگی ایشان اقدام شود. آقای دکتر یزدی در مدرسه علوی خدمت آقای خمینی می‌روند و گزارش می‌دهند، آقای خمینی می‌گویند که بروید و آن‌ها را بیرون بریزید.» بعد به آقای حاج مهدی عراقی هم توصیه می‌کنند که کمیته مرکزی که تحت مسئولیت آیت‌الله مهدوی کنی بود، نیرو‌هایی در اختیار دکتر یزدی بگذارند. زمانی که دکتر یزدی به سفارت می‌رسند تقریبا دو ساعتی درگیری نظامی بوده است و مهاجمان، سولیوان سفیر و حدود ۱۵۰ نفر از کارکنان سفارت را در ساختمان‌های مختلف زندانی کرده بودند و رعب و وحشت بر فضای سفارت حاکم بوده است. دکتر یزدی همراه با تیمی از افراد کمیته مرکزی وارد سفارت می‌شوند و نخستین دستوری که می‌دهند این است که: تمام درب‌های ورودی و خروجی سفارت بسته شود.» با صدور این دستور، مهاجمان یکی‌یکی پا به فرار می‌گذارند، این رخداد بسیار کلیدی است، و البته کسی هم مانع فرارشان نمی‌شود. برخی از روی دیوار‌ها و برخی از لابه‌لای نرده‌ها می‌گریزند و در نهایت همه از صحنه خارج می‌شوند.

تشکر سولیوان از دکتر یزدی

دکتر یزدی به سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، می‌گوید خودش و بقیه کارکنان سفارت در سالن کنفرانس آن‌جا حضور پیدا کنند. وقتی همه جمع می‌شوند ایشان از جانب دولت موقت از این‌که چنین اتفاقی رخ داده از طرف دولت ایران عذرخواهی می‌کنند. آقای سولیوان هم تشکر می‌کند و می‌گویدکه شما به موقع آمدید و نگذاشتید خساراتی وارد شود».

مسئول حفاظت از سفارت از موقعیتش سوءاستفاده می‌کند 

دکتر یزدی برای پیش‌گیری از اتفاقات بعدی گروهی از افراد کمیته را در آن‌جا مستقر می‌کنند که مسئول‌شان هم شخصی به نام ماشاءالله کاشانی معروف به ماشاالله قصاب بوده است. نظر دکتر یزدی این بود که ایشان برای حفاظت از سفارت باید خارج از آن مستقر شود، اما سولیوان می‌گوید ایرادی ندارد این‌ها می‌توانند در داخل سفارت در فضایی که در اختیارشان می‌گذاریم مستقر شوند؛ بنابراین مدتی در سفارت مستقر بودند، منتها آن‌طور که گزارش‌های مختلف حکایت می‌کند ایشان مقداری از موقعیتش در آن‌جا سوءاستفاده می‌کند و نهایتا از آنجا اخراج‌شان می‌کنند. آقای دکتر یزدی جریان امر را بلافاصله به آقای مهندس بازرگان و آقای خمینی گزارش می‌دهند. این خلاصه رخداد اشغال سفارت آمریکا در ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ است.

انتخاب: در گزارش رومه‌های کیهان و آیندگان به ترتیب در روز‌های ۲۵ و ۲۸ بهمن ۱۳۵۷ از این ماجرا، در مورد مهاجمان به سفارت صراحتاً گفته نمی‌شود که کار چریک‌های فدایی خلق است، بلکه می‌گویند یک سری مردان مسلح، و در رومه آیندگان در تاریخ ۲۸ نیز اعلام می‌دارد که سخن‌گوی چریک‌های فدایی خلق در مصاحبه با خبرگزاری پانا اظهار کرده که: ما دستور حمله به سفارت آمریکا را صادر نکردیم.» از طرفی در مورد اشغال سفارت در ۲۵ بهمن تقریباً اتفاق نظر بر این است که این تهاجم کار چریک‌های فدایی خلق بوده است. اما خبرگزاری تابناک فیلمی از همان روز منتشر کرده است؛ در این فیلم گزارشگر با یکی از مهاجمان مصاحبه می‌کند که عضو چریک‌های مجاهد خلق بوده و صراحتا می‌گوید: من از چریک‌های سازمان مجاهدین خلق هستم. دو روز است که ما سفارت آمریکا را محاصره کردیم، برای این‌که به ما اطلاع داده شده بود مخفیانه می‌خوان بیان اسناد سازمان سیا را از سفارت خارج بکنن. امروز محاصره رو تنگ‌تر کردیم به علت این‌که دیدیم از پشت جعبه‌هایی که درون سفارت بود، افرادی مشکوک وارد ساختمان شدند، به محض این‌که این‌طور شد به کمیته مسجد امام حسین اطلاع دادیم، از میدان فوزیه برای ما قوا فرستادند. ۲۴ نفر از بچه‌های سازمان مجاهدین خلق به ما پیوستند پیوستند، حلقه محاصره رو تنگ کردیم و وارد شدیم.» پرسشم این است که بالاخره اشغال سفارت در ۲۵ بهمن کار چه کسانی بود؟
درست است شائبه‌هایی وجود داشت مبنی بر این‌که این‌ها چریک‌های فدایی خلق هستند، در برخی از گزارش‌ها نیز این چنین منعکس شد و همان‌طور که شما گفتید، خود چریک‌ها فدایی خلق این مسئله را تکذیب کردند.

اشغال سفارت در ۲۵ بهمن کار نهادهایی از آمریکا بود

آقای دکتر یزدی در جلد چهارم خاطرات‌شان که زیر چاپ است، دقیقاً این مسئله را بررسی کرده و تمام ریشه‌های این ماجرا را نشان داده‌اند. خلاصه بحث ایشان این است که این حمله به وسیله نهاد‌هایی از آمریکا انجام شده بود، آن‌ها با این اقدام می‌خواستند، بهانه‌ای برای عدم شناسایی انقلاب و اقداماتی علیه جمهوری اسلامی داشته باشند.

دو همکار شخصی بنام راس پرو به سفارت آمریکا حمله کردند

چون بحث مفصل است من فقط به یک بخش از گزارش ایشان اشاره می‌کنم؛ دکتر یزدی در خاطرات خود به شخصی بنام راس پرو (Ross perot) اشاره می‌کند. این شخص قبل از انقلاب مدیر مؤسسه الکترونیک دیتاسیستم» بوده و دو نفر از همکاران‌شان به خاطر تخلفاتی در زندان قصر به سر می‌بردند. روز ۲۳ بهمن با تمهیداتی این دو نفر را از زندان قصر آزاد می‌کنند.

واشنگتن پست نوشته بود محاصره و اشغال کار خود سیا و ساواک است تا بهانه‌ای برای دخالت نظامی فراهم شود

دکتر یزدی توضیح می‌دهد که این افراد همراه با افراد ساواک و نیرو‌های کمکی دیگر، به سفارت آمریکا حمله کرده بودند. آقای دکتر یزدی در این گزارش مستنداتی هم می‌آورند، از جمله رومه واشنگتن پست در ۲۷ بهمن ۵۷، یعنی دو روز بعد از حمله می‌نویسد: این محاصره و اشغال کار خود سیا و ساواک است تا بهانه‌ای برای دخالت آشکار نظامی در ایران را فراهم کند.»

آمریکا دو روز بعد از این حمله ناموفق جمهوری اسلامی را به رسمیت شناخت / حمله ارتباطی به چریک‌های فدایی  و مجاهدین خلق نداشت

انتخاب: این تحلیل واشنگتن پست بود؟
بله، داده‌های دیگری هم هست که این اقدامات جهت جلوگیری از شناسایی دولت جدید ایران بوده است. وقتی این برنامه موفق نمی‌شود آمریکا در ۲۷ بهمن ۵۷ دولت جدید جمهوری اسلامی ایران را به رسمیت می‌شناسد، در حالی که روسیه، و بسیاری از کشور‌های دیگر ۲۳ بهمن یعنی یک روز بعد از پیروزی انقلاب دولت جدید را به رسمیت شناختند. تمام این قرائن و اطلاعات نشان می‌دهد که این حمله کاملاً برنامه‌ریزی‌شده بوده، اهداف ی در پی آن بوده است و به هیچ وجه هم ارتباطی با چریک‌های فدایی خلق و همچنین مجاهدین خلق نداشته است.

انتخاب: مسعود رجوی در اوایل بهمن ۵۷ از زندان آزاد می‌شود، این در حالی است که از ۲۲ دی ماه همان سال یعنی نزدیک به یک ماه پیش از آزادی او از زندان، شورای انقلاب به دستور امام خمینی تشکیل شده و اتفاقا نه او و نه هیچ‌یک از هم‌مسلکانش عضو آن نیستند. رجوی در سخنرانی‌هایش پس از آزادی می‌گوید که سقوط رژیم یک مرحله از انقلاب است» و به نظر می‌رسد که به دنبال سهم بزرگی از سفره انقلاب است. با توجه به آن کلیپی که اشاره کردم که در آن یکی مهاجمان اذعان می‌کند که جزو چریک‌های مجاهدین خلق است، می‌توان این گمانه را مطرح کرد که نخستین حمله به سفارت آمریکا کار مجاهدین خلق باشد برای مثلا ایجاد موجی که بتوانند با بهره‌گیری از آن سهم خود را از سفره انقلاب بردارند، البته با همکاری با آن افرادی که شما در بالا فرمودید؟

به هیچ وجه. اسناد و گزارش‌هایی که آقای دکتر یزدی در جلد چهارم خاطرات‌شان دارند، به هیچ وجه چنین گمانی را تداعی نمی‌کند. مجاهدین خلق به دنبال تداوم انقلاب و جایگزینی بودند و این برنامه نیاز به سازمان‌دهی و زمان داشت. آن‌ها ابتدا روابط خوبی با آقای خمینی و. داشتند، و این بحث‌ها ابتدا اصلاً مطرح نبود. اما به تدریج زمینه‌هایی فراهم شد تا خرداد ۶۰ که دیگر آن برخورد نهایی صورت گرفت. اسناد به هیچ وجه چنین گزاره‌ای را مطرح نمی‌کند.

بین اتفاقات ۲۵ بهمن ۵۷ با ۱۳ آبان ۵۸ در سفارت آمریکا هماهنگی وجود داشت

انتخاب: به نظر شما مناسبتی بین ۲۵ بهمن ۵۷ با ۱۳ آبان ۵۸؛ یعنی دو اتفاق مربوط به سفارت آمریکا وجود دارد؟
بله، تمام تحلیل‌ها نشان می‌دهد که یک هماهنگی کاملاً تاریخی بین این دو اشغال وجود دارد. تردیدی نیست که دانشجویان صداقت داشتند، و پس از بردن شاه به آمریکا، آنان با انگیزه ملی و نگرانی از این‌که کودتای ۲۸ مرداد دیگری اتفاق بیفتد، می‌خواستند به عنوان جنبش دانشجویی واکنش نشان دهند، آن‌ها گفتند ۴۸ ساعت هم بیش‌تر آن‌جا نخواهیم بود. این حادثه را به عنوان یک واقعه تاریخی می‌توان پذیرفت، اما در کنار آن پرسش‌هایی مطرح می‌شود؛ دانشجو‌ها قبل از حمله به سفارت آمریکا از آقای خوئینی‌ها می‌پرسند که: بهتر نیست قبلا از آقای خمینی سؤال کنیم که آیا ایشان موافق‌اند یا نه؟» آقای خوئینی‌ها پاسخ می‌دهند که اگر ما از ایشان سوال کنیم، ایشان موافقت نمی‌کنند، برای این‌که به لحاظ حقوق بین‌الملل این اقدام نمی‌تواند با موافقت رهبر انقلاب انجام شود. اما شما این اقدام را انجام دهید من موافقت آقای خمینی را می‌گیرم.» خوب پرسشی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که آقای خوئینی‌ها چه اطمینانی داشتند که موافقت آقای خمینی را بگیرند؟

مسئله دوم این است که قبل از اشغال سفارت، آقای مهندس بازرگان به همراه دکتر یزدی و دکتر چمران سفری به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب الجزایر به الجزیره داشتند، آن‌ها در آن‌جا با برژینسکی دیدار کردند و زمانی هم که برگشتند آقای مهندس بازرگان گزارش دادند که موضوع مذاکرات ما گرفتن مطالباتی بود که از آمریکا داشتیم، خرید‌هایی که کرده بودیم، می‌خواستیم این‌ها را روشن کنیم و.» ایشان گزارش شفافی از این دیدار ارائه دادند، اما خوب فضایی به وجود آمد که اصلاً چرا شما بدون اجازه آقای خمینی در آن‌جا مذاکره کردید؟ و. مهندس بازرگان هم پاسخ‌های لازم را دادند.

آقای خمینی هم در ۲۵ بهمن ۵۷ هم در ۱۳ آبان ۵۸ گفتند بروید و اینها را از سفارت آمریکا بیرون بریزید

در همان روز یکشنبه ۱۳ آبان ۵۸ که سفارت آمریکا اشغال شد، آقای مهندس بازرگان به آقای دکتر یزدی گفتند که بروید به آقای خمینی گزارش بدهید. آقای دکتر یزدی ساعت ۳ بعدازظهر دیداری با آقای خمینی دارد، گزارش مذاکرات الجزایر را می‌دهد و بعد هم می‌گوید که امروز چنین اتفاقی در سفارت آمریکا افتاده است، آقای خمینی می‌گویند که بروید و این‌ها را از سفارت خارج کنید. یعنی ایشان همان دستوری را که در ۲۵ بهمن ۵۷ داده بودند، صادر می‌کنند. خوب آقای دکتر یزدی می‌آید بیرون و ظاهراً فردای آن روز به صورت تلفنی با آقای خوئینی‌ها صحبت می‌کنند و می‌گویند: خوب دانشجو‌ها ۴۸ ساعت در سفارت بودند حالا دیگر از سفارت بیرون بروید چراکه ما به لحاظ حقوق بین‌الملل نمی‌توانیم پاسخ‌گوی این اقدام باشیم.». بعدازظهر روز دوشنبه یعنی روز ۱۴ آبان آقای خمینی در دیدار با جمعی مطرح می‌کنند که دانشجویان کار خوبی کرده‌اند و همان‌جا بمانند. صبح دوشنبه هم آقای احمد خمینی ارتباط داشتند با آقای خوئینی‌ها و وارد سفارت می‌شوند. این‌ها واقعیت رویداد‌هایی است که اتفاق افتاده است. خوب سؤال اصلی این است که اگر روز یکشنبه آقای خمینی در جریان نبودند و بعد به آقای دکتر یزدی می‌گویند همان کاری را بکنید که در ۲۵ بهمن ۵۷ انجام دادید، چه اتفاقی می‌افتد که ۲۴ ساعت بعد اشغال سفارت را تأیید می‌کنند و از آن به عنوان انقلاب دوم و انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب ۵۷ یاد می‌کنند؟!

۱۳ آبان ۵۸ بهشتی گفته بود: اگر ما سوار موج نشویم آن‌ها سوار ما خواهند شد»؛ احتمالاً این همان پیامی است که به آقای خمینی رسید و ایشان در ۱۴ آبان ماجرای سفارت را انقلاب دوم نامدیدند

من قبلاً در مصاحبه‌ای این ماجرا را این‌طور توجیه کرده‌ام. همان موقع با آن جوّی که جریان چپ از قبیل: چریک‌های فدایی خلق، مجاهدین خلق، حزب توده و جنبش. جلوی سفارت در فضای ی به وجود آورده بودند و همگی به عنوان یک حرکت ضدامپریالیستی آن را ستایش می‌کردند، مرحوم دکتر بهشتی گفته بودند: موجی ایجاد شده که اگر ما سوار موج نشویم آن‌ها سوار ما خواهند شد». احتمالاً این همان پیامی است که در این فاصله به آقای خمینی رسیده باشد. آقای خمینی هم انسانی باهوش و زیرک بودند؛ بنابراین شرایط را سنجیده و آن‌طور واکنش متفاوت نشان دادند و اشغال سفارت را انقلاب دوم نامیدند. باید توجه داشت که تازه یک سال از انقلاب گذشته، هنوز اختلاف گروه‌های مختلف به آن صورت بروز نکرده، ضمن این‌که نهادهایی، چون مجلس و ریاست‌جمهوری هم هنوز شکل نگرفته‌اند؛ یعنی به طور کلی شرایط هنوز ثباتی ندارد. من در آن تحلیل احتمال می‌دادم که آقای خمینی تحت تأثیر پیشنهاد مرحوم دکتر بهشتی، چنین واکنشی نشان دادند، یعنی در واقع بر آن موجی که جریان چپ می‌خواست ایجاد کند، مسلط شدند تا بتوانند اوضاع را کنترل کنند. این تحلیل به لحاظ ی بسیار قابل درک است.

ادعای کیانوری

اما در سال گذشته مجله اندیشه پویا در شماره ۵۶، بهمن ۹۷، در صفحه ۹۰ برای نخستین بار گزارشی از اسناد روابط حزب توده با مراکز اطلاعات روسیه شوروی و آلمان شرقی منتشر کرد، این گزارش به نقل از کیانوری می‌گوید: آقای خمینی پیش از دیدار بازرگان با برژینسکی در الجزیره، مجوز اشغال سفارت آمریکا را داده بودند.

ادعای نقش داشتن حزب توده

انتخاب: به نظر شما در ۱۳ آبان ۵۸ حزب توده پشت ماجرا بوده است؟

بله، بر اساس این گزارش کیانوری چنین مطلبی را گفته است و هیچ‌کس هم تا کنون که حدود دو سال از انتشار آن گزارش گذشته این اسناد چاپ‌شده در اندیشه پویا را تکذیب نکرده است. انتشار این خبر نشان می‌دهد که اشغال سفارت در ۱۳ آبان ۵۸ احتمالاً با هماهنگی حزب توده و با آمادگی قبلی صورت گرفته باشد؛ بنابراین وقتی که آقای خوئینی‌ها به دانشجویان می‌گوید که شما بروید سفارت را اشغال کنید من موافقت آقای خمینی را می‌گیرم، یک احتمال وجود دارد که ایشان هم در جریان بوده است. من نمی‌خواهم قضاوت بکنم، فقط بر اساس این گزارش، تحلیلم این است که آقای ‌خوئینی‌ها در جریان موافقت آقای خمینی قرار داشته؛ بنابراین دانشجویان را برای انجام این کار تشویق می‌کند.

سولیوان گفته بود اگر آمریکا شاه را بپذیرد، سفارت اشغال می‌شود / شاید نئوکان‌ها با آگاهی شاه را به آمریکا بردند تا سفارت اشغال شود 

از سوی دیگر شواهد دیگری در اسناد تاریخی وجود دارد که نشان می‌دهد، بردن شاه به آمریکا با برنامه بوده است. وقتی ایده بردن شاه به آمریکا مطرح بود، هم سولیوان نامه نوشته که اگر شما شاه را بپذیرید، سفارت اشغال می‌شود، هم وزارت امور خارجه آمریکا به کارتر تذکر داده بودند که اگر زیر فشار نئوکان‌ها از جمله راکفلر، شاه به آمریکا بیاید اشغال سفارت آمریکا رخ می‌دهد. تمام قرائن نشان می‌دهد که با یک چنین برنامه‌ای، کارتر زیر فشار نئوکان‌ها با سفر شاه به آمریکا موافقت می‌کند. این برنامه را در اصطلاح ی می‌گویند پرووکیشن (Provocation)، یعنی با آگاهی از اشغال سفارت، شاه را به آمریکا برده‌اند تا سفارت اشغال شود و با اقدامات بعدی، اشغال دو روزه سفارت، به ۴۴۴ روز و پیامد‌های آن منجر شود.

اشغال سفارت آمریکا با نقض قوانین و تعهدات بین‌الملل، ضربه سنگینی به اعتبار جهانی انقلاب اسلامی وارد کرد، به خصوص عکس‌هایی که از این گروگان‌ها با چشم‌بند در رسانه‌ها چاپ شد، نگاه مردمی و انسانی را که انقلاب اسلامی در سطح جهانی از خود نشان داده بود. را به زیر سوال برد. انقلاب اسلامی تأثیرات جهانی داشت و اعتباری برای ایران و ایرانیان به وجود آورده بود، اشغال سفارت بزرگ‌ترین ضربه‌ای بود که به این وجهه وارد شد. به تدریج زمینه‌سازی برای تحمیل جنگ هشت‌ساله به ایران صورت گرفت و هزینه‌های سنگین فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی که به کشورمان وارد شد. بنابراین به نوعی می‌توان گفت که خود آمریکایی‌ها در راستای یک برنامه راهبردی برای ضربه زدن به اعتبار جمهوری اسلامی ایران، اشغال سفارت آمریکا را تحریک و مدیریت کرده باشند.

آن‌چه امروز باید از گذشته عبرت گرفته شود، این است که در رویداد‌های امروز هم جامعه ما می‌تواند با چنین برنامه‌های تحریک‌آمیزی روبه‌رو باشد، و به دست خود ما اقداماتی صورت گیرد که در راستای منافع ملی ما نباشد.

https://www.entekhab.ir/fa/news/529867




پاریس برای من خلاصه شده بود در نوفل لوشاتو» / گزارشی خواندنی به قلم رسول صدرعاملی

سرویس تاریخ انتخاب»: رسول صدرعاملی، کارگردان و فیلمنامه‌نویس، زمانی که ۲۴ سال داشت، اصلی‌ترین گزارشگر بین‌المللی اخبار مربوط به امام خمینی در نوفل لوشاتو به شمار می‌آمد. او از جانب اطلاعات هفتگی از آلمان راهی فرانسه شده بود تا تنها ۴۸ ساعت را در نوفل لوشاتو بگذراند و آن‌چه دیده و شنیده را در قالب گزارشی به تهران بفرستد، اما چنان تحت تاثیر فضای انقلابی اقامتگاه امام قرار گرفت که به مدت یک ماه در آن‌جا ماند و در نهایت هم یکی از مسافران پرواز تاریخی انقلاب شد. روایت صدرعاملی را از روز‌های اقامتش در نوفل لوشاتو که در شماره ۱۹۲۴ مجله اطالاعت هفتگی، مورخ جمعه ۲۰ بهمن ۵۷، منتشر شد، در پی می‌خوانید:

این‌جا در نوفل لوشاتو مردی زندگی می‌کند که نامش پشت ابرقدرت‌های جهان را به لرزه درآورده است، مردی با محاسن سپید، چهره‌ای اساطیری که نفوذ نگاهش تا مغز استخوان رسوخ می‌کند چنان‌که برای چند لحظه هم که شده هرکه و هرچه باشی زبانت را به لکنت می‌اندازد و.»

*این دقیقا همان کلماتی است که گزارشگر کانال دوم تلویزیون فرانسه در اولین گزارش خود از نوفل لوشاتو بر زبان جاری کرد و از آن به بعد یعنی ۲ ماه و ۲۰ روز پیش خبر‌های مربوط به ایران و آیت‌الله خمینی در نوفل لوشاتو خبر اول این ایستگاه تلویزیونی و دیگر کانال‌های تلویزیونی در سرتاسر جهان شد.

*یک ماه پیش روزی که من از آلمان غربی برای دیدار از حضرت آیت‌الله راهی پاریس شدم قصدم تنها ۴۸ ساعت ماندن در اقامتگاه آیت‌الله بود که منظور از این سفر در درجه اول دیدار از آیت‌الله و در درجه دوم تهیه یک گزارش برای اطلاعات هفتگی بود و بعد بازگشت دوباره به آلمان. به من گفته بودند برای رسیدن به نوفل لوشاتو به هیچ وجه ومی ندارد آدرس داشته باشی کافی است در همان فرودگاه پس از پیاده شدن سوار یک تاکسی بشوی و بگویی: آیت‌الله». همین یک کلمه کافی است که راننده تاکسی یک مسیر ۴۵ دقیقه‌ای را طی کند و تو را به نوفل لوشاتو برساند. به نظر بعید می‌آید، ولی کاملا همان‌طور شد که به من گفته بودند و بعد خیلی زود متوجه شدم آیت‌الله خمینی مردی است که همه ناباوری‌ها را به باور و همه نشدنی‌ها را به شدن تبدیل می‌کند و من رفتم بی‌آن‌که دیگر پای برگشتن برایم باقی مانده باشد و من یک ماه در پاریس بودم بی‌آن‌که در طول این مدت برج ایفل، موزه لوور و دیگر دیدنی‌های شهر پاریس را ببینم، پاریس برای من و ده‌ها تن دیگر از دانشجویان ایرانی که از سرتاسر دنیا؛ آمریکا، انگلیس، سوئد، ایتالیا و. به پاریس آمده بودند خلاصه شده بود در نوفل لوشاتو، جایی که فرانسوی‌ها معتقد بودند تبدیل شده است به پایتخت ایران و به این ترتیب بود که سفر ۴۸ ساعته به سفر یک ماه و چند روزه تبدیل شد و دست آخر هم این شانس را داشته باشم یکی از ۵۰ نفر همراهان ایرانی امام باشم در سفر تاریخی ایشان به تهران.

*سر کوچه کمینه مجاهد پرکینه
امریکایی بیرون شو
خونت روی زمینه
همگی همراه هم، به یاری حق، به نیروی خلق
تا هنگام پیروزی، تا هنگام بهروزی
این یکی از سرود‌هایی بود که دانشجویان ایرانی که به نوفل لوشاتو آمده بودند هر روز دوبار سر راه آیت‌الله خمینی هنگامی که ایشان برای نماز جماعت از خانه شماره ۱ به خانه شماره ۲ می‌رفتند می‌خواندند. فعال‌ترین گروه دانشجویان یک گروه ۷ نفری بودند که این‌ها مسئولیت سنگینی را در خانه شماره ۲ و در اتاقی که به اتاق خبر معروف بود بر عهده داشتند، این دانشجویان در شبانه‌روز خیلی که شانس می‌آوردند بیش از ۵ ساعت وقت خواب و استراحت پیدا نمی‌کردند و تازه اگر این ۵ ساعت را هم نمی‌خوابیدند و استراحت نمی‌کردند به هیچ وجه ناراحت نمی‌شدند و از پای درنمی‌آمدند چراکه امام خودشان در شبانه‌روز فقط بین ۴ الی ۵ ساعت استراحت داشتند و روزی ۱۸ تا ۱۹ ساعت کار می‌کردند.

