یعنی در دوران وزارت اطلاعات علی یونسی خبری از شنود نبود؟
شنود همیشه هست ولی نه برای خودیها، مردم و مسئولان و نه برای همه پروندهها و سوژهها، بلکه برای افراد خاص، مثل تروریستها – جاسوسان و خیانتکاران به بیتالمال - یا قاچاقفروشان مواد مخدر – آدمربایان. از همان اول اشتغالم به کار قضایی در اوین بر سر همین مسأله و شیوه بازجوییها و اجرای احکام با مسئول وقت آن درگیر شدم. درگیری آنقدر بالا گرفت که ماجرا را به پیش امام کشاندم و خوشبختانه با دستور حضرت امام راحل آن مشکل حل شد.
دادستان وقت چه کسی بود؟
اسم نبریم بهتر است. اینجا مصلحت نیست بگویم.
چطور به گوش امام رساندید؟
ابتدا این وضعیت را برای شورای قضایی و آقای اردبیلی شرح دادم. ایشان گفتند ما قرار است بزودی با امام ملاقاتی داشته باشیم و شما میتوانید همراه ما بیایید و حرفهایتان را با امام در میان بگذارید. اوایل اسفند سال ۶۱ یا ۶۲ بود که خدمت امام رسیدیم. بعد از آنکه شورای قضایی گزارششان درباره سیستم قضایی را به اطلاع امام رساندند، آقای اردبیلی به امام اشاره کردند و گفتند بعضی قضات حرف دارند امام فرمودند بگویید. من هم قضایا را شرح دادم و گفتم تعداد زیاد متهمان به تروریسم در زندانها و تراکم شدید پروندهها سبب شده است تا اتفاقاتی رخ دهد که ممکن است در آینده برای ما مشکلساز شود و آن اینکه، به بهانه رسیدگی به نوبت به پروندهها، ممکن است ظلمی به برخی افراد صورت گیرد. ایشان توضیح بیشتر خواستند در جواب گفتم در بین دستگیرشدگان افرادی هستند که وقتی نیروهای مسئول برای دستگیری فلان فرد منافق رفتهاند، آنها را هم دستگیر کرده و آوردهاند. چرا؟ چون مثلاً در یک ساختمان، همسایه یا از اعضای خانواده او بودند. آن موقعها اصولاً وقتی میرفتند منافقان را دستگیر کنند، چون نمیدانستند متهم اصلی چه کسی است همه را دستگیر میکردند و میآوردند. خدمت امام توضیح دادم که در چنین شرایطی باید سریعاً مقدمات رسیدگی به این پروندهها فراهم شود و غربال صورت گیرد تا متهم اصلی بازداشت و محاکمه شود و مابقی آزاد شوند نه اینکه پیرمرد، زن باردار یا بچه در میان بازداشتشدهها باشند تا نوبت رسیدگی به پرونده برسد. به امام عرض کردم فشار اصلی ما باید متوجه تروریسم باشد نه کسانی که اشتباهی دستگیر شدهاند. امام خیلی تعجب کردند که چرا چنین شرایطی وجود دارد. ایشان فرمودند باید این کار انجام بگیرد اما مسئولان گفتند این آقایان [یونسی و امثال او] تازه از قم آمدهاند و نمیدانند دادسرا نظم دارد؛ ما نمیتوانیم بدون نوبت رسیدگی کنیم، چون رسیدگی به پروندهها به هم میخورد. همین شد که امام به من اختیار دادند و فرمودند بروید این کار را انجام دهید. با این اختیار موقت، بنده با همکاری قضات دادسرای اوین حدود ۶۰۰ نفر افراد دستگیر شده را شناسایی کردیم که عمدتاً هم آزاد شدند و پیگیری و اصرار من در اینگونه امور سبب شد که عذر من را در اوین خواستند.
وقتی از جانب امام اختیار داشتید، چرا باید کسی مخالفت میکرد؟
به هرحال نمیتوانستم با همه مقامات قضایی درگیر شوم. بنده معتقد بودم میشود با تروریسم، فساد، آشوب و ناهنجاریها مبارزه کرد، اما در عین حال مسائل اخلاقی را هم رعایت کرد. من خودم در دوران مسئولیتم در وزارت اطلاعات، اینگونه رفتار کردم. این روش حتی دشمن را هم تحت تأثیر قرار میدهد، پس اینکه برخی میگویند شدنی نیست، درست نیست.