*غذای صبح و ظهر و عصر آیت‌الله خمینی عینا همان غذایی بود که دیگران استفاده می‌کردند بی‌هیچ کم و زیادی. یک بار خبرنگار یک رومه معروف فرانسوی بعد از ۱۰ روز انتظار موفق شد بنا به تقاضای قبلی خود شاهد ناهار خوردن آیت‌الله خمینی باشد، دو روز بعد در رومه‌اش نوشت: من شاهد ناهار خوردن آیت‌الله خمینی بودم کسی که وقتی به رکوع می‌رود میلیون‌ها انسان در پشت سرش به رکوع می‌روند و هنگامی که خشمگین می‌شود میلیون‌ها انسان در ایران و دیگر کشور‌های اسلامی به دنبالش خشمگین می‌شوند، ناهار ایشان یک غذای ایرانی به اسم آبگوشت بود و این همان غذایی بود که در آن روز ظهر دیگران هم از آن استفاده می‌کردند، آیت‌الله خمینی بر سر سفره‌ای که به غیر از ایشان همسرشان، پسرشان، عروس‌شان و نوه‌های‌شان بودند نشسته و بعد از بر زبان آوردن نام خدا مقدار کمی غذا خوردند. مدت ناهار خوردن ایشان دقیقا ۷ دقیقه و ۴۰ ثانیه بود و بعد بلافاصله به اتاق کارشان رفتند.» و همین خبرنگار سپس از قول خودش نوشته بود: من دو سال پیش یک بار موفق شدم ناهار خوردن پاپ را هم به چشم ببینم، مجموعه غذا‌هایی که برای ایشان تدارک دیده بودند بر روی میزی به طول ۱۲ متر و به عرض ۲.۵ متر چیده شده بود. هیچ نوع غذای ایتالیایی نبود که بر روی این میز نباشد و آن وقت حضرت پاپ بر سر این میز به تنهایی ناهار خود را میل کردند. مدت ناهار خوردن ایشان یک ساعت و ۵۰ دقیقه بود و بعد باقی غذای ایشان آن‌طور که من فهمیدم به کلی معدوم شد.»

*آیت‌الله خمینی در مدت ۲۴ ساعت شبانه‌روز ۲ بار و هر بار بین ۲ تا ۲.۵ ساعت می‌خوابیدند، بار اول پس از خوردن ناهار بود و بار دوم پیش یا پس از خواندن نماز صبح. بیش‌تر وقت آیت‌الله خمینی صرف بررسی و تحقیق درباره خبر‌هایی بود که از ایران به ایشان می‌رسید چه تلفنی و چه توسط نامه و بعد کسانی را که به اشتیاق دیدن‌شان به نوفل لوشاتو آمده بودند به حضور می‌پذیرفتند، حرف‌های‌شان را می‌شنیدند، جواب سوالات‌شان را می‌دادند و راهنمایی‌های لازم را به آن‌ها می‌کردند.

*آیت‌الله خمینی روز‌های یکشنبه بعد از خواندن نماز ظهر و عصر معمولا برنامه سخنرانی داشتند و به همین دلیل روز‌های یکشنبه نوفل لوشاتو شلوغ‌تر از همیشه می‌شد که بسیاری از دانشجویان ایرانی مقیم انگلیس و آلمان و کشور‌های اطراف معمولا خود را برای شنیدن سخنان امام خمینی یکشنبه‌ها به نوفل لوشاتو می‌رساندند، بیش‌تر نوار‌های سخنرانی امام خمینی که به تهران و دیگر شهرستان‌ها می‌رسید حاصل سخنان ایشان در روز‌های یکشنبه بود. بروبچه‌های اتاق خبر که ذکرشان در بالا آمد سخنان ایشان را ضبط می‌کردند و سپس در همان ساعت بلافاصله آن را به تهران و شهرستان‌ها به وسیله تلفن می‌فرستادند. یا این بچه‌ها در هریک از شهر‌های ایران و اروپا یک نماینده داشتند که این نماینده‌ها به تلفن‌شان یک دستگاه ضبط هم وصل بود و سخنرانی امام همان‌طور که از پشت تلفن در نوفل لوشاتو خوانده می‌شد در آن طرف خط در تهران و یا شهرستان‌ها ضبط می‌شد و وظیفه این نمایندگان تکثیر بلافاصله این نوار‌ها در شهرستان‌ها بود. این سخنرانی‌ها به ترتیب به شهرستان‌های تهران، مشهد، اصفهان، تبریز، شیراز و بعد سایر شهر‌ها فرستاده می‌شد.

* امام خمینی نماینده و سخن‌گو ندارند.» این جمله به چهار زبان فارسی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی نوشته شده بود و بر دیوار نصب شده بود تا احتمالا هیچ یک از اطرافیان آیت‌الله خمینی از طرف ایشان و به نقل‌قول از ایشان با خبرنگاری مصاحبه نکنند.

*روزی که خبر رفتن شاه از ایران به نوفل لوشاتو رسید ساعت ۱۱.۵ صبح به وقت محلی بود، در این لحظه تمام ایرانیانی که در اقامتگاه‌های شماره یک و دو آیت‌الله حضور داشتند همدیگر را در آغوش گرفتند و بوسیدند و بعد این سوال را از خود می‌کردند که امام چه وقت به تهران خواهند رفت. تا این‌که دو روز بعد توسط آیت‌الله خمینی خبر داده شد: آیت‌الله روز جمعه که مصادف با روز ششم بهمن است در تهران خواهند بود.» هیچ چیز بیش‌تر از این خبر نمی‌توانست شور و شعف در نوفل لوشاتو برپا کند، از ایرانیان که بگذریم دسته دسته دختر‌ها و پسران و ن و مردان فرانسوی به اقامتگاه آیت‌الله می‌آمدند و رفتن آیت‌الله به تهران را تبریک می‌گفتند.

*روزی که خبر بسته شدن فرودگاه مهرآباد توسط تانک‌های ارتش به نوفل لوشاتو رسید امام خمینی بلافاصله در یک مصاحبه مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی شرکت کردند و طی این مصاحبه اظهار داشتند: هیچ چیز نمی‌تواند مانع از رفتن من به ایران شود، من می‌خواهم به ایران بروم و در کنار برادران یا پیروز شوم و یا کشته بشوم و این کار را خواهم کرد» و بعد از این مصاحبه مطبوعاتی بود که بیش از ۱۰۰۰ نفر از ایرانیان و فرانسویان حاضر در نوفل لوشاتو دست به تظاهرات خیابانی به نفع آیت‌الله خمینی بر علیه دولت بختیار زدند و خواستار هرچه زودتر باز شدن فرودگاه شدند.

*پس از ۵ روز بلاتکلیفی ایرانیان مقیم نوفل لوشاتو تاریخ و ساعت قطعی پرواز آیت‌الله را به ایران فهمیدند و بسیاری از آن‌ها چه اشکی ریختند وقتی فهمیدند بیش از ۵۰ نفر ایرانی و ۱۵۰ خبرنگار خارجی نمی‌توانند در این سفر که به قول آیت‌الله سفر خطرناکی بود و پای مرگ و زندگی در میان بود شرکت داشته باشند.

*ساعت یک بامداد پنج‌شنبه گذشته ساعت حرکت هواپیمای آیت‌الله خمینی به تهران بود.

*پلیس فرانسه چنان تدابیر امنیتی را در فرودگاه تدارک دیده بود که فرانسویان واقعا تعجب کرده بودند، ۱۹۹ نفر مسافر این هواپیما بیش از ۵ بار به دقت توسط پلیس فرانسه مورد جستجو قرار گرفتند و بالاخره ساعت یک بامداد هواپیمای حامل آیت‌اتلله خمینی در حالی در آسمان فرانسه به پرواز درآمد که حدود ۲۰ نفر از ایرانیانی که قرار بود در این پرواز باشند جا مانده بودند و هواپیما با ۳۰ مسافر ایرانی و ۱۵۰ خبرنگار خارجی راهی تهران شد.

*خبرنگارانی که از اول برای این پرواز ثبت‌نام کرده بودند تعدادشان به ۴۰۰ نفر می‌رسید، ولی همین که متوجه خطرناک بودن این پرواز و پیام آیت‌الله به ایشان که پای مرگ و زندگی شما در میان است» شدند تعدادشان به ۱۵۰ نفر تقلیل پیدا کرده بود و این ۱۵۰ نفر هم در حالی سوار هواپیما شدند که خانواده‌های‌شان با چشمان پراشک به بدرقه‌شان آمده بودند، اما همه آن‌ها معتقد بودند حضور در چنین پرواز تاریخی به خطرات احتمالی آن می‌ارزد.

*در هواپیما به هیچ وجه مشروبات الکلی سرو نمی‌شد، از ایرانیان همگی مرد بودند و آیت‌الله دستور داده بودند هیچ زن و کودکی در این پرواز شرکت نداشته باشد و چند خبرنگار دختری هم که در هواپیما بودند همگی رعایت حجاب اسلامی را، که داشتنِ یک روسری بر سر بود، رعایت کرده بودند. میهمانداران هواپیما که مسئول پذیرایی از قسمت درجه یک هواپیما که آیت‌الله در آن قرار داشتند نیز چنین موضوعی را رعایت کرده بود.

*۵ ساعت پرواز پر از دلهره و اضطراب سپری شد و هواپیما به آسمان تهران رسید در حالی که هنوز هیچ‌یک از مسافرین هواپیما مطمئن نبودند این هواپیما در باند فرودگاه مهرآباد بنشیند. همه نگران از این بودند که مبادا راه آمده را بازگردیم و هنگامی که هواپیما هنگام فرود، بار دیگر اوج گرفت و در اطراف شهر تهران به گردش درآمد خیلی‌ها برای‌شان شکی باقی نماند که به پاریس باز خواهیم گشت، اما این‌طور نشد و بار دیگر که هواپیما به باند نزدیک شد در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست.

*بعد از توقف کامل هواپیما و باز شدن درِ هواپیما حاج احمد آقا خمینی، پسر امام خمینی، از هواپیما پیاده شدند و به سوی آیت‌الله طالقانی رفتند و پس از ۷ دقیقه مذاکره خصوصی با ایشان به اتفاق آیت‌الله طالقانی بار دیگر به داخل هواپیما برگشتند و بعد به خبرنگاران اجازه پیاده شدن دادند و من اولین کسی بودم که از پله‌های هواپیما قدم بر خاک ایران گذاشتم و به دنبال من سایر خبرنگاران و دستِ آخر آیت‌الله خمینی در میان هم‌سفران ایرانی خود.

https://www.entekhab.ir/fa/news/529927


رونمایی حدادعادل از شکاف بزرگ در اردوگاه اصولگرایان؛ ۲ لیست اصولگرایانه قطعی شد

اقتصادنیوز: شورای ائتلاف اصولگرایان بالاخره تکلیف خود را با پایداری ها روشن کرد و حاضر نشد اینبار هم تن به سهم دهی و سهم خواهی فرزندان ی محمدتقی مصباح بدهد. اما آیا این رویه تا دقایق آخر منتهی به انتخابات دوم اسفند ادامه خواهد یافت؟

به گزارش اقتصادنیوز به نقل از خبرآنلاین، غلامعلی حدادعادل بالاخره تعارفات را کنار گذاشت، دست به قلم شد و حجت را بر یاران و فرزندان ی محمدتقی مصباح تمام کرد. او که مدتهاست در قد و قامت ریاست شورای ائتلاف اصولگرایان، سازوکار انتخاباتی برخی طیف های اصولگرا را ذیل این ائتلاف سروسامان می دهد در فاصله چند هفته ای باقیمانده تا دوم اسفندماه صبر و مصلحت را کنار گذاشت و با مخاطب قرار دادن مرتضی آقاتهرانی عملا به پایداری ها گفت شورای ائتلاف حاضر نیست اینبار تن به سهم خواهی و سهم دهی بدهد. نامه ای که تا اینجای کار حضور دو لیست از اردوگاه اصولگرایان در انتخابات اسفندماه را قطعی کرد.

گعده جدید با تکیه بر ۱۶ میلیون رأی انتخابات ۹۶ 
با سرمایه اجتماعی ۱۶ میلیون رای و مدتی بعد از انتخابات ۹۶ دور ابراهیم رئیسی حلقه زدند تا دو سال مانده به انتخابات مجلس استارت تحرکات انتخاباتی برای فتح مجلس آینده را بزنند. از حدادعادل تا قالیباف و جلیلی و محسن رضایی و .دور یک میز نشستند و تلاش کردند سازوکاری تکامل یافته تر از جمنا را طراحی کنند. سازوکاری که اینبار هم سهمی فراتر از جایگاه می برای جامعه ت قائل نشده بود و البته چندان بهایی هم به طیف سنتی های اصولگرا داده نشد. ادامه مسیر اما آنها را مجاب کرد همراه کردن همه طیف های اصولگرا بدون جایگاه محوری جامعه ت و حضور طیف اصولگرایان سنتی ممکن نیست از همین رو بود که در نهایت جایگاه داوری و فصل الخطابی را برای جامعه ت تعریف کردند، جایگاهی که البته از مدتی قبل با ابهاماتی روبرو شد و گلایه های دبیرکل این تشکل پرنفوذ را نیز به همراه داشت. از سوی دیگر طیف های دیگر اصولگرا چون جبهه پیروان یا جبهه پیشرفت و عدالت هم کم کم حضورشان در جلسات پررنگ تر شد تا شاید آرزوی وحدت حداکثری در جریان راست بعد از سال ها محقق شود.

یک مشکل تکراری در اردوگاه راست به نام؛ جبهه پایداری!
مشکل اصلی سازوکار جدید اصولگرایان برای رسیدن به وحدت در انتخابات ۹۸ باز هم مثل همیشه جبهه پایداری و فرزندان معنوی آیت الله مصباح بودند، آنها از همان روزهای ابتدایی گرچه تاکید داشتند همراه با حرکت های وحدت گرایانه هستند اما ان قلت هایی را نیز سر دادند و حاضر به حضور در جلسات شورای ائتلاف نشدند. نتیجه این همراه نشدن تا همین هفته های منتهی به انتخابات دوم اسفند ادامه یافته است و در نهایت بعد از انتشار لیستی موازی با لیست شورای ائتلاف گویی حدادعادل تعارفات همیشگی با این طیف از اصولگرایان را کنار گذاشته و تکلیف را بر آنها روشن کرده است.

هفته پیش بود که شورای ائتلاف بالاخره بعد از ماه ها رایزنی و جلسه در قالب سازوکار پایین به بالایی که برای انتخاب کاندیداها مشخص کرده بود، به لیست ۹۰ نفره رسید. به فاصله کوتاه از انتشار این لیست جبهه پایداری هم لیست ۶۰ نفره ای را منتشر کرد که در ۲۵ مورد با لیست ۹۰ نفره اشتراک داشت. لیستی که مشخص بود سهم خواهی پایداری ها از ائتلاف اصولگرا را عیان تر و آشکارتر کرده است.نامه حداد عادل به آقاتهرانی دبیرکل این جبهه به وضوح این خط و مشی سهم خواهی را آشکار کرده است، آنجا که می گوید؛در آخرین جلسه ای که نمایندگان شورای ائتلاف با جنابعالی و آقای محصولی و دو نفر دیگر از جبهه پایداری داشتند، از سوی جبهه پایداری پیشنهاد شد که برای رسیدن به حداکثر اشتراک در دو لیست تهران، لیست ۶۰ نفره تهیه شده توسط پایداری مبنا قرار گیرد و ۲۴ نفر مشترک این لیست با لیست ۹۰ نفره شورای ائتلاف یکجا در هر دو لیست نهایی ۳۰ نفره قرار گیرد. پایداری این پیشنهاد را تأمین کننده وحدت حداکثری می دانست اما در همان جلسه توضیح داده شد که شما در فهرست ۶۰ نفره خود بنا داشته اید که هیچ فردی از بعضی از احزاب و تشکلهای حاضر در شورای ائتلاف را در آن فهرست قرار ندهید و قبول پیشنهاد شما عملا به معنی نفی فلسفه وجودی ائتلاف و فروپاشی آن است و به معنی آن است که شورای ائتلاف اختیار تعیین ۲۴ نفر از لیست ۳۰ نفره انتخابات تهران را فقط به پایداری که در شورای ائتلاف شرکت ندارد تفویض کرده باشد و تنها در حد ۶ نفر امکان تصمیم گیری مستقل داشته باشد.»

حدادعادل اما در نهایت حجت را با نوشتن این نامه بر پایداری ها تمام کرده و تاکید کرده است دیگر قرار نیست انرژی و تلاشی از سوی این شورا برای همراه کردن پایداری ها صورت گیرد، آنجا که نوشته استشورا تصمیم گرفت به دلیل ضیق وقت مذاکره دعوت از جبهه پایداری را متوقف کند و با تشخیص مناسبترین افراد از میان فهرست ۹۰ نفره خود به تعیین لیست نهایی ۳۰ نفره تهران بپردازد بی آنکه بخواهد از ابتدا به روش جبهه پایداری بعضی از احزاب و تشکلهای موجود در ائتلاف را به کلی نادیده بگیرد»

او تاکید می کندنمایندگان شورای ائتلاف این تصمیم را مغایر با وحدت نیروهای انقلاب می دانستند و آن را مجوزی برای پدید آمدن انواع فهرست ها با انواع اشتراکات می‌دانستند که می‌تواند موجب پراکنده شدن آرای مردم و نهایتاً شکست نیروهای انقلاب در انتخابات مجلس شود.»

رویارویی علنی پایداری با شورای ائتلاف
اما آن سوی قصه این اختلاف فرزندان ی آیت الله مصباح هستند که مدعی هستند با وجود آنکه در جلسات شورای ائتلاف حضور نداشته اما هم وحدت گرا هستند هم مدل وحدت را طراحی کرده اند. مدلی که نتیجه آن همان لیست ۶۰ نفره است که در ۲۵ مورد اشتراکاتی با لیست ۹۰ نفره دارد و مدعی هستند حاضرند این اشتراکات را بالاتر هم ببرند، همان ادعایی که بنا به گفته حدادعادل نه در مسیر وحدت که اتفاقا در جهت تحمیل لیست و بستن دست شورای ائتلاف است.

پایداری ها اما از روز گذشته تا حدی وارد فاز خط و نشان کشیدن برای ائتلاف هم شده اند، رویه ای که در چند انتخابات اخیر برای آنها جواب می داد و به سهم بیشتر منتهی می شد، آنچنان که روز گذشته سخنگوی این تشکل گفتخبرها حاکی است که برخی از افرادی که تا دیروز دم از وحدت می‌زدند، به دنبال فشار بر نامزدها برای انتخاب یکی از دو لیست جبهه پایداری و شورای ائتلاف هستند که این، قابل تأمل است و معلوم می‌کند کسانی به دنبال وحدت‌شکنی هستند که تا همین یکی دو هفته پیش، عَلَم وحدت را برداشته بودند.»

این اظهارات در حالیست که بنا به گفته حدادعادل شورای ائتلاف تصویب کرده است که بعضی افراد مناسب مجلس را که احتمالا نام آنها در لیست پایداری نیز خواهد آمد با رأی شورای ائتلاف در لیست خود بگنجاند.

البته ادعای متقی فر می تواند بی ارتباط با میثاقنامه ای که این روزها بین کاندیداهای نهایی شورای ائتلاف دست به دست می شود هم نباشد، میثاقنامه ای که بنا به روایت ها گرچه قرار است کاندیداها را ملتزم به چارچوب های تصمیم گیری شورای ائتلاف کند ولی برخی هم می گویند ممکن است از کاندیداها تعهد گرفته شود که فقط در یک لیست حضور داشته باشند و بس. 

چند لیست از اردوگاه اصولگرایان بیرون می آید؟
با وجود آنکه طی چندماه اخیر بارها و بارها بزرگان اصولگرا از ضرورت وحدت در این جریان برای بازگشت حداکثری به پارلمان سخن می گفتند و شرایط را برای جریان راست حساس و مهم تعریف می کردند اما به نظر می رسد با کمرنگ شدن حضور اصلاح طلبان در عرصه رقابت، اردوگاه راست دچار اختلافات درون گروهی شده است. پیشقدم این اختلاف افکنی ها باز هم پایداری ها هستند که حضورشان در انتخابات با لیست مستقل مسجل شده است. 

اما این تنها مشکل این روزهای اردوگاه اصولگرایی نیست، گرچه به نظر می رسد شورای ائتلاف اینبار تصمیمی عاقلانه تر اتخاذ کرده و حاضر به سهم خواهی به پایداری ها نشده است اما این تنها پایداری ها نبودند که از سازوکار ائتلاف گلایه داشتند بلکه طیف ها و چهره های شاخص دیگری از جریان اصولگرا هستند که در سازوکار تعریف شده حضور ندارند و بعید به نظر نمی رسد که با لیست هایی جداگانه وارد عرصه رقابت شوند تا بازهم اصولگرایان وارد یک رقابت درون جریانی شوند. رقابتی که می تواند خطری پیش پای راست گرایان باشد و از دل این اختلافات جریانی سومی بیرون بیاید که کرسی های پارلمان را برای چهارسال به نام خود سند بزنند.


https://www.shahrekhabar.com/political/1581308040743



به گزارش افکارنیوز،  حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین محمدحسن زمانی با اشاره به شخصیت والای سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی  گفت: نظام جمهوری اسلامی سرداران متعددی را معرفی کرده است که همه آن‌ها خدمتگذار بودند، اما چرا سردار سلیمانی بیش از همه درخشید و ده‌ها میلیون جمعیت در شهر‌های مختلف به عشق شهید سلیمانی به میدان آمدند و در راهپیمایی‌های تشییع پیکر مطهر او محبت خالصانه خود را سر دادند و برای او اشک ریختند؛ تصور می‌کنم مرهون ویژگی‌های منحصر به فرد این سردار سرافراز اسلام بوده است.

اخبار یزمانی با اشاره به شاخصه‌های برتر شخصیت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی اظهار کرد: اولین شاخصه وجودی که باعث موفقیت سردار شد ایمان عمیق به خدا و اسلام بود. او واقعاً مؤمن بود و این ایمان واقعی باعث شد میوه‌هایی مثل تقوا و ترک گناهان، خدمتگذاری برای جامعه به بار بنشیند و عمر خود را در این ۴۰ سال انقلاب در خدمت مردم و انقلاب و جهاد قرار داد.

وی افزود: سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی نه به دنبال جمع کردن ثروت و نه جاه و مقام بود ایمان سرمایه اولیه او و اخلاص در مرحله دوم بود، مردم دیدند که او مخلصانه هر کاری را برای خدا انجام می‌دهد اگر در جبهه‌های جنگ کار کرد مخلصانه و نه برای کسب حقوق و نه برای جاه و مقام و شهرت بود.

 من خودم را کاندیدای گلوله‌های دشمن و برای شهادت ثبت نام کردم

رئیس دفتر اجتماعی ی حوزه‌های علمیه گفت: به سردار سلیمانی پیشنهاد کاندیدای ریاست جمهوری داده بودند، اما او در پاسخ گفته بود من خودم را کاندیدای  گلوله‌های دشمن و برای شهادت ثبت نام کردم و سال‌هاست منتظر فرصت برای قبولی در این  ثبت نام هستم. 

زمانی گفت: این خیلی زیباست که شخصی می‌توانست در میدان شهرت پیدا کند، اما دنبال شهادت بود، رهبر بزرگوار انقلاب در جایی فرمودند در جلساتی که با ما فرماندهان برگزار می‌کردیم خیلی از فرماندهان سعی می‌کردند اقدامات مثبت خود را جلوه بدهند، اما سردار سلیمانی پشت بقیه می‌ایستاد و خود را پنهان می‌کرد تا عملکرد خود را نشان ندهد و کار‌ها به نفع دیگران تمام شود و این روحیه ارزشمندی است که مردم آن را به خوبی درک می‌کنند.

وی بیان کرد: ۴۰ سال است که حاج قاسم سلیمانی سردار بود و خدمت می‌کرد، اما هیچ گاه جلوی دوربین تلویزیون حاضر نشد به جز ۲ الی ۳ سال اخیر، او فرصت‌های زیادی داشت، اما هیچ گاه نیامد. این پرهیز از شهرت طلبی و اخلاص به حساب و عامل دوم محبوبیت حاج قاسم بود.

رئیس دفتر اجتماعی ی حوزه‌های علمیه شجاعت و نترس بودن را ویژگی سوم حاج قاسم عنوان کرد و گفت: شجاعت و نترسیدن از دشمن و کشته شدن ویژگی دیگر او بود. سردار سلیمانی در بسیاری از میدان‌هایی که احتمال کشته شدن او بود با جدیت وارد عمل می‌شد.

زمانی ضمن بیان خاطره‌ای از شهید سلیمانی اظهار کرد: یکی از اساتید حوزه که از دوستان من است تعریف می‌کرد زمانی که حرم حضرت زینب (س) در معرض حمله داعش قرار گرفت و گروه تروریستی داعش از اطراف خود را به حرم نزدیک و مناطقی از آن را گلوله باران می‌کردند ما در حرم حدود ۱۵ نفر بودیم که باید دفاع می‌کردیم. با تمام وجود تلاش و تا صبح مقاومت کردیم و دشمن نتوانست جلو بیاید، اما صبح آن شب تمام منطقه در حلقه محاصره داعش قرار گرفت و نزدیک بود سقوط کند. در آن هنگامه جنگ ۲ ماشین نظامی حلقه محاصره را شکستند و خود را به در رساندند و گفتند در را باز کنید. از شجاعت آنها تعجب کردیم که در میان آتش وارد حرم شده بودند. در را که باز کردیم سردار سلیمانی را با حدود ۱۴ نیرو دیدیم که از این حلقه آتش خود را وارد حرم کرده و فرماندهی را به دست گرفتند و تدابیر و برنامه‌ریزی‌هایی کرد که توانستیم حرم را از دست ارتش داعش نجات بدهیم.

رئیس دفتر اجتماعی ی حوزه‌های علمیه ادامه داد: این فداکاری‌ها در زندگی این سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی به وفور یافت می‌شود که ناشی از شجاعت و نترسی وی بود و از رموز موفقیت انسان‌ها و ملت‌ها همین شجاعت است. 

زمانی عشق به شهادت را چهارمین ویژگی حاج قاسم عنوان و بیان کرد: او از شهادت باکی نداشت و عشق به شهادت در رفتارش کاملاً جلوه‌گر بود. چندین بار در خدمت رهبر انقلاب از ایشان درخواست کرد که برای شهادت من دعا کنید. معمولا رهبر بزرگوار برای شهادت کسی دعا نمی‌کردند و آرزوی توفیق شهاهدت داشتند، اما آنقدر به رهبری اصرار کرده بود که در یک جلسه رسما رهبر انقلاب فرمودند خداوند توفیق شهادت را به شما عنایت کند» و رسما برای شهادت این سردار بزرگوار دعا کردند.

رئیس دفتر اجتماعی ی حوزه‌های علمیه تواضع و فروتنی را ویژگی پنجم حاج قاسم دانست و گفت: ملت ایران رفتار متواضعانه این مرد را می‌دیدند مخصوصا در سیل پلدختر مردم این تواضع را به وضوح لمس کردند. به عنوان مثال پیرمردی که حاضر نبود برای نجات خود از سیل از خانه‌اش دل بکند، اما سردار سلیمانی متواضعانه دستان او را بوسید و از او خواهش کرد که از سیل و خطر دور شود و خود را نجات بدهد. این تواضع در وجود سردار قاسم سلیمانی نهادینه شده بود.

زمانی عبادت و مناجات‌های شبانه را از دیگر خصوصیات سپهبد شهید قاسم سلیمانی دانست و عنوان کرد: به نظر می‌رسد این اشخاص الگو‌هایی هستند که ملت ایران و مردم رفتار آن‌ها را سرلوحه کار خود قرار می‌دهند. این افراد موفق به دین خدا عمل کردند و ما باید سعی کنیم طوی زندگی کنیم که همرنگ آن‌ها شود.

https://www.shahrekhabar.com/political/15809537407149



حجت الاسلام و المسلمین مرتضی جوادی آملی، فرزند آیت الله جوادی آملی گفت: کارنامه ای که در این چهل سال بر جای مانده و می توان براساس آن داوری کرد، نشان می دهد که حقوق مردم آنگونه که در قانون اساسی و منابع وحیانی آمده، استیفا نشده یا از جانب مسئولان رعایت نشده است.

مرتضی جوادی آملی

 به گزارش همشهری آنلاین به نقل از شفقنا، مرتضی جوادی آملی در گفت وگویی به حقوق ملت در قانون اساسی و اسلام اشاره و اظهار کرد: یکی از ارکانی که در اندیشه بلند اسلام و منابع وحیانی اسلام یعنی کتاب و سنت آمده، بحث حقوق انسان‌هاست که کاملاً مورد تأیید الهی است و آنچه را که برای بشر به صورت امر اولی وضع شده است، همه حقوقی است که باعث می شود انسان‌ها در سایه آن حقوق رشد، کمال و معنویت سابق خود را کسب کنند و حتی جریان هایی که در گذشته ی اسلام مثل بردگی و نظایر آن بوده است با جریانی مثل فقه و امثال ذلک کاملاً برداشته شده است. در فقه اسلامی کتابی است به نام کتاب عتر و نشان از این دارد که بندگی و بردگی در اسلام محکوم است به معنای اینکه حقوق انسان‌ها بایستی به درستی رعایت شود.

  • اصل بر حق مردم است و انسان‌ها آزاد هستند

وی ادامه داد: براساس همین منابع وحیانی، اندیشمندان اسلامی خصوصاً مجتهدین به نامی که در صدر اول انقلاب اسلامی بودند، این امر را به صورت مناسب و شایسته دیدند و حقوق ملت را آنگونه که شایسته است در قانون اساسی مورد توجه قرار دادند. از حق آزادی، حق تعیین سرنوشت، حق عدالت اجتماعی و حتی بحث های پایین تر مثل تأمین اجتماعی، حق آموزش و سایر حقوق را مصرح دانستند و در قانون اساسی به آن توجه کردند بنابراین اصل، بر حق مردم است و مواردی که احیاناً استثناء می شود، مواردی است که باعث تعرض به حق الهی یا حق سایر اقوام خواهد شد وگرنه انسان‌ها در شرایط اولیه خود آزاد هستند و تمامی حقوق برای آنان فراهم است.

کارنامه چهل ساله مسئولان نشان از عدم استیفای حقوق مردم است
 استاد حوزه علمیه قم به کارنامه و سیره مسئولان در سنوات مختلف در رعایت حقوق ملت اشاره و خاطرنشان کرد: اگرچه این موضوع نیاز به بررسی تاریخی، ی، اجتماعی و نظایر آن دارد تا انسان بتواند به درستی داوری کند، ولی کارنامه ای که در این چهل سال بر جای مانده و می توان براساس آن داوری کرد، نشان می دهد که احساس مردم این نیست که حقوق آنان آنگونه که در قانون اساسی و منابع وحیانی ماست به دست آمده و استیفا شده یا از جانب مسئولان رعایت شده است.

 این امر جهات مختلفی دارد و یکی از آن جهات این است که جریانی در حاکمیت گمان می کند که دین در اختیار اوست و  باید از دین صیانت کند لذا مردم را در بطن امر متعرضان به حقوق دین و جامعه تلقی می کند و خود را در جایگاه محافظ و نگهبان دین می نشاند و براساس آن اجازه نمی دهد که مردم به جایگاه حقوقی خود برسند.

اینکه مردم متعرض هستند و حاکمیت بناست که از دین و حکومت الهی دفاع کند، تصور، تفکر و پندار باطل و بینش ناصوابی است که در طول این سال‌ها وجود داشته، در حالی که حاکمیت در فهم درست دین از یک سو و رعایت مباحث دینی از سوی دیگر به شدت مورد پرسش است.

  • کسانی که در جایگاه حاکمیت قرار می گیرند، سرپرست دین مردم نیستند

وی افزود: بایستی دانست که در جامعه بهترین کسانی هستند که از اصل دین، انقلاب و نظام به درستی پاسداری می کنند، کیستند و این بدین معنا نیست که اگر کسی در جایگاه حاکمیتی و در هر قدرتی از قدرت های حکومت قرار گرفت، او سرپرست دین هست و مردم باید براساس فکر و بینش او از دین صیانت و پاسداری کنند.

این بینش ناصوابی است که متأسفانه وجود دارد و جامعه نشان داده که هر زمان دین و شعائر دینی مورد آسیب قرار می گیرد، اول کسانی که به صحنه می آیند حتی پیشگام تر از حاکمیت، خود مردم هستند.

جوادی آملی گفت: به هر ترتیب اینکه حاکمیت خود را سرپرست دین بداند، باعث می شود حقوق مردم گم شود چرا که گاهی مردم گمان می کنند چون حاکمیت خود را متصدی امر دین و حقوق جامعه می داند، اگر آنها اقدامی کردند باید به دنبال آنها حرکت کنند. این یک مساله جدی است که بایستی براساس یک اندیشه برتر مورد تحلیل قرار گیرد و اصلاح شود.

وی بیان کرد: نکته دیگر اینکه جریانی در حاکمیت می خواهد براساس ساخت نهادهایی تولیت دین و حقوق مردم را از جایگاه حاکمیت به دست بگیرد، در حالی که اگر بناست حقی از مردم حفظ و رعایت شود، اول مردم هستند که بایستی این امر را پیش ببرند، بنابراین معتقدم برای اینکه جایگاه و موقعیت حکومت با مردم را به درستی ببینیم و اصلاح کنیم نیاز به یک اصلاح ساختاری داریم.

این تصور و توهم واهی که حاکمیت بناست نگهبان و حافظ دین و حقوق باشد و مردم افرادی هستند که متعرض به دین و حقوق اضافه هستند، یک پندار باطلی است که در طول این سال ها وجود داشته و باید اصلاح شود. وی به موانع احقاق حقوق ملت و تحقق عدالت اجتماعی اشاره و بیان کرد: این موانع فکری و ساختاری هستند، ولی در عین حال حاکمیت هم در مواردی اقدام کرده که آن موارد نسبت به حقوق جامعه شکنندگی دارد و آن این است که هر حاکمیتی که بخواهد هم در زمین خود و هم در زمین مردم بازی کند، مردم در چنین موقعیتی گمراه خواهند شد.

یک حکومت حداکثری یک مردم حداقلی را به صحنه خواهد داشت گرچه خودش بخواهد در سایه نام مردم زندگی کند. به عنوان مثال اگر مطبوعاتی داشته باشیم و مطبوعات را فضای یک جامعه مدنی بدانیم، حاکمیت هم برای خود مطبوعاتی دارد، اما در عین حال اگر حاکمیت بخواهد به جای مردم و به نام مردم مطبوعاتی داشته باشد، باعث اشتباه می شود و مردم راه را گم می کند.

مثلاً اگر یک تشکل دانشجویی که مردمی است و از جایگاه جامعه دانشگاهی برخاسته، شکل بگیرد و از سوی دیگر حاکمیت نهاد دیگری به نام دانشگاهی، ولی با مواضع و افکار خود و از سوی دیگر رانت ها و حمایت های مالی شکل دهد، این امر باعث می شود که کارآیی نهادهای مردمی از بین برود یا کاهش یابد.

  • نهادهای مدنی ساختگی حاکمیتی، نهادهای مدنی مردمی را دلسرد کرده است

استاد حوزه علمیه قم ادامه داد: سرّ دلسردی هایی که امروز در نهادهای مدنی شکل گرفته این است که یک سلسله نهادهای مدنی ساختگی از جایگاه حاکمیتی ها می تواند آنها را ناکارآمد کند. حاکمیت قدرت و ابزار خود را دارد و به نام حاکمیت باید کار و تلاش کند، اما اگر حاکمیت در میدان مردم بازی کند و از جایگاه مردم سخن بگوید، لازمه آن این است که مردم احساس کنند جایگاهی برای حرف زدن ندارند.

در حال حاضر اگر بخواهیم در کنار نهاد دانشجویی مردمی، نهاد دیگری بسازیم، یا در کنار نهاد حوزوی نهاد دیگری بسازیم، یا در کنار نهاد اقتصادی و بازرگانی و بازار که از جایگاه مردم شکل می گیرد، معادله سازی و مشابه سازی کنیم و زبان و قدرت حاکمیت را از زبان مردم ارایه کنیم، این مشکل عمده ای است که باعث می شود نهادهای مردمی احساس کنند بایستی حرف نزنند و همین مساله می تواند یک نوع انحرافی باشد که هم در حکومت و هم در جامعه پدید آید و در واقع ساختار شکنی جامعه است و باعث می شود که جامعه خصوصاً نهادهای اصیل مدنی نتوانند در جایگاه اصلی خود نقش خود را ایفا کنند.

  •  حکومت باید مواضعش را از جایگاه قدرت و امکاناتی که دارد، معرفی کند

وی به ارایه راهکاری برای بازگشت انگیزه احقاق حق مردم به نهادهای مدنی پرداخت و گفت: حکومت باید خود را به نام حکومت و مواضعش را از جایگاه قدرت، ابزار و امکاناتی که دارد، معرفی کند و با مطبوعات حاکمیتی و حکومتی حرف بزند.

اگر زبان مردم، حرف های قدرت حاکمیت را بزند و در حقیقت بدلسازی شود، در کنار یک جامعه اصیل یک جامعه مدنی نخواهیم داشت و این مساله باعث می شود که یک حاکمیت حداکثری و یک مردم حداقلی داشته باشیم و طبعاً در اینجا حق و باطل گم می شود. انقلاب شکوهمند اسلامی موفق بود چرا که مردم از جایگاه مردم سخن می گفتند و حاکمیت قدرت های طاغوتی از جایگاه خود سخن می گفت، اینجا حق و باطل رو به روی هم بودند و حق، باطل را کنار زد، اما امروز حق و باطل آمیخته شده و در کنار نهاد اصلی و مردمی که بتواند اعتراض و اظهارنظر کند  و شکل حق مردم را دارد، یکسری افرادی ساخته می شوند که زبان حاکمیت هستند، اما در لباس و جامعه مردمی می باشند و طبعاً نهادهایی که می خواهند نقش خود را داشته باشند، نقششان کمرنگ می شود.

جوادی آملی در پایان گفت: به هر حال احساس می کنیم وقتی نهادهای حاکمیتی مثل مجلس و قدرت‌های شناخته شده حکومتی که خود را متولیان امر می دانند، در امور یک پندار ناصواب به دست گرفتند و از سوی دیگر تشخیص این معنا که حق الهی و حق مردم چیست، به دست آنها نیست، باعث می شود که امر مبهم شود و به نظر می رسد که اگر یک دستگاه قضایی کامل و یکپارچه ای داشته باشیم و همه مباحثی که به سمت داوری می رود از یک نهاد سالم و منسجم ساخته شده درست شکل بگیرد، این امر اتفاق خواهد افتاد؛ اما امروز فعالیت های قضایی بسیار متعددی داریم که شکنندگی دیگری ایجاد کرده است.

https://www.hamshahrionline.ir/news/472238




بسیاری از دانش آموزان در زمان مطالعه دروس مدرسه با مشکل بزرگی به اسم فراموشی رو به رو می شوند. شما می دونید فراموشی برای چی پیش میاد؟ فرآیند فراموشی مطالب به دلیل عدم مرور و عدم تثبیت مفاهیم و اطلاعات دریافتی اتفاق میافته. معمولا خیلی از دانش آموزان بعد از امتحان میگن "همه روز رو درس خوندم. اما نمره ای که از اون درس گرفتم با زمانی که برای مطالعه اون درس صرف کردم اصلا شبیه نیست." پس لازمه با بهترین روش مرور دروس و منحنی یادگیری ابینگهاوس آشنا بشید.

دوست داری بدونی که چجوری میشه از فراموشی مطالب جلوگیری کرد؟ تا حالا به این موضوع دقت کردی که برای اینکه در هر درسی مهارت پیدا کنی، چقدر وقت باید صرف کنی؟ اصلا برای اینکه یه خلبان بشی، باید چند ساعت پرواز کنی؟ یا برای اینکه بتونی توی یک مسئله ریاضی مهارت کسب کنی، باید چند ساعت براش وقت بگذاری؟ اصلا مگه راهی هست که این اتفاق بیافته؟ منحنی یادگیری چه ربطی به فراموشی داره؟ یعنی هرچی بیشتر برای مطالعه دروس وقت بگذاری، مطالب رو بهتر یاد می گیری؟ یا اصلا کسی که چهار ساعت روی یک مسئله وقت می گذاره از کسی که یک روز برای یک مسئله وقت می گذاره تا یادش بگیره، کمتر مهارت کسب می کنه؟ اصلا کسب مهارت در یادگیری تا چه اندازه به زمان ربط داره؟ به نظرتون میشه کسی که وقت کمتری برای یک مسئله ریاضی می گذاره، بیشتر از کسی که زمان بیشتری گذاشته مهارت کسب کنه؟ بیایید با هم جواب این سوالات رو بررسی کنیم.

یادگیری چیست ؟

یادگیری کارکردی هست که با اون، دانش، رفتار، توانمندی ها و یا انتخاب های شما ایجاد میشه. در واقع یادگیری یه فرآینده و هرموضوعی که ما یاد می گیریم، می تونه بر اساس یادگیری های تقویتی ایجاد و یا درک بشه. مثلا ما یادگرفته ایم که اگه در درس هام نمره کمی بگیرم تنبیه میشم، یا اگه نمره بالایی بگیرم تشویق میشم. پس هر دفعه که به خاطرشون تشویق یا تنبیه شدیم، یادگرفتیم که اگه درس نخونم حتما تنبیه میشم و اگه نمره بالایی گرفتم حتما تشویق میشم. بنابراین این یادگیری چجوری توی ما به وجود اومده؟ با تکرار تشویق ها و تنبیه هایی که والدین و معلم ها سر هر کلاس درس انجام داده اند و ما به مرور اون ها رو یاد گرفتیم. یادگیری در هر بخشی از زندگی ما اتفاق میافته که یکی از اون ها مطالعه و خوندن دروس هست! اما اینکه مطالب درسی رو با چه روش هایی مرور کنیم که تو حافظه مون بمونه و مفاهیم و اطلاعات مهم رو فراموش نکنیم، با استفاده از منحنی یادگیری امکان پذیره.

منحنی یادگیری چیست ؟

کلا هروقت به این فکر کردید که "صرف زمان بیشتر، چقدر می تونه تو یادگیری من تاثیر بگذاره؟" اون وقت به مفهوم منحنی یادگیری نزدیک شدید. منحنی یادگیری میگه که وقتی ما زمانی رو صرف یادگیری یک مهارت می کنیم، چقدر از نقطه ای که هیچی بلد نیستیم فاصله می گیریم و به سطح حرفه ای شدن تو کسب اون مهارت نزدیک می شیم. (یعنی بررسی فاصله زمانی بین خوندن تا یادگیری کامل) فرض کنید شما می خواهید برای اولین بار فصل قلب رو تو درس زیست شناسی بخونید. اون مقدار زمانی که طول می کشه تا شما از هیچی بلد بودن به کامل حفظ شدن برسید، مفهوم منحنی یادگیری هست. پس به عنوان ساده ترین تعریف منحنی یادگیری ، میشه گفت تغییر میزان تسلط روی مفاهیم دروس ، بر اثر تمرین، مرور و تکرار. منحنی یادگیری باعث میشه که دانش آموزان یادگیری مطالب خود را تا نود درصد افزایش دهند.


منحنی یادگیری ابینگهاوس

اصلا چه کسی اصطلاح منحنی یادگیری رو خلق کرد و دلیلش برای این کار چی بود؟ هرمان ابینگهاوس کسی بود که مفهوم منحنی یادگیری رو خلق کرد. ابینگهاوس یک روانشناس آلمانی بود که هدف اصلیش این بود که توانایی مطالعه و یادگیری انسان رو در به خاطر سپردن مطالب و فرآیند فراموشی اطلاعات بررسی کنه. آقای ابینگهاوس دوست داشت در مورد فراموشی و حافظه مطالعه کنه. ابینگهاوس در مورد ذهن خودش خیلی بی رحم عمل کرد و کلمات بی معنی مثل دگک، اتب، فتل و . ساخت و اون ها رو اون قدر تکرار کرد تا یادش بمونه. ابینگهاوس کلمات رو یادداشت می کرد و با بررسی هایی که روی اون ها انجام داد، متوجه شد اطلاعاتی که به ذهنش وارد شده در زمان های خاصی رو به زوال و فراموشی حرکت می کنه. و جالب اینه که فراموشی اطلاعات از بیست دقیقه اول شروع میشه! به خاطر همینه که اولین مرور توی منحنی یادگیری ابینگهاوس بیست دقیقه بعد از خوندن و یادگیری مطالب هست.

منحنی یادگیری ابینگهاوس میگه اگه شما مفاهیم دروس رو 100 %  یاد گرفته باشید، بعد از گذشت 24 ساعت نزدیک به 20 تا 30 درصد از اطلاعات رو فراموش می کنید. پس اگه مطالب رو مرور نکنید، هر روز به این عدد اضافه میشه. تا جایی که از 100% مطالب اصلی، فقط 20 تا 30 درصد اون تو حافظه ما موندگار میشه. اینجاست که مهم ترین اصل یادگیری ، یعنی مرور دروس جلوه پیدا می کنه. بنابراین باید بررسی کنیم که مرور دروس بر اساس روند منطقی و مشخصی باشه تا از فراموشی مطالب جلوگیری بشه. اما بهترین روش مرور دروس چیه؟

منحنی یادگیری ابینگهاوس

نکاتی که اگر قبل از انتخاب رشته یاد نگیرید، پشیمان می شوید

بیشتر دانش آموزان فکر می کنند انتخاب رشته فقط برای کنکوره و فقط چند ماه مونده به کنکور شروع به فکر کردن درباره رشته مورد علاقه شون می کنند. درحالی که برای انتخاب رشته اصولی و منطقی باید مدت ها زمان صرف کنید، با مشاورها صحبت کنید، آزمون روانشناسی بدید و.


روش صحیح مرور دروس

ما باید در فواصل زمانی مشخصی مطالب درسی رو دوباره بخونیم و مرور کنیم. جالبه بدونید که بعد از 5 بار مرور مطالب درسی ، تقریبا فراموشی یک مطلب از یادگیری اون سخت تر میشه. به عبارتی مفاهیم درسی در ذهن ما ثبت شده اند و فرآیند یادگیری اون ها به خوبی انجام شده. فواصل زمانی برای بهترین روش مرور دروس به این صورته:

  • اولین مرور : 20 دقیقه بعد از خوندن دروس

  • دومین مرور : یک روز بعد

  • سومین مرور : 6 روز بعد از مرور دوم

اگه فراموشی رو یه منحنی (نمودار) بدونیم، بعد از انجام مرور ها، دیگه شیب این منحنی کند شده. پس فقط کافیه 4 روز بعد از سومین مرور ، یک بار دیگه هم مطالب درس رو مرور کنید. با این همه مرور واقعا دیگه نمیشه مطلب رو فراموش کنید. ولی اگه می خواهید درس هاتون دیگه اصلا یادتون نره و کاملا توی حافظه تون ثبت بشه، 30 روز بعد هم یک بار مطالب رو مرور و مطالعه کنید. به عنوان یک نکته مهم باید بگم که توی خیلی از مقالات مختلف نوشته که اگه 5 یا 6 بار یه مطلب رو بخونیم و مرور کنیم، دیگه اصلا فراموشش نمی کنیم. البته این همه مرور دروس نباید نگرانتون کنه. چون همیشه مرور های بعدی، زمان کمتری ازتون می گیره.

این روش مرور دروس که یک روش بسیار موثر محسوب میشه، بهتون کمک می کنه مطالب رو از حافظه کوتاه مدت به حافظه بلند مدت خودتون انتقال بدین و اطلاعات درسی همیشه در دسترستون باشه و برای یادآوری اون ها، تنها به یاد آوردن یک نکته کوچیک کافیه. یه مثال ازش بزنیم ببینیم یعنی چی؟

یادگیری و مرور دروس با منحنی یادگیری ابینگهاوس

فرض کنید شما می خواهید یکی از فصل های درس زبان انگلیسی رو بخونید.خب، اول مبحث مورد نظر رو بخونید. بعد به فاصله بیست دقیقه دوباره درس رو مرور کنید. دومین مرحله از این روش اینه که بعد از بیست و چهار ساعت، یعنی روز بعدش همون موقع که فصل رو خوندید، دوباره از روش مرور استفاده کنید. شش روز بعد دوباره فصل رو مرور کنید. (یادتون باشه که هر کدوم از این مرور ها کمتر از دفعه اول زمان می بره. مثلا اگه یک فصل رو اولین بار توی یک ساعت خوندید، مرور دوم و سوم حدود بیست دقیقه زمان می بره.) بعد از گذشت چهار روز، دوباره فصل رو بخونید و مطمئن باشید که دیگه تا 30 روز مطالب دروس رو اصلا فراموش نمی کنید. البته لازم به ذکره که منحنی یادگیری ابینگهاوس نه تنها برای دروس کنکور می تونه موثر باشه، بلکه برای خوندن دروس پایه مدرسه هم موثره و باعث میشه که شما موقع امتحان اصلا نگران حجم زیاد مطالب و فراموش کردن اون ها نباشید.


روش یادگیری و مرور دروس با استفاده از منحنی یادگیری ابینگهاوس چه برای دروس حفظی مثل ادبیات دین و زندگی و چه برای دروس یادگیری مثل فیزیک، ریاضی و زیست شناسی کاملا موثره. مثلا با این روش می تونید یک مسئله ریاضی رو یاد بگیرید و با مرور کردن طبق منحنی یادگیری ، موقع امتحان به راحتی اون مسئله رو به یاد بیارید.

بیایید روش یادگیری یکی از مباحث درس ریاضی رو با استفاده از منحنی یادگیری ابینگهاوس بررسی کنیم. فرض کنید می خواهید یک بخش ریاضی که مربوط به توابع هست رو یاد بگیرید. ابتدا درس رو به صورت کامل بخونید و یاد بگیرید. بعد از بیست دقیقه استراحت دوباره همون بخش رو مرور کنید. روز بعد هم همین کار رو انجام بدید و اون مبحث رو مرور کنید. چهار روز بعد دوباره همون بخش رو بخونید. و آخرین مرحله مرور برای جلوگیری از فراموشی مطلب هم 30 روز بعد هست که دوباره درس رو تکرار می کنید.

کلام آخر درباره مرور دروس با منحنی یادگیری

گاهی این روش ها ممکنه سخت یا حتی پیش پا افتاده به نظر برسند. ولی میشه با استفاده از منحنی یادگیری ، مطالب رو تا مدت ها توی حافظه تون نگه دارید. البته راه های زیادی برای انتقال مطالب از حافظه کوتاه مدت به حافظه بلند مدت وجود داره که در مقاله های بعدی بهشون می پردازیم. ولی اهمیت مرور دروس با استفاده از منحنی یادگیری اینه که قبل از اینکه ما بتونیم مطالب رو به حافظه بلند مدت انتقال بدیم، اول باید از فراموش شدنشون جلوگیری کنیم؛ و این کار تنها و تنها با تمرین، تکرار و مرور امکان پذیره.

https://www.alimirsadeghi.com



گروه دفاعی خبرگزاری تسنیم- یکی از مأموریت های محوله به پهپادها به عنوان پرنده های هدایت پذیر از دور، از گذشته تا امروز مأموریت انتحاری بوده است. در این مأموریت پهپاد برای اجرای عملیات رزمی به صورت انتحاری طراحی شده و با ابعاد کوچک -ضمن پرتاب ساده از نقاط مختلف- بدون شناسایی شدن توسط دشمن به آن نزدیک شده و با سرعت بالای خود، امکان واکنش برای دشمن را بسیار دشوار می سازد.

ابعاد کوچک و سطح مقطع راداری ناچیز این پرنده ها و همچنین امکان احتمالی خاموش کردن موتور در نزدیکی هدف این مزیت را بوجود می آورد که که تا لحظات پایانی اصابت، دشمن از وجود آن مطلع نشود.

از سوی دیگر، پس از چندین حمله از این نوع پهپادها دشمن همواره باید در اضطراب وجود این هواپیما در فضای اطراف خود باشد و اساساً بخشی از توان دشمن معطوف به تلاش برای آگاهی از پرواز این پرنده با مشاهده هر شیء در حال پرواز در نزدیکی خود می‌شود.

پهپاد کوچک سوئیچ بلید» ساخت آمریکا و پهپاد هاروپ» ساخت رژیم صهیونیستی دو نمونه از انواع پهپادهای انتحاری با قابلیت ثانویه شناسایی و ارسال تصاویر هستند. سوئیچ بلید با ابعاد کوچک و سرجنگی به اندازه یک نارنجک 40 میلیمتری قابلیت ذخیره در کوله یک سرباز و شروع اجرای مأموریت از هر نقطه ای را داشته و هاروپ با ابعاد بزرگ به تعداد بالا در پرتابگرهای جعبه ای روی یک کامیون حمل می شود.

تأثیرگذاری استفاده از پهپادها در عملیات های تهاجمی انتحاری در دفاع ارتش و کمیته های مردمی یمن علیه اعتلاف کشورهای م عربستان و امارات متحده عربی و . به این کشور نیز به خوبی اثبات شده است.

در ایران نیز انواع مختلفی از پهپادهای انتحاری با موتورهای ملخی و سرعت پائین و موتورهای جت که قابلیت رسیدن به سرعت های بالا را دارند ساخته شده و در اختیار نیروهای مسلح قرار گرفته است که در این گزارش به معرفی برخی از آنها خواهیم پرداخت.