با خروج از هیأت هفت نفره به تهران آمدید و پست جدید گرفتید.
به اینجا که آمدم، به عنوان اولین سمت، به دادگاه انقلاب رفتم.
کارتان چه بود؟
چهار نفر بودیم که پروندههای آقای خلخالی را تجدیدنظر میکردیم. آقایان رازینی، سلیمی، رهبرپور و من. همگی از شاگردان مدرسه حقانی بودیم.
چرا تجدیدنظر؟
امام دستور داده بودند همه پروندههای مواد مخدر تجدیدنظر شود. برای این مأموریت، حدوداً شش ماه در زندان مستقر شدیم و پروندهها را بازبینی کردیم که در نتیجه آن، بعضی از متهمان تبرئه و آزاد شدند. امام درباره اینکه ممکن بود در حق برخی اجحاف صورت گیرد، نگران بودند و این تجدیدنظرها، نگرانی ایشان را رفع کرد. پس از مدتی، فهمیدم که پروندههای سنگین را به نفرات دیگر و پروندههای سبکتر را به من میسپارند. دوستان همکار وقتی تعریف میکردند، میگفتند چه تعداد پرونده اعدامی در اختیار داشتند ولی آنهایی که زیر نظر من بود همه به آزادی ختم میشد و همین باعث شد تا در زندان به قاضی ارحمالراحمین معروف شوم. وقتی علت نسپردن پروندههای سنگین به خودم را جویا شدم گفتند چون شما گذشت میکنید، ترجیح میدهیم اصلاً پرونده سنگین به شما ندهیم. در همان زمان، یک روز رئیس زندان آمد و گفت یک نفر اینجا هست و میترسد شما ببینیدش چون گویا کسی بوده که شما را پیش از انقلاب شکنجه داده بود. اسمش سرهنگ دارابی بود. وقتی پیش من آوردندش ابتدا وانمود میکرد که من را نمیشناسد. به او گفتم شما من را نمیشناسید ولی من شما را خوب به یاد دارم؛ گفتم خاطرت هست آن شب اسلحه را روی شقیقه من گذاشتی و چه ناسزاهای رکیکی گفتی؟ گفتم هیچ وقت فکر میکردی یک روز جایمان عوض شود؟ تصور دارابی این بود که من قصد انتقامگیری دارم ولی به او گفتم من حتی از تو شکایت هم نکردهام و اگر اختیار تو دست من باشد، آزادت میکنم. بعد از آن هم به رئیس زندان گفتم کمکش کنید و در اولین فرصت در لیست عفو قرارش دهید.
بالاخره آزاد شد؟
بله آزاد شد و شنیدم تا چند سال پیش یک بنگاه معاملاتی در تهران داشت. الان هم نمیدانم کجاست؟ در قید حیات هست یا نیست نمیدانم.
بعد از پایان رسیدگی به پروندههای تجدیدنظر، مشغول چه کاری شدید؟
بعد از آن، مدتی قاضی مواد مخدر بودم که آن قصه هم خیلی طولانی است و واردش نمیشوم. ما در مبارزه با مواد مخدر از همان روزهای اول بعد انقلاب درگیر شدیم و همچنان درگیر هستیم و خسارت میدهیم. به نظرم استراتژی ما در مبارزه با مواد مخدر اشتباه است. ما بزرگترین و بیشترین خسارتها را در زمینه مواد مخدر داشتهایم و بیشترین تعداد معتاد و بیشترین شهید در مبارزه با قاچاقچیان. در این مسیر ناموفق بودیم و حاضر هم نیستیم با آسیبشناسی، تاکتیکها، استراتژیها و اهدافمان را اصلاح کنیم، به همین خاطر وضعیت همچنان وخیمتر میشود. خلاصه اینکه از بخش مواد مخدر هم بیرون آمدم چون تصورم این بود قضاوت در آنجا کار عبثی است. از آنجا، به اوین رفتم. مدتی در دادگاه اوین مشغول بودم اما پس از مدتی با مجموعه درگیر شدم. آنها معتقد بودند باید نسبت به گروههای تروریستی سختگیری بسیاری صورت گیرد، درحالی که من میگفتم برخوردهای ما باید اسلامی و اخلاقی باشد. برخی از مقامات این را قبول نداشتند. همین مسأله موجب شد با مسئولان زندان درگیر شوم و آنها عذرم را خواستند.