* پهپاد طوفان/چمران2

طوفان» نوعی از پهپادهای ایرانی است که برای یافتن و انهدام دشمن با استفاده از جستجوگر اپتیکی ساخته شده است. این پهپاد که از آن با نام چمران2» نیز یاد شده، با استفاده از مواد جاذب امواج رادار و سبک ساخته شده و سطح مقطع راداری آن بسیار پایین است. دوربین جلونگر که در دماغه این هواپیما قرار دارد تا آخرین لحظه تصاویر را به صورت بی‌درنگ ارسال می کند تا کار هدفگیری به انجام برسد.


بیشینه سرعت طوفان 250 کیلومتر بر ساعت، شعاع پروازی 100 کیلومتر، سقف پرواز 14000 پا (معادل 4267 متر) و مداومت پروازی آن 1-2 ساعت عنوان شده است. برد 100 کیلومتری طوفان ارزش عملیاتی قابل قبولی برای آن ایجاد کرده و با مداومت پروازی خود زمان کافی برای جستجوی هدف و حمله به آن را فراهم می‌کند.

البته در صورت استفاده از هدایت و ناوبری مستقل از ایستگاه زمینی، پهپاد طوفان با توجه به مداومت پروازی و فرض سرعت پیمایشی حداقل 200 کیلومتر بر ساعت می تواند به برد 200 تا 400 کیلومتری دست یابد.

پیکربندی این پهپاد تا حدودی نامتعارف بوده و طرحی بین پهپادهای بال دلتایی و بال پرنده را تداعی می کند ضمن آنکه یک موتور ملخی درونسوز که در انتهای بدنه نصب شده نیروی حرکتی طوفان را فراهم کرده است. چند سطح عمودی در نوک بال و میانه بدنه نیز کار پایدارسازی آن را بر عهده دارند.


تاکنون دو نمونه از این هواپیما نمایش داده شده است. سازوکار (مکانیزم) پرتاب طوفان از نوع JATO بوده و در صورت نیاز به فرود این هواپیما به روش فرود آرام روی زمین بازیابی می‌شود. با این شیوه، پرتاب این پهپادهای کوچک در نزدیکی خطوط مقدم نبرد و یا در فضای جنگ شهری به عنوان یک راه حل فوری و واکنش سریع برای انهدام یک هدف مهم تلقی می‌شود.

* رعد/رعد85

این پهپادها نمونه ای از پهپاد هدف تمرینی صاعقه» هستند که با مجهز شدن به سرجنگی 10 کیلوگرمی برای عملیات انتحاری با برد 100 کیلومتر و توانایی ارسال تصاویر تا برخورد به هدف آماده شده اند. به این ترتیب کاربر ضمن دریافت اطلاعات از آخرین وضعیت هدف، امکان افزایش دقت در اصابت را با خطای کمتر از یک متر دارد و همچنین در صورت نیاز می‌تواند با رؤیت هدف مهمتری از طریق تصاویر، به انتخاب آن هدف اقدام کند. البته پهپاد صاعقه در دو نوع 1 و2 با مشخصات تا حدودی متفاوت ساخته شده است.

صاعقه-1» هواپیمای بدون سرنشینی از نوع بال دلتا با ضریب منظری متوسط رو به پایین است که توسط متخصصان داخلی طراحی و به صورت انبوه تولید شده و در اختیار نیروهای مسلح قرار گرفته است. صاعقه جزو سریعترین پهپادهای موتور ملخی ایرانی است که همین عامل سرعت بالا آن را به ابزار مناسبی برای تمرین ادوات توپخانه ای تبدیل نموده است.

همچنین از نظر قابلیت مانور نیز در زمره پهپادهایی با چابکی بالا قرار می گیرد. به خصوص با توجه به پیکربندی بال دلتایی و عدم وجود سطح متعادل کننده به نظر می رسد این پرنده با ناپایداری ذاتی یا پایداری کم طراحی شده باشد که این ویژگی باعث چابکی پرنده در پاسخ به فرامین داده شده می گردد.

صاعقه آماده پرتاب

این هواپیمای بدون سرنشین توسط پرتابگر JATO پرتاب می شود. این پرتابگر که توسط کارشناسان داخلی طراحی و ساخته شده است این امکان را فراهم می آورد تا هواپیما بدون نیاز به باند پروازی بتواند سرعت اولیه لازم جهت پرواز را بدست آورد.

در این پرتابگر از نیروی راکت با سوخت جامد استفاده شده است. به کمک این پرتابگر، امکان پرتاب هواپیما در هر شرایط و موقعیت وجود دارد و به راحتی می توان از روی عرشه ناو، خودروی سبک، مناطق کوهستانی و حتی از ورودی پناهگاه ها و تونل ها هواپیما را به پرواز درآورد.

صاعقه-1 در آموزش عملیات پدافند هوایی به عنوان هدف برای سامانه های دفاع هوایی غیر راداری و همچنین فریب دشمن در صحنه نبرد استفاده می شود. اجرای مانور در صاعقه-1 از طریق یک دستگاه رادیو کنترل با سامانه ردیاب اپتیکی به وسیله خلبان و تأمین پایداری پرواز آن به وسیله یک سامانه پایداری خودکار صورت می گیرد.

این پرنده با توجه به سبکی و شکل آیرودینامیکی مناسب و بهره گیری از فناوری مواد مرکب سبک وزن در سازه با سرعتی بالا توانایی اجرای انواع مانورهای پروازی را دارد. بازیابی این هواپیما معمولاً توسط چتر صورت می گیرد و در شرایط اضطراری می تواند به آرامی توسط خلبان در باند فرود آید.

پهپاد صاعقه-2

بیشینه سرعت صاعقه-1 برابر 250 کیلومتر بر ساعت، شعاع پرواز 10 کیلومتر، سقف پرواز 11هزار پا (حدود 3300 متر) و مداومت پرواز آن حدود 60 دقیقه است.

صاعقه-2» نیز بر اساس نمونه اول با جنس بدنه از مواد مرکب بوده و کاربرد آن علاوه بر هدف پرنده به منظور آموزش و تمرین پرسنل پدافند موشکی و راداری، فریب دشمن در صحنه نبرد نیز می تواند باشد.

صاعقه-2 با داشتن خط انتقال داده متشکل از تجهیزات الکترونیکی و مخابراتی هواپیما و ایستگاه کنترل زمینی قابل حمل و سبک مجهز به رایانه های مناسب می تواند در ارتفاع 10 تا 12 هزار پایی (3000 تا 3600 متری) پرواز کند. طول این نمونه 2.81 متر، دهانه بال 2.60 متر، بیشینه جرم پرتاب 60 کیلوگرم، بیشینه سرعت 230 تا 250 کیلومتر بر ساعت و مداومت پرواز آن 45 تا 60 دقیقه و برد 50 کیلومتر است.

ایستگاه کنترل زمینی این پرنده به عنوان سامانه ارسال اطلاعات و فرامین مورد نیاز جهت هدایت و کنترل پرنده که به وسیله خلبان اعمال می گردد توانایی برقراری ارتباط uplink وdownlink، دریافت اطلاعات پروازی، ذخیره سازی و نمایش اطلاعات دریافت شده را دارد.

صاعقه-2 پس از طی مسیر برنامه ریزی شده به صورت خودکار با تغییر مسیر به مبدأ پرواز خود و یا هر نقطه از پیش تعیین شده بازمی‌گردد. بازیافت این هواپیما نیز همانند صاعقه-1 صورت می‌گیرد.

هدایت و کنترل این هواپیما به دو صورت نیمه خودکار یعنی با اعمال فرامین کاربر به صورت رادیویی با توجه به دریافت اطلاعات پروازی هواپیما و مأموریت تعیین شده هدایت می شود. در حالت تمام خودکار، مختصات نقاط مسیر پرواز و ارتفاع از سطح دریا توسط کاربر از طریق ایستگاه زمینی پیش از پرواز در حافظه تجهیزات الکترونیکی پرنده ذخیره می شود. هواپیما پس از پرواز و قرار گرفتن در حالت مأموریت توسط خلبان با استفاده از GPS و ارتفاع سنج، خود را در مسیر از پیش تعیین شده قرار می دهد.

پهپادهای تهاجمی رعد

متخصصان نیروی زمینی ارتش با استفاده از ساختار مطلوب و توانمندی های پهپاد صاعقه و به احتمال زیاد صاعقه-2 یک نمونه رزمی تهاجمی با برد 100 کیلومتر را از روی آن توسعه داده اند که ضمن قابلیت ارسال تصاویر با حمل محموله انفجاری با قدرت تخریب مناسب امکان تهاجم سریع در زمان کمتر از 30 دقیقه به هر هدف مد نظر فرماندهان را فراهم می کند.

* پهپاد انتحاری برد 250 کیلومتر

در رزمایش بزرگ محمد رسول الله (ص) نیروی زمینی ارتش (نزاجا) در سال 1393 خبر آزمایش عملیاتی پهپاد انتحاری با برد 250 کیلومتر اعلام شد. این خبر بازتاب های وسیعی در رسانه ها داشت. هر چند تصویر دقیق و قطعی از این پهپاد منتشر نشد اما این احتمال داده شد که این پهپاد بر اساس یکی از انواع موجود در سازمان رزم نزاجا توسعه داده شده باشد.

در نتیجه هر یک از انواع پهپادهای مهاجر-2 و 4، یسیر، ابابیل-1 و 2 یا حتی نمونه بهسازی شده ای از پهپاد طوفان می توانست پهپاد انتحاری برد 250 کیلومتر نیروی زمینی ارتش باشد.

احتمال ضعیف تری نیز در مورد توسعه پهپاد مذکور بر اساس صاعقه-1 یا 2 وجود دارد. با توجه به اینکه رعد85 در نزاجا توسعه یافته بنا بر این ساخت نمونه با برد بیشتر بر اساس آن نیز در وهله اول معقول تر به نظر می رسد اما باید در نظر داشت هواگردها به طور معمول با سرعت نهایی خود پرواز نمی کنند بلکه سرعت پروازی پیمایشی (کروز) آنها کمتر از سرعت بیشینه است از این رو می توان به این نتیجه رسید که پهپادهای صاعقه بدون بهسازی و ایجاد تغییرات کافی امکان رسیدن به برد 250 کیلومتر را نخواهند داشت. ضمن اینکه باید در نظر داشت حمل یک محموله انفجاری 10 کیلوگرمی یا بیشتر به خودی خود سبب کاهش برد پروازی خواهد شد.

مهاجر-2 با سرعت بیشینه 210 کیلومتر و مداومت پروازی 90 دقیقه در حال حمل محموله چند کیلوگرمی شناسایی از گزینه های محتمل رسیدن به برد 250 کیلومتر است. ضمن اینکه پهپاد فوق قبلاً توانایی خود را در حمل 12 فروند راکت آر-پی-جی مجموعاً به جرم حدود 30 کیلوگرم را نیز نشان داده است. بنا بر این حتی با در نظر گرفتن کاهش سرعت ناشی از حمل محموله و پرواز با وزن بالا مهاجر-2 از گزینه های مطرح برای تبدیل به پهپاد انتحاری با برد 250 کیلومتر است. همچنین نمونه جدیدتر آن به نام مهاجر-2 نوین که حضور آن در رزمایش مشترک محمد رسول الله نیز اعلام گشت و از مداومت پروازی 4 برابری نسبت نمونه معمولی این پهپاد برخوردار است نیز توانایی رسیدن به برد عملیاتی 250 کیلومتر و اجرای مأموریت انتحاری را دارد.

مهاجر-2

مهاجر-4 نیز از بهترین گزینه ها برای اجرای مأموریت پهپاد انتحاری مذکور از نظر برد پروازی است. این پهپاد در گونه های مختلف خود دارای مداومت پروازی 3 تا 7 ساعت بوده و سرعت پروازی نهایی آن نیز به 200 کیلومتر بر ساعت می رسد.

این پهپاد از جمله هواگردهای بدون سرنشین ایرانی است که در عملیات های شناسایی نزدیک ناوهای هواپیمابر آمریکایی حضور داشته و بنا بر این توانایی خود را در نفوذ به شبکه های دفاع هوایی پیشرفته را اثبات نموده است. بدنه این پهپاد از مواد مرکب ساخته شده و در نتیجه بازتاب راداری کمی دارد.

مهاجر-4

خانواده پهپادهای ابابیل با انواع بی، اس و تی یکی دیگر از پهپادهای طراحی داخلی بوده که طراحی نسل اول آن به اواسط دوران جنگ تحمیلی بازمی‌گردد. در سال 1370 نمونه بازطراحی شده آن در خط تولید قرار گرفته و به یکی از پرشمارترین پهپادهای ایرانی تبدیل شد.

مشخصات ابعادی و پروازی نمونه های مختلف آن متفاوت بوده که شامل قابلیت دستیابی به سرعت 300 کیلومتر بر ساعت، برد عملیات شناسایی 150 کیلومتر، سقف پرواز حدود 4200 متر و حمل محموله شناسایی یا مواد منفجره 30 تا 40 کیلوگرمی است. علاوه بر مأموریت شناسایی که ابابیل با تصویربرداری از ناوهای هواپیمابر آمریکایی در آن مهارت خود را نشان داد، از این پهپاد به عنوان هدف تمرینی پدافند هوایی نیز استفاده می‌شود.

ابابیل هواپیمایی بال پایین و دارای پیشبال (کانارد) است و همین ویژگی سبب می شود تا با پدید آمدن مشخصه ناپایداری ذاتی یا پایداری کم، مشخصات مانوری آن در سطح بالایی باشد. این هواپیما یک سامانه چندمنظوره بوده و جهت مأموریتهای گوناگونی همچون هدف هوایی در قالب هواپیمای شبیه سازی کننده دشمن به کار می رود. ویژگی‌های کلی این پهپاد عبارتند از طراحی آیرودینامیکی مناسب، جداسازی و مونتاژ سریع، سهولت به کارگیری و تعمیر، تحرک و انعطاف پذیری خوب، قابلیت استفاده در محیط های دریا و خشکی، قابلیت بازیابی و استفاده چندباره، قیمت تمام شده مناسب. بدنه نمونه های اولیه از آلومینیوم استاندارد هوایی بود و بعداً نوع ساخته شده از مواد مرکب نیز به تولید رسید.

پهپاد ابابیل-تی

این پهپاد با استفاده از انواع سامانه های پیشرفته تبادل داده و نیز ناوبری خودکار امکان پرواز تحت کنترل ایستگاه زمینی یا به صورت خودکار و برنامه ریزی شده از قبل روی مناطق مشخص شده را دارد. با توجه به برد و مداومت پروازی و قابلیت حمل محموله چند ده کیلوگرمی و مانورپذیری بسیار خوب، پهپادهای خانواده ابابیل نیز از جمله گزینه های مطرح برای پهپاد انتحاری برد 250 کیلومتر ساخته شده در ارتش هستند.

صرف نظر از اینکه کدام یک از پهپادهای فوق برای مأموریت فوق آماده شده اند وجود چنین سلاحی به عنوان ابزاری تهاجمی اما با قیمت بسیار پائین در اختیار نیروی نظامی اهمیت بالایی دارد. به علاوه با پیشرفت های مسمتر صنعت دفاعی خصوصاً در زمینه سامانه های هدایت و ناوبری احتمالاً نیروی زمینی ارتش امروزه به بردهای بالاتری در زمینه پهپادهای انتحاری دست یافته است.

* کیان-2

یکی از آخرین پهپادهای تهاجمی با مأموریت انتحاری که در شهریور 1398 در اختیار نیروهای مسلح کشور قرار گرفته است، کیان-2 نام دارد. پهپاد کیان-1 در سال 1393 با مأموریت سنجش تجهیزات پدافند هوایی، پهپاد هدف و تهاجمی انتحاری با ابعادی کوچک و با موتور میکروجت با توانایی رسیدن به سرعت بیشینه 480 کیلومتر بر ساعت ساخته شده و به تعداد زیاد به خدمت گرفته شده بود. این پهپاد با دهانه بال 2 متر قابلیت حمل محموله 30 کیلوگرمی با سقف پرواز نزدیک به 5500 متر بوده و با سرعت پیمایشی 350 کیلومتر بر ساعت پرواز می نماید.

پهپادهای کیان

کیان-2 بر اساس طرح موفق و عملیاتی کیان-1 با ابعادی در حدود دو برابر و برای مأموریت های متنوع ساخته شد. از جمله مأموریت های پهپاد کیان-2 انهدام اهداف مدنظر پدافند هوایی به صورت نقطه زن است. برد عملیاتی این پهپاد بیش از 1000 کیلومتر عنوان شده که با توجه به بزرگی قابل توجه ابعاد کیان-2 نسبت به کیان-1 قابل دستیابی است.

پهپادهای کیان-1 و 2

کیان-2 از موتور جت توربین گازی کوچک و احتمالاً از نوع توربوجت در داخل بدنه استفاده می کند که دو ورودی هوای آن با طراحی بسیار پیشرفته ای به صورت منطبق بر بدنه و طرفین آن قرار گرفته اند. این پهپاد از نوع بال دلتا بوده که خصوصیات دینامیکی خوبی برای آن در سرعت های بالا ایجاد می کند. از جمله مانورپذیری بالا که برای افزایش دقت در انهدام هدف نیز به کار می آید.

ورودی هوای موتور جت پهپاد کیان-2 در کنار بدنه

کیان-2 با دهانه بال حدود 3.5 تا 4 متر و طول حدود 4.5 متر ساخته شده است. این ابعاد بزرگتر نسبت به کیان-1 و بال های با ضخامت بالا که مناسب پرواز در سرعت های فروصوت است امکان حمل سوخت بسیار بیشتری را به کیان-2 داده است.

پهپاد کیان-2

هر دو پهپاد کیان-1 و 2 از شتاب دهنده سوخت جامد برای شروع پرواز و رسیدن به سرعت اولیه لازم برای شروع به کار موتور جت استفاده می کنند. این پهپادها برای اجرای مأموریت های تهاجمی لازم برای عملکرد شبکه پدافند هوایی کشور از جمله انهدام مراکز شنود یا جنگ الکترونیک دشمن که برای عملکرد مجموعه پدافند هوایی کشور تهدید به شمار می رود قابل استفاده هستند.

پهپادهای انتحاری در کنار بمب ها و موشک های نقطه زن به عنوان یکی از ابزارهای تهاجمی اما با قیمت ارزان در اختیار فرماندهان نیروهای عملیاتی در سراسر کشور قرار دارند. برخی از این پهپادها بر اساس تغییر پهپادهای شناسایی قدیمی برای مأموریت انتحاری آماده شده و برخی با خصوصیات جدید مانند کیان-2 طراحی شده اند. وجود این پهپادها سبب می شود تا آرایه تجهیزات تهاجمی نیروهای مسلح در برابر گستره متنوع تهدیدات دشمن، کاملتر شده و در مجموع امکان برتری یافتن بر آن را افزایش دهد.

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1398/10/02/2165495


تاریخ ایرانی: با لبریز شدن کاسه صبر محمدنبی حبیبی از معضلات تهران، بی‌پولی شهرداری و دلگیری‌هایش از عدم همراهی دولت، به پیشنهاد وزیر وقت کشور و موافقت امام در آذر ۱۳۶۶ شهردار تهران شد و تا سال ۱۳۶۸ سکان اداره پایتخت را در دست داشت تا غلامحسین کرباسچی بر جایش نشست. او همزمان هم قائم مقام شورای شهر بود و هم شهردار و اصلاً شرطش برای پذیرش شهرداری تهران همین بود. وقتی آمد مصائب بر جای مانده از سه سیل پیاپی، ساخت‌وسازهای غیرقانونی و سیل عظیم مهاجران جنگی دامن پایتخت را گرفته بود و چند ماهی بعد موشکباران تهران زخم‌هایی تازه بر پیکر تهران زد.

سید مرتضی طباطبایی، داماد دختر حضرت امام و برادر همسر حاج احمد خمینی، به خاطر انتسابش به بیت امام، از پذیرش مدیریت شهرداری سرباز می‌زد، اما به گفته خودش، امام او را امر به انجام این تکلیف کرده بود. خواهرزاده امام موسی صدر که نهادی تقریباً بی‌پول را اداره می‌کرد، در تمام دوران مسئولیتش در شهرداری و انجمن شهر هرگز زیر بار کسب درآمد برای شهرداری از طریق تراکم‌فروشی نرفت و پافشاری‌‌اش بر همین مورد نیز نقطه شکاف میان او و تیم آیت‌الله هاشمی شد. در نهایت همین شکاف او را بر آن داشت تا حتی از قائم‌مقامی انجمن شهر هم دست بکشد.

به مناسبت هفته تهران»، بخش نخست گفت‌وگوی تاریخ ایرانی» با سید مرتضی طباطبایی را در ادامه می‌خوانید:


***


آقای طباطبایی شرح حالی از خود و محل تولد و تحصیلاتتان بفرمایید و اینکه از چه سالی با کار در شهرداری تهران آشنا شدید.

من در مهرماه سال ۱۳۲۹ در شهر مقدس قم متولد شدم، دوره ابتدایی و دبیرستان را در دبیرستان صدر اوحدی (کامکار) گذراندم. پس از دیپلم در رشته راه و ساختمان مشغول به تحصیل شدم و سپس به علت علاقه به رشته معماری و شهرسازی در دانشکده معماری دانشگاه شهید بهشتی (ملی قدیم) مشغول به تحصیل و به اخذ مهندسی در این رشته نائل شدم.

سابقه شما در شهرداری تهران به پیش از انقلاب بازمی‌گردد، چه زمانی و چطور به استخدام درآمدید؟

سؤال شما را باید در ۳ مرحله جواب بدهم: در سال ۱۳۵۱ به صورت قراردادی (پیمانی) به عنوان پلیس ساختمان وارد شهرداری و در قسمت شهرسازی و طرح تفصیلی مشغول به کار شدم. پلیس ساختمان از ابتکارات آقای غلامرضا نیک‌پی بود که از وزارت مسکن و شهرسازی به شهرداری تهران آمده بود (با انتخاب شاه) و اعتقاد داشت برای جلوگیری از تخلفات ساختمانی باید بر امور ساختمان سازی نظارت بیشتری کرد تا اگر نیاز به تغییر یا اضافه بنا باشد قبل از انجام تخلف اصلاح شود و بدین ترتیب کار ماده ۱۰۰ و برخورد با تخلفات ساختمانی بسیار کم شود؛ به عبارتی اگر ساختمانی بر خلاف پروانه صادرشده تخلف کرد در همان ابتدای اجرا اصلاح و یا از ساخت آن جلوگیری و رفع تخلف شود. پلیس ساختمان در هر منطقه زیر نظر شهردار منطقه بود. طرح بسیار خوبی بود؛ اما در نهایت مثل همه طرح‌های خوب دیگر اول با انگیزه بسیار شروع و در انتها رها شد.

در سال ۱۳۵۴ که انقلاب شکل مخفی به خود گرفته و مبارزه جدی شده بود، فعالیت‌های ی علیه رژیم بیشتر شد. با دستگیری برخی از دوستان و اطلاع از اینکه به زودی امکان دستگیری‌‌ام از طرف ساواک وجود دارد و از طرفی چون با به تعویق افتادن تمدید قراردادم با شهرداری، احتمال دستگیری‌‌ام می‌رفت لذا به اتفاق همسرم از ایران خارج شدم و ابتدا به آلمان نزد برادرم و سپس به لبنان نزد امام موسی صدر رفتم و به ادامه تحصیل در دانشگاه لبنان مشغول شدم. با پیروزی انقلاب نیز به ایران برگشتم.

پیروزی انقلاب، دلیل عدم موفقیت پلیس ساختمان و توقف آن بود؟

هم انقلاب و هم اینکه خود دستگاه شهرداری دارای مشکلات بسیار زیادی بود. اگر بخواهم وارد نارسایی‌ها و مشکلات شهرداری بشوم سخن به درازا خواهد کشید؛ ولی این موضوع چه قبل و چه بعد از انقلاب فرقی نمی‌کند. با توجه به شروع جنگ تحمیلی و مشکلات ناشی از جنگ و مهاجرت‌های بی‌رویه و سریع به تهران و گسترده شدن تهران از شمال، جنوب، شرق و غرب مسائل شکلی دیگر به خود گرفت.

در دوران حضورتان در لبنان فعالیت ی هم داشتید؟

در لبنان به علت آشنایی با دکتر مصطفی چمران و سازمان اَمَل، با ایشان و نیز ون مبارزی چون زنده یاد حجت‌الاسلام محمد منتظری و… که از ایران به خارج رفته بودند و در سوریه، لبنان و عراق به فعالیت ی علیه رژیم ستم‌شاهی مشغول بودند، همکاری داشتم. با پیروزی انقلاب همگی دوستان از جمله دکتر چمران به ایران برگشتند، گذشته از آن نیز دلیلی برای ماندن نداشتم.

شما هفتمین شهرداری بودید که سُکان مدیریت شهرداری تهران را در دست گرفتید. چه مشکلی وجود داشت که شهرداران این قدر سریع جایشان را به نفر بعدی می‌دادند؟

رسیدیم به مرحله دوم سؤال شما یعنی شروع همکاری با دولت انقلاب اسلامی؛ در سال ۱۳۵۷ پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ابتدا مهندس شهرستانی به عنوان شهردار تهران مسئولیت را بر عهده داشت. آن‌گونه که من شنیدم ایشان به علت وضع شهرداری و دخالت انجمن‌های اسلامی در دفتر کار خود مجبور به استعفا شد. این اتفاق با وجودی رخ داد که ایشان سابقه کار در خراسان، کرمانشاه و… داشت، عملکردش مطلوب بود، روابط عمومی بسیار خوبی هم داشت و برنامه‌‌ای در جهت پیشرفت و اصلاح شهرداری در دست داشت. در دوران مسئولیت گذشته در مشهد و کرمانشاه بسیار موفق بود.

در فاصله سال‌های ۵۹-۵۸ به علت فضای انقلابی، نه تنها در شهرداری تهران، بلکه در کلیه وزارتخانه‌ها کارمندان انقلابی با تشکیل انجمن‌های اسلامی درصدد اخراج مهره‌های خاطی برآمده بودند. این امر موجب درگیری می‌شد؛ چون بعد از سال‌ها رژیمی ساقط شده و تازه مردم آزادی‌شان را به دست آورده بودند و می‌خواستند خود سرنوشتشان را به دست گیرند؛ غافل از اینکه فاقد تجربه هستند که لازمه اصلی هر کاری است. در این میان احزابی چون حزب توده و مجاهدین خلق نیز با ماسک انقلابی، وارد این انجمن‌ها شده و با عنوان بچه‌های انجمن اسلامی شیطنت‌هایی می‌کردند. اوج شکل‌گیری این مسائل در سال‌های ۵۸ و ۵۹ بود که نه تنها در تهران بلکه در شهرهای دیگر هم وجود داشت.

نخستین پست رسمی شما پس از انقلاب چه بود؟

در سال ۵۹ با حکم آقای آیت‌الله مهدوی کنی (وزیر کشور) فرماندار مشهد شدم. در پایان سال ۵۹ آقای مهدوی کنی من را به تهران فراخواند و به عنوان قائم‌مقام وزیر کشور در انجمن شهر تهران منصوب شدم. این در زمانی بود که آقای دکتر نیک‌روش شهردار تهران بود. چند ماهی از همکاری‌‌ام با دکتر نیک‌روش نگذشته بود که شهادت آقای رجایی و باهنر پیش آمد. آیت‌الله مهدوی کنی جانشین مرحوم شهید دکتر باهنر شد و آقای دکتر نیک‌روش را به عنوان وزیر کشور معرفی کرد. من با تایید مجدد آقای دکتر نیک‌روش در قائم مقامی انجمن شهر ماندم. آقای دلجو مشاور عالی و معاون آقای نیک‌روش نیز شهردار شد.

شهرداران تهران بعد از پیروزی انقلاب تا سال ۱۳۶۸ بدین ترتیب بودند: شهردار اول تهران بعد از انقلاب آقای مهندس توسلی بود، ایشان فارغ‌التحصیل دانشکده فنی دانشگاه تهران، عضو نهضت آزادی و شخصی باتجربه و فهیم بود و تا سال ۵۹، سکان شهرداری را در دست داشت. پس از او آقای زواره‌‌ای که معاون وزیر کشور بود حدوداً به مدت یک یا دو ماه سرپرستی شهرداری را بر عهده گرفت تا اینکه آقای سید کمال‌الدین نیک‌روش به سمت شهردار تهران منصوب شد.

دیدگاه‌های این شهردارها مختلف بود. آقای زواره‌‌ای و آقای نیک‌روش عقیده داشتند که ابتدا باید به وضعیت قشر مستضعف برسیم و در برآورد هزینه‌ها نخست آن‌ها را در اولویت قرار دهیم؛ اما برخی دیگر نظرشان این بود که رسیدگی به مستضعفان مغایرتی با توسعه شهری و مثلاً ساخت مترو ندارد، هر کدام از این‌ها بودجه خود را دارد. به هر حال آقای دکتر نیک‌روش فردی فهیم، فعال و دانشگاهی بود و توجه زیادی به قشر مستضعف خصوصاً جنوب شهر داشت؛ طرح کمربندی فضای سبز دور تهران به جهت جلوگیری از گسترش بی‌رویه این شهر و نیز طراحی کامیون‌های جمع‌آوری زباله با جک بالابر به کمک دانشجویان دانشکده فنی، از عملکردهای خوب ایشان بود. ماشین‌های جمع‌آوری زباله با عرض کم برای عبور از کوچه‌های کم عرض و بازار و نیز پاکسازی برف در زمستان نیز از جمله اقدامات ایشان بود.

بعد از آقای نیک‌‌روش، آقای دلجو شهردار تهران شد. او هم فردی تحصیلکرده و تقریباً برای ۱۳ ماه کلیددار پایتخت بود. از جمله کارهای مهم ایشان اقدام برای انتقال انبارهای بزرگ عمومی و خصوصی و کارگاه‌های صنعتی مزاحم به بیرون از شهر بود. واقعه سیل در حرم حضرت عبدالعظیم که خسارات زیادی در آن مقطع حساس به وجود آورد و موجب درگیری شهرداری برای برطرف کردن و رسیدگی به خرابی‌های وارده شد، در دوره ایشان اتفاق افتاد.

آقای دلجو بعد از ۱۱ یا ۱۲ ماه، شهرداری را به آقای محمدکاظم سیفیان واگذار کرد. مهندس سیفیان عضو حزب ملل اسلامی بود، سابقه مبارزه پیش از انقلاب داشت، به زندان رفته بود و از یاران آقای مهدوی کنی و در تاسیس دانشگاه امام صادق هم خیلی به ایشان کمک کرده بود. دوره نمایندگی مجلس هم گذرانده بود. به هر حال ایشان هم در حدود هشت یا نه ماه بیشتر دوام نیاورد. جدا شدن کمیسیون‌های ماده ۱۰۰ از شهرداری با فتوای آقای آیت‌الله محمدی گیلانی (نماینده امام در شهرداری تهران) و واگذای آن به قوه قضائیه با این استدلال که کار قضاوت مربوط به قوه قضائیه است نه شهرداری‌ها، در این زمان اتفاق افتاد و دست شهرداری‌ها را در برخورد با تخلفات ساختمانی بست.

علت نابسامانی شهر تهران در سال‌های نخست پس از انقلاب چه بود؟

تهران در زمان شهرداری نیک پی از ۸ منطقه به ۱۲ منطقه گسترش یافت؛ پس از انقلاب نیز به دلیل امکانات بیشتر این شهر و به ویژه با وقوع جنگ، هجوم مهاجران به تهران شدت بیشتری گرفت؛ در نتیجه از دوازده به بیست منطقه و پس از فوت حضرت امام، در زمان مسئولیت اینجانب، به ۲۱ منطقه تقسیم شد.

در دهه نخست انقلاب، چند واقعه در تهران رخ داد که می‌توان گفت شهرداری را با مشکلات زیادی مواجه کرد: جنگ تحمیلی و کم شدن درآمد شهرداری، موشکباران، سیل در محدوده حرم حضرت عبدالعظیم، سیل تجریش، سیل دماوند و وم کمک شهرداری تهران برای رفع معضلات ناشی از آن، جدا شدن ماده ۱۰۰ از شهرداری، ساخت‌و‌ساز در زمین‌های سعادت‌آباد و قطعه‌بندی آن با حکم حاکم شرع بدون رعایت قوانین شهرداری و وزارت مسکن و شهرسازی و نیز موشکباران تهران به عنوان یکی دیگر از مصائب این شهر که در دوره مسئولیت اینجانب رخ داد یا به حداکثر رسید. ما در هفته یکی دو موشک و انفجار داشتیم. خب نخستین نهادی که باید پس از اصابت موشک به هر منطقه، به سرعت وارد عمل می‌شد، سازمان آتش‌نشانی بود که این اتفاق هم می‌افتاد. آن قدر این وضعیت تکرار شده بود که آقای طیرانی، معاون امور مناطق در شهرداری با شنیدن آژیر به آسمان نگاه می‌کرد و به محض مشاهده موشک و مسیر آن، می‌گفت به منطقه فلان حرکت کنید؛ یعنی دیگر تشخیص می‌داد که موشک قرار است به کدام منطقه اصابت کند.

به جرات می‌توان گفت با شروع جنگ از شهریور ۱۳۵۹ تا پایان آن در ۱۳۶۷، سال به سال درآمد شهرداری کمتر و مشکلات افزون‌تر شد به طوری که آقای محمدنبی حبیبی با تحقیقاتی که انجام داده بود طی مصاحبه‌‌ای در سال ۶۵ اعلام کرد: درآمد بالاسری شهرداری تهران در سال ۵۷، ۶۰ درصد و در سال ۶۵ به ۱٫۵ درصد رسیده است؛ یعنی تقریباً صفر (رومه اطلاعات دوم مهر ۶۶).

خلاصه اینکه شهرداری تهران با اعزام کارمند و کارگران بسیجی خود به سپاه برای تعلیم دیدن نظامی و سپس اعزام به جبهه و نیز ارسال ماشین‌آلاتی چون لودر، بلدوزر، وانت و سایر مایحتاج به جبهه با حداقل امکانات، حداکثر خدمات را ارائه می‌کرد و متاسفانه با وجود سعی در ارائه خدمات به شهر، مورد انتقاد و بی‌مهری هم قرار می‌گرفت.

جنگ همچون سایر شهرها خسارات فراوانی به تهران وارد آورد، طبیعتاً وقتی مردم وضع اقتصادی‌شان به هم می‌خورد و درآمدشان کم می‌شود، توان پرداخت مالیات و عوارض را نخواهند داشت. شهرداری هم دستگاهی است که باید به کمک مردم اداره شود و نهادی است مردمی، به همین دلیل هم نمایندگانشان در انجمن شهر انتخاب می‌شوند تا در اداره امور شهر قوانین و ضوابط ضروری را وضع کنند. به نظر من شهروند، شهرداری و شورای شهر مانند دانه‌های تسبیح به هم متصل‌‌اند و هر سه ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند. شهروند با تعیین نمایندگان خود شورای شهر را تشکیل می‌دهد و شورای شهر نیز از بین خود یا خارج از شورای شهر شهردار را انتخاب می‌کند، شهرداری نیز بازوی اجرایی شورای شهر در خدمت شهروندان و خدمات‌رسانی و اداره امور شهری است.

در این دوران برای برنامه‌های شهری پیش از انقلاب چه اتفاقی افتاد؟

در دوره مورد بحث آن قدر مسائل روزمره و درگیری‌ها زیاد بود که شهرداران پس از انقلاب تهران، فرصت سروسامان دادن پیدا نمی‌کردند، مثلاً زمانی که آقای سیفیان از شهرداری رفت، یکی از مشکلاتی که روی دست شهرداری ماند، (سال ۱۳۶۳) گرفتن ماده ۱۰۰ از شهرداری بود؛ می‌دانید که در برخورد با تخلفات، قانون شهرداری‌ها ماده ۱۰۰ است. عده‌‌ای شیطنت کردند و به آیت‌الله محمدی گیلانی، نماینده امام در شهرداری تهران، گفتند ماده ۱۰۰ قضاوت است و باید به دادگستری برود. خب پیدا بود چه کسانی پشت این شیطنت‌ها بودند؛ در صورتی که کار کمیسیون ماده ۱۰۰ قضاوت نیست؛ ساختمانی ساخته می‌شود، خلاف صورت می‌گیرد، کارشناس هم می‌رود تعیین جرم می‌کند. مقدار جرم مشخص می‌شود یا باید قلع یا بخشیده و یا جریمه شود. این‌ها قضاوت نیست. برای حفظ قانون و نیز منافع هر دو طرف، کمیسیونی به نام ماده ۱۰۰ با حضور نمایندگانی از وزارت کشور (دولت)، شهرداری (برای طرح موضوع بدون حق رأی)، انجمن شهر (به عنوان حافظ منافع مردم) و قوه قضائیه تشکیل می‌شد. این نمایندگان نیز با توجه به میزان تخلف و ضوابط تعیین شده در قانون نظر می‌دادند و تعیین جرم می‌کردند.

به هر حال تا آمدند بجنبند، این کمیسیون از دست شهرداری گرفته و به قوه قضائیه سپرده شد. البته به حکم حاکم شرع و نه قانون؛ چون قانون باید در مجلس تصویب شود. شهرداری‌ها مانده بودند دست روی دست و دیگر نمی‌توانستند با ساختمان‌های متخلف برخورد کنند، اگر تخلفی صورت می‌گرفت باید به قوه قضائیه ارجاع می‌دادند و صبر می‌کردند تا نظر قوه قضائیه بیاید. در فرایند ارجاع پرونده‌ها به قوه قضائیه (نزدیک به ۴۰ هزار پرونده در این رابطه وجود داشت) تا زمانی که به شهرداری برگردد، ببینید چه مقدار ریزش اتفاق می‌افتاد و چه پرونده‌هایی خارج می‌شد و سوءاستفاده‌هایی شکل می‌گرفت؛ چون مملکت در حال انقلاب بود و انقلاب یعنی قلب شدن. من وضعیت انقلابی را تشبیه می‌کنم به دیگی در حال جوشیدن که مدام در حال زیرورو شدن است، این دیگ باید آن قدر بجوشد و زیرورو شود تا تثبیت شود. نه تنها شهرداری بلکه در همه نهادها وضع به این صورت بود.

تا چه زمانی در انجمن شهر بودید و با چه وزیرانی در وزارت کشور و شهرداران تهران سروکار داشتید؟

من در زمان آقایان نیک‌روش، دلجو، سیفیان، محمدنبی حبیبی و چند ماهی در زمان آقای کرباسچی در انجمن شهر بودم. در وزارت کشور هم به عنوان قائم‌مقام وزیر کشور در انجمن شهر تهران در دوره وزارت آقایان مهدوی کنی، نیک‌روش، حجت‌الاسلام ناطق نوری، حجت‌الاسلام محتشمی‌پور و حجت‌الاسلام عبدالله نوری حضور داشتم.

سال ۶۳ در زمان شهرداری آقای سیفیان، به درخواست آقای دکتر ولایتی وزیر امور خارجه برای سفارت مکزیک به وزارت خارجه رفتم و مجدداً در سال ۶۵ با دعوت آقای محتشمی‌پور به وزارت کشور و قائم‌مقامی انجمن شهر برگشتم.

آن زمان که به وزارت خارجه رفتید انجمن شهر تعطیل شد؟ به چه صورت انجام وظیفه می‌کرد؟ در حقیقت چه اتفاقی برای انجمن شهر افتاد؟

مدتی در کار انجمن شهر وقفه افتاد. در آن مدت به آقای ناطق نوری، وزیر کشور، نامه‌‌ای نوشتم و پیشنهاد کردم که هیاتی مرکب از آقای کازرونی (ایشان آن زمان معاون فنی عمرانی وزارت کشور بود)، من و آقای مهندس کامروا (آن زمان معاونت وزارت مسکن و شهرسازی را بر عهده داشت و قبلاً معاون آقای نیک‌روش در شهرداری بود) تشکیل دهیم و هفته‌‌ای یا ۱۵ روز یک بار نامه‌های رسیده را بررسی کنیم. پیشنهاد مذکور مورد موافقت قرار گرفت و این هیات یکی دو ماهی تشکیل جلسه داد؛ ولی آقای کازرونی وزیر مسکن و شهرسازی شد، آقای کامروا پست دیگری گرفت و عملاً این هیات تعطیل شد. مجدداً به آقای ناطق نوری پیشنهاد دادم که بهتر است کار دبیرخانه را بخش معاونت فنی وزارت کشور انجام دهد؛ چون بر اساس قانون، هنگام انحلال انجمن شهر، وزارت کشور جانشین آن می‌شود و وزیر کشور مصوبات را امضا می‌کند؛ بنابراین تا زمان آقای محتشمی‌پور این رویه ادامه پیدا کرد.

سال ۶۵ که آقای محتشمی‌پور وزیر کشور بودند، قانون شهرداری‌ها و انتخابات شورای شهر در مجلس تصویب و بنا شد به دولت ابلاغ شود. آقای محتشمی‌پور که از قبل با من آشنا بود، وقتی متوجه سوابقم در انجمن شهر شد، برای تشکیل دوباره دبیرخانه شورای شهر و احیای آن (چون دبیرخانه تعطیل شده بود) از من دعوت به همکاری کرد. به این ترتیب من در سال ۶۵ با حکم ایشان به وزارت کشور بازگشتم و قائم‌مقام وزیر کشور در شورای شهر تهران شدم. ساختمانی در انتهای خیابان میرداماد وجود داشت که در رژیم گذشته کانون مهندسین بود و پس از مصادره در اختیار شهرداری قرار گرفته بود، آقای حبیبی، شهردار تهران، این ساختمان را در اختیار قائم‌مقامی شورای شهر قرار داد. من نیز دبیرخانه شورای شهر و کادر مورد نیاز اعم از مدیرکل، معاون، بازرسان، محاسب و ماموران بازدید و… را گردهم آوردم و دبیرخانه شورای شهر را احیا و فعال کردم.

سالی که به انجمن شهر بازگشتم آقای محمدنبی حبیبی، شهردار تهران بود که سابقه استانداری فارس و خراسان را داشت و مدیری ی از حزب موتلفه بود. در نخستین ملاقاتی که در همان هفته اول با ایشان داشتم، دیدم از عدم رسیدگی به خواسته‌هایش توسط دولت و وزارت کشور دل پری دارد. می‌گفت: نامه‌ها نمی‌رسد یا دیر جواب می‌دهند و یا مخالفت می‌کنند. ما الان، هم مورد مواخذه مردم و هم دستگاه‌ها هستیم، هیچ توجهی به مشکلات ما نمی‌کنند» و خلاصه از بی‌توجهی و عدم همکاری دولت نسبت به شهرداری تهران گله‌مند بود. آقای حبیبی مدیری باپشتکار و جدی بود و با آن همه مشکلات و مسائل شهرداری که از سال ۵۹ یعنی شروع جنگ تا سال ۶۵ بر معضلات شهرداری اضافه شده بود در نظم بخشیدن و سروسامان دادن به شهرداری و شهر تهران خوب عمل کرده بود.

این در دوره نخست‌وزیری آقای بود یا ریاست‌جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی؟

هنوز آقای هاشمی رئیس مجلس بودند و پست نخست‌وزیری حذف نشده بود. آیت‌الله ‌‌ای رئیس‌جمهور بودند.

به عنوان قائم‌مقام انجمن شهر، برای رفع یا تعدیل مشکلاتی که آقای حبیبی، شهردار تهران، با دولت داشت چه راهکاری ارائه کردید؟

پس از آشنایی با آقای حبیبی و تیم ایشان به آقای حبیبی گفتم: با توجه به اینکه قبلاً هم تجربه همکاری با شهرداری تهران را داشتم و تا حدودی از مشکلات این نهاد آگاهی دارم و به منظور همکاری، هر وقت اطلاع دهید در شورای معاونان شما شرکت می‌کنم. شما اصلاً از این پس سروکارتان با شورا باشد؛ هرچه می‌شود به قائم‌مقام انجمن شهر منتقل کنید و خودتان را با وزارتخانه و دولت درگیر نکنید.» یک سالی بر این منوال گذشت. هنوز معضلات سیل حرم حضرت عبدالعظیم وجود داشت که سیل تجریش هم به آن اضافه شد و از تجریش تا زرگنده تخریب به بار آورد.

وقتی شهرداری را به عهده گرفتید، چه معضلاتی بر سر راهتان قرار داشت؟

زمانی که شهرداری را از آقای حبیبی تحویل گرفتم، گرفتاری‌های شهرداری تهران عبارت بودند از: کمک‌رسانی به معضلات ناشی از سیل تجریش، حرم حضرت عبدالعظیم و دماوند، موشکباران، کمبود بودجه و درآمد کم شهرداری. شهرداری پول نداشت، درآمدش صفر شده بود، ماده ۱۰۰ را هم که از آن گرفته بودند. کمک‌های دولت هم قطع شده بود. بعد از انقلاب دولت رسماً اعلام کرد که شهرداری‌ها باید خودکفا شوند و هیچ بودجه‌‌ای برای شهرداری‌ها تعریف نکرد؛ یعنی اصلاً بودجه‌‌اش را قطع کردند. آقای هاشمی در زمان ریاست‌جمهوری، مدتی گفت وزارتخانه‌ها و دستگاه های دیگر هم باید خودکفا باشند. این فکر خوبی بود اما نه در شرایطی که کشور یک مرتبه درگیر جنگ شده و درآمدش هم وابسته به نفت با آن قیمت نازل بود، تازه همان را هم نمی‌خریدند، به هر حال به دولت هم بسیار سخت گذشت.

یکی دیگر از معضلات و گرفتاری‌های آقای حبیبی در شهرداری تهران، سعادت‌آباد بود؛ حاکم شرع که فکر می‌کنم حجت‌الاسلام آقای سید مهدی طباطبایی بود به تعدادی از افراد روی یک تکه کاغذ، ۱۵۰ یا ۲۰۰ متر زمین واگذار کرده بود. حالا سعادت‌آباد چه وضعیتی داشت؟ آستان قدس رضوی مدعی بود که بخشی از این زمین‌ها جزء موقوفاتش است. بخش کوچکی مالک واقعی داشت، یک قسمت هم بی‌صاحب بود؛ اما تمام این‌ها نه نقشه تفکیکی داشت و نه سند. برای واگذاری این زمین‌ها باید پیشتر وزارت مسکن و شهرسازی نقشه‌برداری، قطعه‌بندی و خیابان‌کشی می‌کرد تا بعد معلوم می‌شد قطعه‌های واگذارشده در کجا واقع شده است. در حالی که حاکم شرع این زمین‌ها را همین‌طوری به یکسری افراد واگذار کرده بود.

این زمین‌ها به چه کسانی و به چه تعداد واگذار شده بود؟

تقریباً نزدیک هزار نفر از قشر مستضعف بودند. برخی نیز خانواده‌هایی بودند که همسرشان در جبهه در حال جنگ بود و زن و بچه‌‌اش در تهران در دو اتاق اجاره‌‌ای با مشکلات دست و پنجه نرم می‌کردند؛ یعنی واقعاً مستحق بودند. حالا ممکن است بین این‌ها به فرض صد نفر هم بُر خورده بودند که مستحق نبودند.

به هر حال شهرداری موظف بود جلوی ساخت‌وساز این زمین‌ها را بگیرد؛ چون وقتی شما سند زمین را نداری چرا باید اجازه ساخت‌وساز داشته باشی؟! این‌ها می‌رفتند شبانه می‌ساختند و شهرداری مجبور بود برود خراب کند. در حالی که حالا دیگر ماده ۱۰۰ هم در اختیارش نبود. من برای حل مشکل سعادت‌آباد در زمان آقای حبیبی اقدام کردم و تا زمان خودم به درازا کشید.

خب شکایت از شهرداری بالا گرفت و به دادگستری و حتی به گوش حضرت امام رسید. یادم هست حضرت امام دو بار در این رابطه من را خواستند و گفتند شکایات زیادی از شهرداری تهران شده است. در این میان نخست‌وزیری هم واحد رسیدگی به شکایاتش فعال و معترض بود که چرا این برخوردها صورت می‌گیرد. من در دولت، وزارت کشور و خدمت حضرت امام دفاع می‌کردم: درست است که شهرداری مستقیماً با مردم رودررو و درگیر است اما واقعاً مقصر نیست. خدمت امام عرض کردم شهرداری شیر بی‌یال و دم و اشکم شده، نه قدرت اجرایی دارد و نه پول، حمایت نمی‌شود، دولت هم که دیگر کمک نمی‌کند؛ بنابراین آقای حبیبی دیگر واقعاً خسته شده بود، با من درد دل می‌کرد که هم داریم ۲۴ ساعت می‌دویم و زحمت می‌کشیم، هم بدوبیراه می‌شنویم. واقعاً هم شهرداری در آن زمان مورد بی‌مهری هم قرار می‌گرفت. البته افراد مغرض و سودجو نیز در این رابطه شیطنت‌هایی می‌کردند.

به خاطر این شرایط بود که کمتر کسی حاضر به پذیرفتن مسئولیت شهرداری تهران می‌شد؟

بله همین‌طور است. واقعاً اگر اعتقادات باطنی و روحیه انقلابی نبود، به ندرت کسی سکوی مدیریت را به عهده می‌گرفت. منتها کشور در حال جنگ بود و اگر قرار بود همه به همین بهانه از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند که مملکت اداره نمی‌شد.

معاونان آقای حبیبی مثل دکتر جهانشاهلو (معاون امور ترافیک) یا دکتر شیرازیون (معاون شهرسازی) با من درد دل می‌کردند و می‌گفتند دیگر کارها پیش نمی‌رود و نمی‌دانیم باید با این وضعیت چه کنیم. به هر حال آقای حبیبی از شهرداری رفت و آقای محتشمی‌پور به من پیشنهاد کرد که به خاطر تجربیاتی که در انجمن شهر و پیش از آن در شهرداری داشتم، این مسئولیت را بپذیرم. به ایشان عرض کردم چون من منسوب به بیت هستم نمی‌توانم بپذیرم مگر اینکه حضرت امام دستور بدهند.

دو سه روز از این واقعه نگذشته بود که حجت‌الاسلام حاج احمد آقا زنگ زد و گفت حضرت امام با شما کار دارند. وقتی خدمت امام رسیدم، ایشان فرمودند: دیروز هیات دولت اینجا بودند و صحبت شهرداری را مطرح کردند و گفتند الان هیچکس مناسب‌تر از ایشان نیست؛ چون ایشان چند سالی است که در انجمن شهر با شهرداری سروکار داشته و تجربه دارد ولی می‌گوید به دلیل انتسابم به بیت این سمت را نمی‌پذیرم و باید موافقت امام باشد.» امام ادامه دادند: می‌دانم که بسیار دچار مشکل و زحمت می‌شوی، من هیچ دلم نمی‌خواست که اطرافیان من در دستگاه‌هایی چون شهرداری، گمرکات، ثبت اسناد و از این قبیل ادارات منصوب شوند.» من عرض کردم یعنی نرفته بار تهمت و ناسزا روی دوششان هست.» حضرت امام خندیدند و فرمودند: در چنین شرایطی تکلیف است، به هر حال شما بپذیرید، من دعا می‌کنم خدا کمکتان کند.»

پس از صحبت با حضرت امام، به آقای محتشمی‌پور گفتم: اختیارات فعلی شهردار تهران و قانونی که بر اساس آن عمل می‌کند، مربوط به گذشته است. قبلاً تهران ۸ منطقه بوده بعد ۱۲ منطقه و الان ۲۰ منطقه است. چیزی نمی‌گذرد که از غرب به کرج و از شرق به دماوند متصل شود. در واقع از ۴ طرف توسعه می‌یابد. با اختیارات فعلی شهرداری نمی‌شود تهران را اداره کرد. شهرداری باید به سرعت به مسئله سیل تجریش، ساخت‌وسازها، تراکم‌ها و سایر مسائل رسیدگی کند؛ بنابراین باید اختیارات بیشتری داشته باشم.»

آقای محتشمی‌پور گفت: اختیارات قانونی را مجلس باید تصویب کند. گفتم راه‌حل این است که موافقت کنید من با حفظ اختیارات قائم‌مقامی شورای شهر، شهرداری را اداره کنم (چون شورای شهر قوه مقننه شهرداری است مثل رابطه مجلس با دولت) این امر، حکم ولی فقیه را می‌خواست وگرنه قانون اجازه چنین کاری را نمی‌داد. آقای محتشمی‌پور گفت با امام صحبت می‌کنم. این مسئله را هم با امام در میان گذاشتیم، ایشان فرمودند مصلحت است انجام بدهید.» لذا با حفظ سمت قائم‌مقامی شورای شهر، عهده دار شهرداری شدم. طبیعی است که در این حالت دیگر لازم نبود برای انجام کاری (به جهت سرعت در کارها) نامه‌نگاری کنم و از شورای شهر نامه و مصوبه بگیرم.

کسی به این مسئله اعتراض نکرد؟

اولین حرف طنز را در این زمینه آقای دکتر شیبانی در (گردهمایی خانواده‌های شهدای شهرداری) حسینیه ارشاد به من گفت که امیدوارم مثل زمان آقای بزرگمهر در زمان رضاخان نباشد چون او هم ابتدا این دو سمت را بر عهده داشت. صبح از طرف شهرداری پیشنهادی به شورای شهر می‌فرستاد، بعد عصر به شورا می‌رفت و می‌نوشت مخالفت می‌شود، چون بودجه نداریم. امیدواریم شما این شگرد را به کار نبرید.»