به کجا منتقل شدید؟
میخواستم به قم برگردم اما آیتالله اردبیلی اجازه ندادند. از زندان به دادگاه ارتش رفتم و معاون آقای ریشهری شدم. آنجا بودم که وزارت اطلاعات تشکیل شد. آقای ریشهری از من خواستند به وزارت اطلاعات بروم، ولی قبول نکردم. پس از مدتی، از آنجایی که چندین دادگاه متفرقه در حوزه نیروهای مسلح وجود داشت و همه هم با یکدیگر مشکل داشتند، پیشنهاد تشکیل سازمان قضایی نیروهای مسلح را مطرح کردم. این پیشنهاد تصویب شد و خودم هم مسئولش شدم. بعد از آن هم، دادستان تهران شدم. وقتی به دادسرای تهران رفتم، چون قبل از آن نماینده رهبر معظم انقلاب در ارتش بودم، خدمت ایشان رسیدم و گفتم اگر رهنمودی دارید بفرمایید. ایشان فرمودند آقای یونسی! فکر نکنید خیلیها که در این دادگستری هستند و سنشان بالاست و قیافه، تیپ و ادبیاتشان به ما نمیخورد طاغوتی هستند، بلکه بین آنها آدمهای سالم زیاد است. بعضی از اینها هنوز خانه ندارند، ماشین شخصی ندارند و اول تا آخر نقطه ضعفی از نظر قضایی ندارند و سالم کار کردهاند، ضمن اینکه دانش قضایی هم دارند. هوای اینها را داشته باشید.»
در چند سالگی دادستان شدید؟
حدوداً ۳۶ ساله و جوانترین دادستان بودم. آنجا هم باز درگیر شدم.
اساساً با هیچکس سازگار نبودید!
من ایدههایم را دنبال میکردم. یکی از دلایل این درگیری بر سر آن بود که آیتالله یزدی، رئیس وقت قوه قضائیه نهاد دادستانی را قبول نداشتند و آن را خلاف شرع میدانستند. به اعتقاد ایشان، در اسلام فقط قاضی وجود دارد و دادستان و بازپرس مشروعیت ندارد. ایشان این نظرشان را به مجلس فرستادند و با تصویب مجلس، عنوان دادستانی حذف شد.
بقیه دلایل چه بود؟
بحث آقای کرباسچی بود. ایشان تازه از اصفهان آمده و شهردار تهران شده بود. آقای یزدی میگفتند بروید جلوی آقای کرباسچی را بگیرید. من میگفتم همینطور که نمیشود رفت جلوی کسی را گرفت، باید شهردار خلافی انجام دهد تا با او برخورد شود، تازه آن هم قانونی.
از چه لحاظ میخواستند جلوی آقای کرباسچی گرفته شود؟
فکر میکردند شهردار تهران با کارهایی که انجام میدهد، عملاً به دنبال آن است تا رئیسجمهوری شود. آقای کرباسچی در شهرداری تهران خیلی سریع درخشید و تحلیل مرحوم آیتالله مهدوی کنی و آیتالله یزدی و خیلی از شخصیتهای این بود که آقای هاشمی رفسنجانی ایشان را به شهرداری تهران آورده تا او بعداً رئیسجمهوری شود و به همین خاطر دادستان تهران باید جلویش را بگیرد. از نظر آنها خیلی از کارهای آقای کرباسچی خلاف بود.