شما نخستین کسی بودید که در زمان ریاستتان بر شهرداری تهران از بزرگان موسیقی در تالار وحدت تجلیل کردید. این اتفاق چگونه رخ داد؟

در سال ۱۳۶۷ که توسط حضرت امام در مقابل استفتای صداوسیما تحریم در چند مورد من جمله موسیقی برداشته شد، به این فکر افتادم که هیچ‌گاه در رژیم‌های گذشته از هنر و هنرمندان تجلیل و بزرگداشت به عمل نیامده است. چرا باید بعد از فوت این بزرگان یادی از آن‌ها بشود؛ لذا ابتدا با بررسی وضع و حال اساتید، بزرگان موسیقی را که در سنین بالای هفتاد و هشتاد سالگی بودند، در اولویت قرار دادیم تا در مرحله بعد از بزرگان تئاتر، سپس آهنگسازان و خوانندگان و بعد اساتید خط و نقاشی و سایر رشته‌ها تجلیل به عمل آوریم. در مرحله اول با دعوت از بزرگانی چون استادان احمد عبادی، جلیل شهناز، علی‌اکبر بهاری، حسن کسائی و برخی دیگر از بزرگان موسیقی در تالار وحدت به این مهم پرداختیم که اگر نمی‌کردیم امروز باید در افسوس از دست دادن آن‌ها بودیم.

در دیگر ابعاد فرهنگی چه اقداماتی انجام دادید؟

در دوره هشت ساله جنگ تحمیلی وضع درآمد شهرداری به خصوص درآمدهای عمومی به ۱٫۵ درصد رسید و کلاً عوارض دریافتی شهرداری بسیار تقلیل یافته بود؛ لذا باید به حفظ وضع موجود خدمات شهری و اداره امور شهرداری می‌پرداختیم و وارد برنامه‌ریزی برای زمان صلح و بازسازی تهران می‌شدیم. یکی از این برنامه‌ها ساختن فرهنگسرا در مناطق ۲۲ گانه شهر تهران بود.

اگر بتوان در هر منطقه از شهرداری چند فرهنگسرا ساخت و در کنار پارک‌های محله‌‌ای زمین و سالن‌های ورزشی دارای رشته‌های مختلف بنا کرد و با یاری از صداوسیما، وزارت ارشاد و تربیت بدنی، در این بناهای فرهنگی – ورزشی، مربیان و کارشناسان مجرب در زمینه‌های هنری و ورزشی را جهت آموزش به جوانان به کار گرفت، آن وقت می‌توان شاهد شکوفایی جوانان در رشته‌های مختلف هنری و ورزشی بود. در این صورت دیگر جوانان در کوچه و خیابان به بازی فوتبال مشغول نمی‌شوند و علاقه مندان به رشته‌های مختلف هنری چون موسیقی، تئاتر، خط و نقاشی، کاشی‌کاری، معرق‌کاری و… نیز با مراجعه به فرهنگسراها می‌توانند به یادگیری این هنرها مشغول شوند.

شما وقتی از یک بنای تاریخی مثل عالی قاپو، مسجد شیخ لطف‌الله یا خانه‌های تاریخی در کاشان، قزوین و سایر شهرها بازدید می‌کنید به وضوح نقش هنر را در آن‌ها می‌بینید؛ از خط و نقاشی گرفته تا کاشی‌کاری و آیینه‌کاری و کلاً فضاهای با حجم‌های مختلف در سقف و دیوارها برای انتقال صوت به طبقات مختلف، مثلاً در مسجد شیخ لطف الله بازتاب صدای خود را در زیر گنبد می‌شنوید و متوجه می‌شوید طراح و سازنده این بنا با علم فیزیک هم آشنایی داشته و در زمانی که بلندگو و میکروفون نبوده برای رساندن سخنرانی یا صوت به قسمت‌های دیگر ساختمان از آن استفاده می‌کرده است. خلاصه اینکه در این بناهای باستانی همه نوع اثر هنری را که توسط استادان آن به کار رفته به چشم می‌بینید؛ لذا شهرداری که صادرکننده جواز ساختمان در شهرهاست باید با نظارت دقیق در امر ساختمان‌سازی بر حسب نوع و استفاده ساختمان زیر نظر مهندسان مجرب و باتجربه چه در زمینه استحکام بنا و چه در زمینه نماهای زیبا و فضاهای مورد نیاز مالکان همت لازم را به کار برد.

شما ظاهراً جهت مذاکره و تبادل اطلاعات با شهرداری‌های پایتخت دیگر کشورهای دنیا توسط وزارت خارجه و رایزنی‌های فرهنگی، با وزیر خارجه هم ملاقات و پیشنهاداتی داشتید. این اقدامات به کجا رسید و نتیجه آنچه شد؟

در همان ابتدای کار سال ۱۳۶۶ با دکتر ولایتی ملاقاتی کردم و نظرم را با ایشان در میان گذاشتم، ایشان از ارتباط شهرداری تهران با شهرداری‌های شهرهای بزرگ دنیا مثل پاریس، لندن، نیویورک و… توسط سفارتخانه‌های ما در خارج بسیار استقبال کردند و قرار شد در این مورد شهرداری تهران با وزارت خارجه برنامه ریزی لازم را به عمل آورند. البته در سال‌های بعد نمی‌دانم به کجا انجامید و توسط مسئولین بعدی یا معاونت فرهنگی شهرداری پیگیری شد یا خیر؟

در خلال صحبت‌هایتان گفتید، منطقه ۲۱ در زمان شما به مناطق تهران اضافه شد، این مناطق ۲۱ گانه را چگونه مدیریت می‌کردید؟

شهرداری منطقه ۲۱ نیز بعد از رحلت حضرت امام خمینی به وجود آمد که آقای طیرانی معاون امور مناطق شهرداری تهران با حفظ سمت به عنوان شهردار منطقه ۲۱ منصوب شد. پس از فوت حضرت امام (ره) شهرداری روز زمینه برگزاری مراسم چهلم فوت امام را با کمک جهاد سازندگی و سپاه پاسداران فراهم کرد.

اما برای توسعه شهر تهران و مدیریتی بهتر، عقیده من این بود که به تدریج برای هر ۵ منطقه یک شهرداری مستقل ایجاد کنیم و یا اختیارات شهردارها را تا اندازه‌‌ای بالا ببریم که بار آن بر مرکز فشار نیاورد و فقط مرکز هدایت‌کننده و ناظر بر کارها باشد. کمااینکه این کار را هم انجام دادم؛ یعنی برای هرچند منطقه یک ستاد به وجود آوردم که شهردار یکی از مناطق دبیر آن شد. این ستادها ماهی یک بار دور هم جمع می‌شدند و برای اداره شهر تهران با یکدیگر تبادل اطلاعات می‌کردند.

مهمترین کارهای صورت گرفته طی ۲ سال مدیریتتان بر شهرداری تهران چه بود؟

نخستین اقدام تاسیس کمیسیون ماده ۵ قانون شهرسازی ایران بود که به منظور ساماندهی و تجهیز جایگاه قانونی بررسی طرح‌های شهری و تفصیلی و نیز تصویب طرح‌های مورد نیاز و یا حذف طرح‌های غیرضروری انجام گرفت. اقدام بعدی تشکیل مجدد قائم‌مقامی شورای شهر تهران و راه‌اندازی کمیسیون‌های مختلف بود. این کمیسیون‌ها عبارت بودند از: بودجه و تشکیلات، معاملات و قراردادها، مالی و عوارض، حمل و نقل و ترافیک، خدمات شهری و… که با حضور کارشناسان خبره از شهرداری تهران و دانشگاه‌ها برای بررسی و تصویب پیشنهادات شهرداری تهران تشکیل می‌شدند.

اقدام دیگر تشکیل کمیسیون‌های ماده ۱۰۰ قانون شهرداری تهران با عضویت نمایندگان قائم‌مقام شورای شهر برای رسیدگی به تخلفات ساختمانی بود. تشکیل مرتب و به موقع کمیسیون ماده ۷ آیین‌نامه اجرایی قانون حفظ و گسترش فضای سبز تهران با حضور نماینده قائم‌مقام شورای شهر به منظور جلوگیری از تخریب باغات واقع در محدوده کلانشهر تهران از دیگر اقدامات صورت گرفته در این دوره بود.

تصویب و اجرای طرح طبقه‌بندی مشاغل کارگران شهرداری تهران و پرداخت مابه‌التفاوت ناشی از اجرای آن نیز برای نخستین بار در این دوره صورت گرفت. طرح مذکور در زمان خود بار مالی قابل توجهی بر بودجه شهرداری تحمیل می‌کرد و به همین علت نیز هیچ سازمانی زیر بار آن نمی‌رفت.

در مورد عوارض نیز در ابعاد گوناگون ساماندهی صورت گرفت؛ عوارض بی‌مورد حذف شد و به شهروندانی که عوارض متعلقه را به موقع پرداخت می‌کردند مشوق‌هایی اعطا شد. همچنین به منظور حذف مقررات دست و پاگیر در شهرداری تهران، تسهیل امور مراجعان و نیز جلوگیری از بروز فساد اداری، به دستور وزیر محترم وقت کشور کمیته بررسی در شهرداری تهران تشکیل شد.

از جمله دیگر اقدامات انجام شده، بودجه‌بندی مناطق بیست‌گانه شهرداری تهران بود که برای نخستین بار و بر اساس نیازهای واقعی و طرح‌های مصوب و در دست اجرا در چارچوب برنامه و بازرسی عملکرد مالی و اجرایی طرح‌های شهری، انجام شد.

یکی دیگر از اقدامات بسیار مهم در این دوره، تجدید نظر در ساختار اداری شهرداری تهران بود؛ در این راستا در میزان کارایی مدیران درجه یک و دو، بازنگری و فساد اداری آسیب شناسی شد، همچنین عوامل بومی و فاقد صلاحیت شهرداری حذف شدند و نیروهای مجرب، متخصص و تحصیلکرده‌‌ای جایگزین آن‌ها شدند که تا آن زمان به دلایل مختلف به حاشیه رفته و خارج از پست‌های فعال رانده شده بودند.

برای حدود هزار خانوار مستضعف جامعه که اکثراً سرپرست‌هایشان در جبهه‌های حق علیه باطل به ایثار و فداکاری مشغول بودند و سرپناهی نداشتند، با استفاده از حکم حکومتی حضرت امام خمینی (ره) مجوز دیوارکشی در حداقل ۳۰ متر مربع بنای مسی در زمین‌های قولنامه اهدایی خیرین، صادر شد.

تخریب محله بدنام (جمشید) واقع در خیابان قزوین تهران نیز از جمله اقدامات شهرداری در این دوره بود. با این اقدام فواحش از صحنه جامعه شهری تهران جمع‌آوری شدند و به جای منظر بسیار زشت و ناپسندی که در بافت مسی منطقه مذکور ایجاد و باعث سلب آسایش و امنیت اهالی محل شده بود، پارک و فضای سبز ایجاد شد.

طرح جدید جمع‌آوری و تفکیک زباله شهری از درب منازل نیز برای نخستین بار در این برهه صورت گرفت و با اهدای کیسه‌های مناسب به ساکنان و تشویق مردم به قرار دادن آن‌ها در محل‌های تعیین شده به اجرا درآمد.

نشریه داخلی شهرداری تهران با عنوان همشهری» با درج اطلاعات راهبردی برای استفاده مدیران و کارکنان شهرداری نیز در این مقطع منتشر شد. اقدام دیگری که در این دوره به اجرا درآمد، ساماندهی طرح درمان کارکنان شهرداری تهران با متخصصان و با حداقل فرانشیز در سهم کارکنان و فعال کردن شورای درمان بود. تسهیلات لازم و قانونی برای تثبیت و استخدام رسمی حدود پنج هزار پرسنل شهرداری تهران که سال‌ها از انعقاد قرارداد موقت استخدامی آنان سپری می‌شد نیز در این مقطع ایجاد شد. این افراد تا پیش از آن به دلیل طرح سؤالات بی‌مورد و سخت گیری‌های غیرضروری و خارج از حیطه شغلی و تخصصی در هسته گزینش وضعیتی بلاتکلیف داشتند و این امر باعث دغدغه، دلسردی و ناامیدی آنان و مالا کاهش بهره‌وری و میزان کارایی‌شان شده بود.

در این مقطع، کمیسیون تبصره بند ۲۰ ماده ۵۵ قانون شهرداری نیز فعال شد. هدف از تشکیل این کمیسیون، رفع مزاحمت واحدهای صنفی و صنعتی و در صورت وم انتقال مشاغل مزاحم به خارج از شعاع ۱۲۰ کیلومتری محدوده تهران بزرگ بود و معاون وقت سازمان بازرسی کل کشور نیز در آن حضور می‌یافت.

در مورد مسئله ترافیک و حمل و نقل (اعم از اتوبوس‌رانی، مینی‌بوس‌رانی، تاکسی‌رانی و مسافربرهای شخصی) نیز ساماندهی صورت گرفت و با اجرای مقررات بازدارنده در حد امکانات موجود با تردد اتوبوس‌های بین شهری در داخل محدوده شهر تهران مخالفت جدی صورت گرفت. در این دوره به ویژه به دلیل حملات موشکی صدام بعثی به نقاط مختلف شهر و تخریب خانه‌های مردم جمع‌آوری آوار و نخاله‌های حاصل از آن بسیار مهم بود که در کمترین زمان انجام می‌شد.

در زمینه خصوصی‌سازی؛ برخی از فعالیت‌های شهرداری مثل جمع‌آوری زباله از درب منازل و سطح شهر، حفظ و نگهداری فضای سبز و پارک‌ها و انتقال دیگر طرح‌های خدمات شهری و اداری به موسسات خصوصی با نظارت و حاکمیت شهرداری شهر مورد بررسی قرار گرفت.

پیشنهاد طرح آرم شهرداری تهران به هنرمندان گرافیست سازمان صداوسیما و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و نهایتاً انتخاب طرح آرم فعلی شهرداری نیز در همین مقطع صورت گرفت.


آقای گفت شاهکار دوران مسئولیتش این بوده که در مکه بوده و جلوی جنگ ایران و افغانستان را گرفته. به من گفتند قصد عملیات به افغانستان داشتند و من حج را نیمه‌کاره گذاشتم و به ایران برگشتم و به استناد صحبت‌های تنها بازمانده حادثه متوجه شدیم isi پاکستان بوده و نامه زدم و جلوی جنگ را گرفتم. پس مطالب ما به مسئولانی که باید، رسیده. به استناد همین مطالب پی بردند که مقصر کیست و اگر من نمی‌گفتم، کلا بیدار نمی‌شدند.

اعتمادآنلاین| گفت‌وگو با تنها بازمانده حادثه تلخی مانند مزارشریف، تکان‌دهنده است؛ درعین‌حال مصاحبه با الله‌مدد شاهسون که تنها بازمانده حادثه تلخ ۱۷ مرداد ۱۳۷۷ است، حیرت‌انگیز نیز هست. او با گذشت ۲۲ سال از حادثه و تألماتی که بر او رفته، حادثه را با جزئیات به یاد دارد. در این گفت‌وگو از آنچه پیش از حادثه در مزارشریف می‌گذشت و آنچه بعد از حادثه رخ داد، با او گپ زدیم.

 

‌از چه زمانی در مزارشریف بودید و از سوی کدام نهاد مأموریت داشتید؟

 

من دوم اردیبهشت سال ۷۷ عازم مزارشریف شدم؛ در راستای مأموریتی که به من محول شده بود و ۱۷ مرداد ۷۷ هم که حادثه حمله به کنسولگری پیش آمد. من در مجموع حدود سه‌ماه‌و‌نیم آنجا بودم.


‌از لحاظ نهادی و سازمانی به وزارت خارجه وابسته بودید؟


من سرهنگ ارتش جمهوری اسلامی ایران هستم و در همه جای دنیا متداول است که بعضا نیروهای نظامی مأموریت پیدا می‌کنند در وزارت خارجه فعالیت کنند. من هم از سازمان خودم به وزارت خارجه منتقل شدم و از سمت وزارت خارجه مأموریت داشتم.


‌در مزارشریف چه سمتی داشتید؟


به‌عنوان کارمند دبیرخانه به مأموریت رفتم، ولی چون نظامی بودم، می‌توانستم در صورت نیاز کمک‌های نظامی هم انجام دهم.


‌گویا زمان حادثه در کابل سفارت نداشتیم؟


بله سفارت بسته شده بود.


‌علت بسته‌شدن سفارت و بازماندن کنسولگری چه بود؟

 

چون کابل سقوط کرده و دست طالبان بود.


‌پیش از سقوط، افراد سفارت خارج شده بودند.


افراد سفارت هم بودند؛ تعدادشان خیلی کم بود. بر اساس گفته دوستانی که آنجا بودند، طالبان درِ سفارت آمده بودند و مشکل چندانی ایجاد نکرده بودند و هم در آنجا و هم در هرات گفته بودند تحت نظر ما هستید و رفت‌و‌آمدتان تحت کنترل ماست. کنسولگری مزارشریف را به صورت سفارت موقت درآوردند و تقریبا زمانی که ما رفتیم، سفیر (آقای حدادی) مستقر شد.


‌ایشان زمان حادثه کجا بود؟


آقای سفیر دو، سه روز قبل به اتفاق چند نفر دیگر از بچه‌ها آنجا را ترک کردند.


‌ خانم شهید صارمی قبلا در مصاحبه‌ای گفته‌‌اند آقای بروجردی به شهید صارمی اصرار کرده که برگردد و با همان پروازی که شهید صارمی به افغانستان رفته، آقای بروجردی به تهران برگشته است؛ شما تأیید می‌کنید؟


من و شهید صارمی ارتباط بسیار نزدیکی داشتیم. انسانی فوق‌العاده و بسیار زحمتکش، دلسوز و در مسئولیتش پرتلاش بود. با هم تبادل اطلاعات و م می‌کردیم. ما با‌هم هم‌اتاق بودیم و یکی از همان شب‌ها آپاندیسش عود کرد و همان‌جا پزشکی او را عمل کرد و سپس به ایران منتقل شد. بعد از مدت استراحت، به دستور آقای بروجردی به مزارشریف برگشت. وقتی ایشان به مزار آمد، آقای بروجردی تهران بود، ولی سفیر با همان هواپیما مجوز گرفت که آنجا را ترک کند و با چند نفر از همکاران بیرون آمدند.


‌زمانی که حادثه رخ داد، آقای بروجردی ایران بود؛ درباره وضعیت کنسولگری یا تخلیه نظرشان چه بود؟


آقای بروجردی کم می‌آمد یا هر وقت می‌آمد، برای جنبه‌های خاصی می‌آمد. ایشان آن زمان ایران بود و حتی سفیر هم خیلی شرایط آنجا را با توجه به مسائلی که ما هم می‌گفتیم، متوجه نبود. خیلی التماس کرد که در این شرایط صلاح نیست اینجا بمانم. با توجه به اینکه وزارت خارجه یا آقای بروجردی تأکید داشتند که بمانید، ولی ایشان آقای بروجردی را راضی کرد چند روز قبل از حادثه به ایران برگردد.


‌چند نفر در مزار ماندید؟


۱۰ نفر. من یک دوره زبان پشتون را گذرانده‌ام و با توجه به تخصصم، تسلطی به امور منطقه‌ داشتم. از یک‌ماه‌و‌نیم قبل مرتب نامه می‌زدم به وزارت خارجه که در شرایط جنگی فعلی صلاح نیست اینجا بمانیم و به آقای بروجردی هم مرتب می‌گفتم، ولی آنها به هر دلیل نظرشان این بود که سفارت ایران در آنجا دلگرمی برای شیعیان است و تأکید داشتند بمانید. حتی پیشنهاد کردیم در مقطعی که جنگ و شرایط خاص است، به ترمذ در ازبکستان برویم که قبول نکردند. آنها بی‌اطلاع از جریانی بودند که می‌گذشت؛ اما ما کاملا مطلع بودیم. هر حرکت و پیشرفتی از طالبان که به سمت شمال بود، شهر به شهر را کاملا در جریان بودیم.


‌‌زمانی که آقای حدادی به تهران برمی‌گشت، در فضای کنسولگری بین شما ۱۰ نفر نیتی وجود نداشت که مقام ارشد می‌رود و شما آنجا مانده‌اید؟


آنجا در حقیقت شهید ریگی سفیر بود. دو، سه ماهی که من آنجا بودم، شاید آقای سفیر ۴۰ روز بیشتر نبود. دائما در ایران بود و دنبال مسائل خاص خودش و متأسفانه بسیار ضعیف عمل می‌کرد و بار قضیه روی دوش آقای ریگی بود. آقای سفیر چندان اختیار عملی نداشت.


‌ولی بالاخره ایشان از وضعیت ویژه‌اش به‌عنوان سفیر استفاده کرده و آنجا را ترک ‌کرد، ولی به شما اجازه ترک محل را نمی‌دادند.


حتی با آقای بروجردی که تصمیم‌گیرنده بود، صحبت می‌شد و به ایشان می‌گفتیم که بهتر است بچه‌ها آنجا را ترک کرده و جابه‌جا شوند. نظر وزارت خارجه یا آقای بروجردی این بود که اعضای تیم همان‌جا بمانند.


‌‌یادتان هست آخرین نامه‌ای که درباره وم برگشت به تهران فرستادید، چند روز قبل از حادثه بود؟


من روزانه به تهران مطلب می‌دادم و تأکید می‌کردم. حتی دوستان من که در تهران بودند، می‌گفتند آن‌قدر بر این قضیه تأکید می‌کردید که می‌گفتیم ترسیده است. حتی یادم می‌آید ژنرال دوستم همان روز به شهید ریگی زنگ زد که بیاید دنبال اعضای کنسولگری و ما را ببرد. اما شهید ریگی گفته بود نه.


‌طالبان قبل از رسیدن به مزار شهربه‌شهر پیش آمدند تا اینکه به حومه مزار شریف رسیدند. چند روز طول کشید طالبان از حومه به مزار آمد و ساختمان کنسولگری چندمین هدف بود؟


روش حامیان طالبان به‌ویژه پاکستان در آن مقطع این‌طور بود که هر شهر و منطقه را که می‌خواست بگیرد، فرماندهان آن منطقه را خریداری می‌کرد و بدون کشت‌وکشتار منطقه را تصرف می‌کرد. فقط یک درگیری در حومه میمنه با حزب حرکت اسلامی داشتند و در آنجا ۳۰، ۴۰ نفر از حرکت اسلامی کشته شدند اما در کل خیلی کم تلفات داشتند؛ از جمله در مزارشریف. بعد از چند روز که در حومه مزارشریف ماندند، یک روز صبح زود منطقه را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم آقای محقق با ژنرال عرب که فرمانده لشکر ۱۸ بلخ بود، صحبت می‌کند و ایشان می‌گوید از طرف کودبرق طالبان وارد مزار می‌شود. لشکر ۱۸ بلخ هم تقریبا عکس‌العملی نشان نداده و شهر در حال سقوط است، چه کار کنیم. اینها تصمیم گرفتند با هلی‌کوپتر شهر را ترک کنند. من دوستان را بیدار کردم و گفتم طالبان وارد مزار شده است. همه از جمله شهید صارمی بیدار شد که اتاقش روبه‌روی سفارت بود و با توجه به اینکه آپاندیس عمل کرده بود، دستگاه‌هایش را در اتاق خودمان به سفارت آوردم و ایشان آخرین پیامش را آماده کرد که وضعیت مزارشریف را گزارش می‌کرد و ارسال شد.


‌چند نفر در آن حادثه وارد کنسولگری شدند؟


جلسه‌ای داشتیم که طالبان اگر آمدند، چه کسی در را باز کند و چه بگوید.


‌یعنی کاملا مطمئن بودید که می‌آیند.


سقوط را حتمی می‌دیدیم و جلسه گذاشتیم. در حال صحبت بودیم که در را محکم زدند. در بسته بود و ماشین‌ها داخل فضای کنسولگری بود و عوامل نگهبانی و تأمین امنیت هم که از بچه‌های حزب وحدت بودند، همه آنجا را ترک کرده بودند. ما خودمان داخل مجموعه بودیم. شروع کردند به درزدن. با توجه به اینکه شهید فلاح چند سال در افغانستان بود و حتی در هرات زمانی که طالبان وارد شد، آنجا بود و صحبت کرده بود، گفت خودم در را باز می‌کنم که صحبت کنم. با توجه به اینکه ما مصونیت ی داشتیم، انتظارمان این بود که به ما می‌گویند زیر نظر ما هستید و حق ترک محل را ندارید.

 

درعین‌حال که شک داشتیم و طی نامه‌ها می‌گفتیم این‌بار خطرناک است و بهتر است اینجا را ترک کنیم اما از نظر دیپلماتیک انتظار داشتیم به ما آسیب نزنند. شهید فلاح در را باز کرد، در‌حالی‌که همه ما به‌جز شهید حیدریان، همکار آقای فلاح که هنوز در اتاق خودش بود، در زیرزمین بودیم. حدود ۱۰، ۱۲ نفر وارد شده و به زیرزمین آمدند و از ما سؤالاتی کردند که بقیه‌تان کجا هستند و سلاح‌هایتان کجاست. شروع به گشتن سفارت کردند و شهید حیدریان را بعد از لحظاتی به جمع ما آورده و ما را به اتاق همکف منتقل کردند.


‌ زمانی که طالبان وارد کنسولگری شد، ارتباط شما با تهران قطع بود یا تلفن ماهواره‌ای کار می‌کرد.


من وقتی با سیستم الکترونیکی خودم صدای آقای محقق را که آن زمان وزیر کشور بود و الان هم معاون رئیس‌جمهور است، شنیدم که با ژنرال عرب صحبت می‌کرد گفت طالبان از کودبر وارد شدند چه کار کنیم، گفتند با هلی‌کوپتر برویم، همان‌جا من تشکیلاتم را جمع کردم. بچه‌های وزارت تلفن داشتند. در آن زیرزمین که ما را به گلوله بستند از آن تلفن استفاده شد. شهید ریگی با مشهد تماس گرفت. در آن اتاق دو نفر بالای سر ما بودند، من با یکی پشتون صحبت می‌کردم و می‌گفتم ما از نظر ی مصونیت داریم و حق ندارید با ما برخورد کنید که اصلا حرف‌های من را متوجه نمی‌شد. یک آدم نیمه‌وحشی بود. گفتم با رئیستان صحبت کنید که چرا این‌طور رفتار می‌کنید. این فرصتی شد که شهید ریگی پشت‌سر من چهارزانو نشسته بود و با مشهد تماس گرفت و آخرین وضعیت را اطلاع داد. حتی من گفتم بگو، کمک کنند.