مثلاً؟
مثلاً میگفتند ایشان چرا در شمال برجسازی میکند و با برجسازی بافت شمال تهران را نابود میکند. چرا برای احداث اتوبانها خانههای مردم، موقوفات و ابنیه قدیمی را خراب میکنند یا چرا فرهنگسرا میسازند و…
این استدلالها بهانه بود یا واقعاً جرم؟
بیشترش بهانه بود، البته بعضی موارد هم جرم بود اما کدام شهردار است که جرم نداشته باشد؟! تأکید من در آن زمان این بود که باید از کرباسچی حمایت کنیم، زیرا تهران آن زمان داشت از دست میرفت و نابود میشد. باید پایتخت را نجات میدادیم. واقعاً آقای کرباسچی بزرگترین خدمت را به اصلاح مدیریت شهری کرد و تا قبل از او، مدیریت شهرداریها و شهری معنی دیگری داشت، اما کرباسچی که آمد تهران را نجات داد. منطقه جوادیه آن موقع کشتارگاه بود و در میدان شوش و امثالهم انواع و اقسام آلودگیهای مواد مخدر، محیط زیستی و همه چیز وجود داشت. هر روز در دادسرا شاهد این بودیم که در بیغولههای داخل تهران، فراوان آدم میکشتند، مواد مخدر و روسپی توزیع میکردند و کسی جرأت نمیکرد با آنها برخورد کند، اما آقای کرباسچی آمد و صورت مسأله را پاک کرد و کشتارگاه تهران را به پارک بهمن تبدیل کرد. وقتی به عنوان دادستان میدیدم کرباسچی در حال خدمت به تهران و جلوگیری از فساد است، احساس میکردم باید از شهردار حمایت کنم و در عین حال میگفتم اگر جایی هم خلافی صورت گرفته گزارش بدهید تا با آن برخورد کنیم نه اینکه دستش را آزاد بگذاریم ایشان هر کاری میخواهد بکند. میگفتم هر مجرم را باید به دلیل اینکه خلافی انجام داده بازخواست کرد، اما آنها میگفتند اصلاً خود کرباسچی را باید بگیریم و ببندیم و آخر هم همین کار را کردند. تا وقتی من دادستان تهران بودم نشد ولی وقتی رفتم، شد. همچنین در روزهای حضورم در دادستانی، یکی از بزرگترین مشکلات اقتصادی بروز کرده بود و آن ظهور بانکها و مؤسسات اعتباری بود. این مؤسسات ابتدا به نام شرکت مضاربهای شروع به فعالیت کرده بودند که ما با آنها درگیر شدیم و بسیاری را تعطیل کردیم. اما بعد از دوران بنده، متأسفانه فعالیت این مؤسسات تقویت و به فاجعهای که امروز میبینیم بدل شد. فاجعه آنقدر بالا گرفت که کل سیستم مملکت را آلوده کرد، به گونهای که نیروهای نظامی، انتظامی، اطلاعاتی و قضایی به تأسیس بانک اقدام کردند و همه برای خودشان مؤسسه داشتند. حالا ببینید این مؤسسات چه خساراتی به باور آوردهاند و حالا این دولت است که در حال پرداخت بیش از سی هزار میلیارد تومان کسری این مؤسسات است. اگر همان موقع فرآیندی را که من در تعطیلی این مؤسسات شروع کرده بودم ادامه میدادند، امروز این فاجعه را نداشتیم. بنده وقتی وزیر اطلاعات هم شدم به سهم خود در تعطیل کردن تمام کارهای اقتصادی وزارت اطلاعات، شرکتهای زیرمجموعه آن و بانک امین اقدام کردم.
بعد از شما هم این مسیر در وزارت اطلاعات ادامه پیدا کرد؟
به جز تعاونی وزارت اطلاعات که مربوط به بازنشستگان است، سایر امور اقتصادی تعطیل شد، چون هم دولت مخالف بود و هم مقام معظم رهبری. ای کاش سایر نهادها مثل سپاه، نیروی انتظامی و سایر ارگانها هم آنچه را که ما در وزارت اطلاعات انجام دادیم عمل میکردند. امروز هم اگر میخواهیم اقتصاد کشور شکوفا شود باید دست حاکمیت را از بازار و کار اقتصادی قطع کنیم. حاکمیت باید کار حاکمیتی بکند و مردم کار اقتصاد. اگر چنانچه بخشی از حاکمیت آمد کار اقتصادی کرد، هیچ کسی نمیتواند با او رقابت و او را بازخواست کند. این فاجعهای است که در حال حاضر از آن رنج میبریم.
بالاخره مخالفتها با رئیس، کار دستتان داد و از دادستانی تهران برکنار شدید.
همانطور که گفتم مخالف نظرات آقای یزدی بودم. همین شد که ایشان من را برکنار کرد. مدتی خانهنشین شدم و بعد از آن به دستور مقام معظم رهبری، به سازمان قضایی نیروهای مسلح برگشتم و مجدداً رئیس این بخش شدم و تا زمان رفتن به وزارت اطلاعات آنجا بودم.
چطور شخصی بدون سابقه اطلاعاتی میتواند وزیر اطلاعات شود؟
سابقه اطلاعاتی داشتم، اما نه آنگونه که همه بدانند. در واقع در تمام مدتی که به کار قضایی مشغول بودم، کار اطلاعاتی هم انجام میدادم. یکی از دلایل درگیریهایم هم همین بود. پیش از انقلاب هم، همه افرادی که فعالیت چریکی و انقلابی داشتند، به نوعی درگیر امور اطلاعاتی بودند. البته بنده در خارج، دورههای مبارزه مخفی، ساخت اسلحه و مهمات را آموزش دیده بودم، لذا در دو سال پیش از انقلاب با وجود اینکه مدام سخنرانیهای ضد رژیم داشتم، جز یکبار، دیگر دستگیر نشدم، چون راه فرار کردن را آموزش دیده بودم.
نام مستعار علی ادریسی» را هم همان موقعها انتخاب کردید؟
نمیدانم اصلاً این اسم از کجا درآمد. آن زمان، افراد ناشناخته همگی اسم مستعار داشتند، اما ون نه. چنانچه میبینید نه آقای فلاحیان و نه آقای ریشهری اسم مستعار ندارند. من هم شناخته شده بودم و نیاز به اسم مستعار نداشتم. در ادامه فعالیتهای اطلاعاتیام باید بگویم، بعد از انقلاب، زمانی که در زندان اوین مشغول کار بودم هم با افرادی که کارهای اطلاعاتی انجام میدادند، در ارتباط و از پشت صحنه پروندهها باخبر بودم. در دادگاه ارتش هم، امور دفتر تحقیقات اطلاعات ارتش که مسئولیتی شبیه وزارت اطلاعات در ارتش داشت، عملاً زیر نظر من بود. آن زمان آیتالله ای طی حکم بلندبالایی، حفاظت اطلاعات ارتش را موظف کرده بودند تا در جمیع امور با بنده هماهنگ باشند و در جذب، گزینش و آموزش نیروی انسانی و مأموریتهای اطلاعاتی زیر نظر من عمل کنند. زمانی که وزارت اطلاعات تشکیل شد هم گرچه قبول نکردم معاون امنیتی آقای ریشهری بشوم، ولی برای راهاندازی این وزارتخانه، شش ماه کمک و مشاوره دادم و مدتی هم مسئول آموزش اطلاعات بودم. لذا وقتی به وزارت اطلاعات رفتم هم مدیران بالا تا پایین، هم ساختار و هم تشکیلات آن مجموعه را میشناختم. همین ارتباط و شناخت موجب شده بود تا بعد از رفتن آقای دری نجفآبادی، مدیران ارشد وزارت اطلاعات به رئیسجمهوری و رهبری پیشنهاد رفتن من به وزارتخانه را داده بودند.
گویا در سال ۷۶ و آغاز دولت اصلاحات هم جزو گزینههای وزارت اطلاعات بودید اما با آن مخالفت شده بود. مخالفت از جانب چه کسی؟
هم رهبر معظم انقلاب پیشنهاد داده بودند و آقای خاتمی قبول نکرده بود و هم آقای و خوئینیها پیشنهاد داده بودند و باز ایشان قبول نکرده بود.
چرا؟
معتقد بود چون من طلبه حقانی هستم و معروف شده بود که نوعاً طلبههای حقانی افراطی هستند.
پس چرا یکسال بعد به وزارت شما رضایت دادند؟
بازهم به توصیه آقای و آقای خوئینیها. آنها گفته بودند گرچه یونسی طلبه حقانی است اما کارش درست است؛ یعنی افراطی و تندرو نیست. قبل از رفتن به وزارت اطلاعات، وقتی قصه قتلهای زنجیرهای پیش آمد من، آقای سرمدی و آقای علی ربیعی بنا به پیشنهاد رئیسجمهوری وقت آقای خاتمی به رهبر معظم انقلاب مبنی بر تشکیل یک هیأت برای بررسی قتلها، مسئول رسیدگی به پرونده شدیم.