‌یعنی شهید ریگی مخفیانه با مشهد صحبت می‌کرد؟


بله. ایشان پشت سر من نشسته بود و من با نگهبان‌ها صحبت می‌کردم. نمی‌دانم چطور شد که تلفن قطع شد اما شهید ریگی با مشهد صحبت کرد.


‌با چه کسی صحبت کرد؟


با نمایندگی وزارت خارجه در مشهد صحبت کرد و صدای ضبط‌شده‌اش هست که گفت طالبان آمده و الان وضعیتمان این‌طور است.


‌و چند دقیقه بعد شما را به رگبار بستند.


بله شنیدم گروه اصلی‌شان از پله‌های آهنی به زیرزمین می‌آیند. دم در که رسیدند، من از جایی که صحبت می‌کردم عقب آمده و در جمع بچه‌ها ایستادم. وارد که شدند گفتند کنار دیوار بایستید و شروع کردند به‌صورت تک‌تیر تیراندازی کردن. همیشه این صحبت شده و بعضا گفتند به رگبار بستند. ولی این‌طور نبود. در وهله اول پاهای ما را نشانه گرفتند. دو، سه تیر که زدند، خودم را به حالتی که تیر خورده‌ام زیر میز انداختم و سرم را زیر میز بردم و دست‌هایم کف زمین بود و دوپایم را روی هم به‌صورت عمودوار قرار دادم.

 

تعدادی تیر که زدند سروصدای ناله بچه‌ها می‌آمد. شهید ریگی را زدند که به پشت روی پاهای من افتاد و چند ثانیه بعد شهید شد. حتی در فیلم سینمایی به آقای برزیده ایراد گرفتم که ایشان صحنه را طوری درست کرده که یک نفر می‌بیند من زنده‌ام و دلش می‌سوزد شلیک نمی‌کند؛ این‌طور نبود. وقتی تیراندازی تمام شد، از پشت میز که پنج سانت از زمین فاصله داشت، گودی میز به سمت داخل اتاق بود، دیدم که حرکت می‌کنند.

 

چشم‌هایم را بسته بودم و اشهدم را گفته بودم و منتظر بودم که به من هم تیراندازی کنند. چشم‌هایم را باز کردم و کف کفش یکی‌ از آنها را دیدم که در حال بیرون‌رفتن است، همچنان نفسم را حبس کردم تا اینکه دور شدند تا جایی که صدایشان قطع شد. از زیر میز بلند شدم و شهید ریگی را از روی پایم برداشتم و دیدم پایم خونی است.

 

پایم را می‌توانستم تکان دهم. پنجره کوچکی در زیرزمین به سمت حیاط بود که از آنجا به حیاط نگاه کردم. دیدم کسی نیست. خواستم با تلفن شماره‌گیری کنم. بوق داشت ولی چون عجله داشتم، نتوانستم شماره بگیرم. شهید نوروزی روی میز کامپیوتر به شکم افتاده بود و تیر خورده بود. برگشت نگاه کرد و گفت شاهسون سوختم، خلاصم کن. من شروع کردم به گریه‌کردن و گفتم نوروزی جان ببینم چه خاکی به سرم می‌کنم. همان زمان نوری صدایم کرد، به پشت گوشه دیوار افتاده و گردنش به دیوار تکیه داشت.

 

سردار ناصری هم به پشت روی شکم افتاده و تمام کرده بود. احساس کردم نوری هنوز ممکن است حال بهتری داشته باشد. شهید ناصری را بلند کردم و کنار گذاشتم. زیر بغل نوری را گرفتم و دیدم روی پاهایش تیر خورده و تعادل هم ندارد. دو قدم که حرکتش دادم، رنگش زرد شد. به گوشه میزی که زیرش بودم، تکیه دادم و در‌حالی‌که گریه می‌کردم، گفتم نوری جان، ببینم چه کار می‌توانم بکنم. نظرم این بود که هرچه زودتر باید از این فضا خارج شوم؛ چون ممکن است گروه دیگری بیایند.

 

از سفارت خارج شدم، در کوچه کناری که تعدادی از بچه‌های حزب وحدت فرار می‌کردند، دویدم. دو پیچ در کوچه بود. از سمت راست یک نفر گفت چه خبر است، کجا می‌دوید.

 

سید من را دیده بود. گفتم سید تو هستی. من نزد تو می‌آیم. کسانی که می‌رفتند، رفتند و من به حسینیه نزد سید رفتم. به طبقه بالا که رفتم و نشستم، گفتم نوری زنده است. می‌توانی برای آوردنش بروی. گفت الان تیراندازی است، جرئت نمی‌کنم. یک نفر دیگر گفت شب می‌روم می‌آورم.

 

می‌خواستم پایم را با سوزن بدوزم و سوزن و نخ درخواست کردم که گفتند دکتر هست. گفتم نه هیچ حرفی از من به کسی نزنید. همان‌جا پولی در جورابم قایم کرده بودم که سید دید و صد دلار برای هزینه‌ها به او دادم. چهار روز آنجا بودم و می‌خواستم با سید به سمت کوه بروم و به نیروهای حزب وحدت بپیوندم که راه بسته بود. آنجا اسیر شدیم و به‌نوعی نجات پیدا کردیم. دوباره به حسینیه برگشتیم و از روز بعد سید آخر شب گفت اجازه دادند اتوبوس‌هایی که به سمت شبرقان می‌روند، مسافر ببرند. گفتم بهترین خبر است. اگر به سمت شبرقان برویم، به ایران نزدیک می‌شویم و هر طور شده، برویم.

 

خانواده سید هم گفته بودند ما هم می‌آییم و زن و بچه دکتر که شهید صارمی را به ایران آورده بود و برادر سید بود و من تا آن لحظه نمی‌دانستم برادر سید است، گفتند ما هم می‌آییم. یک خانواده جمع شدیم و صبح از ایستگاه بازرسی عبور کرده و به شبرقان آمدیم. باز راه بسته بود، به مرکز افغانستان رفتم، بخشی از راه را با الاغ و پیاده رفتیم. با ماشین طالبان به سمت میمنه رفتیم و در نهایت قیصر، المار و هرات.


‌در این مدت وضعیت پایتان چطور بود؟


در خانه سید که خواستم پایم را بدوزم؛ چون خیلی درد داشت، نتوانستم. درخواست بتادین کردم و گفت بتادین و باند دارم. پایم را بستم. بعضی جاها از پایم خون می‌ریخت؛ ولی در مجموع مرتب پانسمان عوض می‌کردم. در هرات تقریبا پایم عفونی شده بود.


‌در همه این مدت نتوانستید با ایران ارتباط بگیرید؟


روز اول سید دنبال مخابرات رفت و گفت همه جا بسته است. بعد احساس کردم خطرناک است که ارتباط بگیریم؛ چون گروهی دنبال ما بودند. سید اشتباهی کرده بود که باعث شد یک گروه ما را دنبال کنند. اگر ارتباط می‌گرفتیم، صحبت‌هایی که می‌شد، برای من بیشتر خطر ایجاد می‌کرد.


‌در همه آن مدت شما در هیئت یک افغانستانی لباس پوشیدید؟


داخل کنسولگری من لباس افغان‌ها را پوشیدم؛ اما در خانه سید لباس مندرس افغان و شال و جلیقه و شلوار کهنه پوشیدم و تیپ افغانستانی داشتم. آشنایی به زبان هم به من کمک می‌کرد. زمانی که سوار اتوبوس شدم، به سید گفتم من از اینجا لال هستم؛ چون از لهجه من متوجه می‌شوند. از آنجا من به‌عنوان برادر سید که زن و بچه‌اش بر اثر بمباران از بین رفته و از آن زمان لال شده، حرکت کردیم. در ایست‌های بازرسی هم به ما دستور دادند که حرف بزن که من نقش لال را بازی کردم.


‌ماجرای تلفن به پاکستان چه بود؟


از زیرزمین که به اتاق همکف منتقل شدیم، تلفنی بود که شهید ریگی تماس می‌گرفت. یکی از افراد که سفیدپوست بود، گفت می‌توانیم با تلفن به پاکستان تماس بگیریم؟ بچه‌ها (فلاح یا ریگی) گفتند بله؛ اما جلوی ما تماس نگرفت. اگر تلفنی در بالا بود و بعدا تماس گرفتند، ما مطلع نشدیم. همان‌جا بود که جیب‌های ما را گشتند و من همان‌جا بخشی از پولم را در جورابم گذاشتم.


‌از همان جمله نتیجه گرفتید که مهاجمان پاکستانی‌ هستند؟


بله و از دو، سه مطلب دیگر. یکی اینکه آنها بلافاصله آنجا را ترک کردند و در فاصله ۲۰ دقیقه بعد طالبان اصلی آمدند. آقای عبدالمنان نیازی، فرمانده نیروهای طالبان، در آن منطقه آمد. من شب در منزل سید از رادیو برحسب اتفاق مصاحبه ایشان با بی‌بی‌سی را شنیدم که گفت ما در کنسولگری آمدیم و دیپلمات‌های ایران نبودند و اگر کشته شده‌اند، در هنگام فرار با نیروهای حزب وحدت در مواجهه با طالبان ممکن است اتفاق افتاده باشد؛ ولی وجود اعضای سفارت در محل را کاملا کتمان کردند؛ اگرچه همان شب جنازه‌ها را منتقل کردند و در مدرسه سلطانیه پشت سفارت در گودال انداختند که سید این گزارش را به من داد. گروه عبدالمنان نیازی جنازه‌ها را با گاری پشت مدرسه برد. بعد که به ایران آمدم و جریان را تعریف کردم، آنچه را که گفتم، تأیید کردند و به وزارت خارجه نامه زدند و گفتند شاهسون درست می‌گوید؛ اما اشکال از وزارت خارجه ایران بوده که نیروهایش را در شرایط جنگی خارج نکرده.


‌چند روز بعد به ایران رسیدید؟


۱۹ روز طول کشید تا وارد مرز شدم. به هرات که آمدم، امید داشتم وارد کنسولگری شوم که همان روز کنسولگری را آتش زده بودند و بچه‌های ما هم دو روز قبل آنجا را ترک کرده بودند. من اهل مشهد هستم و در همسایگی ما خانواده‌ای قناد بودند که پدرشان در هرات قنادی می‌کرد. با سید مغازه را پیدا کردیم و با کمک پسرشان به مرز رفتیم. بعد از چهار روز که مرز شلوغ بود و سازمان ملل تبادل نیرو می‌کرد، به اتفاق وارد شدیم. بین منطقه مشترک مرزی، یک گاری دستی بود که خانواده‌ای می‌آمدند و من یک سرش را گرفتم و به نیروهای مرزی رسیدم و سرباز نیروی انتظامی را که دیدم، خاک ایران را بوسیدم و گفتم من را نزد فرمانده خود ببر. پاسگاه مرزی دوغارون بود. چون پاسپورتم را دست خانم‌ها داده بودم که پنهان کنند، آنجا گفتم برای من ارتباط برقرار کنید. مستقیما با نمایندگی وزارت خارجه در مشهد تماس گرفتم و گفتم شاهسون هستم، بچه‌ها شهید شده‌اند و ایشان سریع آمد. به مرز که آمدم، بچه‌های وزارت خارجه دنبالم آمدند و با همان لباس به تهران و ستاد افغانستان رفتم و ماجرا را تعریف کردم.


‌در ستاد افغانستان چه کسانی بودند؟


بروجردی، طاهریان، تعدادی از وزارت خارجه و ارگان‌های دیگر. جمعی منتظر بودند.


‌آقای بروجردی و طاهریان به شما چه گفتند؟


وقتی ماجرا را گفتم، سؤالی برای‌شان نمانده بود. از همان زمان تا‌ به ‌حال که بیست‌و‌خرده‌ای سال گذشته، ‌هنوز کسی نیامده بگوید تو فلان مطلب را اشتباه یا اضافه و کم گفتی. حتی وقتی طالبان در انزوا قرار گرفت و مجبور شد پیکر شهدا را بدهد و ۵۰ نفر اسیر را آزاد کرد، پیکر شهید نوری را که آوردند، بعد از آزمایش دی‌ان‌ای مشخص شد که ایشان نیست و هنوز پیکر ایشان نیامده. احتمالا زنده بوده و به جای دیگری منتقل کرده‌اند و آنجا شهید شده.


‌در مصاحبه‌های قبلی‌تان از نامهربانی‌ها صحبت کرده‌اید. شما روایت‌تان را در وزارت خارجه گفتید؛ اما آن زمان مقامات در سطح ستاد درگیر این موضوع بودند که با افغانستان وارد جنگ شوند یا نه. حال اینکه گزارش شما مانع شده یا جمع‌بندی‌های خودشان مشخص نیست و نمی‌توانیم خیلی وارد این بحث شویم.


اتفاقا اجازه دهید وارد شویم. من در همان جلسه گفتم اشتباه کردید. من با امیر که فرمانده کل ارتش است، به قرارگاه تاکتیکی رفتیم و آنجا خیلی تأکید کردند که این حرکت اشتباه است و از نامه‌هایی که زدم، سلسله مراتب طی‌ شده و بالاترین مقامات در جریان نامه‌های من بودند. این نکته مهم است. در دور دوم انتخابات کلیپی از آقای پخش شد که ایشان گفت شاهکار دوران مسئولیتش این بوده که در مکه بوده و جلوی جنگ ایران و افغانستان را گرفته. خودش گفته بود در مکه بودم (آن زمان دبیر شورای امنیت ملی بود) و به من گفتند قصد عملیات به افغانستان داشتند و من حج را نیمه‌کاره گذاشتم و به ایران برگشتم و به استناد صحبت‌های تنها بازمانده حادثه (یک اشاره کوتاه می‌کند و اسمی نمی‌برد) متوجه شدیم isi پاکستان بوده و نامه زدم و (نگفت نامه را به چه کسی نوشته) و جلوی جنگ را گرفتم. پس مطالب ما به مسئولانی که باید، رسیده. به استناد همین مطالب پی بردند که مقصر کیست و اگر من نمی‌گفتم، کلا بیدار نمی‌شدند. مهاجمان پاکستانی بودند. الحمدلله که از جنگ جلوگیری شد، چه آقای یا هر مقام دیگری که مسئولیت داشته و جلوی این مسئله را گرفته، کار بزرگی بوده. متوجه‌شدنش هم خیلی مهم است.


چندی‌پیش در اینترنت دیدم که آقای سلیمی‌نمین گفته من (شاهسون) جلوی جنگ را نگرفتم. از یک نظر درست است؛ چون من یک کارمند بودم و نمی‌توانستم چنین تصمیمی بگیرم؛ اما نکته اینجاست که من به‌عنوان یک عضو آن مجموعه که زنده ماندم، باید توضیحات را ارائه دهم و تصمیم را مقامات بالا بگیرند.


‌آقای بروجردی پاسخش به شما در آن جلسه چه بود؟


پاسخی نداشت. به دنبال مطلبی می‌گشت که از طرف من حرفی زده شود که به نفعش باشد. دید همه مطالب گویای ضعفش است. از همان‌جا رابطه‌اش را با من تقریبا قطع کرد؛ در‌حالی‌که مقامات دیگر مرتب تماس داشتند؛ ولی ایشان مایل نبود در این قضیه تماس بگیرد. بعدا آقای جعفریان که مستند چه کسی ما را کشت» را ساخت و دوست دیگرمان که مستند دلباخته» را ساخت، با آقای بروجردی گفت‌وگو کردند و ایشان کمی طفره می‌رفته و اشاره می‌کرده که آقای خرازی با من مشکل داشته و مسئول بوده. تقریبا از مسئولیتش شانه خالی کرده.


‌بعد از این حادثه در شغل‌تان ماندید؟


از سال ۷۷ تا ۸۲ باز هم مشغول بودم و بیشتر تهران بودم. به سازمان خودم در ارتش برگشتم. برابر قانون باید به من مدال و درجه می‌دادند؛ ولی هیچ‌کدام از این کارها نشد. حتی همسرم تحت فشار روحی و روانی فوت کردند. خیلی نامه نوشتم که ایشان مشکل دارد و نمی‌توانیم این شرایط را ادامه دهیم و باید به جایی برویم که فضا خلوت‌تر باشد و اجازه دهید به مشهد برویم. می‌گفتند احتیاج داریم در تهران بمانی. زمانی که همسرم فوت کرد، درخواست بازنشستگی دادم؛ چون نمی‌توانستند خواسته‌های من را اجابت کنند. دو، سه سال قبل از بازنشستگی درخواست دادم.


‌ در صحبت‌های‌تان گفتید هم به ستاد افغانستان اطلاع می‌دادید که وضعیت بد است و هم به ارتش. از لحاظ سازمانی می‌توانستید با ستاد افغانستان که نهادی در وزارت خارجه بود، نامه‌نگاری کنید یا نه. اصلا گزارش‌های شما به دست ستاد افغانستان می‌رسید یا نه؟


من از طرف ارتش و وزارت خارجه مأمور بودم طبیعتا تابع قوانین و ضوابط وزارت خارجه و به عبارتی در آن مقطع پرسنل وزارت خارجه بودم. سازمان خودم هم نیازی داشت. اگر آنجا کاری را انجام می‌دادم به سازمان خودم هم اطلاع می‌دادم. آنها هم آن را به وزارت خارجه منتقل می‌کردند. خودم هم هرروز خلاصه‌ای از وضعیت منطقه را به سرپرست آن زمان وزارت خارجه منتقل می‌کردم. هر روز غروب با آقای ریگی ملاقات داشتم و گزارش وضعیت را می‌دادم. تقریبا نظر اغلب بچه‌ها این بود که بهتر است جابه‌جا شویم ولی با توجه به اینکه آنها سابقه زیادی در افغانستان داشتند و دستشان بازتر بود، ضعیف عمل کردند. اما کسی که در این موضوع مسئول قضیه بود و در جلسات صحبت می‌کرد و تصمیم‌ساز بود، آقای بروجردی بود. آقای امین‌زاده، معاون وزارت خارجه بود. من نمی‌دانم آیا آقای بروجردی آن‌قدر استقلال تصمیم‌گیری داشت یا نه؟ آقای خرازی در جایی وقتی آقای جعفریان ایشان را زیر سؤال برده بود، گفته بود خبر نداشتم. از یکی، دو ماه قبل مرتب خطر گزارش داده شده و گفته بودیم که بهتر است جابه‌جایی انجام شود اما بازهم آقای بروجردی تأکید داشت بمانیم.


تصمیم دراین‌باره را باید آقای بروجردی می‌گرفت و در این صورت همان روز صبح این کار انجام می‌شد. کمااینکه آن روز صبح سردار که از جای دیگری به آنجا آمد و حتی به من گفت که قصد داریم از اینجا برویم. گفتم پس وسایلمان را جمع کنیم. شاید نیم‌ساعت بعد شهید ریگی آمد و دید من وسایلم را جمع می‌کنم، گفت به ما دستور رفتن نداده‌اند. آقای به اتفاق یکی از دوستان دیگر توسط سیدی که من همراهش آمدم و راننده سپاه بود، به جاده مارمل رفتند و خارج شدند. ولی وزارت خارجه دستورش این بود که ما بمانیم. آقای بروجردی ما را به دست سفارت پاکستان سپرده بود. با اینکه بسیار فکر اشتباهی بود و شرایط آن‌طور نبود که چنین طرحی را پیاده کنند؛ ما را به آنها سپرده بود که حافظ منافع ما باشند، درحالی‌که همان‌ها آن کشتار را انجام دادند.


‌پس از سال ۸۲ که بازنشسته شدید، زندگی غیرشهری دارید.


بله.


‌در این ۲۲ سال بعد از حادثه تلخ مزار به آن شهر برگشته‌اید؟


سال اول از طریق اداره تماس گرفتند که آقای برزیده می‌خواهد این ماجرا را به فیلم سینمایی تبدیل کند، شما همکاری کنید. چندین مرحله ماجرا را برای ایشان روایت کردم و حتی خدمت مرحوم سیف‌الله داد، معاون امور سینمایی گفت کاش من بازمانده را نساخته بودم و این فیلم را می‌ساختم. آقای برزیده چندین سال طول کشید که مجوز ساخت فیلم را بگیرد و این فیلم هرچند ضعیف، ساخته شد.

 

۱۳ سال بعد آقای جعفریان پیشنهاد کرد به مزارشریف برویم که محل حادثه را از نزدیک دیدیم که دست سازمان دیگری (غیرایرانی) بود و احتمالا اجاره کرده بودند. سفارت به‌جای دیگری منتقل شده بود. با آن سازمان هماهنگی کردند و اجازه خواستند که یک ربع از آن ساختمان بازدید کنیم. زمانی که وارد ساختمان شدم، دقیق توضیح دادم.


‌از به‌یاد‌آوردن شهر مزارشریف و افغانستان حس بدی دارید.


طبیعتا این‌طور است؛ چون حادثه بسیار تلخی برای ما رخ داد. به‌هر‌حال با دوستانمان مدت زیادی بودیم.


‌الان اخبار افغانستان را دنبال می‌کنید؟


من در مسیر کاری دیگری هستم و در حقیقت نامهربانی آقایان هم باعث شده که خیلی نسبت به این موضوعات سرد شوم. مطمئنم اگر توضیحات من نبود، ممکن بود وارد جنگی شویم که یک باتلاق بود.

 

منبع: شرق  https://etemadonline.com/content/424459 


در اینجا من به شما 3 رقم و یک نتیجه خواهم داد، شما باید با قرار دادن علامت های صحیح معادله را کامل کنید.

برای درک بهتر ابتدا یک مثال  را با هم حل میکنیم، باقی معادله ها به عهده ی شماست:

2   +    2   +    2  =  6

ساده بود نه؟ حالا بقیه ی معادله ها را حل کنید.

      

  ۱    ۱   ۱ =۶ 

 

3  3  3   =   6    

2  2  2   =   6

 4  4  4   =   6

5  5  5   =   6

6  6  6   =   6

7  7  7   =   6

8  8  8   =   6

9  9  9   =   6

.

.

.

خب؟ تونستید حل کنید؟

چی؟ فقط دومی رو؟! اون که مثال خودم بود.

و ششمی رو؟ وای خدای من! خیلی سخت بود نه؟!

6  +   6  -  6  =  6

نابغه!!!

بقیه چه طور؟

کمک می خوای؟

اوه! معلومه که نه! پاک فراموش کرده بودم شما یک نابغه هستی.

حدس می زنم که از عهده ی سومی هم بر اومدی

  3 × 3 - 3  =  6

شاید از عهده ی پنجمی

  5 / 5 + 5  =  6

و با یه کم شانس هفتمی.

  -7 / 7 + 7 =  6

هنوز به نظرت غلطه؟ ببین: - (7/7) = -1 و در نتیجه 7 - 1 = 6

حالا میریم سراغ اونها که یه کم مشکل تر به نظر میان.

چهارمی

 √4 + √4 + √4 =  6

نهمی

  √9 × √9 - √9=  6

هشتمی رو چی میگی ؟؟؟؟

  3√8 + 3√8 + 3√8  =  6

اووووووووه! اینم برای خودش ایده ای بودها

.

.

.

.

.

.

.

بسیار خب، کلاس امروز هم تموم شد.

اوه بله، حق با شماست. هنوز تموم تموم نشده، معادله ی اولی باقی مونده.

(1  + 1 +  1)!   =  6

خب راستش استعداد ریاضی تون کمی پایینه!

فاکتوریل: فاکتوریل یک عدد حاصل ضرب تمام اعداد طبیعی کوچکتر و مساوی آن عدد تا 1 است.

فاکتوریل را با علامت تعجب نمایش می دهند!


http://gollmohamadi.blogfa.com/?p=5

انگلیسی و ریاضی :

آیا تا به حال به این فکر کرده‌اید که چرا در زبان انگلیسی اعداد به صورت 1، 2، 3‌ و … نوشته می‌شوند؟ آیا می‌دانید که نوشتن هر یک از این اعداد یک دلیل دارد و آن تعداد زاویه‌های موجود در اعداد است .

ماجرا از این قرار است که به ازای هر عدد زاویه ، آن عدد خوانده می‌شود ؛ مثلا عدد 1 چون تنها یک زاویه دارد ، یک خوانده می‌شود . برای عدد 2 چون دو زاویه دارد ، دو خوانده می‌شود و …

برای درک بهتر به عکس زیر نگاه کنید :

http://gollmohamadi.blogfa.com/?p=5



سنگ کلیه ، پیشگیری و درمان در طب سنتی
خاطره یک درد شدید و ناتوان کننده، چیزی است که نگرانی دایمی از تکرار این وضعیت را در ذهن بیمارانی که یک بار به مصیبت سنگ کلیه گرفتار شده اند؛ زنده نگه می دارد. امّا نباید نگران باشید؛ با روشهای ساده درمانی طبّ سنّتی، هم درد به راحتی درمان می شود و هم عامل ایجاد درد، یعنی سنگ کلیه.
 
انواع سنگ کلیه
1 - سنگ های کلسیمی: حدود ۸۰-۷۵ درصد سنگ های کلیوی را تشکیل می دهند و به طور عمده از جنس اگزلات کلسیم – و با شیوع کمتر از جنس فسفات کلسیم – هستند.
2 - سنگ های شاخ گوزنی یا Struvite: که معمولاً در زمینه عفونت های مزمن کلیوی به وجود می  آیند.
3- سنگ های اسید اوریکی.
4 - سنگ های سیستئینی.
 
عوامل زمینه ساز سنگ کلیه
1- کمی تحرّک: به ویژه در بی حرکتی های شدید مثل بیماران بستری، بیماران دچار ضایعات نخاعی و … باعث افزایش برداشت کلسیم از استخوان ها می شود. این مسأله از سویی باعث تحلیل تدریجی استخوان ها و بروز پوکی استخوان می شود و از سوی دیگر، کلسیم اضافه ای که به این ترتیب وارد خون می شود؛ سطح کلسیم ادرار را افزایش داده زمینه را برای تشکیل سنگ های کلیوی فراهم می کند.
 
۲- مشکلات تغذیه ای:
 ۱- ۲- مصرف غذاهایی که دفع ادراری اگزلات را زیاد می کنند: آجیل های بوداده، انواع شکلات، چای، نوشابه های کولا، اسفناج، بادام زمینی و ….
 ۲- ۲- مصرف زیاد نمک: که باعث افزایش دفع ادراری کلسیم می شود.
 ۳- ۲- مصرف زیاد پروتئین های حیوانی(انواع گوشت، لبنیات و تخم مرغ): این موادّ غذایی، دفع کلسیم، اگزلات و اسید اوریک را افزایش می دهند و احتمال تشکیل هر دو نوع سنگ کلسیمی و اسید اوریکی را زیاد می کنند.
 ۴- ۲- مصرف کم فیبر: یا به زبان ساده همان غذاهای گیاهی؛ چرا که مصرف زیاد میوه و سبزیجات، کاهش خطر تشکیل سنگ های کلیوی را به دنبال دارد.
 