چرا شما سه نفر؟
من که از قبل در سازمان قضایی بودم و با اینگونه مسائل آشنایی داشتم، آقای سرمدی هم معاون سابق و مشاور وزیر اطلاعات بود و آقای ربیعی هم که از قدیمیهای وزارت اطلاعات بود، مشاور رئیسجمهوری بود. ما سه نفر همان هفته اول مأموریتمان، ماجرا را روشن کردیم و معلوم شد این قتلها توسط وزارت اطلاعات و قاتلانش صد درصد از پرسنل این وزارتخانه بودند. این گزارش را به رئیسجمهوری دادیم و ایشان هم از وزیر وقت خواست تا استعفا بدهد. آقای دری استعفا داد و وزارت اطلاعات هم آن اطلاعیه معروف را که در تاریخ سازمانهای اطلاعاتی بینظیر یا کمنظیر است منتشر کرد و رسماً این تقصیر را پذیرفت. از نظر خیلیها این یک فاجعه بود و از نظر خیلیها هنوز هم محل اختلاف است که آیا صدور این اطلاعیه کار درستی بود یا نبود. برخی میگفتند بالاخره اشتباهی یا جنایتی صورت گرفته بود، اما اعتراف کردن چه ومی دارد. خیلیها این مسأله را صحیح نمیدانستند اما رئیسجمهوری وقت صلاح میدانست که وزارتخانه اطلاعیه بدهد. آن زمان، تعدادی دستگیر شدند و بنا بود بقیه افراد هم دستگیر شوند. از نظر من پرونده خیلی روشن بود؛ یعنی میشد حداکثر ظرف یک الی دو ماه پرونده را آماده کرد و به دادگاه فرستاد، چون موضوع اصلاً پیچیده نبود. در چنین مواردی معتقد هستم باید با مسأله آنطور که اتفاق افتاده برخورد کرد و با مسائل ی پیچیدهاش نکرد. درست مثل پرونده آقای دکتر نجفی شهردار سابق تهران.
قتلهای زنجیرهای به این سادگیها هم نبود.
از نظر من ساده بود و باید زود تمامش میکردیم، ولی وقتی من از سازمان قضایی بیرون رفتم مدیران بعدی ترجیح دادند مسأله را دنبالهدار کنند و بزرگترین اشتباه را مرتکب شدند و کاری را که چند سال بعد انجام دادند باید چند ماه بعد انجام میدادند؛ یعنی موضوع را خیلی پیچیده کردند.
خودتان فکر میکردید روزی وزیر اطلاعات بشوید؟ یا اصلاً تلاشی برای آن کردید؟
از همان روز استعفای آقای دری، از دیگران میشنیدم که ممکن است بنده گزینه پیشنهادی برای وزارت اطلاعات باشم. ابتدا جدی نمیگرفتم اما بعد از مدتی دیدم هر کسی از راه میرسد این موضوع را مطرح میکند. وقتی دیدم خطر دارد جدی میشود، ترجیح دادم چند روزی گوشهای پنهان شوم.
مگر تمایل نداشتید؟ به هر حال این شانسی بود که نصیب هر کسی نمیشد.
نه تنها تمایل نداشتم که مخالف هم بودم. به هیچکدام از سمتهایی که تا امروز داشتم، مایل نبودم و بواسطه شرایط ناچار به پذیرش آنها شدم. باورم این بود که در هر جایگاهی قرار میگیرم روش اخلاقی خود را حفظ کنم و از آن پست و جایگاه به نفع مردم و مظلومان استفاده کنم، اما وقتی بحث رفتن به وزارت اطلاعات مطرح شد، نگران شدم که به دلیل پیچیدگیهای این کار نتوانم به وظیفه خود عمل کنم و تحت تأثیر فضا قرار گیرم. ببینید، در دستگاه قضایی همه چیز کشف است و بالاخره آدم میتواند بگوید فلان پرونده را قبول نمیکنم، ولی در سیستم اطلاعاتی کار سخت و پیچیده است. به همین خاطر ترجیح دادم چند روزی از نظرها دور باشم چون تصور میکردم اینگونه چند روزی دنبال من میگردند و وقتی میفهمند فلانی نیست، بیخیال میشوند و میروند سراغ گزینهای دیگر. با خودم گفتم دورتر از چابهار در ایران نداریم و بهتر است به همانجا بروم. به همسرم سفارش کردم به هیچکس نگوید که من کجا رفتهام. به قصد سفر یک هفتهای به چابهار رفتم و در خانههای سازمانی ارتش اقامت کردم. یکی دو شب که گذشت، یک مرتبه دیدم فرمانده پایگاه سراسیمه پیش آمد و گفت از دفتر فرمانده کل قوا زنگ زدهاند و با ما دعوا کردهاند که چرا نگفتید فلانی در چابهار است.
از کجا فهمیده بودند؟
ما با مسئول دفتر رهبر معظم انقلاب آقای گلپایگانی ارتباط خانوادگی داشتیم و هنوز هم خانوادهشان با ما رفتوآمد دارند. در هر حال، با منزل ما تماس گرفته و سراغ من را گرفته بودند، خانم هم ابراز بیاطلاعی کرده بودند. آقای محمدی گلپایگانی سابقاً در نیروی هوایی بودند و اصلاً از همانجا هم با حضرت آقا آشنا شده بودند. ایشان پیش خودشان حدس زده بودند که من یا به مشهد رفتهام یا به چابهار. به همین خاطر با نیروی هوایی تماس گرفته و متوجه شده بودند. از دفتر فرمانده کل قوا گفته بودند همین امشب یونسی را به تهران بیاورید. مسئولان پایگاه ترسیده بودند و تصور میکردند قرار است من بازداشت شوم. خلاصه فردای آن روز با هواپیمای اختصاصی من را به تهران آوردند و همان صبح از دفتر رهبر معظم انقلاب تماس گرفتند و گفتند ایشان میخواهند با شما صحبت کنند. وقتی به محضرشان رسیدم، گفتند ما با آقای خاتمی برای وزارت اطلاعات روی شما توافق کردیم. این را هم فرمودند که دوره قبل هم من نظرم روی شما بود ولی آقای خاتمی قبول نداشت». گفتند فردا بروید پیش آقای خاتمی و با ایشان صحبت کنید. با آقای خاتمی مفصل صحبت کردم. ایشان گفتند من از شما یک سؤال و یک درخواست دارم: سؤال اینکه علت مشکلی که در ماجرای قتلهای زنجیرهای برای وزارت اطلاعات پیش آمد چه بود و چرا وزارت اطلاعات یک دانشمند را میکشد؟ پاسخ دادم که گرچه وزارت اطلاعات در حال حاضر یک نهاد امنیتی است اما اساس این وزارتخانه یک نهاد نظامی است و از دل نظامیها درآمده است. عمدهاش از سپاه آمده و بخشی هم از ارتش. این نیروها به اینجا نیامده تا کار اطلاعاتی بکنند، بلکه آمدهاند تا کار عملیاتی بکنند؛ آمدهاند بجنگند؛ آمدهاند بروند جبهه و شهید شوند؛ آمدهاند ضد انقلاب را بگیرند و بکشند. آقای خاتمی از این حرفها خیلی تعجب کرد و گفت ما اشتباه کردیم که از ابتدا وزارت اطلاعات را به شما پیشنهاد نکردیم.
ناگفتههای یونسی از پرونده کرباسچی، قتلهای زنجیرهای، شنود و پرستوها قسمت دوم
ناگفتههای یونسی از پرونده کرباسچی، قتلهای زنجیرهای، شنود و پرستوها قسمت اول
ابوالفضل توکلیبینا :بیشک چهار ماهی که امام در پاریس بود به کل دوران مبارزه میچربید
هم ,آقای ,اطلاعات ,وزارت ,تهران ,بودند ,وزارت اطلاعات ,را به ,بعد از ,که در ,مواد مخدر ,برای وزارت اطلاعات ,سازمان قضایی نیروهای ,وزارت اطلاعات تشکیل
درباره این سایت