۳- کم شدن حجم ادرار: به دلیل فعّالیت های سنگین و تعریق زیاد، روزه داری و ….
 ۴ – مصرف الکل: که در ادمه توضیح مبسوطی در مورد آن خواهیم داد.
 ۵- یبوست: که بدون تردید از مهمترین دلایل شیوع سنگ های کلیوی است که متأسّفانه تقریباً هیچ گاه به آن توجّهی نمی شود.
 ۶- عفونت های مزمن کلیوی: که چنان که گفتیم زمینه را برای تشکیل سنگ های شاخ گوزنی فراهم می آورند.
 ۷ – سایر علل: مثل پرکاری تیروئید، بعضی بیماری های نادر ژنتیکی و ….
 
علایم سنگ های کلیوی
 بیماران مبتلا به سنگ هاى کلیه معمولاً با دوره هاى درد شدید، پیچشى و متناوب که هر چند دقیقه یک بار مى گیرد و ول مى کند، مراجعه مى کنند. درد معمولاً ابتدا در ناحیه پهلوها و پشت، درست پایین دنده ها، ظاهر مى شود که به تدریج به کشاله ران و ناحیه تناسلى انتشار مى یابد و با دفع سنگ، درد بیمار متوقف مى شود. بیماران به دلیل فعالیت دستگاه عصبى خودمختار (سمپاتیک) پوست سرد، تعریق و حالت تهوع دارند. اکثر بیماران خون در ادرار دارند که ممکن است میکروسکوپى باشد و تنها با آزمایش ادرار مشخص شود یا کاملاً ادرار، کدر یا تیره به نظر آید. این علایم به دلیل ایجاد انسداد در مسیر خروج ادرار به وجود می آیند. بنابراین تا وقتی که سنگ، مسیر ادراری را به طور نسبی یا کامل دچار انسداد نکند؛ می تواند بدون علامت باشد و این به آن معناست که ممکن است بسیاری از ما سنگ کلیه داشته باشیم ولی از آن بی خبر باشیم. همچنین ممکن است سنگ های کلیوی به صورت دوره ای به وجود بیایند؛ حلّ و دفع شوند و سنگ های جدیدی تشکیل شوند بدون آنکه شخص از آنها اطّلاعی داشته باشد. در این گونه موارد شخص ممکن است گهگاه احساس سنگینی، گزگز یا دردهای خفیف کلیوی داشته باشد.
 
شیوع
 بیشترین شیوع سنگ کلیه در گروه سنى ۱۸ تا ۴۵ سال دیده مى شود. معمولاً بزرگسالان بالاى ۳۰ سال از هر دو جنس (زن و مرد) مبتلا مى شوند اما  شیوع سنگ کلیه در مردان ۵ تا ۱۰ برابر بالاتر است. میزان بروز سنگ هاى کلیوى در کشورهاى توسعه یافته بیشتر است که به دلیل مصرف زیاد پروتئین همراه با رژیم غذایى کم فیبر است. چهل درصد بیماران مبتلا به اولین حمله سنگ کلیه در عرض ۲ تا ۳ سال دچار یک حمله مجدد مى شوند و ۷۵ درصد مبتلایان نیز در عرض ۷ تا ۱۰ سال دچار عود مى شوند.
 
تشخیص و درمان در طبّ کلاسیک
 تشخیص سنگ کلیه عمدتاً براساس علایم بالینی، آزمایش ادرار، عکس ساده شکم یا سونوگرافی انجام می شود.
 درمان هم شامل تجویز داروهایی برای کاهش درد، شل کردن عضلات حالب(برای حرکت سریعتر سنگ)، تجویز داروهای حل کننده سنگ، سنگ شکن و نهایتاً جرّاحی است.
 
نکته های پیشگیرانه و درمانی بر اساس رویکرد طبّ سنّتی
 اگر چه سنگ های کلیه، انواع مختلف و بالطبع روشهای گوناگونی برای پیشگیری و درمان دارند؛ ولی نکات ذیل را به عنوان نکاتی عمومی، ساده و قابل اجرا در ۳ بخش ذکر می کنیم.
 1 – کنترل درد: شاید برای بیماری که دچار سنگ کلیه است هیچ چیزی مهمتر از کنترل درد شدیدش نباشد؛ دردی که گاه به مسکّن های تزریقی مخدّر مانند مورفین نیز به خوبی پاسخ نمی دهد؛ امّا طبّ سنّتی برای این مشکل راه حل های ساده ای دارد:
 
1-1  بادکش گذاری: بادکش گذاری اثری فوق العاده در رفع اسپاسم عضلات حالب دارد و تقریباً بلافاصله درد را تسکین می دهد؛ در واقع، بادکش گذاری با شل کردن عضلات صاف حالب، درد را کاهش داده باعث تسهیل حرکت و دفع سنگ خواهد شد. برای این کار موضع حداکثر درد را با یک روغن مناسب چرب کرده در همان ناحیه بادکش بگذارید و تا رفع کامل درد(معمولاً ۱۵-۱۰ دقیقه) آن را برندارید. طبیعی است که با این کار ممکن است پس از مدتی درد را در نقطه ای پائین تر از نقطه قبلی احساس کنید که علت آن حرکت سنگ است. به موازات تغییر محل درد، جای بادکش ها را عوض می کنید تا وقتی که سنگ داخل مثانه شود و درد از بین برود. اگر درد بیمار در ناحیه ای وسیع پخش است؛ در کلّ ناحیه درد بادکش بگذارید. اگر درد بیمار در جاهایی مثل بیضه یا کشاله ران احساس می شود و طبیعتاً نمی توانید محلّ اصلی سنگ را پیدا کنید؛ مسیری از روی کلیه تا روی مثانه را بادکش گذاری کنید. این مسیر از کلیه شروع می شود؛ ۲۰-۱۵ سانتی متر به سمت پایین حرکت می کند و سپس با گذشتن از پهلوی بیمار با مسیری مورّب به سمت مثانه(قسمت بالای ناحیه تناسلی) می رسد. این نحوه بادکش گذاری تقریباً شکست درمانی ندارد. پس از مدیریت اورژانسی درد و در طول درمان دارویی، بادکش گذاری روزانه (روزی یک بار به مدّت ۲۰-۱۵ دقیقه) روی کلیه مبتلا باعث افزایش خون رسانی کلیه و تسریع در حل شدن سایر سنگ ها و جلوگیری از تشکیل سایر سنگ ها خواهد شد.
 
1-2 سایر روش ها: در صورتی که به هر دلیل قادر به بادکش گذاری نیستید؛ می توانید یک عدد آجر(ترجیحاً آب ندیده) را داغ کرده لای حوله پیچیده روی موضع درد بگذارید و  تا حدّ تحمّل، آن را برندارید. این کار اگر چه تأثیر بادکش را ندارد؛ امّا به ویژه در کنترل دردهای خفیف تر مؤثّر است.
 
2 – نکته های پیشگیرانه و بهداشتی در درمان سنگ کلیه:
 2-1 - دستورات تغذیه ای:
 - هر قدر غذا را بیشتر بجوید احتمال پیدایش سنگهای کلیوی را کاهش می دهید.
 - از مصرف غذاهایی که مخالف طبع شما هستند یا به زبان ساده به شما نمی سازند؛ بپرهیزید.
 - پرخوری یکی از عوامل پیدایش این سنگهاست از این عامل تخریب جسم و روح فاصله بگیرید.
 - هرگونه ضعف در کارکرد معده؛ می تواند سبب ساز بروز این سنگها باشد؛ بنابراین اگر دچار نفخ، درد یا سوزش معده، ترش کردن، سنگینی معده بعد از غذا و مانند آن هستید؛ نسبت به درمان آن اقدام کنید.
 - مصرف پروتئین های حیوانی(انواع گوشت، تخم مرغ و لبنیات) را به حدّاقل مورد نیاز کاهش دهید. در مورد مصرف گوشت های مانده و کهنه(از جمله گوشت های یخی و فریزری، سوسیس، کالباس، همبرگر و …)، ماهی شور و پاچه، دقّت بیشتری کنید.
 - مصرف این موادّ غذایی را نیز حتّی المقدور کاهش دهید یا قطع کنید: انواع شیرینی مصنوعی و شیرینی های قنّادی، قهوه، چای، انواع شکلات و کاکائو، انواع نوشابه ها، بادام زمینی، اسفناج، آجیل های بوداده و …
 - مصرف نمک را تعدیل کنید و ترجیحاً به جای نمک های تصفیه شده از نمک دریا یا معدنی استفاده کنید.
 - در شهرهایی که آب سنگینی دارند؛ از آب جوشیده و یا در صورت امکان از آب چشمه یا قنات استفاده کنید.
 - مصرف انواع میوه و سبزی را در رژیم غذایی خود افزایش دهید.
 - درمان سنگ کلیه بدون اقدام برای درمان یبوست بیمار، کاری است عبث و بی نتیجه. بسیاری از مواقع، تنها با درمان یبوست، سنگ کلیه بیمار هم درمان می شود.
 - شاید یک معیار ساده برای درک این که آب بدن کافی است یا خیر آن است که به رنگ ادرار توجّه کنیم؛ اگر رنگ ادرار به سمت زرد پررنگ میل کرد یا بوی آن تند شد؛ احتمالاً نیاز به مصرف آب بیشتری دارید؛ امّا این مسأله هرگز به آن معنا نیست که آب درمانی به شیوه رایج(گاهی تا ۱۳ لیوان آب در روز) را به عنوان درمان سنگ کلیه توصیه کنیم؛ چرا که این کار، سنگ کلیه و بیمار، هر دو را با هم نابود می کند. بنابراین میزان مصرف آب را بر اساس درخواست عاقلانه بدن – یعنی همان احساس تشنگی – تنظیم کنید.
 
2-2 - سایر توصیه ها:
 - فعّالیت سنگین و تعریق بیش از حد، زمینه ساز تشکیل سنگ کلیوی است؛ امّا بی حرکتی عاملی خطرناکتر است؛ لذا سعی کنید فعّالیت مناسب روزانه خود را حفظ کنید. تجربه نشان می دهد که انجام روزانه ورزش هایی مانند طناب زدن، به دفع بهتر سنگ کلیه کمک می کند.
 
- گرم نگه داشتن کلیه ها از اصول مهمّ درمانی سنگ کلیه – و بسیاری دیگر از بیماری های کلیه – در طبّ قدیم است. بستن شال به ویژه در فصول سرد سال بر روی کلیه ها را به خصوص به کسانی که دچار عود مکرّر سنگ کلیه هستند؛ توصیه می کنیم. ماساژ کلیه ها با روغن های مناسب – زیتون، کنجد، سیاهدانه، بادام تلخ، هسته قیسی و … – هم تأثیر شایانی در درمان سنگ کلیه دارد. اثر اصلی این دو کار، افزایش جریان خون کلیوی و کارکرد بهتر آن است.
 
- حجامت: حجامت و به ویژه حجامت کلیه ها از درمانهای مناسب برای دفع سنگهای کلیوی است. گاه بلافاصله پس از حجامت، دفع سنگ آغاز می شود. بنابراین و به ویژه  در کسانی که علایم سنگینی و غلظت خون دارند؛ نباید از انجام حجامت غافل شد.
 
ج – درمان های دارویی:
 درمانهای دارویی ذکر شده در کتب طب سنتی بسیار متنوع و بر اساس انواع سنگها و مزاج بیمار متفاوتند. درمانهایی که در ادامه به آنها اشاره می شود؛ درمانهایی هستند که ساده و قابل اجرا بوده؛ در عین حال بر روی اکثر سنگها مؤثر هستند.
 - سیاهدانه-عسل : ۱۰۰گرم سیاهدانه را آسیاب کنید و بلافاصله با یک کیلو عسل مخلوط کنید و ۳-۲ ماه روزی ۳ قاشق چایخوری از آن میل کنید. این ترکیب فوق العاده، یک سنگ  شکن قوی برای سنگ های کلیوی و صفراوی است؛ رگ های بسته قلبی را باز می کند؛ فشار خون را تنظیم می کند و ….
 - پوسته درونی سنگدان مرغ(یا سایر پرندگان): این پوسته زرد رنگ را تمیز کرده، شسته، خشک و آسیاب کنید و روزی ۲ بار و  هر بار نصف قاشق چایخوری از آن را میل کنید. البته به علت تلخی این دارو، بهتر است آن را با کمی عسل مخلوط کرده خمیر نسبتا سفتی بسازید و این خمیر را در یخچال بگذارید تا خودش را بگیرد. حالا به راحتی می توانید از این خمیر قرص هایی تهیه نموده و میل کنید. راه مناسب دیگر، ریختن این پودر در کپسول است. ممکن است اطرافیان نسبت به غیربهداشتی بودن این ترکیب به شما هشدار بدهند امّا می توانید مطمئن باشید که با مصرف این داروی سنگ شکن قوی دچار هیچ مشکلی نخواهید شد.
 - تراشه پوست خربزه: قبل از استفاده از خربزه، آن را بشویید و پوست روی آن( که دارای طرح و خط است) را نازک بتراشید( مثل تراشیدن پوست هویج). این تراشه ها را خشک و آسیاب کرده روزی ۲ یا  ۳ بار و هر بار نصف قاشق چایخوری از آن را با کمی عسل مصرف کنید.
 - تخم خربزه: تخم خربزه و صیفی جات مشابه مثل گرمک و طالبی را دور نریزید. آنها را جمع کنید و روزی یک یا دو قاشق غذاخوری از آنها را به صورت خام، آرام آرام  بجوید تا شیره آنها کاملا کشیده شود؛ سپس تفاله را بیرون بریزید.
 - خاکستر سوزانده کلم قمری: روزی ۲ یا ۳ بار و هر بار نصف قاشق چایخوری از آن را  با کمی عسل میل  کنید.
 - خاکستر چوب انگور: می توانید آن را مشابه خاکستر کلم قمری مصرف کنید. راه بهتر این است که چوب درخت انگور( که هر قدر پیرتر و کلفت تر باشد اثر بهتری خواهد داشت) را  روی حرارت بگیرید تا سرخ شود؛ سپس آن را در ظرف آبی فرو ببرید و این کار را چند بار تکرار کنید؛ سپس این آب را به تدریج مصرف کنید که یکی از بهترین داروهای سنگ شکن است. آب برگ انگور و اشک درخت انگور هم از خاصیت سنگ شکنی مناسبی برخوردارند.
 
- قطعه ای هندوانه را با پوست و تخمه های آن خرد کرده، مدتی آرام بجوشانید تا آب آن غلیظ شود و آن را صاف کنید.  به این آب صاف کرده کمی سرکه بیافزایید و به تدریج مصرف کنید.
 - ترب سیاه: مصرف ترب سیاه به اشکال گوناگون در درمان سنگ های کلیوی بسیار مفید است. یک راه ساده آن است که ترب سیاه را(ترجیحاً با برگ و پوست و ریشه) آبگیری کنیم و روزی ۲-۱  استکان مصرف کنیم. امّا با توجّه به طعم نامطلوب، ایجاد نفخ شدید و مسایلی از این دست بهتر است آب ترب را کاملاً با عسل شیرین کنیم که البته این روش هم در بسیاری از موارد نمی تواند مشکل را حل کند و لذا خیلی ها از خیر مصرف این داروی مفید می گذرند. امّا مرحوم دکتر عبدالله ه، برای مصرف ترب سیاه راه مناسبی را پیشنهاد کرده اند که به نظر می رسد برای عموم بیماران قابل انجام باشد: ترب سیاه را به ورقه های نازک برش داده دو طرف هر ورقه را کمی عسل بمالید(مثل مالیدن کره روی نان)؛ سپس این ورقه ها را در سبدی قرار دهید تا این عسل ها کم کم به درون ظرفی که در زیر سبد قرار می دهید بچکند. عسلی که به این ترتیب جمع می شود ضمن دارا بودن عصاره ترب سیاه، برای مصرف کننده هم مشکل چندانی ایجاد نمی کند.»
 
- سایر داروها:
 داروهای ذیل؛ داروهایی ساده و در دسترس هستند که در دفع سنگهای کلیوی مؤثر هستند که یکی یا تعدادی از آنها را با هم و به روشهای گوناگون مثل جوشاندن یا دم کردن می توانید استفاده کنید:
 داروهای خنک: کاکل ذرّت، دم گیلاس و آلبالو، خارخسک، خارشتر، تخم کاسنی، عنّاب، بنفشه، تخم هندوانه، پوست هندوانه، تخم کاهو، کاکنج(عروسک پشت پرده) و ….
 داروهای گرم: تخم رازیانه، پونه، پرسیاوشان، تخم کرفس، بادرنجبویه، تخم خربزه، افتیمون، گزنه،  سداب، بنصر و ….
 
دو نسخه برای افرادی که غذاهای خنکی به آنها می سازد:
 -   (خارشتر، یک قاشق مربّاخوری) + (دم گیلاس یا کاکل ذرّت، یک قاشق غذاخوری) + (تخم خربزه، یک قاشق مربّاخوری):
 -   (خارشتر، یک قاشق مربّاخوری) + (خارخسک یا تخم هندوانه، یک قاشق مربّاخوری) + (تخم خربزه یا تخم کرفس یک قاشق مربّاخوری): به همان شیوه فوق مصرف شود.
 
دو نسخه برای افرادی که غذاهای گرمی به آنها می سازد:
 -   (گزنه یا پونه، یک قاشق غذاخوری) + (تخم خربزه یا تخم کرفس، یک قاشق مربّاخوری) + (خارشتر یا خارخسک، یک قاشق مربّاخوری)
 -   (بادرنجبویه یک قاشق غذاخوری یا تخم رازیانه، یک قاشق مربّاخوری) + (تخم خربزه یا تخم کرفس، یک قاشق مربّاخوری) + (دم گیلاس یا کاکل ذرّت، یک قاشق غذاخوری)
 
روش آماده سازی داروها: همه داروهای هر فرمول را با هم و با ۲ لیوان آب روی شعله کم بجوشانید تا یک استکان از آن بماند. آن را صاف کرده شیرین نموده میل نمایید. این کار را روزی یک بار و به مدّت یکی دو ماه انجام دهید.
 
نکته: بهتر است حتّی در بیماران گرم مزاج هم تا حدّی غلبه با داروهای گرم باشد.
 - عرقیات گیاهی
 یک راه مناسب و ساده تر، استفاده از عرقیات گیاهی است. پیشنهاد من به این شرح است:
 - برای افراد گرم مزاج:
 (عرق خارشتر، یک قسمت) + (عرق خارخسک یا عرق کاسنی، یک قسمت) + (عرق بابونه، یک قسمت)
 - برای افراد سرد مزاج:
 (عرق خارشتر، یک قسمت) + (عرق بابونه، یک قسمت) + (عرق بادرنجبویه یا اسطوخدّوس، یک قسمت)
 این عرق ها را با هم مخلوط کنید و روزی ۳-۲ استکان تا یکی دو ماه میل کنید.
 
آیا لازم است دفع سنگ کلیه را به چشم دید؟
 انتظار بسیاری از بیماران آن است که سنگ کلیه دفع شود و اگر چنین اتّفاقی نیفتد فکر می کنند که درمان نشده اند؛ در حالی که این تصوّر به این دلایل نادرست است:
 - اثربخشی داروهای فوق الذّکر، اکثراً به صورت حل کردن سنگ است و لذا دفع سنگ عملاً احساس نخواهد شد.
 - معیار اصلی در طبّ اسلامی برای درمان بیماری، از بین رفتن علایم بیماری است(که این خود، بحث مفصّل و جداگانه ای را می طلبد). بنابراین وقتی که بیمار، مدّتهاست که هیچ گونه درد یا ناراحتی ندارد و بدن او هیچ گونه علایم هشدار دهنده ای صادر نمی کند می تواند از سلامت خود مطمئن باشد. وسواس در انجام اقدامات تشخیصی در این حال غلط است. چنانکه گفتیم بسیاری از ما در طول زندگی خود دچار سنگ های بی علامت و گذرا در کلیه می شویم که می آیند و می روند و هیچ گاه از وجود آنها مطّلع نمی شویم؛ بنابراین همان گونه که کسی از ترس این سنگ ها مرتّباً سونوگرافی کلیه انجام نمی دهد؛ بیماری که با انجام دستورات طبّ سنّتی، علایم بیماری اش کاملاً از بین رفته اند هم نیازی به اقدامات تشخیصی اضافه ندارد و می تواند مطمئن باشد که در صورت رعایت دستورات بهداشتی(و به ویژه دستورات تغذیه ای که در این مقاله ذکر شد)؛ دیگر شاهد سنگ اندازی کلیه! در زندگی آرام خود نخواهد بود.
 
آیا ماء الشّعیر در درمان سنگ کلیه مفید است؟
 یکی از عقاید رایج در بین عموم مردم، اصرار به مصرف ماء الشّعیر برای دفع سنگ کلیه است. در این رابطه دو نکته قابل ذکر است:
 ۱-  آنچه که به عنوان ماء الشّعیر در شیشه های نوشابه در مغازه ها عرضه می شود، نسبتی با ماء الشّعیر طبّی ندارد. ماء الشّعیر طبّی به زبان ساده لعاب حاصل از جوشاندن جوی پوست کنده است که کاربردهای درمانی زیادی دارد.
 ۲-   جو» طبعی سرد و خشک دارد؛ بنابراین نوشابه های ماء الشّعیر اگر هم اثری در دفع سنگ کلیه داشته باشند؛ تنها برای افراد بسیار گرم مزاج قابل استفاده اند و برای سایرین می توانند عوارض مختلفی به جای بگذارند. لذا بهتر است عموم بیماران از مصرف آنها خودداری کنند.
 
 کلیه سنگ ساز
 بیمارانی هستند که مکرّرا دچار سنگ کلیه می شوند. طبّ کلاسیک به این بیماران القا می کند که ایراد از کلیه شماست و این حالت تا آخر عمر با شما خواهد بود. امّا واقعیت این نیست؛ بلکه اکثر این افراد را کسانی تشکیل می دهند که اقدامات درمانی متعدّدی انجام می دهند؛ امّا از انجام کارهای پیشگیرانه غافلند. به همه این بیماران توصیه می کنم که اقدامات پیشگیرانه ذکر شده در این مقاله (به ویژه اقدامات مربوط به اصلاح تغذیه و کارکرد دستگاه گوارش) را جدّی بگیرند تا کم کم تهمت سنگ ساز بودن از ساحت کلیه آنها پاک شود. در افراد معدودی به علّت عدم توانایی کلیه برای دفع موادّ محلول در آب منطقه ست، این مشکل تکرار می شود که به این افراد توصیه می کنیم که میزان حدّاقلّی از دارو(مثلاً روزی نصف استکان عرق خارشتر) را مصرف کنند. البته بهتر است هر چند وقت یک بار دارو برای مدّتی قطع شود یا آن که به تناوب از داروهای مختلف استفاده شود تا عوارض مصرف طولانی دارو بر بدن به حدّاقل برسد.
 
روزه و سنگ کلیه
 کسانی که اصطلاحا کلیه سنگ ساز یا بیماری های شدید کلیوی دارند یا پیوند کلیه شده اند؛ در بسیاری از موارد با م پزشک معالج و با رعایت مواردی که مانع از غلیظ شدن خون و ادرار می شود؛ قادر به روزه داری هستند. حتّی تحقیقات انجام شده در مورد بیماران پیوندی که آزمایش های طبیعی داشته اند نشان داده است که روزه داری هیچ اختلالی در آزمایش های آنها ایجاد نکرده است. تجربه به من نشان می دهد که اکثر کسانی که به اصطلاح کلیه سنگ ساز دارند با رعایت موارد تغذیه ای ذکر شده و نیز مصرف حدّاقل دارو(مثلا نصف استکان عرق خارشتر در افطار و سحر)، به راحتی و بدون مشکل خاصّی قادر به روزه داری خواهند بود.
 
 
منبع : طب شیعه
گردآوری : دکتر عباس زجاجی – پزشک موسسه دارویی و درمانی آستان قدس رضوی
 


تست PCR (پی سی آر)
تست آنتی ژنتست آنتی بادی 
تست تشخیصی، وایرال، تست مولکولی، تست NAAT، تست PCR، واکنش زنجیره ای پلیمرازتست تشخیص سریع (بعضی از تست های مولکولی هم سریع هستند)سرولوژی،آزمایش پادتن، آزمایش خون، آزمایش igg، آزمایش CRPسایر اسامی
مخاط حلق یا بینی (اکثر تست­ ها)

بزاق (تعداد کمی از تست ­ها)

مخاط حلق یا بینیگرفتن خون یا سوزن زدن انگشتروش گرفتن نمونه
(در برخی مناطق) چند روز یا تا چند هفتهیک ساعت یا کم­تر(در برخی مناطق) چند روز یا 1 الی 3 روزمدت زمان دریافت نتایج
معمولا میزان دقت و صحت این تست بالاست و معمولا نیاز به تکرار ندارد.معمولا میزان صحت نتایج مثبت بالاست اما لازم است نتایج منفی را با تست تشخیصی مورد تایید قرار داد.گاهی  لازم است برای رسیدن به نتیجه­ی دقیق این تست دوبار انجام شود.آیا به تست دیگر احتیاج است
عفونت فعال در اثر ویروس کرونا را تشخیص می ­دهد.عفونت فعال در اثر ویروس کرونا را تشخیص می­ دهد.اگر قبلا به ویروس کرونا مبتلا شده باشید، این تست آن را نشان می­ دهد.چه چیزی را نشان می دهد
اگر قبلا به ویروس کرونا مبتلا شده باشید، با این تست مشخص نمی­ شود.احتمال عدم ابتلا به ویروس کرونا را با قطعیت نشان نمی­ دهد. احتمال این­که تست آنتی ژن عفونت فعال را نشان ندهد در مقایسه با تست تشخیصی بیشتر است. اگر جواب تست آنتی ژن منفی باشد اما علائم کووید-19 را داشته باشید، پزشک تست تشخیص عفونی را پیشنهاد می­ کند.ابتلا یا عدم ابتلا به ویروس کرونا در لحظه ی گرفتن آزمایش را نشان نمی­ دهد.چه چیزی را نشان نمی دهد

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

banpaudredlab نمین Namin خبر،سیاسی،اجتماعی،فرهنگی و ... supprealniawit دانلود رایگان مقاله و بازی و نرم افزار مشاوره روانشناسی *frozen* Evan's game fernversrdersin وب سرگرمی و تفریحی دل نوشته